بحمدالله که از بود و نبودم شاعر : عطار اگر شادي ندارم غم ندارم بحمدالله که از بود و نبودم که در هر دو جهان مرهم ندارم چه ميگويم که مجروحم چنان سخت که را گويم چو يک محرم ندارم جهاني راز دارم مانده در دل وليکن زور يک شبنم ندارم حريفي ميکنم با هفت دريا ولي چون ناقصم محکم ندارم بسي گوهر دهد دريام هر دم به قدر از هر دو کونش کم ندارم اگر يک گوهر آيد قسم عطار چه عالم چون سر خود هم ندارم سر مويي سر عالم ندارم که گويي عمر جز يک دم ندارم...