بررسي تطبيقي اصل بنيادين در فلسفه ارسطو و ابنسينا (3)
3. اصل بنيادين در فلسفه ابنسينا
«فماهية الشيء غير انيّته فالإنسان كونه إنساناً غير كونه موجوداً.»([14])
بنابر قول ژيلسون: «توماس آكوئيناس بصراحت ابنسينا را بعنوان فيلسوفي ذكر كرده كه در مورد اين موضوع (تمايز وجود و ماهيت) حتي فراتر از ارسطو رفته و تحليل مفهوم وجود را به وراء ساحت جوهر يعني بساحت وجود بالفعل كشانده است».([15])
ابنسينا نيز تمايز مفهومي وجود و ماهيت ارسطو را قبول دارد لكن به تمايز مفهومي اكتفا نكرده و آنرا تا حد تمايز واقعي گسترش ميدهد. وجود و ماهيت دو مفهوم بوده و از دو حيث مفهومي متغاير برخوردارند ماهيت در مقام مفهوم سازي و تحديد موضوعات، و وجود در مقام اثبات خارجي اشياء، مفيد است. حيثيت مفهومي ماهيت، حيثيت لاابا نسبت به وجود و عدم است و حيثيت مفهومي وجود، حيثيت ابا از عدم است لكن حيثيت متمايز يادشده توسعه يافته و تا آستان حيثيت واقعي، تسري داده ميشود.
ابنسينا در كتاب الهيات شفا با طرح دو مفهوم وجود و شيئيت پس از آنكه در حوزه فقه اللغة مترادف بودن آندو را ممكن ميداند؛ در مقام تبيين واقعي آندو به تمايز واقعي و فلسفي آنها اعتقاد پيدا ميكند. ابنسينا با ذكر مثالي روشن ميكند كه ماهيت يا شيئيت يك شيء تلازمي با وجود آن ندارد؛ شيئيت به ذاتيات و اجزاء ذاتي آن اشاره دارد درحاليكه وجود آن به جنبه اثباتي و خارج از ذات شيء اشاره دارد. دليل او بر تمايز ميان وجود و ماهيت اينستكه حمل وجود بر ماهيت، واجد معناي محصلي است درحاليكه اگر ميان وجود و ماهيت تفاوتي نميبود، حمل وجود بر ماهيت بيثمر و لغو ميبود، چرا كه حمل شيء بر خودش لغو است:
إنّه من البين أنّ لكل شيء حقيقة خاصة هي ماهيته و معلوم أنّ حقيقة كل شيء الخاصة به غير الوجود الذي يرادف الإثبات و ذلك لانّك إذا قلت حقيقة كذا موجودة إمّا في الأعيان أو في الانفس أو مطلقاً يعمهما جميعاً كان لهذا معني محصل مفهوم و لو قلت إنّ حقيقة كذا حقيقة كذا أو أنّ حقيقة كذا حقيقة لكان حشواً من الكلام غير مفيد.([16])
ابنسينا در جاي ديگر با طرح اشتراك معنوي وجود، به تبيين تمايز آن از ماهيت ميپردازد، مفهوم وجود معنايي مشترك ميان تمام موجودات و اشياء است و تشكيك آن بنحو تقدم و تأخر ميباشد درحاليكه ماهيت بمعناي ذاتيات و هويت يك شيء تنها اختصاص به شيء خاص داشته و فاقد كليت و عموميتي است كه بتواند اشياء مختلف را دربرگيرد:
إنّه و إن لم يكن الوجود كما علمت جنساً و لا مقولا بالتساوي علي ما تحته فإنّه معني متفق فيه علي التقديم و التأخير فأوّل ما يكون، يكون للماهية التي هي الجوهر ثم يكون لما بعده.([17])
همچنين در كتاب الاشارات و التنبيهات در مقام تحليل و تجزيه اشياء خارجي بلحاظ معلوليت آنها، ملاك تقسيم علل را به علتهاي چهارگانه، در وجود و ماهيت آنها قرار ميدهد. او با در نظر گرفتن اينكه شيء خارجي هم از وجود بهره دارد و هم از ماهيت، به دو دسته علل دست مييابد: يك دسته علل وجود و دسته دوم علل ماهيت. سپس علل وجود را به علت فاعلي و غايي و علل ماهيت را به علت مادي و صوري تقسيم ميكند. او ميگويد: علل ماهيت، مقوم شيء و اجزاء حدي و ذاتي آن را تشكيل ميدهند، ولي علل وجود در قوام ذات شيء دخالتي ندارند، چرا كه وجود نه تمام ذات آن بلكه امري خارجي است كه توسط علت ايجادي بر ذات شيء عارض ميشود:
الشيء قد يكون معلولاً باعتبار ماهيته و حقيقته و قد يكون معلولاً في وجوده و إليك أن تعتبر ذلك بالمثلث مثلاً كان حقيقته متعلقة بالسطح و الخط الذي هو ضلعه و يقومانه من حيث هو مثلث و له حقيقته المثلثية كأنّهما علتاه المادية و الصورية و أمّا من حيث وجوده فقد يتعلق بعلة أخري أيضاً هذه ليست هي علة تقوم مثلثيته و يكون جزءً من حدها و تلك هي العلة الفاعلية أو الغائيه.([18])
ابنسينا در مقام تمايز يادشده تصريح دارد كه ماهيت و شيئيت يك شيء هيچ تلازمي با وجود آن ندارد چرا كه ميتوانيم از ماهيت و ذات شيء، اطلاعي داشته باشيم درحاليكه وجود خارجي آن بر ما مشكوك است. معلوم ميشود كه در شيء خارجي، ماهيت آن معنايي و وجود آن معنايي ديگر دارد و نبايد آندو را با هم خلط نمود:
اعلم أنّك قد تفهم معني المثلث و تشك هل هو موصوف بالوجود في الأعيان أم ليس؟ بعد ما تمثل عندك أنّه من خط و سطح و لم يتمثل لك أنّه موجود في الأعيان.([19])
ابنسينا در كتاب شفا پس از تحليل رابطه ماده و صورت به اين نتيجه ميرسد كه علت تحقق شيء مادي نه جزء مادي آن است و نه جزء صوري، بلكه امر ثالثي است كه بعداً از آن به علت مفارق يا عقل فعال نام ميبرد. او در اين مقام استدلال ميكند كه ماده واجد قوه و استعداد است و چنين امري نميتواند سبب تحقق مادي باشد بعلاوه چيزي ميتواند علت تحقق باشد كه از فعليت بهره داشته باشد درحاليكه ماده هنوز در مرحله قوه باقي مانده است.
همچنين استدلال ميكند كه صورت اگر بتنهايي علت تحقق باشد پس از انهدام صورت خاص و تجدد صورت ديگر، بايد ماده شيء نيز تجديد شود كه امري باطل است، زيرا بلحاظ حادث بودنش مستلزم مادة ديگر بوده و با تسلسل مواجه خواهد شد.([20]) همچنين علت را براي صورت سلب نموده و امر ثالث را مقوم صورت ميداند:
فيجب إذن أن يكون علة وجود المادة شيئاً مع الصورة حتي تكون المادة إنّما يفيض وجودها عن ذلك الشيء... .([21])
الهيولي الأولي مبدَعة و لاصورة الأولي مبدَعة أبدعهما البارئ معاً. ([22])
بدين ترتيب ابنسينا برخلاف سنت ارسطويي كه شيء مادي را مركب از ماده و صورت ميدانست بر اين باور است كه اشياء مادي در كنار ماهيت (ماده و صورت) از جزء سومي بنام وجود بهره مندند.
منشأ نظريه تمايز وجود از ماهيت
توضيح مطلب اينستكه ابنسينا اعتقاد دارد كه جهان و اشياء خارجي گرچه از لحاظ زماني و مكاني با تناهي و عدم تناهي مواجه هستند اما ازليت زماني عالم هيچ منافاتي با حدوث ذاتي آن ندارد. اشياء در مقام تحليل ذات و جوهر خود با حدوث مواجه هستند؛ به اين معني كه شيء خاص ذاتاً بگونهاي است كه ميتواند هم به وجود متلبس شود هم به عدم، بنابرين براي تلبس به يكي از آنها به موجود ديگري نياز دارد:
إنّ حال الشيء الذي يكون للشيء باعتبار ذاته متخلياً عن غيره قبل حاله من غيره قبلية بالذات و كل موجود عن غيره يستحق العدم لو انفرد أو لا يكون له وجود لو انفرد بل إنّما يكون له الوجود عن غيره فإذن لا يكون له وجود قبل أن يكون له وجود.([24])
ابنسينا با الهام از اينكه ملاك براي تشخص و تعيّن يك شيء وجود و هستي آن است به اين نتيجه ميرسد كه از مصداق خارجي واحد، دو مفهوم قابل انتزاع است: يكي مفهوم ماهيت كه از ذات و جوهر شيء انتزاع ميشود، دوم مفهوم وجود كه از ذات بلحاظ تلبس به وجود انتزاع ميشود؛ ماهيت جزء علل داخلي و وجود جزء علل خارجي قلمداد ميشود. بنابرين از مصداق واحد دو مفهوم با دو حيثيت مصداقي متفاوت انتزاع ميشود؛ يكي مفهوم ماهيت، كه نسبت مساوي با وجود و عدم دارد به اين معني كه ظرفيت پذيرش وجود را داشته و ابا از عدم دارد، بعبارت ديگر مفهوم ماهيت در مصداق خارجي بگونهاي است كه هم ميتوان عنوان موجود و هم عنوان معدوم را بر آن حمل نمود، درحاليكه مفهوم وجود بگونهاي است كه تنها پذيراي حمل موجود را در خود دارد. از اينجا مشخص ميشود كه وجود و ماهيت دو حيثيت مصداقي متفاوت با يكديگر دارند و قهراً هر كدام احكام خاص خود را دارند كه نبايد آنها را با يكديگر خلط نمود.
ابنسينا با تحليل مصداق واحد به ماهيت و وجود و تفسير آن به حيثيت لاابا و حيثيت ابا به اين نكته ميرسد كه ماهيت در اشياء خارجي باعث ميشود كه از محدوديت وجودي برخوردار باشند زيرا ماهيت در ذات خود نه واجد وجود است و نه واجد عدم. بنابرين براي ميل بجانب وجود به موجود ديگري نياز دارد، پس با محدوديت وجودي مواجه است درحاليكه وجود ذاتاً با هيچ محدوديتي مواجه نيست، چرا كه ذاتاً چيزي جز تحقق نميباشد.
بدين ترتيب ابنسينا نتوانست به ماده و صورت ارسطويي اكتفا نمايد و در كنار تحليل دو جزئي ارسطو جزء سومي را، بنام وجود ضميمه نمود. ابنسينا با ابتكاري كه در كشف مفهوم وجود و وحدت و فعليت و ... به خرج داد توانست در كنار مفاهيم ماهوي، از معقولات ثاني فلسفي سخن گويد و قهراً اين دسته از معقولات، الهيات او را تحت تأثير قرار دادند.
ابنسينا توانست با استناد به اصل بنيادين «تمايز وجود و ماهيت»، عنوان «موجود» و آثار آن را بر معدومات حمل نمايد; زيرا طبق اصل يادشده ماهيت قطع نظر از وجود، مفهومي متمايز و حيثيت خاص خود را دارد قهراً ظرف تحققي، سواي ظرف تحقق خارجي دارد، بنابرين شيء معدوم گرچه وجود خارجي ندارد لكن در ظرف ذهن واجد ماهيت و خصوصيات آن بوده و از ثبوت ذهني برخوردار خواهد بود از اينرو حمل آن ممكن است.
از طريق اين اصل ميتوان علم انسان به معدوم و بلكه علم خدا به معدومات را ممكن دانست، چرا كه ماهيت قبل از تحقق، قابل تصور در ذهن آدمي و در مقام حضرت علميه الهيه ميباشد.
ابنسينا براساس اصل يادشده به اين نتيجه ميرسد كه اشياء ممكن، از «وجود و ماهيت» تركيب شده اند و ارزش هر شيء به بهره مندي بيشتر از وجود است و درنتيجه بايد موجودي در ميان باشد كه بيشترين بهره را از وجود برده باشد و آن را واجب الوجود ناميد.
پي نوشت ها :
[14]. ابنسينا، التعليقات، ص 143.
[15]. ژيلسون، اتين، مباني فلسفه مسيحيت، ص 208.
[16]. ابنسينا، الالهيات من كتاب الشفا، بتحقيق آيت الله حسن زاده آملي، مقاله 1، فصل 5، ص 41.
[17]. همان، ص 46.
[18]. ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، نشر البلاغة، ج 3، نمط 4، ص 11.
[19]. همان، ص 13.
[20]. ر.ك: الالهيات من كتاب الشفا، مقاله 2، فصل 4، ص 94 و 96.
[21]. همان.
[22]. التعليقات، ص 67.
[23]. از قديم الايام در ميان فلاسفه اختلاف بوده است كه آيا ملاك در تشخص و تعين اشياء، عوارض مادي مي باشد يا چيز ديگر؟ ارسطو ملاك در تشخص را عوارض مي داند و معتقد است كه تلبس جوهر اشياء به اين عوارض نقطه پايان تحقق شيء است لكن ابنسينا و ديگر فلاسفه اسلامي اعتقاد دارند كه وجود ملاك در تشخص است و عوارض نه گانه تنها زمينه ساز اعطاء وجود به شيء خارجي مي باشند. بنابرين از ديدگاه فلاسفه اسلامي، نقطه پاياني تحقق اشياء انضمام وجود و هستي است كه از يكطرف قابليت ذاتي آن بايد در شيء متحقق باشد و از طرف ديگر بايد علت مفارق، اراده اعطا بنمايد. ر.ك: التعليقات، ص 145.
[24]. الاشارات و التنبيهات، ج 3، نمط 5، ص 113.