ترنم شعر

خورشيد گُل، كه پر هيجان مي‌كند طلوع جمشيد گل، ز مشرق جان مي‌كند طلوع خورشيد گُل كه برق نگاهش سرودني ‌ست در چشم‌هاي پير و جوان مي‌كند طلوع خورشيد گُل، مؤذّن دل‌هاي رو سفيد در پونه زار سبز اذان مي‌كند طلوع
دوشنبه، 29 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ترنم شعر

ترنم شعر
ترنم شعر


 






 

خورشيد گل
 

مصطفي خليلي‌فر (بشير)
خورشيد گُل، كه پر هيجان مي‌كند طلوع
جمشيد گل، ز مشرق جان مي‌كند طلوع
خورشيد گُل كه برق نگاهش سرودني ‌ست
در چشم‌هاي پير و جوان مي‌كند طلوع
خورشيد گُل، مؤذّن دل‌هاي رو سفيد
در پونه زار سبز اذان مي‌كند طلوع
خورشيد گُل، معاني مينويي غزل
در كوچه باغ‌هاي بيان مي‌كند طلوع
خورشيد گُل، بشير نمادين فرودين
«نوروزخوان» و عطرفشان مي‌كند طلوع
خورشيد گل، همان كه دل از ما ربوده است
شوق آفرين و پر هيجان مي‌كند طلوع
خورشيد... بس كنيد! كه عيد آمده‌ست، عيد
آن هم، سعيد... ماهِ نهان مي‌كند طلوع
ماه نهان و مهر عيان و اميد جان
ناگاه در زمين و زمان مي‌كند طلوع
*******

سرّ اسماي علي
 

اقبال لاهوري
خاكم و از مهر او آيينه‌ام
مي‌توان ديدن نوا در سينه‌ام
مُرسل حق كرد نام «بوتراب»
حق، يدالله خواند در امّ الكتاب
هر كه داناي رموز زندگي‌ست
سِرّ اسماي علي داند كه چيست
خاك تاريكي كه نام او تن است
عقل از بيداد او در شيون است
شير حق اين خاك را تسخير كرد
اين گِل تاريك را اكسير كرد
مرتضي كز تيغ او حق روشن است
بوتراب از فتح اقليم تن است
هر كه در آفاق گردد بوتراب
بازگرداند ز مغرب، آفتاب
*******

تقديم به ساحت مقدس مولا علي(علیه السلام)
 

محمّد جواد شرافت
از ابتدا تا انتها نور
اوصاف تو، از ابتدا تا انتها نور
آيينه‌اي‌، آيينه‌اي، سر تا به پا نور
آيينه‌اي و خلق، حيرانِ‌ صفاتت
تابيده بر جان تو از ذات خدا نور
چشمي كه توفيق تماشاي تو را داشت
جسم تو را جان ديده و جانِ تو را نور
در حلقة عشاق تو، اي صبح صادق!
بر هر لبي گل كرده يا قدوس، يا نور!
از كعبه تا مسجد مسير روشن توست
از آسمان تا آسمان، از نور تا نور
خورشيدي و بر شانة خورشيد رفتي
فرياد مي‌زد آسمان «نورٌ علي نور»
باغ بهشت از واژة نام تو لبريز
برگ درختان، صفحه، جنس واژه‌ها، نور
پايان كار دشمنان توست با نار
آغاز راه دوستان توست با نور
در مدح تو چشم غزل روشن كه ديده‌ست
وصف تو را از ابتدا تا انتها نور
*******

شب‌چراغ هدايت
 

رضا اسماعيلي
در كودكي
هر گاه كه از شب
از آوار تاريكي مي‌ترسيدم
مادرم فاطمه مي‌گفت:
فرزند!
هر وقت در سياهي شب ماندي
نام روشن «هادي» را تلاوت كن
تا همچنان كه آتش بر ابراهيم گلستان شد
شب بر تو نورباران شود
و من آموختم
در شب
به ماه چشم بدوزم
به «هادي» كه شب‌چراغ هدايت است.
امروز نيز كه مردي شده‌ام
هر گاه كودك درونم از شب مي‌ترسد
به آسمان چشم مي‌دوزم
و دَه بار
«يا هادي الائمّه» مي‌گويم
و ماه
راهم را روشن مي‌كند.
 منبع:ماهنامه موعود شماره 106



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.