صيد بيابان عشق چون بخورد تير او شاعر : سعدي سر نتواند کشيد پاي ز زنجير او صيد بيابان عشق چون بخورد تير او گر به شکار آمدست دولت نخجير او گو به سنانم بدوز يا به خدنگم بزن عرصه عالم گرفت حسن جهان گير او گفتم از آسيب عشق روي به عالم نهم روي به ديوار صبر چشم به تقدير او با همه تدبير خويش ما سپر انداختيم چون نتواند که سر درکشد از تير او چاره مغلوب نيست جز سپر انداختن زنده به جانند و ما زنده به تأثير او کشته معشوق را درد نباشد که خلق اي...