يکي را عسس دست بر بسته بود شاعر : سعدي همه شب پريشان و دلخسته بود يکي را عسس دست بر بسته بود که شخصي همي نالد از دست تنگ به گوش آمدش در شب تيره رنگ ز بيچارگي چند نالي؟ بخفت شنيد اين سخن دزد مغلول و گفت که دستت عسس تنگ بر هم نبست برو شکر يزدان کن اي تنگدست چو بيني ز خود بينواتر کسي مکن ناله از بينوايي بسي