عشق عاشق هم ز جذب عشق اوست

احمد بن حاج ملا مهدى يا محمد مهدى، معروف به نراقى، از اكابر دانشمندان و فقهاى اماميه قرن سيزدهم هجرى است. وى اشعار عرفانى فراوانى با تخلص «صفائى‏» سروده است. كتاب‏هاى زير به وى نسبت داده شده است:
چهارشنبه، 17 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عشق عاشق هم ز جذب عشق اوست

عشق عاشق هم ز جذب عشق اوست
عشق عاشق هم ز جذب عشق اوست


 

نويسنده: دكتر صاحبعلى اكبرى - عضو هيئت علمى دانشگاه تربيت معلم سبزوار




 

(سيرى در وصف عشق در مثنوى طاقديس)
 

معرفى
 

احمد بن حاج ملا مهدى يا محمد مهدى، معروف به نراقى، از اكابر دانشمندان و فقهاى اماميه قرن سيزدهم هجرى است. وى اشعار عرفانى فراوانى با تخلص «صفائى‏» سروده است. كتاب‏هاى زير به وى نسبت داده شده است:
1- اجتماع الامر و النهى.
2- اساس الاحكام.
3- اسرار الحج.
4- حجية المظنة.
5- خزائن.
6- ديوان شعر فارسى.
7- سيف الامة.
8- شرح تجريد الاصول.
9- طاقديس (شامل مثنويات او) .
10- عين الاصول.
11- مستند الشيعة في احكام الشريعة.
12- معراج السعادة.
13- مفتاح الاحكام.
14- مناهج الوصول.
وى در وباى عام قريه نراق به سال 1245 قمرى درگذشت. منابع و مراجعى كه از وى ياد كرده‏اند، عبارتند از: ريحانة الادب، روضات الجنات، هدية الاحباب ، مستدرك الوسائل ، قصص العلماء ، اعيان الشيعة ، رياض العارفين و... (1)
كلمه طاقديس اسمى است مركب به معناى طاق مانند زيرا «ديس‏» به معناى مانند است و تخت‏خسرو پرويز را كه از فريدون به وى رسيده بود، طاقديس مى‏گفتند. گويند جميع حالات فلكى و نجومى در آن ظاهر مى‏شده و آن سه طبقه بوده و در هر طبقه جمعى از اركان دولت او جا به جا قرار مى‏گرفته‏اند و خسرو پرويز بر آن تخت ملحقات و تصرفات كرده بود. طول آن يك صد و هفتاد ذراع و عرض آن يك صد و بيست ذراع و مزين به جواهر بود. (2)

معناى عشق
 

در «لسان العرب‏» آمده است: «العشق: فرط الحب و قيل: هو عجب المحب بالمحبوب يكون في عفاف الحب‏» . (3)
در مورد عشق و حب از ابو العباس احمد بن يحيى سؤال شد كه كدام يك پسنديده‏تر است؟ جواب داد: «الحب، لان العشق فيه افراط‏» . در مورد وجه تسميه عاشق نيز وى مى‏گويد: «سمي العاشق عاشقا; لانه يذبل من شدة الهوى كما تذبل العشقة اذا قطعت والعشقة: شجرة تخضر ثم تدق و تصفر» . (4)
در فرهنگ معين نيز عشق، به حد افراط دوست داشتن، دوستى مفرط و محبت تام معنا شده است. (5)
عشق يكى از عواطف است كه مركب مى‏باشد از تمايلات جسمانى، حس جمال، حس اجتماعى، تعجب، عزت نفس و غيره، علاقه بسيار شديد و غالبا نامعقولى است كه گاهى هيجانات كدورت‏انگيز را باعث مى‏شود. به عقيده صوفيان اساس و بنياد جهان هستى بر عشق نهاده شده و جنب و جوشى كه سراسر وجود را فرا گرفته به همين مناسبت است. پس كمال واقعى را در عشق بايد جست‏وجو كرد. (6)
افلاطون گويد: روح انسان در عالم مجردات قبل از ورود به دنيا، حقيقت زيبايى و حسن مطلق، يعنى خير را بدون پرده و حجاب ديده است. پس در اين دنيا چون حسن ظاهرى و نسبى و مجازى را مى‏بيند، از آن زيبايى مطلق كه سابقا درك نموده ياد مى‏كند، غم هجران به او دست مى‏دهد و هواى عشق او را بر مى‏دارد، فريفته جهان مى‏شود و مانند مرغى كه در قفس است مى‏خواهد به سوى او پرواز كند. عواطف و علائم محبت همه، همان شوق لقاى حق است، اما عشق جسمانى مانند حسن صورى، مجازى است و عشق حقيقى سودايى است كه به سر حكيم مى‏زند و هم چنان كه عشق مجازى سبب خروج جسم از عقيمى و مولد فرزند و مايه بقاى نوع است، عشق حقيقى هم روح و عقل را از عقيمى رهايى داده، مايه ادراك اشراقى و دريافتن زندگى جاودانى، يعنى نيل به معرفت جمال حقيقت و خير مطلق و حيات روحانى است و انسان به كمال علم وقتى مى‏رسد كه به حق واصل و به مشاهده جمال او نايل شود و اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول حاصل گردد. (7)
در يك تقسيم عشق را به عشق اكبر و اوسط تقسيم كرده‏اند:
اشتياق به لقاى حق تعالى و معرفت ذات و شهود صفات در ذات، عشق اكبر ناميده مى‏شود. فلاسفه و عرفا مى‏گويند: اگر عشق عالى نمى‏بود، موجودات همگى نابود مى‏شدند و آن چه حافظ ممكنات و معلولات نازله است، عشق است كه در تمام ممكنات و موجودات جهان هستى مساوى مى‏باشد; زيرا همه موجودات عالم، طالب و عاشق كمال‏اند و غايت اين مرتبه از عشق، تشبه به ذات خداى متعال است. عشق حكما و علماء به تفكر و تعمق در صنع خداى متعال، حقايق و موجودات را عشق اوسط مى‏گويند. (8)
در دائرة المعارف القرن العشرين عشق به سه دسته تقسيم شده است:
حب الذات، حب الانسانية، و حب الخالق. از قول «سيمون‏» فيلسوف فرانسوى نقل شده است كه هيچ غرضى در عواطف و خصايص ما جز ذات مخلوقات و خالق وجود ندارد. (9)
گويند: عشق مرضى است از قسم جنون كه از ديدن صورت حسن پيدا مى‏شود و گويند كه آن ماخوذ از عشقه است و آن نباتى است كه آن را «لبلاب‏» گويند. چون بر درختى بپيچد، آن را خشك كند. همين حالت عشق است كه بر هر دلى طارى شود، صاحبش را خشك و زرد كند. عشق آتشى است كه در دل آدمى افروخته مى‏شود و بر اثر افروختگى آن، آن‏چه جز دوست است، سوخته گردد. عشق مهم‏ترين ركن طريقت است كه آخرين مرتبت آن، عشق پاك است. (10)
نوعى از عشق، عشق عفيف است كه همان عشق پاك مى‏باشد. شيخ الرئيس ابو على سينا پس از آن كه عشق انسانى را به حقيقى و مجازى تقسيم مى‏كند، در وصف نوع دوم مى‏گويد: «والثاني ينقسم الى نفساني والى حيواني. والنفساني هو الذي يكون مبدؤه مشاكلة نفس العاشق لنفس المعشوق في الجوهر ويكون اكثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرة عن نفسه. والحيواني هو الذي يكون مبدؤه شهوة حيوانية وطلب لذة بهيمية ويكون اكثر اعجاب العاشق بصورة المعشوق وخلقته ولونه وتخاطيط اعضائه لانها امور بدنية‏» . (11)
شيخ در ادامه بحث توضيح مى‏دهد كه منظور از عشق عفيف (پاك) نوع اول عشق مجازى (نفسانى) است.
در مورد عشق حقيقى، يعنى محبت‏شديد به خداوند متعال سخن‏ها زياد گفته شده و محبت‏به خداوند عالم در شرايع الهى و مخصوصا در شريعت مقدس اسلام، مسلم و محرز است، به طورى كه گفته‏اند: «الدين هو الحب والحب هو الدين‏» . (12)
براى رسيدن به عشق حقيقى نياز به يك پل ارتباطى است و آن پل، همان عشق مجازى مى‏باشد، مى‏گويند سالك پس از اين كه در وادى عشق به حسان الوجوه و غلمان قدم زد، اين عشق او را از ساير شواغل دنيويه بازداشته و همش را در معشوق واحد منحصر مى‏نمايد و چون با اين عشق مجازى، توجه و همت‏سالك از اشياى ديگر قطع و به يك نقطه متوجه شد انقطاع او از معشوق واحد صورى و اقبال بر معشوق واحد حقيقى (خدا) آسان مى‏گردد، لذا گفته‏اند: عشق صورى و مجازى قنطره حقيقت است. (13)

وصف عشق
 

در مورد عشق زياد سخن گفته‏اند و بسيارى از عرفا و شعرا در وصف عشق تعبيراتى را به كار برده‏اند، اما از آن جا كه تعبير هر شاعر ويژگى‏هاى خاص خود را دارد، در اين بخش، به وصف عشق از ديدگاه ملا احمد نراقى نگاهى خواهيم داشت و در شرح و توضيح نيز ابياتى از حافظ، مولانا، جامى، عطار، و... براى مقايسه ذكر خواهيم كرد:
1- وى عشق و دوستى را مانند تيغ فولادين مى‏داند:
دوستى تيغى بود فولاد دم
صد طناب رشته را برد ز هم (14)
2- عشق مانند آتشى است كه خس و خاشاك را مى‏سوزاند و هر هوا و هوسى را به جز عشق نابود مى‏كند:
آتشى باشد خس و خاشاك سوز
هر هواى و هر هوس را پاك سوز (15)
مولوى نيز اين معنا را چنين بيان مى‏كند:
عشق‏هايى كز پى رنگى بود
عشق نبود، عاقبت ننگى بود (16)
چنين توصيفى را عطار نيشابورى نيز آورده است:
عشق اين جا آتشست و عقل دود
عشق كامد درگريزد عقل زود (17)
3- عشق و دوستى خانه و كاشانه را به تاراج مى‏برد:
دوستى تركى بود تاراج‏گر
نى گذارد خانه نى سامان نى سر (18)
4- عشق و دوستى مانند خورشيد است:
هرچه غير از دوست چون اختر بود
دوستى خورشيد غارت‏گر بود (19)
همان طورى كه بى وجود خورشيد، هيچ موجودى زنده نمى‏ماند، بدون عشق نيز آدمى زنده نيست اين معنا را از زبان جامى مى‏شنويم كه گفت:
بى عشق نشان ز نيك بد نيست
چيزى كه ز عشق نيست‏خود نيست (20)
5- دوستى و عشق باد مراد، موج طوفان و گرداب بلاست:
دوستى باد مراد است و هوا
موج طوفان است و گرداب بلا (21)
عشق با دل ارتباط دارد و هر دو مانند آينه هستند. عطار نيشابورى مى‏گويد:
دو آيينه ست عشق و دل مقابل
كه هر دو روى در روى‏اند از اول
ميان هر دو يك پرده‏ست در پيش
وليكن نيست‏بى پرده يكى بيش
ببين صورت در آبى بى كدورت
كه يك چيزست‏با هم آب و صورت
ز دل تا عشق راهى نيست دشوار
ميان عشق و دل موييست مقدار (22)
6- عشق هم لطف دارد هم جور:
طور عشق اى جان وراى طورهاست
عشق را هم لطف‏ها هم جورهاست
لطف عشق از جان شيرين خوش‏تر است
جور او از لطف او شيرين‏تر است (23)
عشق بى رحم‏تر از آتش است و آهنگ جان عاشق دارد و عاشق خود درد عشق را به جان خريدار است; زيرا كه او صورت و معشوق جان است، عشق درد و معشوق، درمان است.
عطار نيشابورى نيز مى‏گويد:
عشق تو بى رحم‏تر از آتشست
كآتشم از عشق ضمان مى‏كند
آتش سوزنده به جز تن نسوخت
عشق تو آهنگ به جان مى‏كند (24)
7- عشق با رسم و عادت كارى ندارد:
عشق را با رسم و عادت كار نيست
بسته اين عالم پندار نيست (25)
مولوى اين معنا را به صورتى ديگر بيان كرده و گفته است:
ملت عشق از همه دين‏ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست (26)
عطار نيشابورى نيز اين معنا را چنين بيان كرده است:
عشق را امروز و فردا كى بود
كفر و دين اين جا و آن جا كى بود (27)
8- دل هر ذره را كه بشكافى در آن عشق را آشكارا مى‏بينى:
گر دل هر ذره بشكافى در آن
آتشى از عشق مى‏بينى عيان
ذره ذره از ثريا تا ثرى
جسته جسته از سمك تا هم سما
آتشى از عشق يار مهربان
در سويدا جمله باشد در نهان (28)
جلال‏الدين رومى نيز مى‏گويد:
آفرين بر عشق كل اوستاد
صد هزاران ذره را داد اتحاد (29)
اين سخن را از زبان جامى نيز مى‏شنويم كه گفت:
چون صبح ازل ز عشق دم زد
عشق آتش شوق در قلم زد
از لوح عدم قلم سر افراشت
صد نقش بديع بى كران كاشت
هستند افلاك زاده عشق
اركان به زمين فتاده عشق (30)
9- هر معشوقى عاشق نيز مى‏باشد. وى در داستان طوطى و شاه مى‏گويد:
با كسى جز شاه طوطى رام نى
شاه را بى او دمى آرام نى
هر دو تن در عاشقى گشته سمر
هر يكى معشوق و عاشق آن دگر
جمله معشوقان عشاق اى پسر
حالشان را اين چنين دان سر به سر
هر كه شد معشوق عاشق نيز هست
در دل او عشق شورانگيز هست (31)
در ادامه داستان مى‏گويد:
حسن خوبان پرده شد بر عشقشان
عشقشان بر حسنشان آمد نهان
ورنه عشق دلبران افزون‏تر است
ليلى از مجنون بسى مجنون‏تر است
عاشقان را عشق اگر باشد يكى
عشق معشوقشان بود صد بيشكى (32)
مولوى نيز مى‏گويد:
عاشق و معشوق را در رستخيز
دو به دو بندند پيش آرند تيز (33)
10- عشق عاشق از جذب عشق خدا است:
عشق عاشق هم ز جذب عشق اوست
گشته پيدا وين كشاكش هم ازوست
كهربا عاشق بود ليك اى عمو
كاه را بنگر كه آيد سوى او
اين سخن را گر همى خواهى بيان
رو يحبهم و يحبونه بخوان (34)
وى معتقد است كه خداوند، عاشق بندگان است و بندگان نيز عاشق او و با اشاره به آيه قرآنى كه مى‏فرمايد: «فسوف ياتى الله بقوم يحبهم ويحبونه‏» (35) اين مطلب را بيان كرده است. براى نمونه مى‏توان عشق مولاى متقيان امام على عليه السلام را مثال زد. زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم پرچم فتح را به دست وى داد فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله‏» . (36)
11- عشق آتش مزاج و بى‏حيا است:
آرى آرى عاشقان بر حسن يار
عاشق‏اند و حسن باشد پرده دار
عشق معشوقان ولى بر عشق‏هاست
عشق خود آتش مزاج و بى‏حياست (37)
عاشق در بيان عشق بى پروا سخن مى‏گويد و ترسى به دل راه نمى‏دهد. حافظ نيز اين معنا را چنين بيان مى‏كند:
فاش مى‏گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم (38)
12- عشق خصلت‏خون خوارى دارد:
حسن را جان بخشى و دل دارى است
عشق را خصلت همه خون خوارى است (39)
راه عشق بسيار دشوار است و براى پيمودن آن بايد خون دل خورد.اين معنا را عطار نيشابورى نيز چنين بيان كرده است:
درد و خون دل ببايد عشق را
قصه مشكل ببايد عشق را
ساقيا خون جگر در جام كن
گر ندارى درد از ما وام كن
عشق را دردى ببايد پرده سوز
گاه جان را پرده درگه پرده دوز
ذره‏اى عشق از همه آفاق به
ذره‏اى درد از همه عشاق به
عشق مغز كاينات آمد مدام
ليك نبود عشق بى دردى تمام (40)
13- راه عشق، راه درهم و دينار نيست، بلكه راه فنا، عزم، وفا و غم و اندوه است:
اى برادر اين ره بازار نيست
زاد اين ره درهم و دينار نيست
راه عشق است اين نه راه شهروده
ترك سر كن پس در اين ره پاى نه
هست اين ره راه اقليم و فنا
شرط اين ره توبه از ميل و هوا
مركب اين راه عزم است و وفا
توشه آن رنج و اندوه و عنا
آب عذبش اشك اندوه و غم است
عجز و زارى هر چه بردارى كم است (41)
جامى نيز مى‏گويد:
هر چند كه عشق دردناك است
آسايش سينه‏هاى پاك است (42)
14- عشق واقعى وفا دارى مى‏طلبد. وى در حكايت عاشقى كه معشوق او را از بام افكند، به وفا دارى اشاره كرده و مى‏گويد: عاشقى كه نسبت‏به معشوق خود وفا دارنباشد، او عاشق واقعى نيست:
بر لب بامى يكى عاشق نشست
ديده بر ديدار آن معشوق بست
محو شد در يار و از خود بى خبر
گفت معشوقش كه آن سو كن نظر
بين جمال آن نگار نازنين
كن تماشا قدرت حسن آفرين
خوب رو گر اوست پس من چيستم
بلكه او گر هست پس من نيستم
عاشق مسكين نظر آن سو فكند
تا ببيند آن نگار ارجمند
دست زد معشوقش افكندش ز بام
گفت رو رو عاشقى بر تو حرام
نام عشق و عاشقى بر خود منه
تو هوسناكى سرت بر خاك نه
گر تو بر من عاشقى اى بى وفا
من برابر بودمت نى از قفا (43)
15- عشق آتش الهى است:
عشق نار الله باشد موصده
مطلع بر جان‏ها و افئده (44)
وى در اين بيت‏به فرموده خداوند متعال اشاره دارد كه در قرآن كريم چنين بيان شده است: «نار الله الموقدة . التي تطلع على الافئدة . انها عليهم مؤصدة‏» (45) .
16- عشق: آب خضر، آتش موسى، لحن داود، دم عيسى و براق احمد است:
آب خضر و آتش موسى است عشق
لحن داود و دم عيسى است عشق
شكر خاك از مستى ميناى عشق
شور چرخ از نشاه صهباى عشق
عشق احمد را براق و رفرف است
ز آن چه گويم عشق از آن اشرف‏ست (46)
عطار نيشابورى نيز عشق را براق جان مى‏داند و مى‏گويد:
عشق است‏براق جان درين راه
تن كيست؟ طفيلى به فتراك (47)
مولوى نيز صعقه موسى عليه السلام را از شدت عشق مى‏داند و مى‏گويد:
شاد باش اى عشق خوش سوداى ما
اى طبيب جمله علت‏هاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما
اى تو افلاطون و جالينوس ما
جسم خاك از عشق بر افلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسى صاعقا (48)
17- عشق مظهر اسرار پنهانى، مطلع انوار الهى و ترياق هر سم است:
مظهر اسرار پنهانى است عشق
مطلع انوار ربانى است عشق
بى سخن ترياق هر سم است عشق
فارج الهم كاشف الغم است عشق (49)
بنابراين، راز عشق را همگان نمى‏فهمند; زيرا گوهر عشق از كانى ديگر است. عطار نيشابورى هم مى‏گويد:
عشق را گوهر ز كانى ديگرست
مرغ عشق از آشيانى ديگرست
هر كه با جان عشق بازد اين خطاست
عشق بازيدن ز جانى ديگر است
عاشقى بس خوش جهانى است اى پسر
وان جهان را آسمانى ديگر است
كى كند عاشق نگاهى در جهان
ز آنكه عاشق را جهانى ديگر است
در نيابد كس زبان عاشقان
ز آنكه عاشق را زبانى ديگر است (50)
18- عشق را بايد از پروانه آموخت و جان همانند پروانه فداى دوست كرد:
عاشقى كو ترسد از شمشير و تيغ
عشق نبود اى دريغا اى دريغ
عشق از پروانه بايد ياد داشت
ورنه خود از عاشقى آزاد داشت
عاشقان را جسم و جان در كار نيست
جسم و جانشان جز براى يار نيست
در ره او جسم و جان را خار كن
خويش را از جسم و جان بيزار كن
جان فروشانند در بازار عشق
از وراى عقل باشد كار عشق
جان من گر عاشقى مردانه باش
پيش شمع روى او پروانه باش
زآب و آتش بهر او پروا مكن
ورنه رو در عاشقى پروا بكن
اين ذغال تن در آن آتش فكن
تا شود روشن از آن صد انجمن (51)
همين معنا را عطار نيز چنين بيان مى‏كند:
چو از شمعى رسد پروانه را نور
در آيد پرزنان پروانه از دور
ز عشق آتشين پروا نماند
بسوزد بالش و پروا نماند (52)
19- عشق كوه قاف را از جا مى‏كند:
عشق را خود اين نخستين كار نيست
كودلى كز دست عشق افكار نيست
رشته تسبيح بس زنار كرد
عابد صد ساله را خمار كرد
عشق اندر هر دلى ماوا كند
شور محشر اندر آن بر پا كند
عشق كوه قاف را از جا كند
آتش سوزنده در دريا زند (53)
قدرت عشق آن چنان است كه در وصف نمى‏گنجد. مولوى اين سخن را چنين بيان مى‏كند:
هر چه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل باشم از آن
گرچه تفسير زبان روشن گر است
ليك عشق بى زبان روشن‏تر است
چون قلم اندر نوشتن مى‏شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت (54)
20- عشق در گنجينه، مانند خاتم و در ميدان رستم است:
عشق در گنجينه آيد خاتم است
چون به ميدان پا گذارد رستم است (55)
ارزش عشق آن چنان است كه در شرح و عبارت نمى‏گنجد. عطار مى‏گويد:
خاصيت عشقت كه برون از دو جهان است
آن است كه هر چيز كه گويند نه آن است
برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است
بيرون ز ضمير دل و انديشه جان است (56)
نيز مى‏گويد:
سخن عشق جز اشارت نيست
عشق در بند استعارت نيست
دل شناسد كه چيست جوهر عشق
عقل را ذره‏اى بصارت نيست
در عبارت همى نگنجد عشق
عشق از عالم عبارت نيست (57)
21- عشق مس را زر مى‏كند و خاك را گوگرد:
خويش را بر مس زند زر مى‏كند
خاك را گوگرد احمر مى‏كند (58)
مولوى نيز همين معنا را به صورت ديگرى بيان مى‏كند:
از محبت تلخ‏ها شيرين شود
از محبت مس‏ها زرين شود
از محبت دردها صافى شود
از محبت دردها شافى شود
از محبت مرده زنده مى‏كنند
از محبت‏شاه بنده مى‏كنند (59)
نيز مى‏گويد:
حنظل از معشوق خرما مى‏شود
خانه از هم‏خانه صحرا مى‏شود
تلخ از شيرين لبان خوش مى‏شود
خار از گلزار دلكش مى‏شود (60)
22- عشق مانند كيميا است و گدا و سلطان نمى‏شناسد:
نزد بيماران رسد عيسى ستى
پيش فرعونان يد و بيضاستى
سنگ باشد موم اندر دست عشق
مى‏شكافد چرخ تير شست عشق
مى‏نداند عشق سلطان و گدا
مى‏نفهمد اين روا آن ناروا
ناروا هم گر ز عشق آيد رواست
آرى آرى عشق جانان كيمياست (61)
حافظ شيرازى نيز در اين معنا مى‏گويد:
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هر جا كه هست پرتو روى حبيب هست (62)
نيز مى‏گويد:
همه كس طالب يارند چه هشيار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد و چه كنشت (63)
23- عشق مجازى انسان را به عشق حقيقى مى‏رساند. وى در داستان جوان خاركن كه مايل به دختر پادشاه بود، مى‏گويد:
عشق شيرين كار شد او را دليل
بردش از آتش به گلشن چون خليل
عشق شيرين كار بنمودش مجاز
پس ببردش تا حقيقت تركتاز
بل بود عشق مجازى اى عمو
تا حقيقت مى‏روى بى گفت و گو
عشق باشد ليك اگر سوداى تو
نى هواهاى هوس پيماى تو...
عشق باشد ليك اگر نى صد مرض
در مرض هم نفس دون را صد غرض
آن چه باشد صد غرض در آن نهان
عشق باشد آن مرض نبود بدان
عشق خوانى آن مرض‏ها را عجب
شرم كو و كو حيا و كو ادب
از چه نام حق گذارى بر وثن
اين ورم‏ها را چرا گويى سمن
عشق باشد گر حقيقت گر مجاز
از غرض‏ها هست پاك و بى نياز
نبود اين‏ها عشق ناپاكى بود
خودپرستى و هوسناكى بود (64)
24- عشق از ناپاكى‏ها جدا است:
عشق پاكست و ز ناپاكى‏ها جداست
اين جهان كشتى و عشقش ناخداست
عشق خود آلوده اقذار نيست
با حقيقت‏يا مجازش كار نيست
گر هوايى هم بود اندر سرى
چون كه عشق آيد كند سر را برى
عشق باشد آتش و هرجا فتاد
پاك سازد هر پليدى را فساد
گر بود در جان تو سيصد مرض
يا به دل باشد تو را هفت صد غرض
چون كه عشق آيد بسوزد سر به سر
از غرض نى از مرض ماند اثر
عشق پيشاهنگ راه جنت است
كاروان سالار ملك و دولت است
هر مسافر را كه عشق آمد دليل
رخت او را مى‏كشد تا سلسبيل (65)
مولوى نيز مى‏گويد:
علت عاشق ز علت‏ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست (66)
آن چه گفته آمد، قطره‏اى بود از درياى عرفان و عشق در اثر گران سنگ طاقديس از مرحوم ملا احمد نراقى. پرداختن به وصف عشق تنها در يك اثر وى نياز به تاليف كتاب مستقلى دارد و در اين فرصت نمى‏گنجد. مثنوى طاقديس، دريايى است مملو از عشق مخصوصا عشق به اهل بيت عليهم السلام كه زينت‏بخش قسمت پايانى اين كتاب ارزش‏مند مى‏باشد.
فهرست منابع
1- قرآن كريم.
2- ابن سينا، ابو على حسين بن عبد الله، الاشارات والتنبيهات، دفتر نشر الكتاب.
3- ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، چاپ اول: بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408 ق، 1988 م.
4- تهرانى، جواد، عارف و صوفى چه مى‏گويند؟ ، چاپ هشتم: بنياد بعثت، 1369.
5- جامى، نور الدين عبد الرحمان، مثنوى هفت اورنگ، تصحيح و مقدمه مرتضى مدرس گيلانى، چاپ دوم: انتشارات كتاب فروشى سعدى.
6- دهخدا، على اكبر، لغت نامه.
7- رومى، جلال الدين (مولوى)، مثنوى معنوى، تصحيح رينولد نيكلسون، ترجمه مقدمه محمد عباسى، چاپ سوم: انتشارات شرق، 1372.
8- شيرازى، حافظ، ديوان، چاپ اول: انتشارات غلامعلى شعبانى، 1362.
9- صارمى، سهيلا، مصطلحات عرفانى و مفاهيم برجسته در زبان عطار، پژوهشگاه علوم انسانى، 1373.
10- فريد وجدى، محمد، دائرة معارف القرن العشرين، چاپ سوم: بيروت، دار المعرفة، 1971 م.
11- مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، چاپ دوم: تهران، دار الكتب الاسلامية.
12- معين، محمد، فرهنگ معين، چاپ هشتم: انتشارات امير كبير، 1371.
13- نراقى، ملا احمد، مثنوى طاقديس، به اهتمام حسن نراقى، چاپ دوم: انتشارات امير كبير، 1362.

پي نوشت ها :
 

1) على اكبر دهخدا، لغت نامه.
2) همان.
3) ابن منظور، لسان العرب، ماده عشق.
4) همان.
5) فرهنگ معين، ماده عشق.
6) همان.
7) همان، به نقل از سير حكمت در اروپا.
8) ر.ك: همان.
9) محمد فريد وجدى، دائرة المعارف القرن العشرين، ج‏6، ص 456.
10) لغت‏نامه دهخدا، ماده عشق.
11) ابو على سينا، الاشارات والتنبيهات، ج‏3، ص 383.
12) جواد تهرانى، عارف و صوفى چه مى‏گويند؟ ص 54.
13) همان.
14) ملا احمد نراقى، مثنوى طاقديس، ص 14.
15) همان.
16) جلال الدين رومى (مولوى)، مثنوى معنوى، ص 54.
17) سهيلا صارمى، مصطلحات عرفانى و مفاهيم برجسته در زبان عطار، ص 433.
18) مثنوى طاقديس، ص 14.
19) همان.
20) جامى، هفت اورنگ، ص 758.
21) مثنوى طاقديس، ص 14.
22) سهيلا صارمى، همان، ص 430.
23) مثنوى طاقديس، ص 14.
24) سهيلا صارمى، همان، ص 427.
25) مثنوى طاقديس، ص 14.
26) مثنوى معنوى، ص 304.
27) سهيلا صارمى، همان، ص 426.
28) مثنوى طاقديس، ص 14.
29) مثنوى معنوى، ص 392.
30) جامى، هفت اورنگ، ص 758.
31) مثنوى طاقديس، ص 27.
32) همان.
33) مثنوى معنوى، ص 422.
34) مثنوى طاقديس، ص 28.
35) مائده (5)، آيه 54.
36) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 21، ص 3.
37) مثنوى طاقديس، ص 28.
38) ديوان حافظ، ص 292.
39) مثنوى طاقديس، ص 28.
40) سهيلا صارمى، همان، ص 426.
41) مثنوى طاقديس، ص 52.
42) جامى، هفت اورنگ، ص 758.
43) مثنوى طاقديس، ص 133.
44) همان، ص 182.
45) همزه (104)، آيه 6- 8 .
46) مثنوى طاقديس، ص 182.
47) سهيلا صارمى، همان، ص 430.
48) مصطلحات عرفانى و مفاهيم برجسته در زبان عطار، مثنوى معنوى، ص 46.
49) مثنوى طاقديس، ص 182.
50) سهيلا صارمى، همان، ص 429.
51) مثنوى طاقديس، ص 279.
52) سهيلا صارمى، همان، 434.
53) مثنوى طاقديس، ص 392.
54) مثنوى معنوى، ص‏50.
55) مثنوى طاقديس، ص 392.
56) سهيلا صارمى، همان.
57) همان.
58) مثنوى طاقديس، ص 392.
59) مثنوى معنوى، ص 294.
60) همان.
61) مثنوى طاقديس، ص 392.
62) ديوان حافظ، ص 61.
63) همان.
64) مثنوى طاقديس، ص 412.
65) همان.
66) مثنوى معنوى.
 

منبع:www.naraqi.com



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.