رها نميکند ايام در کنار منش شاعر : سعدي که داد خود بستانم به بوسه از دهنش رها نميکند ايام در کنار منش بدان هميکند و درکشم به خويشتنش همان کمند بگيرم که صيد خاطر خلق که مبلغي دل خلقست زير هر شکنش وليک دست نيارم زدن در آن سر زلف بريدهاند لطافت چو جامه بر بدنش غلام قامت آن لعبتم که بر قد او برفت رونق نسرين باغ و نسترنش ز رنگ و بوي تو اي سروقد سيم اندام که پايمال کني ارغوان و ياسمنش يکي به حکم نظر پاي در گلستان نه که برکند دل مرد مسافر...