يکي را پسر گم شد از راحله شاعر : سعدي شبانگه بگرديد در قافله يکي را پسر گم شد از راحله به تاريکي آن روشنايي بيافت ز هر خيمه پرسيد وهر سو شتافت شنيدم که ميگفت با ساروان چو آمد بر مردم کاروان هر آن کس که پيش آمدم گفتم اوست نداني که چون راه بردم به دوست! که باشد که روزي به مردي رسند از آن اهل دل در پي هرکسند کشند از براي گلي خارها برند از براي دلي بارها