به دست غم گرفتارم، بيا اي يار، دستم گير
به دست غم گرفتارم، بيا اي يار، دستم گير
شاعر : فخرالدين عراقي
به رنج دل سزاوارم، مرا مگذار، دستم گير به دست غم گرفتارم، بيا اي يار، دستم گير چو کار از دست شد بيرون، بيا اي يار، دستم گير يکي دل داشتم پر خون، شد آن هم از کفم بيرون از آن دم کز تو واماندم شدم بيمار، دستم گير ز وصلت تا جدا ماندم هميشه در عنا ماندم مرا مگذار و خود مگذر، درين تيمار دستم گير کنون در حال من بنگر: که عاجز گشتم و مضطر ندارم طاقت هجران، به جان، زنهار، دستم گير به جان آمد دلم، اي جان، ز دست هجر بيپايان نديدم رنگ روي تو، از آنم زار، دستم گير هميشه گرد کوي تو همي گردم به بوي تو مکن جانا فراموشم، ز من ياد آر، دستم گير چو کردي حلقه در گوشم، مکن آزاد و مفروشم کنون کز پا درافتادم، مرا بردار، دستم گير شنيدي آه و فريادم، ندادي از کرم دادم ندارم هيچ دلداري، تويي دلدار، دستم گير نيابم در جهان ياري، نبينم غير غمخواري فغان کن بر درش هر دم، که اي غمخوار، دستم گير عراقي، چون نهاي خرم، گرفتاري به دست غم