افسوس بر آن ديده که روي تو نديدست

افسوس بر آن ديده که روي تو نديدست شاعر : سعدي يا ديده و بعد از تو به رويي نگريدست افسوس بر آن ديده که روي تو نديدست دانند که ديوانه چرا جامه دريدست گر مدعيان نقش ببينند پري را از مشک سيه دايره نيمه کشيدست آن کيست که پيرامن خورشيد جمالش فرهاد بداني که چرا سنگ بريدست اي عاقل اگر پاي به سنگيت برآيد آن کس که سخن گفتن شيرين نشنيدست رحمت نکند بر دل بيچاره فرهاد دل نيست که در بر چو کبوتر نطپيدست از دست کمان مهره ابروي تو در شهر پيداست که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
افسوس بر آن ديده که روي تو نديدست
افسوس بر آن ديده که روي تو نديدست
افسوس بر آن ديده که روي تو نديدست

شاعر : سعدي

يا ديده و بعد از تو به رويي نگريدستافسوس بر آن ديده که روي تو نديدست
دانند که ديوانه چرا جامه دريدستگر مدعيان نقش ببينند پري را
از مشک سيه دايره نيمه کشيدستآن کيست که پيرامن خورشيد جمالش
فرهاد بداني که چرا سنگ بريدستاي عاقل اگر پاي به سنگيت برآيد
آن کس که سخن گفتن شيرين نشنيدسترحمت نکند بر دل بيچاره فرهاد
دل نيست که در بر چو کبوتر نطپيدستاز دست کمان مهره ابروي تو در شهر
پيداست که هرگز کس از اين ميوه نچيدستدر وهم نيايد که چه مطبوع درختي
در روي تو چون روي در آيينه پديدستسر قلم قدرت بي چون الهي
حلوا به کسي ده که محبت نچشيدستما از تو به غير از تو نداريم تمنا
نشگفت اگرش خانه چشم آب چکيدستبا اين همه باران بلا بر سر سعدي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط