فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود | | تو را ز دست اجل کي فرار خواهد بود |
مباش غره که ناپايدار خواهد بود | | اگر تو ملک جهان را به دست آوردي |
همه نصيبهي ميراث خوار خواهد بود | | به مال غره چه باشي که يک دو روزي بعد |
گرت خزانه و لشکر هزار خواهد بود | | تو را به تخته و تابوت درکشند از تخت |
تن تو طعمهي هر مور و مار خواهد بود | | تو را به کنج لحد سالها ببايد خفت |
دميده بر سر خاک تو خار خواهد بود | | اگر تو در چمن روزگار همچو گلي |
مگر عمل که تو را باز يار خواهد بود | | نيازمندي ياران نداردت سودي |
بسا پياده که آنجا سوار خواهد بود | | بسا سوار که آنجا پياده خواهد شد |
بسا اسير که فرمانگذار خواهد بود | | بسا امير که آنجا اسير خواهد شد |
که روز حشر و جزا شرمسار خواهد بود | | بسا امام ريايي و پيشواي بزرگ |
که حال بيخبران سخت زار خواهد بود | | چرا ز حال قيامت دمي نينديشي |
بهشت منزل پرهيزگار خواهد بود | | بهشت ميطلبي، از گنه نپرهيزي؟ |
ز حقپرستي بهتر چه کار خواهد بود؟ | | گذر ز باطل و مردانه حقپرستي کن |
که سعدي از تو سخن يادگار خواهد بود | | بساز چارهي رفتن که رهروان رفتند |
به ذره ذره حلالت شمار خواهد بود | | به قطره قطره حرامت عذابت خواهد بود |