مقدمه اى بر مقايسه اديان توحيدى (2)

بيشتر اديان (و شايد همه اديان كنونى) به وجود خدا معتقدند و بيشتر اديانى كه به خدا معتقدند، نام هايى براى او دارند. گاهى هم اسم خاص خدا در دينى يا نزد گروهى از متدينان به فراموشى سپرده مى شود. اسم خاص خدا در هندوئيسم «برهما»، در يهوديت «يهوه»، در آيين زردشت «آهورمزدا» و در اسلام «الله» است. مسيحيت اسم
پنجشنبه، 25 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مقدمه اى بر مقايسه اديان توحيدى (2)

مقدمه اى بر مقايسه اديان توحيدى (2)
مقدمه اى بر مقايسه اديان توحيدى (2)


 

نويسنده:حسين توفيقى




 

10. خداشناسى
 

اصطلاح توحيد در علم كلام اسلامى نخست به مطلق خداشناسى و در مرحله بعد به خداشناسى توحيدى دلالت مى كند.
بيشتر اديان (و شايد همه اديان كنونى) به وجود خدا معتقدند و بيشتر اديانى كه به خدا معتقدند، نام هايى براى او دارند. گاهى هم اسم خاص خدا در دينى يا نزد گروهى از متدينان به فراموشى سپرده مى شود. اسم خاص خدا در هندوئيسم «برهما»، در يهوديت «يهوه»، در آيين زردشت «آهورمزدا» و در اسلام «الله» است. مسيحيت اسم خاصى براى خدا ندارد و كتاب عهد جديد اسم عام «خدا» (در متن يونانى: هوثيوس) را براى وى به كار برده است.
هرگاه زبان دينى با زبان بومى تفاوت كند، ممكن است در چنين مواردى،[31] براى زبان بومى مشكل پيش آيد. اكنون در زبان فارسى، اسم عام «خدا» كه در واقع معادل «اله» است، براى «الله» نيز به كار مى رود (زيرا نخستين مسلمانان فارسى زبان روا ندانسته اند اسم خاص «آهورمزدا» را معادل «الله» قرار دهند) و به همين دليل، ترجمه «لا اله الا الله» مشكل شده است. خوشبختانه در زبان تركى براى «اله» واژه «تانرى» (تنگرى) و براى «الله» خود همين واژه «الله» به كار مى رود. شمارى از زبان هاى ديگر نيز مانند زبان هاى اروپايى (و البته خود مسيحيت) اسم خاصى براى خدا ندارند; مثلا در انگليسى واژه godهم اسم عام و هم اسم خاص خداست; با اين تفاوت كه هرگاه اسم خاص باشد، آن را Godمى نويسند و اين تمهيد چندان هم كارساز نيست.
احترام به نام خدا در اديان تابوهايى را پديد آورده است: همان طور كه قبلا گفته شد، يهوديان به مقتضاى فرمان سوم از ده فرمان كه مى گويد «نام خدا را به باطل مبر»، بر زبان آوردن كلمه «يهوه» را حتى هنگام قرائت تورات حرام مى دانند و به جاى آن از واژه «ادوناى» يعنى «آقاى من» استفاده مى كنند. اين تابو به نوشتن هر نامى كه به خدا دلالت كند، حتى به زبان ها و خطوط ديگر، گسترش يافته است: جمعى از يهوديان «خدا» را «حدا»، «اله» را «ا-له» و «God» را «G-d» مى نويسند. برخى از مسلمانان ايرانى به جاى «الله»، سه نقطه مى گذارند و به جاى «بسم الله»، «بسم ا...» و «بسمه تعالى» يا «باسمه تعالى» مى نويسند. مسيحيان و ساير امت ها نيز چنين چيزهايى را داشته اند و فرهنگ 20 جلدى آكسفورد (در مدخل god : 13) حدود 20 تلفظ درهم ريخته (عمدتاً مربوط به قرون 17 و 18) براى واژه انگليسى godآورده است.

1 ـ 10. يگانه و چندگانه
 

اعتقاد مردم جهان به خدا دو گونه است: توحيد و شرك. البته هر يك از اين دو ديدگاه را مى توان به گونه اى مطرح كرد كه با ديدگاه مقابل همخوانى پيدا كند:
از يك سو، توحيد در مسيحيت با تثليث همراه است و مسيحيان علاوه بر اعتقاد به يگانگى خدا، به سه گانگى وى نيز معتقدند و مى خواهند عقيده خود را به گونه اى آرايش دهند كه به هيچ يك از اين دو جنبه توحيد و تثليث خللى وارد نيايد و چون چنين چيزى ممكن نيست، در نهايت مى گويند كه تثليث يك راز است.
از سوى ديگر، معتقدان به خدايان متعدد معمولا رابطه اين خدايان را به گونه اى تبيين مى كنند كه مقام و منزلت يكى از آن خدايان (مثلا الله در دوران جاهليت) به گونه اى متعالى مى شود كه ساير خدايان فرشتگان و وسائط فيض او به شمار مى روند. اين اعتقاد كه بت (بر خلاف فرشته) نمى تواند دستيار خدا و شفيع انسان شود، خاص اديان ابراهيمى است كه در باره بت مى گويند: «مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَان» (يوسف 40). انسان بدون اتكا به وحى نمى تواند مرزهاى توحيد و شرك را تعيين كند «مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» (بقره 255).
موحدان به خدايى بسيار والا و فوق تصور بشر عقيده دارند. آنان معتقدند علم و قدرت خدا بى نهايت است و هرگاه در متون دينى چيزى بر خلاف آن يافت شود، براى تأويل آن تلاش مى كنند.
برخى از مشركان مى گويند خدا از بس بزرگ و پاك و منزه است، با جهان مادى ارتباطى ندارد; از اين رو، بايد براى حاجت خواستن به شركاى او مراجعه كنيم. آنان اين موجودات را كارگزاران امور جهان مى دانستند و رجوع به آنها را مانند رجوع به اسباب و وسائل براى تأمين نيازهاى روزمره ضرورى مى شمردند. پيامبران عظيم الشأن به مردم مى گفتند اين شريكان از جانب خداى متعال تعيين نشده اند و به همين دليل، هيچ قدرتى ندارند و نبايد آنها را پرستيد و به آنها متوسل شد.

2 ـ 10. خداى فلسفى
 

اديان ابراهيمى در آغاز به فلسفه روى خوش نشان نمى دادند و پولس رسول به پيروان خود چنين هشدار داده است:
باخبر باشيد كه كسى شما را نربايد به فلسفه و مكر باطل، بر حسب تقليد مردم و بر حسب اصول دنيوى، نه بر حسب مسيح. (رساله به كولسيان 2:8)
وترتوليان(Tertulian) ازنخستين پدران كليسا گفت: «آتن به اورشليم چه ربطى دارد؟»[32]
ولى چندى نگذشت كه پيروان اديان ابراهيمى يكى پس از ديگرى به سراغ فلسفه رفتند و فلسفه به سراغ آنان آمد. فلسفه نخست علم كلام را پديد آورد و اين حادثه تشويش خاطر عموم مسلمانان را در پى داشت.[33] سپس خودش دست به كار شد و با ظهور فلسفه يهودى، مسيحى و اسلامى، آشوبى بر پا شد. از آن پس، بسيارى از پيروان اديان ابراهيمى در مباحث خداشناسى به فلسفه روى آورده اند. (رك: مقاله اينجانب در شماره 17 مجله هفت آسمان).

3 ـ 10. عرفان و تصوف
 

عرفان در اديان، واكنشى به شريعت و تعقل (فقه و فلسفه) است. عرفان از ذوق بر مى خيزد، قابل نفى يا اثبات نيست و با هنر رابطه اى تنگاتنگ دارد. عرفان همچون آتش لطيف است و هر چيز را به كام خود مى كشد و به جلو مى رود. اديان هندوستان و خاور دور سراسر عرفانى اند و در عصر ما با اندكى تبليغ، بسيارى از مردم آمريكا و اروپا را به سوى خود جذب كرده اند.
مرحوم علامه طباطبائى(رحمت الله علیه) در بخش دوم كتاب شيعه در اسلام مى نويسد:
عارف كسى است كه خدا را از راه مهر و محبت پرستش مى كند، نه به اميد ثواب و نه از ترس عقاب. و از اينجا روشن است كه عرفان را نبايد در برابر مذاهب ديگر مذهبى شمرد، بلكه عرفان راهى است از راه هاى پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بيم يا اميد) و راهى است براى درك حقايق اديان در برابر ظواهر دينى و راه تفكر عقلى.
هريك ازمذاهب خداپرستى حتى وثنيت پيروانى داردكه ازاين راه سلوك مى كنند. وثنيت و كليميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام عارف دارند وغيرعارف.
آرى، عرفان در هر سرزمينى مى رويد و خود را با دين رايج هر زمان و مكان هماهنگ مى كند. اندلس هشت قرن اسلامى بود و عارفانى مانند ابن عربى (متوفاى 638 هجرى، برابر با 1240 ميلادى) از آن برخاستند. آن سرزمين در سال 1492 كاملا مسيحى شد و عارفانى مانند بنيانگذار رهبانيت ژِزوئيت ايگناتيوس دو لويولا (متوفاى 1556) را تحويل داد. عرفان اسلامى از حضرت اميرالمؤمنين على(علیه السّلام) رسيده است و همه سلسله هاى عرفانى به آن حضرت منتهى مى شوند.
واژه هاى عرفان و تصوف در منابع اصلى اسلام و نيز در كشورهاى اسلامى به يك معنا به كار مى روند و افرادى مانند شيخ اكبر محيى الدين بن عربى و مولانا جلال الدين مولوى رومى و حضرت امام خمينى(ره) به آسانى «عارف» و «صوفى» خوانده مى شوند. در ايران معمولا كلمه صوفى به گروه هاى مدعى عرفان كه معمولا سبيل خود را باقى مى گذارند و تشكيلاتى حزب گونه دارند، اطلاق مى شود و اين تعبير نكوهش آميز است.
همان طور كه قبلا گفته شد، عرفان يهودى قبالا ناميده مى شود. البته مسيحيت نيز در آغاز گونه اى عرفان يهودى بوده و پيروانش آن را «طريقت» مى ناميده اند (اعمال رسولان 9:2 و 22:4) و به تدريج به دينى مستقل تبديل شده است. تازه همين مسيحيت كه ادعا كرديم عرفان يهوديت است، خودش عرفانى عميق و عرفاى بزرگى دارد (همان طور كه آن دين با اعتقاد به ظهور موعود پديد آمده، ولى باز هم منتظر است). اديان هندوستان و خاور دور نيز كه گفتيم سراسر عرفانى هستند، خودشان عرفان و عارف دارند.[35] هر دو عرفان در مسيحيت ادغام شده اند و تفكيك آنها براى يك مسيحى بى معنى و محال است.

4 ـ 10. وحى
 

وحى به معناى ارتباط الهى با انسان ها در هر دينى كه اصل و منشأ خود را به خدا نسبت مى دهد، يافت مى شود. اصطلاح اسلامى «وحى» با معادل آن در مسيحيت يعنى revelation اندكى تفاوت دارد:
«وحى» (در زبان عربى به معناى «اشاره») در اصطلاح اسلامى بر هدايت الهى دلالت مى كند و قرآن مجيد بارها اين اصطلاح را در مورد هدايت تكوينى موجودات و هدايت تشريعى انسان ها و ساير هدايت هاى الهى به كار برده است; مانند وحى به آسمان (فصلت 12)، به زنبور عسل (نحل 68)، به فرشتگان (انفال 12)، به پيامبران (نساء 163) و به مادر حضرت موسى(ع) در مورد حفاظت نوزادش (قصص 7).
revelation (از ريشه لاتينى revelare به معناى «ظهور» و «پرده برداشتن») در اصطلاح مسيحيت به ظهور خدا براى انسان ها به منظور نجات آنان دلالت مى كند. علاوه بر جهان آفرينش كه مظهر آفريدگار است، نجات بنى اسرائيل با شكافته شدن دريا، احكام تورات و زندگى حضرت عيسى مسيح(ع) از مصاديق وحى مسيحى است. به عقيده يهوديان، وحى نبوى حدود چهار قرن قبل از ميلاد منقطع شده است.
بيشتر اديان جهان وحى دارند و اينكه آيا وحى در اديان ابتدايى نيز يافت مى شود، به تعريف ما از وحى بستگى دارد.

5 ـ 10. كتاب هاى آسمانى
 

صورت مادى وحى كه براى دوره هاى بعدى به جاى مانده، كتاب هاى مقدس اديان است كه وحى هاى گذشته را براى آيندگان نقل مى كنند و پيروان اديان به مقتضاى دين خود، آنها را كتاب هاى آسمانى و مقدس مى نامند مانند «وداها»، «ترى پيتاكا»، «اوستا»، «عهد عتيق»، «عهد جديد» و «قرآن مجيد». ادبيات كتاب هاى مقدس گوناگون است و تقدس آنها به تلقى پيروان همان دين مربوط مى شود. كتاب مقدس يك دين مى تواند در دين ديگر كتابى خرافى باشد و بالعكس.
برخى از كتاب هاى مقدس قرن هاى فراوانى در سينه ها حفظ و به طور شفاهى منتقل شده و پس از گذشت زمانى طولانى به كتابت درآمده اند. برخى هم از همان ابتدا كتابت شده اند.

6 ـ 10. قرآن و كتاب هاى آسمانى ديگر
 

بسيارى از كتاب هاى اديان در ابتدا بدون توجه به آسمانى بودن تأليف شده اند و مردم با گذشت زمان آسمانى بودن آنها را پذيرفته اند، در حالى كه قرآن مجيد به آسمانى و الهى و وحى منزَل بودن خود كاملا توجه دارد و پيوسته به آن اشاره مى كند.
همچنين قرآن مجيد زيربناى اسلام است در حالى كه به تصور مسيحيان، اناجيل و ساير كتاب هاى عهد جديد چند دهه پس از تأسيس مسيحيت پديد آمده و مسيحيت بدون آنها هم وجود داشته است.
مقايسه قرآن كريم با كتاب هاى آسمانى موجود به خوبى نشان مى دهد كه آن كتاب الهى بسيار بيشتر از تورات و انجيل نكات آموزنده توحيدى و اخلاقى در بر دارد و مقايسه داستان حضرت يوسف(علیه السّلام) در قرآن كريم با همان داستان در سفر پيدايش 37ـ46 اين ادعا را به خوبى اثبات مى كند; و همين طور است داستان هاى حضرت ابراهيم(علیه السّلام) و حضرت موسى(ع) چه رسد به داستان هاى شرم آورى مانند داستان حضرت داوود(علیه السّلام) و زن اوريا (كتاب دوم سموئيل 11).

7 ـ 10. قديم بودن كلام خدا
 

اعتقاد به قديم بودن كلام خدا در يهوديت و مسيحيت به اعتقاد به مخلوق نبودن مسيح نزد مسيحيان همان طور كه در اعتقادنامه نيقيه آمده است، انجاميد و در اسلام به اعتقاد به مخلوق نبودن قرآن مجيد نزد اهل سنت رواج يافت و گفتند: «قرآن به صورتى كه كتابت، حفظ و تلاوت مى شود، كلام خدا و غير مخلوق است. ولى كتابت، حفظ و تلاوت ما مخلوق است.»
يهوديان معتقدند كه تورات پيش از آفرينش وجود داشت و با آتش سفيد و آتش سياه نوشته شده بود، سپس خدا آن را املا كرد و حضرت موسى(ع) آن را با اشك نوشت، يعنى نوشتن آن با احساسات همراه بوده است.

8 ـ 10. مؤلف كتاب هاى مقدس
 

بحث در باره مؤلف آن مقدار از كتاب هاى آسمانى كه صورت پيام ندارد، مهم است. تمام قرآن كريم و برخى از بخش هاى تورات كنونى به صورت پيام مستقيم از خداست، ولى مقدمه انجيل لوقا نشان مى دهد كه مؤلف آن انجيل براى كسب اطلاع در باره زندگى و سخنان حضرت عيسى مسيح(ع) به افراد مختلف مراجعه كرده و موادى را براى تأليف انجيل خود گرد آورده است. همچنين وى اشاره مى كند كه «بسيارى» از مردم كارى مانند كار وى انجام داده اند و در حقيقت مدتى طول كشيد تا مسيحيان توانستند كتاب هاى «عهد جديد» خود را از ميان انبوه نوشته هاى همانند برگزينند.
انسان با يك مراجعه به قرآن مجيد، به آسانى درمى يابد كه در اين كتاب الهى صرفاً پيام هاى خداى متعال گرد آمده است و عنصرى ديگر در آن مشاهده نمى شود. البته گاهى ادعا مى شود كه حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(ع) مصحفى مشتمل بر متن قرآن و مقولاتى مانند تفسير و شأن نزول داشته كه مورد قبول واقع نشده است.
پيام هاى الهى قرآن با دقت تمام نقل و ثبت شده است، به طورى كه در پيامى مانند «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، لفظ «قُلْ» همراه پيام باقى مانده و به مخاطبان و نسل هاى بعدى منتقل شده است. مسلمانان نيز آن را با لفظ «قُل» تكرار مى كنند.
تورات كنونى كتابى است كه به گزارش تاريخ و پيشينه بنى اسرائيل، شرح حال حضرت موسى(ع) و ثبت پيام هايى كه خداى متعال به وى داده است، مى پردازد.
اناجيل چهارگانه عهد جديد شرح حال حضرت عيسى(ع) و سخنان او را در بر دارند، ولى هيچ پيامى كه وى از خدا دريافت كرده باشد، در آنها ثبت نشده است. البته مسيحيت خود حضرت عيسى(ع) را خدا مى داند و براى او رسولانى معتقد است كه برخى از آنان اناجيل را تأليف كرده اند.
شمارى از رساله هاى مناجات، حكمت، شعر، نبوت و مكاشفه نيز در عهد عتيق و عهد جديد يافت مى شود كه زبور يا مناجات هاى حضرت داوود(ع) از آن جمله است.
تعداد 21 نامه از رسولان در عهد جديد وجود دارد كه نوع ادبى تازه اى است و نظير آنها در عهد عتيق ديده نمى شود.

9 ـ 10. اعتبار كتاب هاى آسمانى
 

اعتبار كتاب هاى آسمانى اديان ابراهيمى از ديد درون دينى برابر نيست. يهوديان آسمانى بودن انجيل و قرآن مجيد را منكرند و مسيحيان آسمانى بودن قرآن را. از سوى ديگر، مسلمانان نيز نمى توانند تورات و انجيل موجود را همان تورات و انجيلى بدانند كه مورد تصديق قرآن كريم قرار گرفته است. قرآن كريم از تورات و انجيلى سخن مى گويد كه مانند خود قرآن بر حضرت موسى(علیه السّلام) و حضرت عيسى(علیه السّلام) نازل شده است (آل عمران 3ـ4 و آيات ديگر)، در حالى كه اهل كتاب بر اساس يك جزم عقيدتى، تورات را تأليف حضرت موسى(ع) مى دانند و مسيحيان معتقدند كه حضرت عيسى(ع) اصولا كتابى نداشته و اناجيل زندگينامه و احاديث او است و نه مجموعه وحى هاى دريافتى وى. خود اناجيل نيز ادعا نمى كنند كه در حال ثبت كردن وحى هاى خداى متعال به حضرت عيسى(ع) هستند و شيوه نگارش آنها نيز چنين چيزى را نشان نمى دهد. البته يهوديان و مسيحيان تورات و اناجيل و كتاب هاى ديگر را به سبب محتواى آنها وحيانى، مقدس و آسمانى مى دانند.
از آنجا كه پيروان اديان ابراهيمى تعريف مشتركى براى كتاب وحيانى، مقدس و آسمانى ندارند، يهوديان، مسيحيان و مسلمانان به مقتضاى دين خود، به كتاب هاى مقدس خويش عقيده دارند.
از ديد برون دينى، تورات و انجيل كنونى تاريخ روشنى ندارند. همچنين به گفته قرآن كريم، در تورات و انجيل از پيامبر عالى قدر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ياد شده است (اعراف 157)، ولى اهل كتاب عصر ما با اشاره به نسخه هايى از تورات و انجيل كنونى كه مربوط به قبل از اسلام است و در موزه ها و كتابخانه هاى مهم دنيا نگهدارى مى شود، منكر وجود كمترين اشاره اى به حضرت رسول اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در كتاب هاى خود هستند و تأويل هاى مسلمانان را دراين باب نمى پذيرند وهمان طوركه توقع مى رود، اهل كتاب سخن مرتدانى را نيز كه به موجب آن بشارات، دين خود را ترك كرده و به دين اسلام مشرف شده اند، حجت نمى دانند. ازمجموع اين تفاوت ها نتيجه مى گيريم كه قرآن مجيد ازتورات وانجيلى ديگر سخن مى گويد. آن كتاب ها مانند صحف ابراهيم(علیه السّلام) [36] وشخص حضرت جبرئيل(علیه السّلام) و حضرت مهدى(علیه السّلام) غيرقابل ارائه هستند. البته ادعاى وجود تورات و انجيلى ديگر، مانند بسيارى از معارف عاليه قرآن مجيد، تنها براى مسلمانان قابل قبول است.
ادامه دارد ...

پي نوشت ها :
 

[31]. و همين طور است واژه انگليسى prayer كه معادل هر يك از «صلاة» و «دعاء» است.
[32]. ردّ بر بدعتگذاران 7.
[33]. هنوز هم سلفيان از پديد آمدن علم كلام در ميان مسلمانان آزرده خاطر هستند.
[34]. و اين است معناى سخن مرحوم علامه طباطبايى(ره) كه در متن نقل شد: «وثنيت و كليميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام عارف دارند و غيرعارف.» و به سخن اين مرد بزرگ بيفزاييم كه اگر از عارف وثنى سؤال شود: ربط وثنيت با عرفان چيست؟ پاسخ مى دهد: توده مردم به وسيله اين بت ها تهذيب مى شوند، هرچند عارف حتى به آفريدگار جهان هم معتقد نيست!
[35]. عرفان انحرافى در ايران معمولا «تصوف» و دارنده آن «صوفى» ناميده مى شوند. برخى از صوفيان منحرف با ادعاى اينكه به مقام «يقين» رسيده اند و «مست» مى عشق خدايند، با استناد به «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» (حجر 99) و «لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَ أَنتُمْ سُكَارَى» (نساء 45)، عبادات را ترك مى كرده اند.
[36]. اعلى 18ـ19.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما