رابطه زبان و هستي(2)

چهارم‌: عميقتر بودن‌ موضوع‌ زبان‌ و رابطه‌ آن‌ با كل‌ طبيعت‌ و اصل‌ آفرينش‌ را از آنجا مي‌توان‌ به‌ بررسي‌ كشاند كه‌ بدانيم‌ گروهي‌ از دانشمندان‌ و فيلسوفان‌ ـ از فيثاغورس‌ گرفته‌ تا ميرداماد ـ معتقد به‌ ارتباط‌ طبيعي‌ و هستي‌شناختي‌ حروف‌ و اعداد با قوانين‌ آشكار و پنهان‌ فيزيكي‌ و شيميايي‌ و طبيعي‌ بوده‌اند.
سه‌شنبه، 30 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رابطه زبان و هستي(2)

رابطه زبان و هستي(2)
رابطه زبان و هستي(2)


 

نويسنده: سيد محمد خامنه اي




 
چهارم‌: عميقتر بودن‌ موضوع‌ زبان‌ و رابطه‌ آن‌ با كل‌ طبيعت‌ و اصل‌ آفرينش‌ را از آنجا مي‌توان‌ به‌ بررسي‌ كشاند كه‌ بدانيم‌ گروهي‌ از دانشمندان‌ و فيلسوفان‌ ـ از فيثاغورس‌ گرفته‌ تا ميرداماد ـ معتقد به‌ ارتباط‌ طبيعي‌ و هستي‌شناختي‌ حروف‌ و اعداد با قوانين‌ آشكار و پنهان‌ فيزيكي‌ و شيميايي‌ و طبيعي‌ بوده‌اند.
اين‌ رابطه‌ را گاه‌ تحت‌ عنوان‌ «خواص‌ حروف‌» بيان‌ كرده‌اند و براي‌ هر حرف‌ خواص‌ طبيعي‌ ذكر كرده‌اند همانگونه‌ كه‌ براي‌ هر گياه‌ يا عنصري‌ از عناصر ماده‌ خاصيتي‌ شيميايي‌ و فيزيكي‌ وجود دارد.
اين‌ مطلب‌ گاهي‌ از كتب‌ ويژه‌ رمزي‌ و باصطلاح‌ «علوم‌ پنهاني‌» هم‌ تجاوز كرده‌ و نويسندگان‌ كتب‌ لغت‌ نيز از ذكر آن‌ پرهيز ننموده‌ و بيان‌ آنرا ضروري‌ شمرده‌اند. مثلاً مؤلف‌ كتاب‌ لسان‌ العرب‌ (علامه‌ ابن‌منظور 630 ـ 711 هـ) در مقدمة‌ كتاب‌ خود نوشته‌ است‌:
واما خواص‌ اين‌ لغات‌ و حروف‌: كارهاي‌ بزرگي‌ از اين‌ حروف‌ و كلمات‌ برمي‌آيد كه‌ برخي‌ براي‌ درمان‌ بيمارها و برخي‌ براي‌ طلسمات‌ است‌ و با افلاك‌ (جهان‌ وكيهان‌) رابطه‌ نزديك‌ دارند (...) كه‌ اگر بيم‌ انتقاد نادانان‌ نبود به‌ برخي‌ اسراري‌ كه‌ در رابطة‌ حروف‌ با افلاك‌ هست‌ اشاره‌ مي‌كرديم‌.
ميرداماد، فيلسوف‌ ايراني‌، كه‌ وارث‌ علوم‌ خاندان‌ پيامبر و حكماي‌ باستاني‌ ايران‌ و يونان‌ و اسكندريه‌ است‌ در كتب‌ خود گاه‌ به‌ اين‌ مطالب‌ پرداخته‌ و حتي‌ كتابي‌ منحصر در همين‌ موضوعات‌ بنام‌جَذَوات‌ و مَواقيت دارد كه‌ بسيار خواندني‌ است‌.
وي‌ در بيان‌ علمي‌ و فلسفي‌ رابطة‌ حروف‌ و كلمات‌ با قوانين‌ فيزيكي‌ جهان‌ مي‌گويد حروف‌ واعداد (كه‌ در اصل‌ يك‌ چيز و بوسيله‌ جدول‌ «ابجد» قابل‌ تبديل‌ به‌ يكديگرند) در جهان‌ بزرگ‌ و كيهان‌ (و بتعبيري‌ انسان‌ كبير) حكم‌ ذهن‌ و قوه‌ خيال‌ را دارد در انسان‌، وهمانگونه‌ كه‌ بين‌ خيال‌ انسان‌ و حقايق‌ خارجي‌ رابطه‌اي‌ هست‌ بين‌ حقايق‌ طبيعي‌ (فيزيكي‌) جهان‌ و حروف‌ و اعداد همان‌ رابطه‌ وجود دارد. ميرداماد تصريح‌ مي‌كند كه‌ روابط‌ و مناسبات‌ عددي‌ در سلسلة‌ اعداد متناسب‌ با اشكال‌ شيميايي‌ و فيزيكي‌ (ممازجات‌ و مخالطات‌) عالم‌ طبيعت‌ و منطبق‌ با آن‌ است‌.
وي‌ از فيثاغورثيان‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ حال‌ موجودات‌ خارجي‌ جهان‌ (و پديده‌ها و رويدادها) را مي‌توان‌ بكمك‌ اعداد و تركيبات‌ هندسي‌ ناشي‌ از اعداد يافت‌. نزديك‌ به‌ اين‌ مطالب‌ از گاليله‌ نقل‌ شده‌ است‌. كولينگ‌ وود فيلسوف‌ انگليسي‌ در كتاب‌ فكر طبيعت‌ از وي‌ نقل‌ مي‌كند كه‌: هستي‌ كتابي‌ است‌ كه‌ فلسفه‌ در آن‌ نوشته‌ شده‌ ولي‌ خواندن‌ اين‌ كتاب‌ جز با آموختن‌ زبان‌ آن‌ يعني‌ رياضيات‌ و هندسه‌ ممكن‌ نيست‌.
اين‌ مطلب‌ از نظر تاريخي‌ پيش‌ از كشف‌ رابطه‌ هندسه‌ و جبر و رياضيات‌ دكارتي‌ است‌. دكارت‌ سالها بعد توضيح‌ داد كه‌ هر رابطه‌ عددي‌ (جبري‌ و حسابي‌) را مي‌توان‌ بصورت‌ خطي‌ و نموداري‌ (در صفحه‌ نمودارها) و با قيد مختصات‌ مربوطه‌ ترسيم‌ نمود.
پيام‌ اين‌ كشف‌ آنستكه‌ در رياضيات‌ پيشرفته‌اي‌ كه‌ هنوز بشر بدان‌ دست‌ نيافته‌ مي‌توان‌ صورت‌ هندسي‌ جهان‌ و رخدادهاي‌ آنرا به‌ اعداد و حروف‌ و نيز بر عكس‌ آن‌ (اعداد و حروف‌ به‌ صور ترسيمي‌) تبديل‌ كرد و مثلاً رياضيدان‌ آينده‌ مي‌تواند بجاي‌ دستور غذا و ميوه‌ آنروز خود چند معادله‌ جبري‌ بنويسد و به‌ مسئولين‌ بدهد. كشف‌ هندسه‌ توپولوژي‌ دورنماي‌ اين‌ واقعه‌ را نزديكتر كرده‌ است‌.
اين‌ مطالب‌ گزافگويي‌ نيست‌ چه‌ طي‌ قرون‌ گذشته‌ همواره‌ عده‌اي‌ از علومي‌ در روابط‌ اعداد بنام‌ «علم‌ اعداد» و از تركيب‌ و بهره‌گيري‌ از تبديلات‌ منظم‌ علمي‌ حروف‌ بنام‌ «علم‌ جفر» استفاده‌ مي‌كرده‌اند و عملاً پديده‌اي‌ اثبات‌ شده‌ مي‌باشد، گرچه‌ در غرب‌ (و شايد از زمان‌ ارسطو ببعد) بسبب‌ درك‌ نكردن‌ و دست‌ نيافتن‌ عامه‌ مردم‌ به‌ اين‌ علوم‌ آنرا با سحر و جادو اشتباه‌ كرده‌اند و از اينروست‌ كه‌ در كتب‌ تاريخ‌ مؤلفان‌ غربي‌ مي‌بينيم‌ كه‌ فلسفه‌ باستاني‌ شرقي‌ و ايراني‌ قبل‌ از يونان‌ را گاهي‌ سحر و جادو مي‌نامند.
اين‌ نظرات‌، كه‌ در جاي‌ خود اعتبار دارد، مي‌تواند غير قراردادي‌ بودن‌ زبان‌، اعم‌ از حروف‌ و كلمات‌ يا جمله‌سازي‌ و گرامر و نحو زبان‌ نخستين‌ بشر را به‌ ذهن‌ ما نزديك‌ سازد.
پنجم‌: بحث‌ ديگري‌ كه‌ در اينجا قابل‌ طرح‌ است‌ جايگاه‌ «كلمه‌» الهي‌ يا لوگوس‌ است‌، كه‌ مي‌تواند مؤيد غير قراردادي‌ بودن‌ زبان‌ و رابطة‌ نزديك‌ زبان‌ با طبيعت‌ و كل‌ نظام‌ جهان‌ باشد.
دربارة‌ لوگوس‌ در ميان‌ دانشمندان‌ غربي‌ تفاسير مختلفي‌ شده‌ ولي‌ با آنچه‌ كه‌ از عرفان‌ اسلامي‌ برمي‌آيد مي‌توان‌ آنرا همان‌ ابداع‌ اولية‌ الهي‌ و فرمان‌ نخستين‌ آفرينش‌ يا هر ابداعي‌ دانست‌ كه‌ از جانب‌ خدا بصورت‌ «ايجاد بعد از عدم‌» (Creato Exnihilo) باشد.
قرآن‌ آفرينش‌ از نوع‌ خلقت‌ عيسي‌ را از اين‌ نوع‌ معرفي‌ مي‌كند و از اينرو در قرآن‌ عيسي‌ را «كلمه‌» مي‌نامد. گاهي‌ در قرآن‌ بجاي‌ «كلمه‌» از لفظ‌ «امر» استفاده‌ شده‌ (با صيغه‌ «بشو!» / (يا) باش‌!) و آمده‌ است‌ كه‌ «خداوند هرگاه‌ بخواهد چيزي‌ از عدم‌ به‌ وجود آورد به‌ وي‌ «امر» مي‌كند كه‌ «موجود شو!» و (بلافاصله‌) آنچيز موجود خواهد شد».
عرفاي‌ مسلمان‌ مي‌گويند كلام‌ بشر بوسيلة‌ نَفَسي‌ است‌ كه‌ از سينه‌ برمي‌آيد و به‌ حنجره‌ و به‌ دندانها و مواضع‌ تلفظ‌ حروف‌ (مقاطع‌ حروف‌) برخورد مي‌كند و صداها و حروف‌ را مي‌سازد و ما از آن‌ حروف‌، كلمات‌ را مي‌سازيم‌ و در واقع‌ به‌ آنها وجود مي‌دهيم‌، و معاني‌ ذهني‌ خود را ـ كه‌ در غيب‌ درون‌ ما پنهان‌ هستند ـ علني‌ و آشكار مي‌كنيم‌ و به‌ «ظهور» مي‌رسانيم‌.
آفرينش‌ جهان‌ نيز بهمين‌ ترتيب‌ است‌. سرريز و فيض‌ وجود الهي‌ نخست‌ بصورت‌ وجودي‌ گسترده‌ (معروف‌ به‌ وجود منبسط‌) و قابل‌ تشبيه‌ به‌ همان‌ نَفَس‌ انساني‌ پديدار مي‌گردد كه‌ عرفا آن‌ را «نَفَس‌ رحماني‌» ناميده‌اند.
برخورد اين‌ نفس‌ رحماني‌ و وجود گسترده‌ و ارادة‌ الهي‌ به‌ قالبهاي‌ ثابت‌ وجود در علم‌ الهي‌ (يا «اعيان‌ ثابته‌» در اصطلاح‌ عرفا) كه‌ در حكم‌ مقاطع‌ حروف‌ هستند حروف‌ و كلمات‌ را مي‌سازد كه‌ حروف‌ عناصر اصلي‌ موجودات‌ و «كلمات‌» خود موجودات‌ نخستين‌ هستند كه‌ از عدم‌ مطلق‌ به‌ وجود مي‌آيند.
بنابراين‌ تفسير عرفاني‌، «كلمات‌ الهي‌» همان‌ «موجودات‌ جهان‌» مي‌باشد و تكلم‌ الهي‌ بمعناي‌ «آفرينش‌» است‌ وقتي‌ بصورت‌ «امر» و فرمان‌ صادر شود.
با اين‌ نگاه‌ عرفاني‌ فاصله‌ زيادي‌ كه‌ در نظر عامه‌ مردم‌ بين‌ «كلام‌» و وجود «شيئت‌» اشياء هست‌ برداشته‌ مي‌شود و رابطه‌اي‌ «وجودي‌» ميان‌ لفظ‌ و جهان‌ طبيعت‌ مكشوف‌ مي‌گردد.
ششم‌: در همين‌ زمينه‌ مبحثي‌ دربارة‌ كلمة‌ «كتاب‌ مبين‌» ميان‌ قرآن‌شناسان‌ و مفسران‌ قرآن‌ وجود داشته‌ است‌. در فلسفه‌ و عرفان‌ اسلامي‌ علم‌ و آگاهي‌ خداوند از جهان‌ و همة‌ موجودات‌ و مخلوقات‌ و حوادث‌ را همچون‌ صفحه‌اي‌ ثابت‌ تصوير كرده‌اند كه‌ بدور از زمان‌ و تغييرات‌ جهان‌ ماده‌ همة‌ آنها را در پيش‌رو دارد و براي‌ خداوند حاضر است‌.
اين‌ صفحه‌ فرضي‌ را قرآن‌ ـ و بپيروي‌ از قرآن‌ عده‌اي‌ چون‌ ملاصدرا و مفسران‌ ـ گاه‌ « كتاب‌ مبين‌ » (يعني‌ نوشته‌ آشكار) ناميده‌ و از جمله‌ در قرآن‌ آمده‌ است‌ كه‌ «ذره‌اي‌ در زمين‌ و آسمان‌ نيست‌ كه‌ در كتاب‌ مبين‌ نباشد».
اين‌ «كتاب‌ مبين‌» پديده‌اي‌ است‌ كه‌ همه‌ پديده‌ها و رويدادها و حقايق‌ موجود در زمانهاي‌ حال‌ و گذشته‌ و آينده‌ و هر كوچك‌ و بزرگ‌ موجود در جهان‌ و كيهان‌ (آسمان‌ و زمين‌) در آن‌ ثبت‌ و ضبط‌ و بتعبيري‌ «نوشته‌» (مكتوب‌) شده‌ است‌ و تعبير «كتاب‌» براي‌ آن‌ با نگارش‌ و ثبت‌ (با حروف‌ يا علايم‌ يا اعداد!) تناسب‌ دارد و انتخاب‌ كلمة‌ «آشكار» (مبين‌) بسبب‌ وضوح‌ و بي‌ابهام‌ و بي‌ترديد بودن‌ آنست‌.
موضوع‌ مهم‌ و شگفتي‌ كه‌ در اينجا وجود دارد تكرار همين‌ نام‌ براي‌ قرآن‌ است‌. اعتقاد برخي‌ براينستكه‌ مقصود از كتاب‌ مبين‌ در برخي‌ از آيات‌ قرآن‌، همين‌ قرآن‌ است‌ كه‌ در دست‌ بشر است‌.
از تقارن‌ دو مطلب‌ و از اطلاق‌ نام‌ كتاب‌ مبين‌ هم‌ به‌ قرآن‌ و هم‌ به‌ پروندة‌ روحاني‌ و آسماني‌ كه‌ حوادث‌ جهان‌ در آن‌ نوشته‌ شده‌ استنباط‌ شده‌ است‌ كه‌ قرآن‌ لوح‌ فشرده‌اي‌ برگرفته‌ از «كتاب‌ مبين‌» آسماني‌ است‌ كه‌ مقدرات‌ و حوادث‌ جهان‌ در آن‌ درج‌ شده‌، و اين‌ اعتقاد وقتي‌ بيشتر به‌ اثبات‌ نزديك‌ مي‌شود كه‌ در سورة‌ زخرف‌ آمده‌ است‌ كه‌ «ما اين‌ (وحي‌ مكتوب‌) را قرآن‌ و بعربي‌ نازل‌ كرديم‌ و اين‌ قرآن‌ در مقام‌ استوار و ثابتي‌ نزد ما در «امّ‌الكتاب‌» (كتاب‌ مادر ـ كتاب‌ اصلي‌) جاي‌ و قرار دارد».
آنچه‌ كه‌ توجه‌ پژوهشگر را جلب‌ مي‌كند اين‌ دلالت‌ آيات‌ قرآني‌ مذكور بر انطباق‌ قرآن‌ كريم‌ با همان‌ پرونده‌ آسماني‌ روحاني‌ و آيينه‌ جهان‌ نماست‌ كه‌ جامع‌ همة‌ حوادث‌ و موجودات‌، اعم‌ از ريز و درشت‌، و سير حيات‌ و حركات‌ آنهاست‌ و يكي‌ از مظاهر علم‌ نامتناهي‌ خداوند مي‌باشد و تفسير و فهم‌ آن‌ تفسير و فهم‌ جهان‌ هستي‌ است‌، و مي‌دانيم‌ كه‌ الفاظ‌ قرآن‌ عيناً بر پيامبر نازل‌ شده‌ نه‌ آنكه‌ مفاهيم‌ از خدا و الفاظ‌ قرآن‌ مخلوق‌ پيامبر باشد و گرنه‌ قرآن‌ اعجاز ادبي‌ شمرده‌ نمي‌شد.
در صورتي كه‌ نپذيريم‌ كه‌ قرآن‌ يك‌ نام‌ (يعني‌ كتاب‌ مبين‌) را براي‌ دو چيز جداگانه‌ (لوح‌ مقدرات‌ عالم‌ / و قرآن‌ موجود) بكار برده‌ باشد بايد چنين‌ فهميد كه‌ قرآن‌ يكي‌ از درجات‌ و مراتب‌ (مرتبة‌ لفظي‌ و خطي‌) حقايق‌ عالم‌ (و همان‌ لوح‌ مقدرات‌) مي‌باشد و ايندو (يعني‌ قرآن‌ و جهان‌ عيني‌) يك‌ دستگاه‌ مشخص‌ و راهي‌ معين‌ براي‌ تبديل‌ به‌ يكديگر دارند، همانگونه‌ كه‌ دستگاه‌ مختصات‌ دكارتي‌ راه‌ تبديل‌ هندسه‌ را به‌ عدد و بالعكس‌ يافت‌ و در نتيجه‌ ابتكار او مي‌توان‌ اشكال‌ هندسي‌ را بصورت‌ ارقام‌ نشان‌ داد.
همچنين‌ ممكن‌ است‌ بوسيله‌ دستگاه‌ «ابجدي‌» حروف‌ و اعداد را به‌ يكديگر تبديل‌ نمود و هر گفتار، يا كتاب‌ را به‌ ارقام‌ و همان‌ ارقام‌ را به‌ اشكال‌ هندسي‌ تبديل‌ كرد، حتي‌ مي‌توان‌ فرض‌ كرد كه‌ اشكال‌ متحرك‌ و پويا (مثلاً يك‌ فيلم‌ سينمايي‌) را يك‌ رياضيدان‌ ماهر و يا يك‌ ماشين‌ رياضي‌ پيشرفته‌ به‌ اعداد و حروف‌ تبديل‌ كند.
هفتم‌: اين‌ پرسش‌ كه‌: آيا بر اساس‌ اين‌ رابطه‌ منصوص‌ در قرآن‌ بين‌ الفاظ‌ و خطوط‌ يك‌ كتاب‌ آسماني‌ با حقايق‌ عيني‌ خارجي‌ موجود يا مقدّر رابطه‌اي‌ مستقيم‌ هست‌ يا مي‌تواند باشد؟ از نظر عرفان‌ اسلامي‌ و شايد عرفان‌ قديم‌ قابل‌ اثبات‌ فلسفي‌ بوده‌ است‌ زيرا در جهان‌شناسي‌ و وجودشناسي‌ آنان‌ گذشته‌ از منبع‌ و منشأ اصلي‌ وجود ـ كه‌ همان‌ وجود واجب‌ يعني‌ خداوند متعال‌ است‌ و موجودات‌ باراده‌ او در اشكال‌ و درجات‌ مختلف‌ از او صادر و خلق‌ شده‌اند ـ ديگر موجودات‌ از لحاظ‌ كمال‌ و شدت‌ و ضعف‌ در وجود چند درجه‌ و مرحله‌ دارند و آن‌ مراحل‌ را بترتيب‌: وجود مثالي‌، وجود حسي‌، وجود لفظي‌ مي‌نامند.
در اين‌ تقسيم‌، وجود حسي‌، همين‌ وجود مادي‌ و موجودات‌ اين‌ جهان‌ است‌. وجود مثالي‌ جهاني‌ است‌ كه‌ وجود در آنجا شديدتر است‌ و نقايص‌ جهان‌ ماده‌ در آن‌ نيست‌، و وجود لفظي‌ (كه‌ بر خاسته‌ از قدرت‌ و وجود نفس‌ مجرد انساني‌ است‌) پاييترين‌ اين‌ مراتب‌ است‌ زيرا كه‌ حقايق‌ را نه‌ بشكل‌ اجسام‌ بلكه‌ بشكل‌ الفاظ‌ و حروف‌ مجسم‌ و بيان‌ مي‌كند و آثار وجود خارجي‌ در آن‌ نيست‌.
براساس‌ عرفان‌ اسلامي‌، اين‌ درجات‌ همواره‌ بموازات‌ هم‌ وجود دارند و قابل‌ تبديل‌ به‌ يكديگرند بهمين‌ سبب‌ در عرفان‌ بجاي‌ كلمه‌ «درجات‌» براي‌ اين‌ مراحل‌ كلمه‌ «حَضَرات‌» يعني‌ «حضورها» را بكار مي‌برند.
با توجه‌ به‌ اين‌ تقسيم‌ وجودشناسانه‌ دقيق‌ فلسفي‌ و عرفاني‌ و بلحاظ‌ شگفتيهايي‌ كه‌ در زبان‌ و فرآيند وحي‌ و مطالب‌ پيرامون‌ آن‌ هست‌ كه‌ رابطة‌ طبيعت‌ و جهان‌ عيني‌ با قرآن‌ را توجيه‌ مي‌كند، نكته‌هايي‌، در رابطة‌ زبان‌ و طبيعت‌ وجود دارد و مي‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ چون‌ ميان‌ كلام‌ الهي‌ و كلام‌ بشر فرق‌ و فاصله‌ بسيار هست‌ مسائل‌ آندو نيز از هم‌ جداست‌ و نبايستي‌ با يكديگر مخلوط‌ شود. مثلاً امكان‌ تفسير و فهم‌ بي‌نهايت‌ دربارة‌ كلام‌ الهي‌ (كه‌ مصداق‌ كامل‌ آن‌ قرآن‌ است‌) ـ مشروط‌ به‌ آنكه‌ تفاسير با هم‌ متعارض‌ نباشند ـ مي‌تواند صادق‌ باشد ولي‌ در متون‌ عادي‌ و در كلام‌ بشري‌ طرح‌ اين‌ موضوع‌ نادرست‌ است‌ زيرا كه‌ (صرفنظر از قصد مؤلف‌ عادي‌ كه‌ از معلومات‌ محدود و ناچيز او برخاسته‌) الفاظ‌ و عبارات‌ بشري‌ تحمل‌ بي نهايت‌ معنا را ندارد تا بتوان‌ بينهايت‌ فهم‌ خواسته‌ باشد.
محدودة‌ نقد ادبي‌ و تفسير ادبيات‌ هر زبان‌ كاملاً محدود است‌ و عملاً نه‌ لغت‌ و نه‌ علم‌ بيان‌ و سمانتيك‌ و معناشناسي‌ هر زبان‌ هيچيك‌ اجازه‌ نمي‌دهند كه‌ بتوان‌ آنرا حاوي‌ و حامل‌ بينهايت‌ معنا دانست‌ و گسترة‌ زبان‌ هر چند گسترده‌ باشد باز نامحدود نيست‌ و شهر هر چه‌ بزرگ‌ و كوچه‌هاي‌ آن‌ فراوان‌ باشد سرانجام‌ يافتني‌ و شناختني‌ است‌.
اما كلام‌ الهي‌ اگر در واقع‌ هم‌ محدود باشد (و طبيعت‌ هم‌ داراي‌ محدوديت‌ است‌) اما نسبت‌ به‌ بشر ـ و فهم‌ و قدرت‌ تفسير او و مقايسة‌ آن‌ با وجود مطلقي‌ كه‌ منشأ آن‌ معاني‌ و الفاظ‌ است‌ ـ عرصه‌اي‌ بينهايت‌ است‌ و فهم‌ بشر مانند مگسي‌ است‌ كه‌ در فضايي‌ بزرگ‌ پرواز كند.
از باب‌ مثال‌ تفسير كلام‌ الهي‌ كه‌ به‌ عمق‌ طبيعت‌ (يا فيزيك‌ بزرگ‌) مربوط‌ و متصل‌ است‌ براي‌ هر معدنكاو تحفه‌اي‌ دارد و پايان‌پذير نيست‌ اما خزانة‌ اموال‌ افراد بشر هر چند عميق‌ و انباشته‌ باشد، زود پايان‌ مي‌پذيرد.

اين‌ نكات‌ و دلايل‌ و شواهد را اين گونه‌ مي‌توان‌ برشمرد:
 

* زبان‌ و كلام‌ منشأ طبيعي‌ دارد و در اصل‌ خود امري‌ قراردادي‌ و بشري‌ نيست‌ (اگر چه‌ بعدها بشر در آن‌ تصرف‌ كرده‌).
** وحي‌ يك‌ پديدة‌ طبيعي‌ است‌ و خداوند پيام‌ خود را بواسطة‌ طبيعت‌ و سلسله‌ مراتب‌ تمام‌ نيروهايي‌ كه‌ در آن‌ هست‌ در زمانهاي‌ خاص‌ به‌ افرادي‌ خاص‌ كه‌ داراي‌ صلاحيت‌ ويژه‌ باشند مي‌فرستد، با زباني‌ كه‌ ساختاري‌ منطبق‌ با ساختارهاي‌ ديگر طبيعت‌ دارد و از هماهنگي‌ با نظام‌ عمومي‌ طبيعت‌ برخوردار است‌.
*** چون‌ وحي‌ و كلام‌ الهي‌ يك‌ پديدة‌ طبيعي‌ و يكي‌ از قوانين‌ عالم‌ است‌ منطقاً نمي‌تواند با قوانين‌ طبيعت‌ از جمله‌ رابطة‌ زبان‌ بشر با طبيعت‌ هماهنگ‌ نباشد و نبايد انتظار داشت‌ كه‌ خالق‌ طبيعت‌ و زبان‌، كلام‌ و خطاب‌ خود را (كه‌ وحي‌ ناميده‌ مي‌شود) بدون‌ هماهنگي‌ با كل‌ نظام‌ هماهنگ‌ جهان‌ و طبيعت‌ عرضه‌ كند.
**** چون‌ كلام‌ الهي‌، منشأ طبيعي‌ دارد بنابرين‌ قابل‌ تبديل‌ و تفسير به‌ ديگر جلوه‌هاي‌ مختلف‌ طبيعت‌ مانند زبان‌ رياضيات‌ و زبان‌ فيزيك‌ مي‌باشد و طبيعت‌ را مي‌توان‌ از زبان‌ وحي‌ استخراج‌ كرد.
***** همان گونه‌ كه‌ طبيعت‌ در اين‌ جهان‌ داراي‌ اعماقي‌ پنهان‌ و دست‌ نايافتني‌ است‌، كلام‌ الهي‌ نيز ـ اگر نسخة‌ كتبي‌ همان‌ جهان‌ و طبيعت‌ باشد ـ گرچه‌ قابل‌ تفسير و تأويل‌ است‌ ولي‌ نمي‌توان‌ بطور عادي‌ به‌ همة‌ معاني‌ آن‌ دست‌ يافت‌.
يكي‌ از نكاتي‌ كه‌ در قرآن‌ (و متون‌ آسماني‌ واقعي‌) وجود دارد آنستكه‌ ـ برخلاف‌ نظر برخي‌ همچون‌ گادامر ـ نه‌ زمان‌ و نه‌ تاريخ‌، هيچيك‌ از عناصر ضروري‌ تفسير صحيح‌ آن‌ شمرده‌ نمي‌شود، زيرا يا مانند قرآن‌ متعلق‌ به‌ همة‌ دورانها و براي‌ همة‌ انسانها و همة‌ فهمهاست‌، يا مانند كتب‌ آسماني‌ ديگر عصر وسيعي‌ شامل‌ زمانها و سنتها و تاريخهاي‌ بكلي‌ مختلف‌ را دربرمي‌گيرد كه‌ نمي‌توان‌ به‌ آنها در فهم‌ كلام‌ آسماني‌ متّكي‌ بود.
سبب‌ اين‌ فرق‌ آنستكه‌ خطاب‌ الهي‌ براي‌ بشر، و مطلقاً و بطور مساوي‌ براي‌ همة‌ افراد با همة‌ افقهاي‌ مختلف‌ فكري‌ و سنتي‌ و تاريخي‌ است‌ و در همة‌ مراحل‌ تكاملي‌ افراد و جامعه‌ها بايد قابل‌ فهم‌ باشد و نبايد آنرا به‌ افقي‌ خاص‌ يا تاريخي‌ مشخص‌ محدود كرد.
در نظر فلسفة‌ اسلامي‌، درك‌ و فهم‌ مقصود متن‌ در قرآن‌، بيشتر از آنچه‌ به‌ تكامل‌ تاريخي‌ بشر و تطابق‌ افق‌ سنتهاي‌ معاصر يك‌ مفسر با افق‌ متن‌ مربوط‌ باشد به‌ «نورانيت‌» شخصي‌ مفسر و «قدرت‌ شهود» او مربوط‌ است‌، مانند غواصي‌ كه‌ قدرت‌ ذاتي‌ او در كشف‌ و ربودن‌ گوهر از دريا به‌ زمان‌ و تاريخ‌ او مربوط‌ نيست‌ و به‌ استعداد و تمرين‌ او بستگي‌ دارد. حتي‌ ممكن‌ است‌ تفسير مفسران‌ گذشته‌ از قرآن‌ از تفسير مفسر امروزي‌ عميقتر باشد.
ملاصدرا و برخي‌ ديگر تصريح‌ كرده‌اند كه‌ تفسير دقيق‌ كلام‌ الهي‌ شروطي‌ دارد و از شروط‌ عمدة‌ آن‌ طهارت‌ باطن‌ و صفا يعني‌ خالي‌ و پاك‌ بودن‌ ذهن‌ از پيش‌فهمها و زمينه‌هاي‌ نامساعد است‌ تا مفسر بتواند اولاً آنرا بهتر «فهم‌» و سپس‌ آنرا «تفسير» كند، و تفسير آلوده‌ به‌ زوايد ذهني‌ و فكري‌ تفسير ناب‌ به‌ مفسر نمي‌دهد. فاهمة‌ انسان‌ مانند آينه‌ يا شيشه‌اي‌ است‌ كه‌ بخواهند با آن‌ اشياء را ببينند هر چه‌ به‌ مواد ديگري‌ آلوده‌ باشد از دقت‌ درك‌ بيننده‌ خواهد كاست‌.
برخي‌ از دانشمندان‌ هرمنوتيك‌ تصريح‌ كرده‌اند كه‌ فهم‌ يك‌ متن‌ نيازمند همدلي‌ با مؤلف‌ و شركت‌ در نيت‌ و عواطف‌ و عقيدة‌ اوست‌. اين‌ مطلب‌ منطقي‌ و درستي‌ است‌ زيرا همنوايي‌ و همدلي‌ با مؤلف‌ فهم‌ مقصود او و معناي‌ حقيقي‌ متن‌ را آسانتر مي‌كند و بتعبير معروف‌ آنان‌، مفسّر با مؤلف‌ «هم‌ افق‌» مي‌گردد.
اما در فهم‌ كلام‌ الهي‌، «همدلي‌» و همنوايي‌ با خداوند بايد تعريف‌ شود. بايد روشن‌ ساخت‌ كه‌ چگونه‌ ميتوان‌ فهم‌ و توان‌ ادراك‌ ضعيف‌ بشري‌ و افق‌ كوتاه‌ او را به‌ آفاقي‌ كشانيد كه‌ عقل‌ را توان‌ رسيدن‌ به‌ آنجا نيست‌.
در حكمت‌ متعاليه‌ ملاصدرا و عرفان‌ اسلامي‌، اين‌ همنوايي‌ بصورت‌ هماهنگي‌ متمركز روحي‌ و فكري‌ انسان‌ پاك‌ با كليت‌ جهان‌ (شايد همان‌ كاسموس‌) است‌ كه‌ بتعبير عرفا آنرا مي‌توان‌ تطابق‌ انسان‌ (كه‌ عالم‌ صغير يا Microcosm ناميده‌ مي‌شود) با كل‌ جهان‌ هستي‌ (كه‌ عرفا آنرا تشبيه‌ به‌ انسان‌ كرده‌ و او را «انسان‌ كبير» Macrocosm نام‌ داده‌اند) دانست‌. چون‌ انسان‌ جزء بظاهر كوچكي‌ از جهان‌ بزرگ‌ و بدان‌ پيوسته‌ است‌ پس‌ بطور طبيعي‌ مي‌تواند با آن‌ هماهنگ‌ شود و با حسّ باطني‌ خود صداي‌ او را بشنود و قصد او را فهم‌ كند.
در سنت‌ اسلامي‌ آمده‌ است‌ كه‌ هر كس‌ قرآن‌ را مي‌خواند شايسته‌ است‌ كه‌ اين‌ احساس‌ را در خود بيدار كند كه‌ قرآن‌ مستقيماً به‌ او وحي‌ مي‌شود و او مخاطب‌ شخصي‌ كلام‌ الهي‌ است‌.
منبع: www.mullasadra.org



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.