بي‌رخت جان در ميان نتوان نهاد

بي‌رخت جان در ميان نتوان نهاد شاعر : فخرالدين عراقي بي‌يقين پا بر گمان نتوان نهاد بي‌رخت جان در ميان نتوان نهاد بي‌کنارت در ميان نتوان نهاد جان ببايد داد و بستد بوسه‌اي بر لبت لب رايگان نتوان نهاد نيم‌جاني دارم از تو يادگار جرم بر دور زمان نتوان نهاد در جهان چشمت خرابي مي‌کند تير به زين در کمان نتوان نهاد خون ما ز ابرو و مژگان ريختي پس گنه بر ديگران نتوان نهاد حال من زلفت پريشان مي‌کند جرم بر هر ناتوان نتوان نهاد در جهان چون هرچه...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بي‌رخت جان در ميان نتوان نهاد
بي‌رخت جان در ميان نتوان نهاد
بي‌رخت جان در ميان نتوان نهاد

شاعر : فخرالدين عراقي

بي‌يقين پا بر گمان نتوان نهادبي‌رخت جان در ميان نتوان نهاد
بي‌کنارت در ميان نتوان نهادجان ببايد داد و بستد بوسه‌اي
بر لبت لب رايگان نتوان نهادنيم‌جاني دارم از تو يادگار
جرم بر دور زمان نتوان نهاددر جهان چشمت خرابي مي‌کند
تير به زين در کمان نتوان نهادخون ما ز ابرو و مژگان ريختي
پس گنه بر ديگران نتوان نهادحال من زلفت پريشان مي‌کند
جرم بر هر ناتوان نتوان نهاددر جهان چون هرچه خواهي مي‌کني
نام هستي بر جهان نتوان نهادهر چه هست اندر همه عالم تويي
منتي بر عاشقان نتوان نهادچون تو را، جز تو، نمي‌بيند کسي
تهمتي بر انس و جان نتوان نهادبر در وصلت چو کس مي‌گذرد
گه برين و گه بر آن نتوان نهادعاشق تو هم تو بس، پس نام عشق
پاي دل بر فرق جان نتوان نهادتا نگيرد دست من دامان تو
رخت او بر آسمان نتوان نهادچون عراقي آستين ما گرفت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما