فلسفه خود شناسی
چو خود دانی همه دانسته باشی
چو دانستی ز هر بد رسته باشی
خود شناسی پایه اصلی جهان شناسی است و شناخت واقعی انسان وقتی حاصل می شود که آدمی در جاده خودشناسی گام بگذارد و در راه پر فراز و نشیب آن پیش برود.
اما خود شناسی به چه مفهومی است؟ آیا به مفهوم شناخت جسمانی خویش است؟ یا به مفهوم شناخت روان خویش است؟ آیا به مفهوم شناخت شخصیت خویش است؟ یا به مفهوم شناخت منش خویش است؟
خودشناسی در اصل شناختی مقدم تر بر همه این شناخت هاست که البته پس از همه این شناخت ها و در اثر نگاه فیلسوفانه - عارفانه - ح کیمانه به خویش پدید می آید، آن گاه که انسان خویش را در آینه خویش می بیند و این نا شناخته سخت بیگانه را باز می شناسد.
در دوران ما، یعنی سده حکومت فلسفه تحصلی اثبات گرا و نواثبات گرا و اثبات گرایی منطقی، و در عصر اعتبار تجربه های علمی، ممکن است شعار خود را بشناس را به مفهوم آن شناختی از انسان درک کنیم که به علوم طراز نوین منتهی و منجر گردد، علومی که کاربرد روش های پیشرو وموفق علوم طبیعی را در مطالعه انسان، هدف اصلی خویش قرار داده اند.
چنین گفته می شود که انسان باید خود را بشناسد تا بتواند رهبر خویش باشد و دیگران را نیز بشناسد و رهبری کند. اما آیا شعار خود شناسی به مفهوم اثر گذاری روانی است؟ یعنی آیا
خود شناسی فن دخل و تصرف در رفتارهای انسانی، به کمک شاخه ای از یکی از دانش های انسانی است؟ تامل و تفکر در پاسخ به این پرسش است که می تواند مفهوم شعار خود را بشناس را روشن کند.
خود شناسی حکمت است و حکمت ریشه درخت دانش است. دانش خود شناسی دارای نقش و ماهیتی است به کلی متفاوت با نقش و ماهیت دانش هایی که علوم انسانی نام گرفته اند و انسان را موضوع مطالعه خود قرار داده اند و به آن چون موجودی زنده و طبیعی- اجتماعی می نگرند، و با روش های علمی خاصی با آن رفتار می نمایند.
در دوران ما روان شناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی، تاریخ و سایر علوم انسانی، به مطالعه رفتارهای انسانی همت گمارده اند و می کوشند تا واکنش های افراد و گروه ها و طبقات و ملت ها را در شرایط مختلف و تحت تاثیر عوامل گوناگون به مشاهده علمی درآورند و شرایط پدید آمدن این واکنش ها را تعیین و تبیین کنند تا آن ها را پیش گویی و پیش بینی و هدایت نمایند.
آن ها از این راه به کاربرد فنی این علوم گرایش دارند و آموزش و پرورش یکی از نمونه های مهم آن است.
با شیوه هایی نظیر شیوه های آموزشی- پرورشی است که این علوم قصد سازمان دادن و هدایت بشری را دارند. این علوم و به کارگیرندگان آن ها می کوشند به نظارت بر عقاید و افکار عمومی، کنترل رفتار ها، الگو آفرینی رفتاری، مدل سازی اجتماعی، از طریق سازمان های پژوهشی- اطلاعاتی- ارتباطی - تبلیغاتی، هر گونه بی قانونی و بی نظمی را مهار و هر گونه توسل به قهر و فشار را زاید و بی مصرف سازند. هم چنین می کوشند تا این هدف را در قالب دیوانسالاری قانونی خدشه ناپذیر، به مدیریت گروهی از کارشناسان و مهندسان اجتماعی و دانشمندان علوم انسانی و برنامه ریزان زندگی فردی- اجتماعی و تراست مغزها تحقق ببخشند.
رویای جامعه مکانیزه از راه عقلایی ساختن همه شئون زندگی، که بسیاری از اندیشمندان عصر ما را به طور باطنی و قلبی فریفته و شیفته خویش ساخته است، همان رویایی است که در رمان دنیای قشنگ نو نوشته آلدوس هاکس لی به تمسخر گرفته شده است. اما این معقول سازی حکمت حقیقی و خود شناسی اصیل نیست، بلکه باید آن را به قولی حکمت تقلبی و ناسره دانست. حکمت اصیل و حقیقی همان خودشناسی است که ریشه درخت دانش است و حکیم خودشناس انسانی فرزانه است، پس شعار ساده و عمیق خود را بشناس به مفهومی دیگر یعنی این که حکیمی فرزانه باش .
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
بتهوون پس از این که از تصمیم جدیش برای خودکشی منصرف می شود، خطاب به یکی از صمیمی ترین دوستانش چنین می نویسد:
در جایی خوانده ام که به انسان اجازه داده نشده است تا به میل خودش زندگی را ترک کند، پیش از آن که به وظایف نیکویی که بر عهده اش گذاشته شده، عمل کند. اگر چنین نبود، من از مدت ها پیش زندگی را ترک کرده بودم- حتی با دست های خودم به زندگیم پایان بخشیده بودم.
یکی از درس های مهمی که خودشناسی به انسان می آموزد، نیکویی کردن در حق یاران و دوستان و همه نیازمندان به نیکویی، و مقدم بر هر کس دیگر، نیکویی کردن در حق خویشتن است.
خودشناسی به ما چنین می آموزد که زندگی بس متزلزل و ناپایدار است و گذرا و غیر قابل اعتماد و سرشار از مخاطرات و فجایع غیر منتظره، و فاقد اهداف از پیش معین شده، و اگر نیکی کردن به خویشتن و دیگران را به عنوان هدفی اصلی و اصیل برای آن قرار ندهیم، سخت پوچ و بی مفهوم می نماید.
نیکی کردن به خویش و دیگران است که می تواند به زندگی هدفی شریف و والا و انسانی ببخشد و از آن تفسیری متعالی و ارجمند ارائه دهد. و تنها با نیکی کردن و نیک بودن است که می توان ناپایداری لمحه های بی دوام و میرای زیستن را ماندگاری و ابدیت، و تاریکی های آن را روشنایی و فروزش بخشید. و این یکی از مهم ترین درس هایی است که خودشناسی به ما می آموزد.
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
عشق مهم ترین درس خودشناسی است که می توان آموخت. برای فهم مفهوم هستن و زیستن ، باید عاشق شد و عاشق بود و عاشق زیست و عاشق چشم بر جهان بست، باید عاشقانه زندگی کرد و عاشقانه مسیر زیستن را تا بی نهایت پیمود. عاشق زندگی، عاشق تکامل، عاشق تعالی، عاشق زیبایی، عاشق نیکی، عاشق پویایی، عاشق انسان و انسانیت، عاشق حقیقت، عاشق آگاهی، عاشق دانایی، عاشق والایی، عاشق رفاقت و پیوند، عاشق جریان یافتن و جاری و ساری شدن، عاشق سیلان و سیران و سریان، عاشق روشنایی و فروزش، عاشق نورافشانی و پرتو تابانی، عاشق هستی...
بدون درک مفهوم این عشق های گوهرین، زندگی خالی از عمق و معنا می شود و تیره و تاریک می گردد، و آن که بدون درک و احساس این عشق ها زیسته باشد، حتی اگر بیشتر از صد سال، و حتی اگر برخوردار از همه مواهب مادی زیستن و رفاه مالی و خوش بختی های ظاهرین زندگی کرده باشد، به حقیقت نزیسته است و مرده ای بوده با ظاهری زنده نما و مزه نیک بختی حقیقی و معنوی عمیق را نچشیده است، و این درس بزرگی است که خودشناسی به ما می آموزد.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
یکی از درس های مهم دیگری که خودشناسی به ما می آموزد، مروت و مدارا است. مروت و مدارا را می توان به منصف بودن و سازگاری تعبیر نمود. منصف بودن با دیگران و با خویشتن، دادگر بودن و رعایت حق و حقیقت خویش و دیگران را نمودن، حق هر چیز را ادا کردن و به جا آوردن، و در رفتار با دیگران، چه دوستان و چه دشمنان، جوانمردانه عمل کردن، مفهومی است که از مروت استنباط می شود و اگر جایگاه اجتماعی خویشتن را به درستی درک کنیم و هدف از زندگی انسانی را به درستی دریابیم، متوجه می شویم که اساس زندگی سالم و مسالمت آمیز و همزیستی صلح آمیز با دیگران و خود، مدارا و مروت است.
سازگاری، انعطاف پذیری، نرمش و ملایمت، لازمه زندگی انسانی است و در سایه چنین رفتار و کرداری است که می توان نیک بخت و بهروز زیست و امکانات وجودی و گوهرهای درونی خویش را شناخت و به کار گرفت و تحقق بخشید.
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
یکی از مهم ترین درس های خودشناسی، شناخت جایگاه خویشتن در جهان است و کشف حقیقت مقام خویش در گذرگاه هستی و رابطه خود و جهان .
گذرا بودن عمر، ناپایداری زیست، سپنجی بودن حیات و میرایی لحظات، همه و همه به هزار زبان به ما می گویند که نباید از جهان انتظار وفاداری و از عمر تمنای ماندگاری داشته باشیم و هم چنین نباید چنان غرق در دلبستگی ها و وابستگی ها شویم که از گوهر خود حقیقی خویش و فرصت و مهلتی که به او برای هستی انسانی داده شده، غافل شویم. باید گوش شنوا داشته باشیم و ندا های گویای هستی را بشنویم.
وارسته و آزاد بودن از هر آن چه رنگ تعلق پذیرد یکی از درس های اساسی خود شناسی است. فرصت زیست کوتاه است و به یک چشم به هم زدن تمام می شود و دلبستگی های ما هر چقدر هم که عزیز و دلبند باشند، به آنی ، چون باد و برق، می گذرند و سپری می شوند و عمرشان به سر می رسد ( هم چون رویایی شیرین یا کابوسی تلخ- و هر دو غیر قابل اعتماد)، بنابراین هر چه آزاد تر و آزاده تر و فارغ تر از این همه شر و شور های بی حاصل و قیل و قال های پوچ و بی معنا باشیم، فرصت بیشتری برای اندیشیدن در حقیقت خویش و گوهر هستی خود و جهان هستی خواهیم داشت و آسوده تر این سفر را به پایان خواهیم رساند.
هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است؟
گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را؟
هستی آتشگهی دیرنده پا برجاست و آدم ها پاسداران آتش هستی و میزبانان و نگهبانان و حافظان این آتش نامیرا و جاودانه اند:
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
پنهان درون جان هر یک از ما، به فراخور درجه اشتعال وجودمان، آتشی نهفته است خرد یا کلان، نیم افسرده و پنهان در زیر خاکستر، یا بر افروخته و شعله کشان.
خودشناسی به یک تعبیر شناخت این آتش همیشه گدازان درون نیز هست و کشف راه و روش های پاسداری از آن که مبادا رو به خاموشی گذارد و سردی پذیرد.
خودشناسی پروردن و بارآوردن آتش درون است تا شعله و شراره هایش روشنی بخش راه شب نوردان و جان های نیازمند به فروزش یاشد و لهیبش گرما بخش جلن های سرد و افسرده.
خود شناسی هیمه پی در پی نهادن بر آتش فشان جان است و این آتش را جاودان روشن نگاه داشتن و در پرتو تابناکش جهان را روشنی بخشیدن.
ارزش جان ما به میزان آتشی وابسته است که درون وجود و روان خویش داریم و تابع میزان روشنایی و گرمایی است که به دیگران می بخشیم. آتش درون خویش را دریابیم و پاس بداریم و از آن به نیکوترین وجه مراقبت و حفاظت کنیم، بپرورانیمش و نیکو بپرورانیمش، و همیشه فروزان و پرتو افشانش نگاه داریم و از آن خورشیدی تابان بسازیم با آفتابی درخشان بر فراز آسمان جان و جهان:
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ای ست که در آسمان گرفت
خود شناسی، شناخت راه رسیدن از عاشق به معشوق نیز هست، و کشف این راه نامکشوف و پیچیده و پر فراز و نشیب بی پایان، راهی دشوار و لغزنده سرشار از خطرها و کمین گاه ها و پرتگاه های مرگبار، و با خودشناسی این راه ناهموار هموار و عبور پذیر می شود و قابل پیمایش و پویش:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودش حافظ از میان برخیز!
اغلب انسان ها با خود بیگانه اند، با خود نا محرمند، با خود غیر صمیمی و غیر یگانه اند، حجابی هستند بر روی درون پنهان خود، نقابی هستند بر چهره جان خویش، خود را فراموش کرده اند، خود را نمی شناسند، خود را از یاد برده اند، با خود هزاران فرسنگ فاصله دارند ، از خود بریده اند، خود را کنار گذاشته اند و نگران خود نیستند. از چنین انسان هایی نمی توان انتظار خود شناسی داشت. برای خود شناسی، شرط نخست یگانه بودن، و یکدل بودن با خویش، صادق بودن با خویش، محرم بودن بر خویش است- یعنی به خویشتن عشق ورزیدن و معشوق خویش بودن، یعنی خود عاشق خویش بودن، عاشق گوهر حقیقی جان نهان خود بودن- و بی حجاب و بی نقاب به خویشتن نگریستن، مهرورزیدن و دریافتن حقیقت خویش، پرده از چهره درون خود برداشتن و بی پرده و به طور مستقیم چشم دوختن در چشم درون خود و به سیمای درونی و باطنی خود نگریستن در آینه روشن ضمیر پنهان خویش.
حجاب چهره جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
در کدام دوره ها بهتر خود را می توان شناخت و با رازهای درون خود بهتر می توان آشنا شد؟ در دوره های سکون و سکوت و آرامش و آسودگی ها؟ یا در دوره خطرها، به مبان موج رفتن ها و در غرقاب افتادن ها؟
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
در زندگی برخی از آدم ها دوران های طولانی آرامش و آسایش وجود دارد. سال ها ، و گاه دهه ها، همه چیز بر وفق مراد است و زندگی یکنواخت، بدون حادثه مهم و قابل توجهی سپری می شود، و غم ها و شادی های کم اهمیت و حوادث تلخ و شیرین کوچک هستند که لحظه های این سال ها را پر می کنند، بدون این که اهمیت چندانی داشته باشند و خاطره بزرگی از خود به جا بگذارند، بدون آن که اتفاق خاصی بیفتد ، همه چیز آرام و ملایم و زندگی با آهنگی کند و یکنواخت جریان جویباری و نرمپوی دارد و به این ترتیب سال ها و سال ها می گذرد، تا این که ناگهان توفانی و گردبادی از راه می رسد و یک لحظه چشم باز می کنیم و بدون این که انتظارش را داشته باشیم، می بینیم که در مرکز توفان و تلاطم هستیم و دوران چو نقطه ما را در میان دایره حوادث گردبادی و پیچان خود قرار داده است. در مرکز توفان، در کانون فاجعه ها، در اعماق تلاطم های سیلاب گون خویش، و ناگهان غافلگیر می شویم و آوار حوادث و فجایع بر سرمان خراب می شود، حوادث و فجایعی که هیچ انتظارش را نداشته ایم. در چنین شرایطی چه می کنیم؟ چقدر خود را برای این شرایط توفانی و فاجعه های آن خود را آماده کرده ایم؟ آیا برای مقابله و چاره جویی در برابر چنین شرایط حاد و بحرانی حود را تربیت کرده ایم؟ آیا قدرت درک و تطبیق خود با هر شرایط، هر چقدر دردناک و ناگوار را داریم؟ آیا آمادگی پذیرفتن عواقب احتمالی شکست ها و فاجعه ها را داریم؟ آیا از واکنش های احتمالی خود در چنین شرایطی آگاهیم؟ آیا آن گونه عمل می کنیم که از خود انتظار داریم یا به دیگران وانموده ایم؟ چقدر به این مسائل فکر کرده و می کنیم؟ چقدر از وقت و فرصت خویش را به سرنوشت خویش می اندیشیم و صرف تفکر در باره آینده و حوادث احتمالی آن می کنیم؟ آیا برای هر گونه حوادث در هم کوبنده و در هم شکننده روان گسل، و هر فاجعه دردناک ویرانگر خود را مهیا کرده ایم؟ آیا چشم به راه حوادث هستیم؟ ( چشم به راه انقلاب های فکری- روحی- اجتماعی، بحران های شغلی، صدمه های جسمانی، بیماری های درمان ناپذیر، مرگ عزیزان، آسیب های روانی و در هم شکستگی های روحی، بلاهای طبیعی ناگهانی، زلزله ها، آتش فشان ها، توفان ها، سیل ها، تصادف های وحشتناک، فقر و فلاکت و درماندگی و هزار و یک بدبختی ناگهانی و چون صاعقه فرود آینده دیگر چطور؟) آیا خود را برای هر شرایطی، هر چقدر هم سخت و بحرانی آماده کرده ایم؟ آری؟ یا نه؟
آیینه درون تو گر صاف و پاک شد
خود را در آن ببینی و نیکو شناسی اش
برای خود شناسی باید آینه وجود آدمی صاف و پاک از غبار ها و زنگار ها باشد تا حقیقت نما باشد و حقیقت وجود آدمی را بر او به درستی نشان دهد. غل و غش ها، عدم صداقت ها، حساب گری ها، وابستگی های پوچ و بی ارزش، ناخالصی ها، خرده شیشه داشتن های وجود، دغل کاری ها و حقه بازی ها، کلاه شرعی گذاشتن ها، تزویر ها و دو رویی ها، تظاهر ها، تنگ نظری ها، کوتاه بینی ها، خودبینی ها و خود پرستی ها، سطحی نگری ها، مشغله های بیهوده، اسارت های مادی و همه دیگر همانند های این ها، همگی غبار ها و زنگار های آینه درون آدمی هستند و آن را غیر صیقلی، ناپاک و کج نما، دگرگون نما و وارون نما می سازند و اجازه نمی دهند که تصویری درست و راست از حقیقت وجود آدمی بر او نمایانده شود.به این دلیل است که برای خودشناسی، افزون بر داشتن دید دوربرد و ژرفانگر، و چشمانی شستشو یافته در چشمه صفا و صداقت، آینه درون را نیز باید غبار روبی و زنگار زدایی کرد و کدورت ها و گردو خاک ها را از روی آن سترد:
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
هایدگر از علوم انسانی و سایر دانش های بشری می خواست تا در رشته های گوناگونی که جز مایه غفلت انسان از وجود خود نیستند، سرگردان و پراکنده نشوند، بلکه در پرتو بازگشت به اصل و اساس خویش، یعنی وجودی که از آن جدا افتاده اند و با آن کم و بیش بیگانه شده اند، خود را درک کنند، چه اندیشیدن- در نهایت- طرح این پرسش اساسی است که چیست که ما را به اندیشیدن فرا می خواند؟ چیست که ما را مخاطب خویش ساخته، ندای اندیشیدن مان می دهد؟ ندا و فراخوانی که دانش از آن بی خبر است، چون به خویش نمی اندیشد. هنگامی که کارل یاسپرس به افشای فلسفه اثبات گرا و مکتب اصالت تصور می پرداخت- که اولی جز از طریق واقعیت نمی اندیشد و دومی در نظرش هر چه هست از مقوله تصورات و معانی است- در حقیقت این هر دو روش اندیشیدن را سرزنش می کرد، به این دلیل که ذهنیات و کیفیات اعتباری را به هیچ می گیرند و از این مفهوم بی خبرند که وجود بین عرصه واقعیات مشاهده پذیر و امر متعالی مطلق واقع است. عینیت چیزی جز دُرد و پس مانده وجود را بر جای نمی گذارد، و جز نشانه ای ناچیز از آن نیست. دانش ها نه روشنگر ارزش دانشند و نه روشنگر معنای آن، و وجود در برابر دانش واپس می نشیند و خود را پنهان می سازد.
خود را بشناس درست همان پیامی است که شایسته است به کسانی داده شود که در علم به جهان برون غرق و گم شده اند و دمبدم با خود بیگانه تر و از خود دور تر می شوند و خود را بیشتر گم می کنند.هنگامی که هوسرل از فلسفه می خواست که به جست و جوی دانش های شهودی همت گمارند، علومی که گوهر بسیط دارند، و لازمه آن این است که ساختمان های گوناگونی که تکیه گاه آن علم ها هستند ولی آن ها را از نظر ما پنهان می دارند، صورت فرعی و جنبی پیدا کنند در حقیقت خواستار بازگشت به اصل و شناخت آن من برین بود که حامل معنا و مفهوم بخش است.
شعار خود را بشناس ارزشی به مراتب بیشتر از اندرزی ساده و نصیحتی کوتاه برای تربیت فردی و پرورش اخلاقی دارد. این جمله از ضرورتی حکایت می کند که انسان برای پرداخت و بازپرداخت ترازنامه وجود خویش گرفتار و دچار آن است تا در بیرون از حوزه وجود خویش گم و سرگردان نشود، در آن فضای مه آلود بی کران و پر از سراب و بی راهه ای که اثراتش چنان است که چه بسا ممکن است آدمی را به آن جا بکشاند که خویشتن را به عنوان وسیله و نه غایت و مقصود بینگارد. از این رو فیلسوفی چون برگسون، که مدام بر تاثیر منفی گرایش عقل به ساختن و پرداختن مفاهیم و کلیات عقلی تاکید داشت، از فلسفه خواستار آن بود که ما را به تلاش برای شهود و دانش حضوری- که چیزی جز تلاقی زندگی با خودش نیست- راهنمایی کند و رهنمون شود.
این گرایش عقل در متن پیوستگی و در استمرار زندگی، ناپیوستگی ها و وقفه هایی پدید می آورد که استمرار زمانی را بی حرکت و افسرده می سازد، به حدی که این عقل را می توان به عنوان عدم دریافت طبیعی زندگی تعریف کرد، آن گاه عقل با این تلاش، در اصل خود جذب شده، تکوین خود را با سیری وارونه تجربه خواهد کرد.
این راه خود شناسی همان راهی است که سقراط ما را به آن فراخوانده و دعوت کرده و خود نیز به آن راه رفته بود: در پرتو تذکری که روش مامایی فیلسوفانه در ما ایجاد می کند، راه پیموده را بازپیمودن و این به ما امکان می دهد که اگر به شناخت تام خود نائل نشویم، دست کم، به تفکری دست بیابیم که نخواهد گذاشت مساله حقیقی انسان با نقابی از توانایی ها و مهارت های عملی پوشیده بماند که در خور و شایسته اصل وجود ما نیستند. و نخستین فیلسوفی که ما را به این اندیشیدن فرا خوانده سقراط است، و به این دلیل است که هایدگر در بحث انسان شناسی، این همه به سقراط مراجعه و از او نقل قول و یاد می کند.
در عصر ما، عصری که آدمی را به اندیشیدن وامی دارد، آن چه بیش از همه ما را به فکر فرو می برد، این است که ما هنوز از اندیشیدن غافلیم ... با این همه، ابداً چنین نیست که این غفلت به سادگی و در وهله نخست ناشی از این باشد که ما آدمیان، آن طور که شاید و باید به جانب آن چه انسان را به اندیشه وا می دارد، روی نمی کنیم، بلکه این معنا ناشی از آن است که آن چه بیشتر از همه انسان را به فکر وا می دارد از آدمی روی بر می گرداند و حتی از دیرباز روی برگردانده است.
دمی با حق نبودم، چون زنم لاف شناسایی؟
تمام عمر با خود بودم و نشناختم خود را!
برای خود شناسی، باید نخست وارسته باشیم از قید و بند بیشتر وابستگی ها و تعلق خاطر های اغلب پوچ و بی ارزش، و در میان همه مشغله های زندگی، فرصتی نیز برای پرداختن به خود و اندیشیدن در باره خویشتن فراهم آوریم، که متاسفانه کمتر چنین فرصت هایی پیش می آید و آن گاه نیز که فراغتی حاصل می شود، چنان خسته ایم و فرسوده و وارفته که نیرویی و توانی برای نگریستن به ژرفای وجود خویش و دیدن تصاویر حقیقی خویش نداریم.
برای خودشناسی یابد ترک خودبینی بگوییم و خودپسندی، ترک خود پرستی بگوییم و خود خواهی، ترک خود رایی بگوییم و خودکامی، ترک خود کامگی بگوییم و خود بزرگ بینی، ترک خود محور بینی بگوییم و خود خدا پنداری ، و آیا توان و همت این همه ترک اعتیاد های سخت جان و دیرمان را داریم؟
برای خود شناسی باید خود را در معرض امتحان های دشوار و آزمون های سخت قرار دهیم و در میدان سنجش ها و آزمایش های نفس گیر، بیازماییم. باید مراقب خود باشیم، و مراقب تقلب های خود، مراقب تظاهر ها و دو رویی های خود، مراقب تزویر ها و خودنمایی های خود، مراقب ظاهر فریبی ها و دغلبازی های خود...
برای خود شناسی باید درون خویش را مدام کند و کاو کنیم، به عمیق ترین انگیزه های رفتار ها، کردارها، گفتار ها، کنش ها و واکنش ها، و اندیشه ها و خیال های خود بیندیشیم و بکوشیم تا خود را در پنهان ترین زوایای این انگیزه ها و تاریک ترین گوشه های امیال و خواست های خویش دریابیم و کشف کنیم.
برای خود شناسی باید خود را همواره در حوزه های اندیشه، انگیزه و عمل بجوییم و کنکاش کنیم تا بیابیم و بشناسیم. دو حوزه اندیشه و عمل، مهم ترین عرصه های خودشناسی هستند و خود شناسی حکمتی است ( نمی گویم دانشی است، نمی گویم هنری است، نمی گویم مهارتی است، نمی گویم فنی است، می گویم حکمتی است) هم نظری و هم عملی، هم حسی و هم عقلی، که باید به تدریج آن را بیاموزیم و در عمل و در تجربه فرایش بگیریم و با مراقبت های پیدا و پنهان، خود را برای آن آماده سازیم تا بتوانیم به تدریج مرزهای وجود خویش را بشناسیم و ارزیابی درستی از خویش به دست آوریم.
چون تو شناسای خود شوی به حقیقت
بر تو هویدا شود حقیقت هستی
گفتم که انسان شناسی علوم انسانی را نمی توان خود شناسی به مفهوم فلسفی آن داسنت، و ممکن است که این انسان شناسی به جای این که منجر به انسان شناسی و انسان سالاری و سروری انسان بر خویشتن و آزاد سازی انسان از بند های اسارتی که خود بر دست و پای روح و روان خویش بسته است، شود، بر عکس، منجر شود به اسارت بیشتر انسان در بند و بست های خویش.
دو مثال می زنم:
یک جامعه شناسی به عنوان یکی از علوم انسانی عوامل موثر بر انسان اجتماعی را مطالعه می کند، به عنوان مثال، چگونگی تولید و انتشار شایعات را در جامعه از طریق گردآوری و بررسی کمی - کیفی انبوهی از مدارک و فاکت ها مطالعه می کند و عوامل موثر در رشد و پراکنش شایعه ها را در جامعه کشف می کند.
حال نتیجه این تحقیقات در خدمت چه کسانی قرار می گیرد؟ آیا در خدمت خودشناسی قزاز می گیرد و کمک می کند که انسان از زیر نفوذ مخرب شایعات رها گردد؟ متاسفانه، نه. نتیجه این تحقیقات در درجه نخست در اختیار سیستم های حکومتی و اقتصادی قرار می گیرد تا از آن استفاده سیاسی و بازرگانی شود و به وسیله تبلیغات و ترویج شایعات، افکار عمومی را در جهتی که می خواهند هدایت و کنترل کنند.
دو روان شناسی نیز یکی از علوم انسانی است که می کوشد عوامل موثر بر شخصیت و رفتار فردی و اجتماعی افراد را مطالعه کند و مثلاً عوامل موثر بر عقاید فرد و روش های به وجود آوردن و از بین بردن افکار و اعتقادات و شرایط افزایش و کاهش تلقین پذیری را مطالعه می کند، و نتایج این تحقیقات نیز خواه نا خواه به صورت کارافزار ها و فنون اقناع و ترغیب و ایجاد افکار عمومی، در اختیار کارشناسان تبلیغ و ترویج قرار می گیرد و ابزاری برای به بند کشیدن افکار و عقاید مستقل و آزاده می شود.
حال، با توجه به این مثال ها و صد ها مثال مشابه دیگر، می توان گفت که این علوم انسانی رهاننده انسان ها از بند خویش و شناساننده انسان ها به خویش نیستند و خودشناسی نمی تواند به آن ها و فقط به آن ها متکی باشد.
منبع:http://www.atefrad.org
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : omidayandh
چو دانستی ز هر بد رسته باشی
خود شناسی پایه اصلی جهان شناسی است و شناخت واقعی انسان وقتی حاصل می شود که آدمی در جاده خودشناسی گام بگذارد و در راه پر فراز و نشیب آن پیش برود.
اما خود شناسی به چه مفهومی است؟ آیا به مفهوم شناخت جسمانی خویش است؟ یا به مفهوم شناخت روان خویش است؟ آیا به مفهوم شناخت شخصیت خویش است؟ یا به مفهوم شناخت منش خویش است؟
خودشناسی در اصل شناختی مقدم تر بر همه این شناخت هاست که البته پس از همه این شناخت ها و در اثر نگاه فیلسوفانه - عارفانه - ح کیمانه به خویش پدید می آید، آن گاه که انسان خویش را در آینه خویش می بیند و این نا شناخته سخت بیگانه را باز می شناسد.
در دوران ما، یعنی سده حکومت فلسفه تحصلی اثبات گرا و نواثبات گرا و اثبات گرایی منطقی، و در عصر اعتبار تجربه های علمی، ممکن است شعار خود را بشناس را به مفهوم آن شناختی از انسان درک کنیم که به علوم طراز نوین منتهی و منجر گردد، علومی که کاربرد روش های پیشرو وموفق علوم طبیعی را در مطالعه انسان، هدف اصلی خویش قرار داده اند.
چنین گفته می شود که انسان باید خود را بشناسد تا بتواند رهبر خویش باشد و دیگران را نیز بشناسد و رهبری کند. اما آیا شعار خود شناسی به مفهوم اثر گذاری روانی است؟ یعنی آیا
خود شناسی فن دخل و تصرف در رفتارهای انسانی، به کمک شاخه ای از یکی از دانش های انسانی است؟ تامل و تفکر در پاسخ به این پرسش است که می تواند مفهوم شعار خود را بشناس را روشن کند.
خود شناسی حکمت است و حکمت ریشه درخت دانش است. دانش خود شناسی دارای نقش و ماهیتی است به کلی متفاوت با نقش و ماهیت دانش هایی که علوم انسانی نام گرفته اند و انسان را موضوع مطالعه خود قرار داده اند و به آن چون موجودی زنده و طبیعی- اجتماعی می نگرند، و با روش های علمی خاصی با آن رفتار می نمایند.
در دوران ما روان شناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی، تاریخ و سایر علوم انسانی، به مطالعه رفتارهای انسانی همت گمارده اند و می کوشند تا واکنش های افراد و گروه ها و طبقات و ملت ها را در شرایط مختلف و تحت تاثیر عوامل گوناگون به مشاهده علمی درآورند و شرایط پدید آمدن این واکنش ها را تعیین و تبیین کنند تا آن ها را پیش گویی و پیش بینی و هدایت نمایند.
آن ها از این راه به کاربرد فنی این علوم گرایش دارند و آموزش و پرورش یکی از نمونه های مهم آن است.
با شیوه هایی نظیر شیوه های آموزشی- پرورشی است که این علوم قصد سازمان دادن و هدایت بشری را دارند. این علوم و به کارگیرندگان آن ها می کوشند به نظارت بر عقاید و افکار عمومی، کنترل رفتار ها، الگو آفرینی رفتاری، مدل سازی اجتماعی، از طریق سازمان های پژوهشی- اطلاعاتی- ارتباطی - تبلیغاتی، هر گونه بی قانونی و بی نظمی را مهار و هر گونه توسل به قهر و فشار را زاید و بی مصرف سازند. هم چنین می کوشند تا این هدف را در قالب دیوانسالاری قانونی خدشه ناپذیر، به مدیریت گروهی از کارشناسان و مهندسان اجتماعی و دانشمندان علوم انسانی و برنامه ریزان زندگی فردی- اجتماعی و تراست مغزها تحقق ببخشند.
رویای جامعه مکانیزه از راه عقلایی ساختن همه شئون زندگی، که بسیاری از اندیشمندان عصر ما را به طور باطنی و قلبی فریفته و شیفته خویش ساخته است، همان رویایی است که در رمان دنیای قشنگ نو نوشته آلدوس هاکس لی به تمسخر گرفته شده است. اما این معقول سازی حکمت حقیقی و خود شناسی اصیل نیست، بلکه باید آن را به قولی حکمت تقلبی و ناسره دانست. حکمت اصیل و حقیقی همان خودشناسی است که ریشه درخت دانش است و حکیم خودشناس انسانی فرزانه است، پس شعار ساده و عمیق خود را بشناس به مفهومی دیگر یعنی این که حکیمی فرزانه باش .
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
بتهوون پس از این که از تصمیم جدیش برای خودکشی منصرف می شود، خطاب به یکی از صمیمی ترین دوستانش چنین می نویسد:
در جایی خوانده ام که به انسان اجازه داده نشده است تا به میل خودش زندگی را ترک کند، پیش از آن که به وظایف نیکویی که بر عهده اش گذاشته شده، عمل کند. اگر چنین نبود، من از مدت ها پیش زندگی را ترک کرده بودم- حتی با دست های خودم به زندگیم پایان بخشیده بودم.
یکی از درس های مهمی که خودشناسی به انسان می آموزد، نیکویی کردن در حق یاران و دوستان و همه نیازمندان به نیکویی، و مقدم بر هر کس دیگر، نیکویی کردن در حق خویشتن است.
خودشناسی به ما چنین می آموزد که زندگی بس متزلزل و ناپایدار است و گذرا و غیر قابل اعتماد و سرشار از مخاطرات و فجایع غیر منتظره، و فاقد اهداف از پیش معین شده، و اگر نیکی کردن به خویشتن و دیگران را به عنوان هدفی اصلی و اصیل برای آن قرار ندهیم، سخت پوچ و بی مفهوم می نماید.
نیکی کردن به خویش و دیگران است که می تواند به زندگی هدفی شریف و والا و انسانی ببخشد و از آن تفسیری متعالی و ارجمند ارائه دهد. و تنها با نیکی کردن و نیک بودن است که می توان ناپایداری لمحه های بی دوام و میرای زیستن را ماندگاری و ابدیت، و تاریکی های آن را روشنایی و فروزش بخشید. و این یکی از مهم ترین درس هایی است که خودشناسی به ما می آموزد.
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
عشق مهم ترین درس خودشناسی است که می توان آموخت. برای فهم مفهوم هستن و زیستن ، باید عاشق شد و عاشق بود و عاشق زیست و عاشق چشم بر جهان بست، باید عاشقانه زندگی کرد و عاشقانه مسیر زیستن را تا بی نهایت پیمود. عاشق زندگی، عاشق تکامل، عاشق تعالی، عاشق زیبایی، عاشق نیکی، عاشق پویایی، عاشق انسان و انسانیت، عاشق حقیقت، عاشق آگاهی، عاشق دانایی، عاشق والایی، عاشق رفاقت و پیوند، عاشق جریان یافتن و جاری و ساری شدن، عاشق سیلان و سیران و سریان، عاشق روشنایی و فروزش، عاشق نورافشانی و پرتو تابانی، عاشق هستی...
بدون درک مفهوم این عشق های گوهرین، زندگی خالی از عمق و معنا می شود و تیره و تاریک می گردد، و آن که بدون درک و احساس این عشق ها زیسته باشد، حتی اگر بیشتر از صد سال، و حتی اگر برخوردار از همه مواهب مادی زیستن و رفاه مالی و خوش بختی های ظاهرین زندگی کرده باشد، به حقیقت نزیسته است و مرده ای بوده با ظاهری زنده نما و مزه نیک بختی حقیقی و معنوی عمیق را نچشیده است، و این درس بزرگی است که خودشناسی به ما می آموزد.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
یکی از درس های مهم دیگری که خودشناسی به ما می آموزد، مروت و مدارا است. مروت و مدارا را می توان به منصف بودن و سازگاری تعبیر نمود. منصف بودن با دیگران و با خویشتن، دادگر بودن و رعایت حق و حقیقت خویش و دیگران را نمودن، حق هر چیز را ادا کردن و به جا آوردن، و در رفتار با دیگران، چه دوستان و چه دشمنان، جوانمردانه عمل کردن، مفهومی است که از مروت استنباط می شود و اگر جایگاه اجتماعی خویشتن را به درستی درک کنیم و هدف از زندگی انسانی را به درستی دریابیم، متوجه می شویم که اساس زندگی سالم و مسالمت آمیز و همزیستی صلح آمیز با دیگران و خود، مدارا و مروت است.
سازگاری، انعطاف پذیری، نرمش و ملایمت، لازمه زندگی انسانی است و در سایه چنین رفتار و کرداری است که می توان نیک بخت و بهروز زیست و امکانات وجودی و گوهرهای درونی خویش را شناخت و به کار گرفت و تحقق بخشید.
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
یکی از مهم ترین درس های خودشناسی، شناخت جایگاه خویشتن در جهان است و کشف حقیقت مقام خویش در گذرگاه هستی و رابطه خود و جهان .
گذرا بودن عمر، ناپایداری زیست، سپنجی بودن حیات و میرایی لحظات، همه و همه به هزار زبان به ما می گویند که نباید از جهان انتظار وفاداری و از عمر تمنای ماندگاری داشته باشیم و هم چنین نباید چنان غرق در دلبستگی ها و وابستگی ها شویم که از گوهر خود حقیقی خویش و فرصت و مهلتی که به او برای هستی انسانی داده شده، غافل شویم. باید گوش شنوا داشته باشیم و ندا های گویای هستی را بشنویم.
وارسته و آزاد بودن از هر آن چه رنگ تعلق پذیرد یکی از درس های اساسی خود شناسی است. فرصت زیست کوتاه است و به یک چشم به هم زدن تمام می شود و دلبستگی های ما هر چقدر هم که عزیز و دلبند باشند، به آنی ، چون باد و برق، می گذرند و سپری می شوند و عمرشان به سر می رسد ( هم چون رویایی شیرین یا کابوسی تلخ- و هر دو غیر قابل اعتماد)، بنابراین هر چه آزاد تر و آزاده تر و فارغ تر از این همه شر و شور های بی حاصل و قیل و قال های پوچ و بی معنا باشیم، فرصت بیشتری برای اندیشیدن در حقیقت خویش و گوهر هستی خود و جهان هستی خواهیم داشت و آسوده تر این سفر را به پایان خواهیم رساند.
هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است؟
گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را؟
هستی آتشگهی دیرنده پا برجاست و آدم ها پاسداران آتش هستی و میزبانان و نگهبانان و حافظان این آتش نامیرا و جاودانه اند:
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
پنهان درون جان هر یک از ما، به فراخور درجه اشتعال وجودمان، آتشی نهفته است خرد یا کلان، نیم افسرده و پنهان در زیر خاکستر، یا بر افروخته و شعله کشان.
خودشناسی به یک تعبیر شناخت این آتش همیشه گدازان درون نیز هست و کشف راه و روش های پاسداری از آن که مبادا رو به خاموشی گذارد و سردی پذیرد.
خودشناسی پروردن و بارآوردن آتش درون است تا شعله و شراره هایش روشنی بخش راه شب نوردان و جان های نیازمند به فروزش یاشد و لهیبش گرما بخش جلن های سرد و افسرده.
خود شناسی هیمه پی در پی نهادن بر آتش فشان جان است و این آتش را جاودان روشن نگاه داشتن و در پرتو تابناکش جهان را روشنی بخشیدن.
ارزش جان ما به میزان آتشی وابسته است که درون وجود و روان خویش داریم و تابع میزان روشنایی و گرمایی است که به دیگران می بخشیم. آتش درون خویش را دریابیم و پاس بداریم و از آن به نیکوترین وجه مراقبت و حفاظت کنیم، بپرورانیمش و نیکو بپرورانیمش، و همیشه فروزان و پرتو افشانش نگاه داریم و از آن خورشیدی تابان بسازیم با آفتابی درخشان بر فراز آسمان جان و جهان:
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ای ست که در آسمان گرفت
خود شناسی، شناخت راه رسیدن از عاشق به معشوق نیز هست، و کشف این راه نامکشوف و پیچیده و پر فراز و نشیب بی پایان، راهی دشوار و لغزنده سرشار از خطرها و کمین گاه ها و پرتگاه های مرگبار، و با خودشناسی این راه ناهموار هموار و عبور پذیر می شود و قابل پیمایش و پویش:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودش حافظ از میان برخیز!
اغلب انسان ها با خود بیگانه اند، با خود نا محرمند، با خود غیر صمیمی و غیر یگانه اند، حجابی هستند بر روی درون پنهان خود، نقابی هستند بر چهره جان خویش، خود را فراموش کرده اند، خود را نمی شناسند، خود را از یاد برده اند، با خود هزاران فرسنگ فاصله دارند ، از خود بریده اند، خود را کنار گذاشته اند و نگران خود نیستند. از چنین انسان هایی نمی توان انتظار خود شناسی داشت. برای خود شناسی، شرط نخست یگانه بودن، و یکدل بودن با خویش، صادق بودن با خویش، محرم بودن بر خویش است- یعنی به خویشتن عشق ورزیدن و معشوق خویش بودن، یعنی خود عاشق خویش بودن، عاشق گوهر حقیقی جان نهان خود بودن- و بی حجاب و بی نقاب به خویشتن نگریستن، مهرورزیدن و دریافتن حقیقت خویش، پرده از چهره درون خود برداشتن و بی پرده و به طور مستقیم چشم دوختن در چشم درون خود و به سیمای درونی و باطنی خود نگریستن در آینه روشن ضمیر پنهان خویش.
حجاب چهره جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
در کدام دوره ها بهتر خود را می توان شناخت و با رازهای درون خود بهتر می توان آشنا شد؟ در دوره های سکون و سکوت و آرامش و آسودگی ها؟ یا در دوره خطرها، به مبان موج رفتن ها و در غرقاب افتادن ها؟
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
در زندگی برخی از آدم ها دوران های طولانی آرامش و آسایش وجود دارد. سال ها ، و گاه دهه ها، همه چیز بر وفق مراد است و زندگی یکنواخت، بدون حادثه مهم و قابل توجهی سپری می شود، و غم ها و شادی های کم اهمیت و حوادث تلخ و شیرین کوچک هستند که لحظه های این سال ها را پر می کنند، بدون این که اهمیت چندانی داشته باشند و خاطره بزرگی از خود به جا بگذارند، بدون آن که اتفاق خاصی بیفتد ، همه چیز آرام و ملایم و زندگی با آهنگی کند و یکنواخت جریان جویباری و نرمپوی دارد و به این ترتیب سال ها و سال ها می گذرد، تا این که ناگهان توفانی و گردبادی از راه می رسد و یک لحظه چشم باز می کنیم و بدون این که انتظارش را داشته باشیم، می بینیم که در مرکز توفان و تلاطم هستیم و دوران چو نقطه ما را در میان دایره حوادث گردبادی و پیچان خود قرار داده است. در مرکز توفان، در کانون فاجعه ها، در اعماق تلاطم های سیلاب گون خویش، و ناگهان غافلگیر می شویم و آوار حوادث و فجایع بر سرمان خراب می شود، حوادث و فجایعی که هیچ انتظارش را نداشته ایم. در چنین شرایطی چه می کنیم؟ چقدر خود را برای این شرایط توفانی و فاجعه های آن خود را آماده کرده ایم؟ آیا برای مقابله و چاره جویی در برابر چنین شرایط حاد و بحرانی حود را تربیت کرده ایم؟ آیا قدرت درک و تطبیق خود با هر شرایط، هر چقدر دردناک و ناگوار را داریم؟ آیا آمادگی پذیرفتن عواقب احتمالی شکست ها و فاجعه ها را داریم؟ آیا از واکنش های احتمالی خود در چنین شرایطی آگاهیم؟ آیا آن گونه عمل می کنیم که از خود انتظار داریم یا به دیگران وانموده ایم؟ چقدر به این مسائل فکر کرده و می کنیم؟ چقدر از وقت و فرصت خویش را به سرنوشت خویش می اندیشیم و صرف تفکر در باره آینده و حوادث احتمالی آن می کنیم؟ آیا برای هر گونه حوادث در هم کوبنده و در هم شکننده روان گسل، و هر فاجعه دردناک ویرانگر خود را مهیا کرده ایم؟ آیا چشم به راه حوادث هستیم؟ ( چشم به راه انقلاب های فکری- روحی- اجتماعی، بحران های شغلی، صدمه های جسمانی، بیماری های درمان ناپذیر، مرگ عزیزان، آسیب های روانی و در هم شکستگی های روحی، بلاهای طبیعی ناگهانی، زلزله ها، آتش فشان ها، توفان ها، سیل ها، تصادف های وحشتناک، فقر و فلاکت و درماندگی و هزار و یک بدبختی ناگهانی و چون صاعقه فرود آینده دیگر چطور؟) آیا خود را برای هر شرایطی، هر چقدر هم سخت و بحرانی آماده کرده ایم؟ آری؟ یا نه؟
آیینه درون تو گر صاف و پاک شد
خود را در آن ببینی و نیکو شناسی اش
برای خود شناسی باید آینه وجود آدمی صاف و پاک از غبار ها و زنگار ها باشد تا حقیقت نما باشد و حقیقت وجود آدمی را بر او به درستی نشان دهد. غل و غش ها، عدم صداقت ها، حساب گری ها، وابستگی های پوچ و بی ارزش، ناخالصی ها، خرده شیشه داشتن های وجود، دغل کاری ها و حقه بازی ها، کلاه شرعی گذاشتن ها، تزویر ها و دو رویی ها، تظاهر ها، تنگ نظری ها، کوتاه بینی ها، خودبینی ها و خود پرستی ها، سطحی نگری ها، مشغله های بیهوده، اسارت های مادی و همه دیگر همانند های این ها، همگی غبار ها و زنگار های آینه درون آدمی هستند و آن را غیر صیقلی، ناپاک و کج نما، دگرگون نما و وارون نما می سازند و اجازه نمی دهند که تصویری درست و راست از حقیقت وجود آدمی بر او نمایانده شود.به این دلیل است که برای خودشناسی، افزون بر داشتن دید دوربرد و ژرفانگر، و چشمانی شستشو یافته در چشمه صفا و صداقت، آینه درون را نیز باید غبار روبی و زنگار زدایی کرد و کدورت ها و گردو خاک ها را از روی آن سترد:
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
هایدگر از علوم انسانی و سایر دانش های بشری می خواست تا در رشته های گوناگونی که جز مایه غفلت انسان از وجود خود نیستند، سرگردان و پراکنده نشوند، بلکه در پرتو بازگشت به اصل و اساس خویش، یعنی وجودی که از آن جدا افتاده اند و با آن کم و بیش بیگانه شده اند، خود را درک کنند، چه اندیشیدن- در نهایت- طرح این پرسش اساسی است که چیست که ما را به اندیشیدن فرا می خواند؟ چیست که ما را مخاطب خویش ساخته، ندای اندیشیدن مان می دهد؟ ندا و فراخوانی که دانش از آن بی خبر است، چون به خویش نمی اندیشد. هنگامی که کارل یاسپرس به افشای فلسفه اثبات گرا و مکتب اصالت تصور می پرداخت- که اولی جز از طریق واقعیت نمی اندیشد و دومی در نظرش هر چه هست از مقوله تصورات و معانی است- در حقیقت این هر دو روش اندیشیدن را سرزنش می کرد، به این دلیل که ذهنیات و کیفیات اعتباری را به هیچ می گیرند و از این مفهوم بی خبرند که وجود بین عرصه واقعیات مشاهده پذیر و امر متعالی مطلق واقع است. عینیت چیزی جز دُرد و پس مانده وجود را بر جای نمی گذارد، و جز نشانه ای ناچیز از آن نیست. دانش ها نه روشنگر ارزش دانشند و نه روشنگر معنای آن، و وجود در برابر دانش واپس می نشیند و خود را پنهان می سازد.
خود را بشناس درست همان پیامی است که شایسته است به کسانی داده شود که در علم به جهان برون غرق و گم شده اند و دمبدم با خود بیگانه تر و از خود دور تر می شوند و خود را بیشتر گم می کنند.هنگامی که هوسرل از فلسفه می خواست که به جست و جوی دانش های شهودی همت گمارند، علومی که گوهر بسیط دارند، و لازمه آن این است که ساختمان های گوناگونی که تکیه گاه آن علم ها هستند ولی آن ها را از نظر ما پنهان می دارند، صورت فرعی و جنبی پیدا کنند در حقیقت خواستار بازگشت به اصل و شناخت آن من برین بود که حامل معنا و مفهوم بخش است.
شعار خود را بشناس ارزشی به مراتب بیشتر از اندرزی ساده و نصیحتی کوتاه برای تربیت فردی و پرورش اخلاقی دارد. این جمله از ضرورتی حکایت می کند که انسان برای پرداخت و بازپرداخت ترازنامه وجود خویش گرفتار و دچار آن است تا در بیرون از حوزه وجود خویش گم و سرگردان نشود، در آن فضای مه آلود بی کران و پر از سراب و بی راهه ای که اثراتش چنان است که چه بسا ممکن است آدمی را به آن جا بکشاند که خویشتن را به عنوان وسیله و نه غایت و مقصود بینگارد. از این رو فیلسوفی چون برگسون، که مدام بر تاثیر منفی گرایش عقل به ساختن و پرداختن مفاهیم و کلیات عقلی تاکید داشت، از فلسفه خواستار آن بود که ما را به تلاش برای شهود و دانش حضوری- که چیزی جز تلاقی زندگی با خودش نیست- راهنمایی کند و رهنمون شود.
این گرایش عقل در متن پیوستگی و در استمرار زندگی، ناپیوستگی ها و وقفه هایی پدید می آورد که استمرار زمانی را بی حرکت و افسرده می سازد، به حدی که این عقل را می توان به عنوان عدم دریافت طبیعی زندگی تعریف کرد، آن گاه عقل با این تلاش، در اصل خود جذب شده، تکوین خود را با سیری وارونه تجربه خواهد کرد.
این راه خود شناسی همان راهی است که سقراط ما را به آن فراخوانده و دعوت کرده و خود نیز به آن راه رفته بود: در پرتو تذکری که روش مامایی فیلسوفانه در ما ایجاد می کند، راه پیموده را بازپیمودن و این به ما امکان می دهد که اگر به شناخت تام خود نائل نشویم، دست کم، به تفکری دست بیابیم که نخواهد گذاشت مساله حقیقی انسان با نقابی از توانایی ها و مهارت های عملی پوشیده بماند که در خور و شایسته اصل وجود ما نیستند. و نخستین فیلسوفی که ما را به این اندیشیدن فرا خوانده سقراط است، و به این دلیل است که هایدگر در بحث انسان شناسی، این همه به سقراط مراجعه و از او نقل قول و یاد می کند.
در عصر ما، عصری که آدمی را به اندیشیدن وامی دارد، آن چه بیش از همه ما را به فکر فرو می برد، این است که ما هنوز از اندیشیدن غافلیم ... با این همه، ابداً چنین نیست که این غفلت به سادگی و در وهله نخست ناشی از این باشد که ما آدمیان، آن طور که شاید و باید به جانب آن چه انسان را به اندیشه وا می دارد، روی نمی کنیم، بلکه این معنا ناشی از آن است که آن چه بیشتر از همه انسان را به فکر وا می دارد از آدمی روی بر می گرداند و حتی از دیرباز روی برگردانده است.
دمی با حق نبودم، چون زنم لاف شناسایی؟
تمام عمر با خود بودم و نشناختم خود را!
برای خود شناسی، باید نخست وارسته باشیم از قید و بند بیشتر وابستگی ها و تعلق خاطر های اغلب پوچ و بی ارزش، و در میان همه مشغله های زندگی، فرصتی نیز برای پرداختن به خود و اندیشیدن در باره خویشتن فراهم آوریم، که متاسفانه کمتر چنین فرصت هایی پیش می آید و آن گاه نیز که فراغتی حاصل می شود، چنان خسته ایم و فرسوده و وارفته که نیرویی و توانی برای نگریستن به ژرفای وجود خویش و دیدن تصاویر حقیقی خویش نداریم.
برای خودشناسی یابد ترک خودبینی بگوییم و خودپسندی، ترک خود پرستی بگوییم و خود خواهی، ترک خود رایی بگوییم و خودکامی، ترک خود کامگی بگوییم و خود بزرگ بینی، ترک خود محور بینی بگوییم و خود خدا پنداری ، و آیا توان و همت این همه ترک اعتیاد های سخت جان و دیرمان را داریم؟
برای خود شناسی باید خود را در معرض امتحان های دشوار و آزمون های سخت قرار دهیم و در میدان سنجش ها و آزمایش های نفس گیر، بیازماییم. باید مراقب خود باشیم، و مراقب تقلب های خود، مراقب تظاهر ها و دو رویی های خود، مراقب تزویر ها و خودنمایی های خود، مراقب ظاهر فریبی ها و دغلبازی های خود...
برای خود شناسی باید درون خویش را مدام کند و کاو کنیم، به عمیق ترین انگیزه های رفتار ها، کردارها، گفتار ها، کنش ها و واکنش ها، و اندیشه ها و خیال های خود بیندیشیم و بکوشیم تا خود را در پنهان ترین زوایای این انگیزه ها و تاریک ترین گوشه های امیال و خواست های خویش دریابیم و کشف کنیم.
برای خود شناسی باید خود را همواره در حوزه های اندیشه، انگیزه و عمل بجوییم و کنکاش کنیم تا بیابیم و بشناسیم. دو حوزه اندیشه و عمل، مهم ترین عرصه های خودشناسی هستند و خود شناسی حکمتی است ( نمی گویم دانشی است، نمی گویم هنری است، نمی گویم مهارتی است، نمی گویم فنی است، می گویم حکمتی است) هم نظری و هم عملی، هم حسی و هم عقلی، که باید به تدریج آن را بیاموزیم و در عمل و در تجربه فرایش بگیریم و با مراقبت های پیدا و پنهان، خود را برای آن آماده سازیم تا بتوانیم به تدریج مرزهای وجود خویش را بشناسیم و ارزیابی درستی از خویش به دست آوریم.
چون تو شناسای خود شوی به حقیقت
بر تو هویدا شود حقیقت هستی
گفتم که انسان شناسی علوم انسانی را نمی توان خود شناسی به مفهوم فلسفی آن داسنت، و ممکن است که این انسان شناسی به جای این که منجر به انسان شناسی و انسان سالاری و سروری انسان بر خویشتن و آزاد سازی انسان از بند های اسارتی که خود بر دست و پای روح و روان خویش بسته است، شود، بر عکس، منجر شود به اسارت بیشتر انسان در بند و بست های خویش.
دو مثال می زنم:
یک جامعه شناسی به عنوان یکی از علوم انسانی عوامل موثر بر انسان اجتماعی را مطالعه می کند، به عنوان مثال، چگونگی تولید و انتشار شایعات را در جامعه از طریق گردآوری و بررسی کمی - کیفی انبوهی از مدارک و فاکت ها مطالعه می کند و عوامل موثر در رشد و پراکنش شایعه ها را در جامعه کشف می کند.
حال نتیجه این تحقیقات در خدمت چه کسانی قرار می گیرد؟ آیا در خدمت خودشناسی قزاز می گیرد و کمک می کند که انسان از زیر نفوذ مخرب شایعات رها گردد؟ متاسفانه، نه. نتیجه این تحقیقات در درجه نخست در اختیار سیستم های حکومتی و اقتصادی قرار می گیرد تا از آن استفاده سیاسی و بازرگانی شود و به وسیله تبلیغات و ترویج شایعات، افکار عمومی را در جهتی که می خواهند هدایت و کنترل کنند.
دو روان شناسی نیز یکی از علوم انسانی است که می کوشد عوامل موثر بر شخصیت و رفتار فردی و اجتماعی افراد را مطالعه کند و مثلاً عوامل موثر بر عقاید فرد و روش های به وجود آوردن و از بین بردن افکار و اعتقادات و شرایط افزایش و کاهش تلقین پذیری را مطالعه می کند، و نتایج این تحقیقات نیز خواه نا خواه به صورت کارافزار ها و فنون اقناع و ترغیب و ایجاد افکار عمومی، در اختیار کارشناسان تبلیغ و ترویج قرار می گیرد و ابزاری برای به بند کشیدن افکار و عقاید مستقل و آزاده می شود.
حال، با توجه به این مثال ها و صد ها مثال مشابه دیگر، می توان گفت که این علوم انسانی رهاننده انسان ها از بند خویش و شناساننده انسان ها به خویش نیستند و خودشناسی نمی تواند به آن ها و فقط به آن ها متکی باشد.
منبع:http://www.atefrad.org
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : omidayandh