دوش چون موکب سلطان خيالش برسيد

دوش چون موکب سلطان خيالش برسيد شاعر : خواجوي کرماني اشکم از ديده روان تا سر راهش بدويد دوش چون موکب سلطان خيالش برسيد قلمم را ز سر تيغ زبان خون بچکيد خواستم تا بنويسم سخني از دل ريش تا حديث از لب جان پرور شيرين بشنيد نشنيديم که نشنيد ملامت فرهاد ماه نو گر چه شب و روز نبايد طلبيد دلم ابروي ترا مي‌طلبد پيوسته تا چه دوديست که در آتش روي تو رسيد خط مشکين که نباتست بگرد شکرت آيتي در رخ چون ماه تمام تو دميد چشم بد را نفس صبحدم از غايت مهر ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش چون موکب سلطان خيالش برسيد
دوش چون موکب سلطان خيالش برسيد
دوش چون موکب سلطان خيالش برسيد

شاعر : خواجوي کرماني

اشکم از ديده روان تا سر راهش بدويددوش چون موکب سلطان خيالش برسيد
قلمم را ز سر تيغ زبان خون بچکيدخواستم تا بنويسم سخني از دل ريش
تا حديث از لب جان پرور شيرين بشنيدنشنيديم که نشنيد ملامت فرهاد
ماه نو گر چه شب و روز نبايد طلبيددلم ابروي ترا مي‌طلبد پيوسته
تا چه دوديست که در آتش روي تو رسيدخط مشکين که نباتست بگرد شکرت
آيتي در رخ چون ماه تمام تو دميدچشم بد را نفس صبحدم از غايت مهر
گر نديد از دهنت يک سر مو هيچ نديدخرده بيني که کند دعوي صاحب نظري
ليکن اين طرفه که پيوسته ببايد پوشيدخلعت عشق تو بر قامت دل بينم راست
دل خواجو که ببند سر زلف تو کشيدتا از آن هندوي زنجيري کافر چه کشد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط