بيرخت جان در ميان نتوان نهاد شاعر : فخرالدين عراقي بييقين پا بر گمان نتوان نهاد بيرخت جان در ميان نتوان نهاد بيکنارت در ميان نتوان نهاد جان ببايد داد و بستد بوسهاي بر لبت لب رايگان نتوان نهاد نيمجاني دارم از تو يادگار جرم بر دور زمان نتوان نهاد در جهان چشمت خرابي ميکند تير به زين در کمان نتوان نهاد خون ما ز ابرو و مژگان ريختي پس گنه بر ديگران نتوان نهاد حال من زلفت پريشان ميکند جرم بر هر ناتوان نتوان نهاد در جهان چون هرچه...