بس که در منظر تو حيرانم شاعر : سعدي صورتت را صفت نميدانم بس که در منظر تو حيرانم که من از عشق توبه نتوانم پارسايان ملامتم مکنيد من به اميد وصل جانانم هر که بيني به جسم و جان زندست که به معشوق برنيفشانم به چه کار آيد اين بقيت جان من به شمشير برنگردانم گر تو از من عنان بگرداني ور براني مطيع فرمانم گر بخواني مقيم درگاهم ور ز سختي به لب رسد جانم من نه آنم که سست بازآيم چاره من دعاست ميخوانم گر اجابت کني و گر نکني گر به دست...