شنيدم که بر لحن خنياگري

شنيدم که بر لحن خنياگري شاعر : سعدي به رقص اندر آمد پري پيکري شنيدم که بر لحن خنياگري گرفت آتش شمع در دامنش ز دلهاي شوريده پيرامنش يکي گفتش از دوستداران، چه باک؟ پراگنده خاطر شد و خشمناک مرا خود به يک‌باره خرمن بسوخت تو را آتش اي يار دامن بسوخت که شرک است با يار و با خويشتن اگر ياري از خويشتن دم مزن که شوريده‌اي سر به صحرا نهاد چنين دارم از پير داننده ياد پسر را ملامت بکردند و گفت پدر در فراقش نخورد و نخفت دگر با کسم آشنايي نماند...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شنيدم که بر لحن خنياگري
شنيدم که بر لحن خنياگري
شنيدم که بر لحن خنياگري

شاعر : سعدي

به رقص اندر آمد پري پيکريشنيدم که بر لحن خنياگري
گرفت آتش شمع در دامنشز دلهاي شوريده پيرامنش
يکي گفتش از دوستداران، چه باک؟پراگنده خاطر شد و خشمناک
مرا خود به يک‌باره خرمن بسوختتو را آتش اي يار دامن بسوخت
که شرک است با يار و با خويشتناگر ياري از خويشتن دم مزن
که شوريده‌اي سر به صحرا نهادچنين دارم از پير داننده ياد
پسر را ملامت بکردند و گفتپدر در فراقش نخورد و نخفت
دگر با کسم آشنايي نمانداز انگه که يارم کس خويش خواند
دگر هرچه ديدم خيالم نمودبه حقش که تا حق جمالم نمود
که گم کرده خويش را باز يافتنشد گم که روي از خلايق بتافت
که هم دد توان خواندشان هم ملکپراگند گانند زير فلک
شب و روز چون دد ز مردم رمندزياد ملک چون ملک نارمند
خردمند شيدا و هشيار مستقوي بازوانند و کوتاه دست
گه آشفته در مجلسي خرقه سوزگه آسوده در گوشه‌اي خرقه دوز
نه در کنج توحيدشان جاي کسنه سوداي خودشان، نه پرواي کس
ز قول نصيحتگر آگنده گوشپريشيده عقل و پراگنده هوش
سمندر چه داند عذاب الحريق؟به دريا نخواهد شدن بط غريق
بيابان نوردان بي قافلهتهيدست مردان پر حوصله
که ايشان پسنديده حق بسندندارند چشم از خلايق پسند
نه زنار داران پوشيده دلقعزيزان پوشيده از چشم خلق
نه چون ما سيهکار و ازرق رزندپر از ميوه و سايه ور چون رزند
نه مانند دريا برآورده کفبخود سر فرو برده همچون صدف
نه هر صورتي جان معني در اوستنه مردم همين استخوانند و پوست
نه در زير هر ژنده‌اي زنده‌اي استنه سلطان خريدار هر بنده‌اي است
چو خرمهره بازار از او پر شدياگر ژاله هر قطره‌اي در شدي
که محکم رود پاي چوبين ز جايچو غازي به خود بر نبندند پاي
به يک جرعه تا نفخه‌ي صورمستحريفان خلوت سراي الست
که پرهيز و عشق آبگينه‌ست و سنگبه تيغ از غرض بر نگيرند چنگ


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.