عطار را که عين عيان شد کمال عشق شاعر : عطار اندر حضور عقل عيانها بدادهاند عطار را که عين عيان شد کمال عشق از بينشاني تو نشانها بدادهاند آنها که در هواي تو جانها بدادهاند اين شرحها که ميرود آنها بدادهاند من در ميانه هيچ کسم وز زبان من از شوق شمع روي تو جانها بدادهاند آن عاشقان که راست چو پروانهي ضعيف کاندر فناي نفس روانها بدادهاند با من بگفتهاند که فاني شو از وجود