نظر فارابی و ملاصدرا دربارة رئيس اول مدينه فاضله
نويسنده:رضا داوری
اخيراً در کشور ما به معارف اسلامی توجه خاص شده و بر اثر اين توجه, مباحثات و نظرهايی پيش آمده که قبلاً نبوده است. يکی از اين مسائل, اين است که فلسفه سياسی ما با فارابی شروع می شود و با فارابی ختم می شود؛ يعنی بعد از فارابی, فلاسفه ما چنانکه بايد به مباحث حکمت عملی و بخصوص به سياست توجه و اعتنا نکردند. اين نظر, نظر من نيست؛ نظری است که اظهار شده و ظواهر نيز آن را تاييد می کند. يعنی اگر حجم مطالبی که فارابی در سياست گفته با حجم همة مطالبی که فلاسفه از زمان فارابی تا زمان حاضر گفته اند سنجيده شود, آنچه بعد از فارابی گفته شده, صرفنظر از تکرارها, چيز زيادی نيست. در اخلاق ناصری مرحوم خواجه نصير الدين طوسی مطالب بسياری آمده که بقول خود او عيناً اقتباس از کتب فارابی است. نظر من اين است که سياست تعطيل نشده بلکه به نوعی تماميت (بخصوص در انديشه ملاصدرا) رسيده است. 1
همه فلاسفه ما کم و بيش به سياست اعتنا داشتند. غزالی, اگر بشود از او بعنوان فيلسوف ياد کرد که بنظر من می شود, در کتب سياست خود به سياست اهتمام تام داشت. توجه ملاصدرا به سياست بيشتر است. فارابی وقتی از سياست حرف می زند در واقع سياست مورد نظر او, سياست ايده آل است. به مدينه فاضله، طرح مدينه فاضله و رئيس مدينه فاضله نظر دارد. ملاصدرا هم به سياست فاضله نظر دارد و هم به سياست واقعی، عادی و معمولی؛ از اينرو گاهی احساس می شود که مطالب کاملاً با هم نمی خواند, حال آنکه اينطور نيست چون به دو اعتبار سخن گفته شده, قهراً مطالب هم صورت متفاوت دارد. ملاصدرا هم به سياست بشری نظر دارد و هم به سياستی که مبدعش عقل فعال است. شايد تعبير اومانيسم در اينجا بد نباشد اومانيسم در سياست را ملاصدرا مطرح کرده است, کتابی بنام نواميس, غير از کتاب معروف افلاطون به اين نام, منسوب به افلاطون است که در مجموعه اي که عبدالرحمن بدوی با عنوان افلاطون فی الاسلام چاپ کرده در بخش دوم آن که رسالات منحول و منسوب است آمده است و حق با عبدالرحمن بدوی است که اين رساله منحول و منسوب به افلاطون است برای اينکه وقتی با نواميس افلاطون مقايسه می شود مطالب نواميس در آن ديده نمی شود. اين کتاب با کتاب تلخيص النواميس اثر فارابی نيز که نوعی تلخيص مطالب نواميس افلاطون است تفاوت دارد. بهر حال اين کتاب از افلاطون نيست و در فرهنگ ما و در تاريخ ما به افلاطون نسبت داده شده و ملاصدرا هم آن را از افلاطون می دانسته است. بنابرين مهم نيست که اين کتاب از افلاطون بوده يا نبوده, آنچه مهم است اين است که ملاصدرا به مطلبی از اين کتاب توجه کرده است؛ زيرا وقتی فيلسوف و متفکر بزرگ به يک مطلبی در کتابی نظر می کند, ديگر بحث نکنيم که اين کتاب منحول است يا منحول نيست. اگر منحول است بگوييم به اعتنای او توجه ای نمی کنيم. بهرحال مطلب, مورد نظر ملاصدرا قرار گرفته است. کتابی که به افلاطون نسبت داده می شود, بهر حال متضمن مطالبی است که کسی يا بعضی از خوانندگان که اهل نظر و علم بودند, احتمال دادند که اين کتاب از آن افلاطون باشد. مطلب اين است که سياست و شريعت از چهار حيث باهم تفاوت دارند، از حيث مبدأ، منتهی، فعل و انفعال. من توضيح نمی دهم که مطلب از چه قرار است و اين اختلافات چيست, به همين اشاره اکتفا می کنم مطلبی که ملاصدرا نقل کرده عيناً در کتاب منحول نواميس آمده است. برداشت ملاصدرا از اين مطلب مهم است. بنظر ملاصدرا سياست از حيث مبدأ با شريعت فرق دارد. به اين دليل که سياست مبدأ بشری دارد. مبدعش طبع بشر است، خوب اين سياست سياست اومانيسم است.
ملاصدرا دربارة سياستی که مبدأ بشری دارد مطالب مهمی گفته که بعضی از آنها را می توان در آثار غزالی و فخررازی ملاحظه کرد برای حکمای ما خيلی مهم نبوده که اگر مطلبی را از عبارت ديگران پسنديدند آن را از آن خودشان بدانند و يا عين آن را نقل کنند يا درست مثل ديگران نقل قول بکنند. مطلبی که می خواهم بگويم اين است که آنچه فارابی درکتب مختلف خودش گفته, مورد نظر ملاصدرا بوده است و امر عجيب اين است که مطلبی را که فارابی به صورتهای مختلف گفته ملاصدرا هم به همان صورتها درجاهای مختلف بيان کرده است. بعنوان مثال, مثالی که تا آخر عرايضم روی آن درنگ خواهم کرد، فارابی در يک جايی صفات رئيس مدينه فاضله را دوازده صفت برشمرده و ملاصدرا هم در جاهاي مختلف درمبدأ و معاد، در شواهد دوازده صفت برشمرده است، در جاهايی فارابی صفات رئيس مدينه فاضله را هشت صفت گفته، ملاصدرا هم هشت صفت بيان کرده، يا اگر او شش صفت گفته ملاصدرا هم شش صفت گفته است. هر دو رعايت موضع و مقام را کردند آنجايي که شش صفت گفته مناسب اين بوده که شش صفت گفته بشود و آنجايي که دوازده صفت گفته مناسب اين بوده که دوازده صفت گفته شود.
بنابرين توجه ملاصدرا به فارابی و اطلاع او از همه آثار فارابی مسلم است؛ يعنی همه آثار را خوانده بود البته ملاصدرا بسط دهنده و تکميل کننده و تمام کننده نظر فارابی است نه اينکه صرفاً آراء او را نقل کرده باشد و به همين اکتفا کرده باشد. اگرچه در بسياری جاها, همان مطالب او را نقل کرده است.
فارابی آنجا که دربارة مقام رئيس مدينه بحث می کند, می گويد رئيس اول مدينه نبی و واضع النواميس است. وقتی می خواهد مقام واضع النواميس را بيان کند, می گويد واضع النواميس بواسطه خيال به عقل فعال متصل می شود. نبی, علم را از طريق خيال از عقل فعّال می گيرد و عقل فعال, ملک وحی است. فيلسوف, علم را از طريق عقل می گيرد و عقلش, عقل مستفاد می شود. فارابی اشاراتی در اينباره دارد که گويی مقام فيلسوف را از مقام نبی بالاتر دانسته است؛ گرچه قرائن و شواهدی هست بر اينکه اصلاً چنين چيزی نيست با اينکه اين قرائن و شواهد در آثار فارابی پراکنده است، ولی کسانی اينطور نتيجه گرفته اند که فارابی مقام فيلسوف را از مقام نبی بالاتر دانسته است. ملاصدرا وقتی در مباحث سياست وارد می شود همه جا مطالب فارابی را تلخيص می کند. البته خود فارابی ملخص و کوتاه می نوشته و وقتی اين کوتاه و مختصر را مختصر بکنند, خيلی مختصر می شود. با وجود اين ملاصدرا با هنرمندی خودش اين ملخصها را باز ملخص کرده است تلخيص مضاعف شده، وقتی می رسد به بحث دربارة رئيس مدينه فاضله امر معکوس می شود.
در جايی که فارابی باختصار کوشيده است ملاصدرا تفصيل می دهد. بعنوان مثال وقتی در شواهد الربوبيه, صفات رئيس مدينه فاضله را بيان می کند, آن را در سه صفحه بيان می کند در حاليکه فارابی آن را در يک صفحه کتاب آراء اهل المدينة الفاضلة يا تحصيل السعادة بيان کرده است. در کتاب مبدأ و معاد مسئله صورت ديگری پيدا می کند، در اين کتاب ملاصدرا دو فصل را به بيان صفات رئيس اول مدينه اختصاص می دهد. در فصل اول از کمال اول رئيس مدينه و در فصل دوم از کمال ثانی او سخن می گويد. در فصل دوم که بحث از کمال ثانی است, دوازده صفت را ذکر می کند؛ همان صفاتی که فارابی ذکر کرده و ديگران هم از او نقل کرده اند. ملاصدرا هم تقريباً همان دوازده صفت را از او نقل می کند البته گاهی با عبارات مختلف و در بسياری از موارد با همان عبارات فارابی مطلب را نقل می کند. اما آنجايی که کمال اول را بيان می کند در واقع نظر خود را بيان می کند و مطلب را طوری بيان می کند که شبهه اي که راجع به نظر فارابی پيش آمده بود, بکلی منتفی شود.
مطلب از اين قرار است که وقتی به نظر فارابی توجه می کنيم ممکن است اين گمان برای ما پيدا شود که نبی کسی است که يکی از قوای نفس او به کمال رسيده و قوای ديگرش متوقف مانده است. اما آنطور که ملاصدرا برای ما توضيح می دهد کسانی هستند که اينگونه اند؛ يعنی قوه ای از قوای آنها مثلاً قوه حساسه و محرکه رشد می کند و آنها را قادر می کند تا کارهای عجيب و غريب انجام بدهند، خوارق عادات از آنها سربزند، يا کسی قوه تخيّل قوی داشته باشد و قوای ديگرش چندان به کمال نرسيده باشد. ملاصدرا اين احتمال را می دهد و قبول می کند که چنين کسانی وجود دارند اما از نظر او اين امر ربطی به انبيا و رئيس اول مدينه ندارد. رئيس اول مدينه, چنانکه فارابی گفته, کسی است که بزبان مردم سخن می گويد؛ و بتعبير خود ملاصدرا کسی است که در قوة خيالش اشياء جزئی را به انفُسها و کليات را بحکاياتها درک می کند و بيان می کند. زيرا مخاطب نبی همه طبقات مردمند؛ هر جا که باشند و هرکس که باشند. زبان او, زبان مخاطبت با مردم است. درک اين زبان, درک خاصی است. بنابرين ملاصدرا تاييد می کند مطلب فارابی را در اين زمينه که بيان نبی چيست, خطاب نبی به کيست و به چه زبانی سخن می گويد. اما در فصلی که عرض کردم توضيح می دهد که کمال اول رئيس مدينه فاضله چيست. در آنجا به بحث دربارة هماهنگی در قوای نبی می پردازد و می گويد که قوای نبی يعنی سه قوه عاقله و متخيله و حساسه و محرکه (حساسه و محرکه را يکی بگيريم) با هم هماهنگ رشد می کنند. 2
اين سه قوه با هم رشد می کنند. شايد نبی به زبان عقل و معقول حرف نزند اما با اين زبان آشناست؛ يعنی معقولات را درک کرده و با آنها آشناست. فارابی هم گفته بود که رئيس مدينه فاضله, فيلسوفی در لباس نبی است. تعبير لباس نبی, قدری غير دقيق است؛ تعبير بدی نيست اما غير دقيق است. ملاصدرا مطلب را طوری بيان می کند که بگويد نبی حکيم است؛ يعنی کسی نيست که به قواعد منطق بيتوجه باشد؛ اما از اين سخن بر نمی آيد که همه فلاسفه و همه حکيمان نبی هستند. البته اين مطلبی نيست که لازم باشد مردی مثل ملاصدرا آن را توضيح بدهد. زيرا مخاطب ملاصدرا اهل حکمت و فلسفه اند. با وجود اين, وی آن را توضيح می دهد و می گويد کسانی هستند که اهل حکمتند, قوه عاقله آنها رشد کرده, استادند، فيلسوفند، معلم و آموزگار فلسفه اند, خردمندند, اما ضرورتاً نبی نيستند و منذر هم نيستند؛ يعنی قوه تخيلی را که نبی دارد ندارند. ملاصدرا با بيان اين مقدمه ديگر جای هيچ شبهه و ترديدی نمی گذارد. ديگر نمی توان اعتراض کرد که فيلسوف می گويد چون نبی از طريق خيال به عقل فعّال متصل می شود, بنابرين علمش در ذيل علم فيلسوف قرار می گيرد؛ اينجا صدر و ذيل, وجود ندارد. در نظر ملاصدرا آنچه را که فيلسوف می داند نبی هم می داند, اما آنچه را که نبی می داند ضروری نيست که فيلسوف بداند. او مطلب را گاهی با تعبير ولايت و نبوت بيان می کند در فلسفه و عرفان ما بعد از ابن سينا بسط زيادی يافته بود و گاهی آن را بصورت باطن نبوت و ولايت بيان می کند و مرادش از ولايت حکمت است. مرحوم ملاصدرا در حقيقت همان طرحی را که افلاطون در انداخته بود پذيرفته است و آن طرح حکومت حکيمان است. يعنی حکومت واقعی را کسی می پذيرد که گرچه در سياست وارد نيست و گوشه گير و منزوی است اما سياستمداران را نصيحت می کند و به آنها تذکر می دهد.
آنچه می خواستم بگويم اين بود که فارابی در صدر تاريخ فلسفه اسلامی مطلبی را گفته که در انديشه ملاصدرا به کمال و تماميت خودش می رسد. بنظر من فارابی هم جز آنچه ملاصدرا گفته نمی خواسته بگويد اما تاريخ فلسفه اين است. تاريخ فلسفه سير از اجمال به تفصيل است. فلسفه ظاهر می شود؛ فلسفه يافته می شود. فلسفه يافت است. اين چيزی که فارابی يافته عين يافت افلاطون نيست. اينکه گفت فيلسوف واضع النواميس است برخلاف آنچه بعضی گمان کردند فارابی نخواست که صبغه اسلامی و رنگ و ظاهر اسلامی به نظر بدهد.
مرحوم صدرالمتألهين مطلب را طوری بيان کرد که يگانگی حکمت و نبوت را اثبات کند و اين مطلب مهمی است. در آغاز سخن عرض کردم اين مسئله که گفته می شود بعد از فارابی بحث سياست در عالم اسلامی ما و در ايران ما افول پيدا کرده, بدين جهت است که ما اجمال مطالب را می بينيم و چون اجمال مطالب را می بينيم در اجمال خيلی تأمل نکرده ايم و نمی کنيم. اگر در اين مجملها تأمل بکنيم می توانيم نکات مهمی را پيدا کنيم. بنابرين من فکر نمی کنم بعد از فارابی بحث سياست تعطيل شده باشد. اگر هم تعطيل شده باشد قصد فارابی اين بود که فلسفه با اسلام يگانگی پيدا کند تا مطلب به تماميت خودش برسد.
پی نوشتها:
1. اين مقاله, متن سخنرانی آقای دکتر رضا داوری در همايش جهانی ملاصدرا است که تنها از قالب گفتار به قالب نوشتار درآمده است.
2. در بعضی از تقسيمات مرحوم صدرالمتألهين قوة چهارمی بنام وهم نيز مطرح است.
منبع:www.mullasadra.org
همه فلاسفه ما کم و بيش به سياست اعتنا داشتند. غزالی, اگر بشود از او بعنوان فيلسوف ياد کرد که بنظر من می شود, در کتب سياست خود به سياست اهتمام تام داشت. توجه ملاصدرا به سياست بيشتر است. فارابی وقتی از سياست حرف می زند در واقع سياست مورد نظر او, سياست ايده آل است. به مدينه فاضله، طرح مدينه فاضله و رئيس مدينه فاضله نظر دارد. ملاصدرا هم به سياست فاضله نظر دارد و هم به سياست واقعی، عادی و معمولی؛ از اينرو گاهی احساس می شود که مطالب کاملاً با هم نمی خواند, حال آنکه اينطور نيست چون به دو اعتبار سخن گفته شده, قهراً مطالب هم صورت متفاوت دارد. ملاصدرا هم به سياست بشری نظر دارد و هم به سياستی که مبدعش عقل فعال است. شايد تعبير اومانيسم در اينجا بد نباشد اومانيسم در سياست را ملاصدرا مطرح کرده است, کتابی بنام نواميس, غير از کتاب معروف افلاطون به اين نام, منسوب به افلاطون است که در مجموعه اي که عبدالرحمن بدوی با عنوان افلاطون فی الاسلام چاپ کرده در بخش دوم آن که رسالات منحول و منسوب است آمده است و حق با عبدالرحمن بدوی است که اين رساله منحول و منسوب به افلاطون است برای اينکه وقتی با نواميس افلاطون مقايسه می شود مطالب نواميس در آن ديده نمی شود. اين کتاب با کتاب تلخيص النواميس اثر فارابی نيز که نوعی تلخيص مطالب نواميس افلاطون است تفاوت دارد. بهر حال اين کتاب از افلاطون نيست و در فرهنگ ما و در تاريخ ما به افلاطون نسبت داده شده و ملاصدرا هم آن را از افلاطون می دانسته است. بنابرين مهم نيست که اين کتاب از افلاطون بوده يا نبوده, آنچه مهم است اين است که ملاصدرا به مطلبی از اين کتاب توجه کرده است؛ زيرا وقتی فيلسوف و متفکر بزرگ به يک مطلبی در کتابی نظر می کند, ديگر بحث نکنيم که اين کتاب منحول است يا منحول نيست. اگر منحول است بگوييم به اعتنای او توجه ای نمی کنيم. بهرحال مطلب, مورد نظر ملاصدرا قرار گرفته است. کتابی که به افلاطون نسبت داده می شود, بهر حال متضمن مطالبی است که کسی يا بعضی از خوانندگان که اهل نظر و علم بودند, احتمال دادند که اين کتاب از آن افلاطون باشد. مطلب اين است که سياست و شريعت از چهار حيث باهم تفاوت دارند، از حيث مبدأ، منتهی، فعل و انفعال. من توضيح نمی دهم که مطلب از چه قرار است و اين اختلافات چيست, به همين اشاره اکتفا می کنم مطلبی که ملاصدرا نقل کرده عيناً در کتاب منحول نواميس آمده است. برداشت ملاصدرا از اين مطلب مهم است. بنظر ملاصدرا سياست از حيث مبدأ با شريعت فرق دارد. به اين دليل که سياست مبدأ بشری دارد. مبدعش طبع بشر است، خوب اين سياست سياست اومانيسم است.
ملاصدرا دربارة سياستی که مبدأ بشری دارد مطالب مهمی گفته که بعضی از آنها را می توان در آثار غزالی و فخررازی ملاحظه کرد برای حکمای ما خيلی مهم نبوده که اگر مطلبی را از عبارت ديگران پسنديدند آن را از آن خودشان بدانند و يا عين آن را نقل کنند يا درست مثل ديگران نقل قول بکنند. مطلبی که می خواهم بگويم اين است که آنچه فارابی درکتب مختلف خودش گفته, مورد نظر ملاصدرا بوده است و امر عجيب اين است که مطلبی را که فارابی به صورتهای مختلف گفته ملاصدرا هم به همان صورتها درجاهای مختلف بيان کرده است. بعنوان مثال, مثالی که تا آخر عرايضم روی آن درنگ خواهم کرد، فارابی در يک جايی صفات رئيس مدينه فاضله را دوازده صفت برشمرده و ملاصدرا هم در جاهاي مختلف درمبدأ و معاد، در شواهد دوازده صفت برشمرده است، در جاهايی فارابی صفات رئيس مدينه فاضله را هشت صفت گفته، ملاصدرا هم هشت صفت بيان کرده، يا اگر او شش صفت گفته ملاصدرا هم شش صفت گفته است. هر دو رعايت موضع و مقام را کردند آنجايي که شش صفت گفته مناسب اين بوده که شش صفت گفته بشود و آنجايي که دوازده صفت گفته مناسب اين بوده که دوازده صفت گفته شود.
بنابرين توجه ملاصدرا به فارابی و اطلاع او از همه آثار فارابی مسلم است؛ يعنی همه آثار را خوانده بود البته ملاصدرا بسط دهنده و تکميل کننده و تمام کننده نظر فارابی است نه اينکه صرفاً آراء او را نقل کرده باشد و به همين اکتفا کرده باشد. اگرچه در بسياری جاها, همان مطالب او را نقل کرده است.
فارابی آنجا که دربارة مقام رئيس مدينه بحث می کند, می گويد رئيس اول مدينه نبی و واضع النواميس است. وقتی می خواهد مقام واضع النواميس را بيان کند, می گويد واضع النواميس بواسطه خيال به عقل فعال متصل می شود. نبی, علم را از طريق خيال از عقل فعّال می گيرد و عقل فعال, ملک وحی است. فيلسوف, علم را از طريق عقل می گيرد و عقلش, عقل مستفاد می شود. فارابی اشاراتی در اينباره دارد که گويی مقام فيلسوف را از مقام نبی بالاتر دانسته است؛ گرچه قرائن و شواهدی هست بر اينکه اصلاً چنين چيزی نيست با اينکه اين قرائن و شواهد در آثار فارابی پراکنده است، ولی کسانی اينطور نتيجه گرفته اند که فارابی مقام فيلسوف را از مقام نبی بالاتر دانسته است. ملاصدرا وقتی در مباحث سياست وارد می شود همه جا مطالب فارابی را تلخيص می کند. البته خود فارابی ملخص و کوتاه می نوشته و وقتی اين کوتاه و مختصر را مختصر بکنند, خيلی مختصر می شود. با وجود اين ملاصدرا با هنرمندی خودش اين ملخصها را باز ملخص کرده است تلخيص مضاعف شده، وقتی می رسد به بحث دربارة رئيس مدينه فاضله امر معکوس می شود.
در جايی که فارابی باختصار کوشيده است ملاصدرا تفصيل می دهد. بعنوان مثال وقتی در شواهد الربوبيه, صفات رئيس مدينه فاضله را بيان می کند, آن را در سه صفحه بيان می کند در حاليکه فارابی آن را در يک صفحه کتاب آراء اهل المدينة الفاضلة يا تحصيل السعادة بيان کرده است. در کتاب مبدأ و معاد مسئله صورت ديگری پيدا می کند، در اين کتاب ملاصدرا دو فصل را به بيان صفات رئيس اول مدينه اختصاص می دهد. در فصل اول از کمال اول رئيس مدينه و در فصل دوم از کمال ثانی او سخن می گويد. در فصل دوم که بحث از کمال ثانی است, دوازده صفت را ذکر می کند؛ همان صفاتی که فارابی ذکر کرده و ديگران هم از او نقل کرده اند. ملاصدرا هم تقريباً همان دوازده صفت را از او نقل می کند البته گاهی با عبارات مختلف و در بسياری از موارد با همان عبارات فارابی مطلب را نقل می کند. اما آنجايی که کمال اول را بيان می کند در واقع نظر خود را بيان می کند و مطلب را طوری بيان می کند که شبهه اي که راجع به نظر فارابی پيش آمده بود, بکلی منتفی شود.
مطلب از اين قرار است که وقتی به نظر فارابی توجه می کنيم ممکن است اين گمان برای ما پيدا شود که نبی کسی است که يکی از قوای نفس او به کمال رسيده و قوای ديگرش متوقف مانده است. اما آنطور که ملاصدرا برای ما توضيح می دهد کسانی هستند که اينگونه اند؛ يعنی قوه ای از قوای آنها مثلاً قوه حساسه و محرکه رشد می کند و آنها را قادر می کند تا کارهای عجيب و غريب انجام بدهند، خوارق عادات از آنها سربزند، يا کسی قوه تخيّل قوی داشته باشد و قوای ديگرش چندان به کمال نرسيده باشد. ملاصدرا اين احتمال را می دهد و قبول می کند که چنين کسانی وجود دارند اما از نظر او اين امر ربطی به انبيا و رئيس اول مدينه ندارد. رئيس اول مدينه, چنانکه فارابی گفته, کسی است که بزبان مردم سخن می گويد؛ و بتعبير خود ملاصدرا کسی است که در قوة خيالش اشياء جزئی را به انفُسها و کليات را بحکاياتها درک می کند و بيان می کند. زيرا مخاطب نبی همه طبقات مردمند؛ هر جا که باشند و هرکس که باشند. زبان او, زبان مخاطبت با مردم است. درک اين زبان, درک خاصی است. بنابرين ملاصدرا تاييد می کند مطلب فارابی را در اين زمينه که بيان نبی چيست, خطاب نبی به کيست و به چه زبانی سخن می گويد. اما در فصلی که عرض کردم توضيح می دهد که کمال اول رئيس مدينه فاضله چيست. در آنجا به بحث دربارة هماهنگی در قوای نبی می پردازد و می گويد که قوای نبی يعنی سه قوه عاقله و متخيله و حساسه و محرکه (حساسه و محرکه را يکی بگيريم) با هم هماهنگ رشد می کنند. 2
اين سه قوه با هم رشد می کنند. شايد نبی به زبان عقل و معقول حرف نزند اما با اين زبان آشناست؛ يعنی معقولات را درک کرده و با آنها آشناست. فارابی هم گفته بود که رئيس مدينه فاضله, فيلسوفی در لباس نبی است. تعبير لباس نبی, قدری غير دقيق است؛ تعبير بدی نيست اما غير دقيق است. ملاصدرا مطلب را طوری بيان می کند که بگويد نبی حکيم است؛ يعنی کسی نيست که به قواعد منطق بيتوجه باشد؛ اما از اين سخن بر نمی آيد که همه فلاسفه و همه حکيمان نبی هستند. البته اين مطلبی نيست که لازم باشد مردی مثل ملاصدرا آن را توضيح بدهد. زيرا مخاطب ملاصدرا اهل حکمت و فلسفه اند. با وجود اين, وی آن را توضيح می دهد و می گويد کسانی هستند که اهل حکمتند, قوه عاقله آنها رشد کرده, استادند، فيلسوفند، معلم و آموزگار فلسفه اند, خردمندند, اما ضرورتاً نبی نيستند و منذر هم نيستند؛ يعنی قوه تخيلی را که نبی دارد ندارند. ملاصدرا با بيان اين مقدمه ديگر جای هيچ شبهه و ترديدی نمی گذارد. ديگر نمی توان اعتراض کرد که فيلسوف می گويد چون نبی از طريق خيال به عقل فعّال متصل می شود, بنابرين علمش در ذيل علم فيلسوف قرار می گيرد؛ اينجا صدر و ذيل, وجود ندارد. در نظر ملاصدرا آنچه را که فيلسوف می داند نبی هم می داند, اما آنچه را که نبی می داند ضروری نيست که فيلسوف بداند. او مطلب را گاهی با تعبير ولايت و نبوت بيان می کند در فلسفه و عرفان ما بعد از ابن سينا بسط زيادی يافته بود و گاهی آن را بصورت باطن نبوت و ولايت بيان می کند و مرادش از ولايت حکمت است. مرحوم ملاصدرا در حقيقت همان طرحی را که افلاطون در انداخته بود پذيرفته است و آن طرح حکومت حکيمان است. يعنی حکومت واقعی را کسی می پذيرد که گرچه در سياست وارد نيست و گوشه گير و منزوی است اما سياستمداران را نصيحت می کند و به آنها تذکر می دهد.
آنچه می خواستم بگويم اين بود که فارابی در صدر تاريخ فلسفه اسلامی مطلبی را گفته که در انديشه ملاصدرا به کمال و تماميت خودش می رسد. بنظر من فارابی هم جز آنچه ملاصدرا گفته نمی خواسته بگويد اما تاريخ فلسفه اين است. تاريخ فلسفه سير از اجمال به تفصيل است. فلسفه ظاهر می شود؛ فلسفه يافته می شود. فلسفه يافت است. اين چيزی که فارابی يافته عين يافت افلاطون نيست. اينکه گفت فيلسوف واضع النواميس است برخلاف آنچه بعضی گمان کردند فارابی نخواست که صبغه اسلامی و رنگ و ظاهر اسلامی به نظر بدهد.
مرحوم صدرالمتألهين مطلب را طوری بيان کرد که يگانگی حکمت و نبوت را اثبات کند و اين مطلب مهمی است. در آغاز سخن عرض کردم اين مسئله که گفته می شود بعد از فارابی بحث سياست در عالم اسلامی ما و در ايران ما افول پيدا کرده, بدين جهت است که ما اجمال مطالب را می بينيم و چون اجمال مطالب را می بينيم در اجمال خيلی تأمل نکرده ايم و نمی کنيم. اگر در اين مجملها تأمل بکنيم می توانيم نکات مهمی را پيدا کنيم. بنابرين من فکر نمی کنم بعد از فارابی بحث سياست تعطيل شده باشد. اگر هم تعطيل شده باشد قصد فارابی اين بود که فلسفه با اسلام يگانگی پيدا کند تا مطلب به تماميت خودش برسد.
پی نوشتها:
1. اين مقاله, متن سخنرانی آقای دکتر رضا داوری در همايش جهانی ملاصدرا است که تنها از قالب گفتار به قالب نوشتار درآمده است.
2. در بعضی از تقسيمات مرحوم صدرالمتألهين قوة چهارمی بنام وهم نيز مطرح است.
منبع:www.mullasadra.org
/ج