دليران تنگستاني(3)
نويسنده:مرحوم منوچهر آتشي
(3)مناسبات ايران و انگليس
سومين داستان سريال دليران تنگستاني که پايان نخستين مرحله از دو مرحله جنگ است، فرجامي به ظاهر فاجعه بار دارد. اما اگر به جنبه هاي زيبا و سمبليک تصويرهاي آخرين صحنه جنگ، با اندکي دقت، وقوف يابيد، در خواهيد يافت که پاياني بر آن متصور نيست. پاهاي بيگانه، پاهاي چکمه پوش، همچنان مي آيند از روي سينه هاي ستبر دليران، که به خاک و ماسه داغ ساحل، استحاله يافته اند، مي گذرند و... همچنان مي گذرند. اما تا کجا؟آيا آن همه خون که ريخته شده، زمين را به باتلاقي تبديل نکرده است تا در يک نقطه بلعنده شود؟ شايد در همان جا که افسر انگليسي به نعش احمد خان تنگستاني، با ضربه چکمه اش، بي حرمتي مي کند، و نعش خونين، چون چشمه اي که در آخرين لحظات خشک شدن، آخرين جرعه هاي زلالش را با فشاري چون روزهاي جوشندگي به بيرون پرتاب مي کند، و زمين تشنه را مژده سيرابي هاي آبسالي مي دهد، آخرين جرعه هاي رمقش را که از عشق و کين نيرو مي گيرد، به انگشتي که پشت ماشه سرد، هنوز گرم مانده است، مي رساند و... غرور کور و خيره افسر را، در ناباوري ابلهانه اش، چون بادکنکي از باد فيس و افاده تهي مي سازد؟
اين تصويري است که شايد شما در فيلم نبينيد، و اين از نقص يا ناتمامي فيلم نيست، بلکه از همان مفهوم کنايي کذايي سرچشمه مي گيرد: هيچ گلوله اي، نقطه پايان ماجرايي نيست و نبايد باشد. چرا که اين پاها بايد بروند، تا متوقف شوند، و براي اين که متوقف شوند، بايد بروند...زيرا جنگي که در 1856ميلادي(1273هجري قمري) در ريشهر(يا کلا، در حوالي بوشهر)آغاز شده بود، بايد در فاصله زماني بسي دورتري، حدود 60سال، و در مسافتي بيش از ده پانزده فرسنگ از ساحل، در دشت هاي سوخته و عطشناکي پايان پذيرد که اگر غروب هاي زيبايش، جنبشگاه رنگ ها و سايه بازي هاي خورشيد و صحراست، نيمروزهايش، چون کام گرزه مارهايش کين اندوز و انتقامجوست. دشت ها و ماسه زارهايي که توصيفش از جانب سربازان سالم برگشته به جزيره کبير يا نايب السلطنه نشين هند، سربازان بسيج شده به نبرد نوبت دوم را وامي داد تا از وحشت کشته شدن در شنزارها و مدفون شدن زير تپه هاي سرخ و سيار ماسه هاي برشته خود را در دريا غرق کنند.[مضمون مأخوذ از شرح چند و چون يک سروان يا سرهنگ با ژنرالش، در مورد کمتر يا بيشتر پياده کردن سرباز براي جنگ با دشتستاني ها و تنگستاني ها.]
وضع داخلي ايران در سال 1856و روش حکومت بوشهر
نيز خوانديد که عمال دولت فخيمه، عملا ايراني را از داشتن حق هر گونه نيروي دريايي محروم کرده بود، به طوري که هر وقت هوس ميکرد، جزيره اي از جزاير ايران يا پاره اي از خاک ايران را جدا مي کرد و براي آن خاني يا حاکمي مي تراشيد. از اين کارها، ايراني ها را جز کين توزي به متجاوزين چه عطوفتي مي توانست در سينه جاي گيرد؟ براي آنان که بعضي عمليات دريايي امروز ايران در خليج فارس، لازم مي نمود که شمه اي از روابط ايران را با عمان و مسقط و سابقه طولاني حضور نيروي دريايي ايران را از جلفار، مسقط و ساير پايگاه هاي جنوبي خليج از زمان نادرشاه باز گوييم و توضيح دهيم که چگونه به علت ضعف قواي بحري ايران پس از نادرشاه، دشمن توانست ابتدا به بهانه هاي به ظاهر بي ارتباط با ايران، ولي عملاً متوجه خاک اصلي ايران، در عمان و مسقط نيرو پياده کند، سپس، چون ميدان را خالي ديد و ضرورت بازاريابي را دريافت، از عمان به قشم و کيش و ساير جزاير ايران دست اندازي نمايد و فرجام آن کاري را کند که نمي بايست مي کرد، يعني بر تمامي قلمرو دريايي ايران دست گذاشت و به راحتي 180 کيلومتر راه آبي کارون را ويژه کشتيراني تجارتي خويش قرار داد.
نيز گفتيم که تلاش هاي ميرزاتقي خان امير کبير نيز براي تشکيل نيروي دريايي از طرف حريف بي ثمر گذاشته شده بود. دولت امريکا هم با وجود بستن قرار داد در مرحله عمل، به امضاي آن رضا نداد، به اين سبب بود که بيش از پانزده يا بيست سال پس از تسخير بوشهر، دولت ايران با يک شرکت آلماني وارد مذاکره شد و تقاضاي خريد کشتي داد، آلماني ها در موقعيت بسته اي که خود داشتند، بي درنگ تقاضاي ايران را اجابت کردند و به تاريخ 1882دو ناو جنگي به دولت ايران تحويل دادند، که اين هر دو کشتي را دولت ايران به پايگاه دريايي بوشهر روانه نمود و آن ها را هسته تشکيل نيروي دريايي قرار داد.
و اين خود، شد آغازي ديگر بر سلطه دريايي ايران بر خليج فارس، که عملاً موجبات تيرگي روابط امپراتوري درياها را با ايران در پي داشت. زيرا به نظر وزير امور خارجه بريتانيا، دولت وي به مناسبات خود با ايران، در حدود اين شرايط عمل خواهد کرد که موقعيت هندوستان از خليج فارس مورد تهديد قرار نگيرد. اما به راستي تأسيس و تقويت نيروي دريايي ايران، چگونه تهديدي ممکن بود متوجه هندوستان «نايب السلطنه نشين» بکند؟
و اما نتيجه غير مستقيم اين تعارض سياسي، از يک طرف آلماني زمان بيسمارک را (پس از جنگ 1870و پيروزيش بر فرانسه) بر آن داشت که ضمن اجراي نيت گسترش بازرگاني خويش در درياهاي آسيا، به خليج فارس نيز روي آورده و طبعاً پيش از هر جاي ديگر کشتي هاي آن دولت به بنادر ايران آمد و رفت کنند. شرکت «جمه، ورت، اند کمپاني دوبرم» نخستين شرکت آلماني، بود که در بوشهر مشغول به کار شد.
باري، نيت من از طرح اين مسأله، شق دوم آن است، از اين رو به اطاله کلام نمي پردازم و تنها اين حقيقت را يادآور مي شوم که: در تمام طول جنگ اول، با وجود گسترش نفوذ انگليس ها در بوشهر و ساير بنادر، اگر مردم ايران، خصوصاً جنوبي ها عنايت و اشتياق بيشتري به آلمان ها نشان مي دادند، گناه اصلي را بايد متوجه روش استعماري خود عمال امپراتوري دريا دانست. به گمان من، حتي پناه دادن واسموس(قونسول آلمان در شيراز که در همان اوايل جنگ اول تشکيل پليس جنوب، مورد تهديد انگليسي ها قرار گرفت و دستگير شد و اموالش ضبط گرديد، و خود چندين بار از دست آن ها فرار کرد و سرانجام، از ترس جان به دشتستاني ها و تنگستاني ها ملتجي شد) موضوعي فرعي بود که از ريشه عميق نفرت از رفتار استعماري متجاوزين مايه مي گرفت. چرا که مردم جنوب ايران به اين اصل خو گرفته بودند که: بزرگترين دشمن تهديدگر آن ها هميشه انگليس بوده، و نه هيچ کشور ديگر، و طبعاً دشمن را دوست مي پنداشتند. در کنف حمايت گرفتن واسموس سرگردان، صورت ساده اي از چنين قضيه اي بود، اما متجاوزين تا به آخر کوشيدند که با نام واسموس، نهضت دلاوران جنوبي را آلوده سازند. ولي کسي نبود از آن ها بپرسد: اگر دلاوران تنگستاني و دشتستاني به تحريک واسموس رو در روي ارتش عظيم امپراتوري درياها ايستادند، 60سال پيش از آن، باقرخان و احمد خان تنگستاني را کي به مدافعه از مرزهاي ميهن و شهيد شدن تمامي کسان آن دلاوران ميهن پرست، تحريک نمود؟ (از اين مبحث نيز چون در مقولات بعدي به تفضيل سخن خواهيم آورد، اکنون مي گذريم و به اصل مطلب مي پردازيم.
تنهايي دلاوران تنگستاني و نوميدي شان از ياري ساير همسايگان
خان دشتي
60سال بعد، دلاوران ديگري چون رئيس علي دلواري و شيخ حسين چاه کوتاهي و زائر خضرخان تنگستاني، و از سوي ديگر محمد خان غضنفر السلطنه، خان برازجان و خويش اميرزادگان شبانگاره، به اين پرسش، پاسخ واقعي دادند.
(4)يادآوري
ثانيا، درست که هر دو دريابيگي ميرزا احمد خان نام داشته اند، اما ميرزا احمد خان دريا بيگي، که ضمن برخورد نيروي دريايي امپراتوري درياها، با سيصد مرد تنگستاني به سرداري احمد خان در سال 1856،حاکم بوشهر بود، ذاتاً مرد خائني نبود. او، در واقع فقط از جبروت ارتش انگليس، از طريق تهديدهاي قونسول و جاسوس هايش وحشت زده و در نتيجه مردد شده بود. و در اوايل شروع جنگ حاضر نمي شد، در قورخانه حکومتي را بروي مردم داوطلب باز کند. ولي ديديم که با فشار مردم و علماي ديني، تسليم خواست دليران تنگستان شد، و سلاح هاي موجود در آن جا را، گر چه گره گشاي هيچ مشکلي نبودند، به خاطر اندک بودن و نيز فرسودگي و کهنگي، در برابر نيروي شش، هفت هزار نفري دشمن و تجهيزات مدرن او(براي آن روزگار) نمي توانستند کاري از پيش ببرند، اما نفس عمل حاکم و رضايت به دادن سلاح به مردان رزمجو، و تسليم نشدن به فشارها و تهديدهاي دشمن و جاسوسانش، مهم بود. کاري که (در بخشهاي بعدي در خواهيم يافت) ميرزا احمد خان دريا بيگي، حاکم بعدي بوشهر، همزمان با آغاز جنگ جهاني اول و نبرد گسترده ي دليران تنگستاني و دشتستان، با همان دشمن مهاجم، نه تنها نکرد، بلکه روشي کاملاً مغاير با سلف خود در پيش گرفت و رسماً و در کمال صراحت، کمر به خدمت بيگانه بست و با مرزبانان غيور، راه عناد و دغلي پيش گرفت.
نکته ديگر، گر چه در بخشهاي گذشته آن را چند بار تکرار کرده ام، اين است که ماجراي تاريخي سه داستان اول، از يک جهت هيچ ارتباطي با ماجراهاي مرحله دوم جنگ (جنگ واقعي و طولاني دليران تنگستاني که همزمان با جنگ اول جهاني، يعني 58 سال بعد از نبرد احمد خان تنگستاني و مردانش با دشمن است) ندارد. اما از جهات اصولي سياسي خواهيم ديد، که با وجود بهانه هاي تازه تر استعمار براي تعرض نظامي به جنوب ايران، ريشه ها يکي است و فقط چنانچه گذشت و خواهيم ديد، بهانه ها فرق دارد.
پاياني براي آغاز ديگر
اما آيا دشمن به آساني اين «پيروزي!» را به دست آورد؟ آيا، همان طور که در بيشتر تاريخ ها و خاطرات مردان سياسي دشمن و دوست مي خوانيم: «نيروي دريايي بريتانيا، همزمان با محاصره هرات توسط ارتش ايران در سال 1856، به بوشهر حمله کرد، آن جا را تصرف نمود و پس از گرفتن اميتاز دلخواه (واپس نشيني ارتش ايران از اطراف هرات) از بندر بوشهر، فقط بوشهر!، عقب کشيد»[براي نمونه از تاريخ سياسي خليج فارس ياد کنيم که با وجود شرح و بسط اردوکشي هاي دشمن و توجيه کامل بهانه جويي هاي استعمار، به هيچ روي از مقاومت و نبرد دليرانه ايرانيان، سخن نمي گويد.]
در حالي که واقعيت چنين نبود و مردان جان بر کف احمد خان تنگستاني، پيش از اين که همه شهيد شوند، تلفات سنگيني بر ارتش عظيم دريايي انگليس وارد کردند، و در برابر هر مرزبان شهيد، بيش از پنجاه قرباني از دشمن گرفتند.
نماينده امپراتريس از سخاوت دم مي زند!
اما، لرد مزبور، جمله ديگري نيز دارد که پيش از آن بر زبان رانده بوده است، جمله اي که هم مفهومي گسترده تر دارد، و هم صداقت بيشتري (از نوع صداقت انگلوساکسوني) در آن مستتر است، يا بهتر بگويم: موج مي زند:
«ترکستان، افغانستان، ماوراء خزر و ايران، براي خيلي ها اين کلمات، فقط مفاهيمي دور و ناهماهنگ يا خاطره اي از شگفتني هاي مغاير را القا مي کند، اما براي من، اعتراف مي کنم، که آن ها مهره هايي هستند بر يک صفحه شطرنج، که بر سر آن ها، براي حصول سودمندي هاي جهاني، بازي مي شود.[از کتاب مستند و ارزنده تاريخي Persia in Britain and Russia imperialism in Astud تأليف فيروز کاظم زاده (ناشر، انتشارات دانشگاه ييلYaleبرداشت شده.)
به راستي که بدان روزگار، ايران صفحه شطرنجي شده بود در ميان دو حريف هم زور، که هر پاره خاک آن به صورت مهره اي در دست يکي از دو بازيگر ماهر به بازي گرفته مي شود. يا به تعبير بهتر، ايالات ميهن ما چون خانه هاي صفحه شطرنج، عرصه تاخت و تاز مهره هاي سياست و اعمال استعماري دو قدرت بي رقيب و جهانخواره شده بود. حقيقت تلخ تر اين بود که دو حريف، در گير و دار اين بازي طولاني، هرگز از خود چيزي مايه نمي گذاشتند، بلکه اين پيکره سرزمين ما بود که در کش واکش دو متجاوز، زخم و زيل و تکه پاره مي شد.
شگفتي آورترين صحنه هاي اين بازي لحظاتي بود که هريک از دو يغماگر شديداً نگران استقلال و تماميت ارضي ميهن ما بودند! و چه دلسوزي هاي ديپلماتيک پدربزرگانه اي که عرضه نمي داشتند! در تابستان 1901-آ. هاردينگHarding-A ديپلماتيک انگليسي چنين گزارشي به لرد لندزاونLandsown Kord مي دهد: «از دو سوي مخالف، حملاتي مشابه به دولت (ايران)مي شود که: يا از فروش مملکت به روسيه، استقبال کند يا درگذرد. هم شاه و هم صدر اعظم، به مرگ تهديد مي شوند که هر چه زودتر تکليف خود را روشن کنند.»
اندکي پايين تر،(از همان کتاب :Britain and Rusia Persia inص378) از قول همان ديپلمات يعني Harding-A مي خوانيم:
«عقاب [عقاب دوسر، نشان روسيه تزاري] دو سر روسيه تزاري، بيضه هايش را در کاخ گلستان [منظور عهدنامه گلستان است که در گلستان بين دولت هاي روسيه تزاري، به زمان قاجار، بسته شد و به موجب آن، ايران امتيازات بدفرجامي به روس ها داد.] گذاشته است. از اين بيضه ها، جوجه عقاب هاي نيرومندي درآمد که توسط اتابک (امين السلطان) صدر اعظم پرورده شدند. در طول يک سال، همين که اين جوجه عقاب ها پر درآوردند، تمامي خاک ايران را، از شرق تا غرب، خواهند بلعيد. اتابک دست انگلستان را از حمايت ايران قطع کرده است. ملت انگليس، هزار فرسخ دور از ايران است و رشته سياست بريتانيا درگسسته و پاره شده است.»
اين دل نگراني «صادقانه!» را کسي بروز مي دهد که برادرهاي بزرگتر او، يا نه عموهاي او، چند سالي پيش از آن، با چنان اردوکشي پر دبده اي، که وصف آن را خوانده ايد يا شايد هم از تلويزيون ديده باشيد، به عزم جنگيدن ايران بسيج شده، به کشتار تمامي آن ها دست يازيده بودند. جالب اين است که هدف آن تجاوز، درست، خلاف مدعاي دروغين هاردينگ، يعني نه حمايت و دفاع از استقلال، بلکه غصب کردن پاره اي از خاک ايران و سلب استقلال و مالکيت کشور ما بر آبها و جزاير خود بود. و اين تنها انگليسي ها نبودند که پناه گرفتن ايران در سايه حمايت خود را ضامن موجوديت او مي دانستند.
روسي ها با وقاحت بيشتري، «منتظر» بودند که ايران، از فرط پريشان روزگاري، و ناتواني حکومت قاجار، تاريخ طولاني و پرحماسه خود را فراموش کند و به عنوان «ايالتي کوچک»پيوستگي خود را به خاک پهناور روسيه، اعلام دارد!
از همان کتاب،ص387مي خوانيم:
بسياري از روسي ها يقين داشتند که ايران بيش از آن نخواهد توانست به صورت يک ملت مستقل دوام بياورد. آن ها معتقد بودند که کشور خسته و فرسوده شده، اين که مردم ايران، براي دگرگون کردن وضع خويش، چشم به روسيه دوخته اند» هم آن مدعاهاي دلسوزانه غاصبان جنوب سرزمين ما و هم اين چشم انتظاري هاي مشتاقانه همسايه شمالي را حکومت هاي باسمه اي عهد قاجار ميدان مي دادند. اين نکته قابل ذکر است که: مدتي بعد از هجوم نيروي دريايي بريتانيا به سواحل خليج فارس، يعني در فاصله سال هاي 1856و1914، بنياد سلطه امپراتوري درياها بر آب هاي آسيا، و حتي بر سرزمين هند، سستي گرفت، زيرا که از يک سو امکانات جغرافيايي روسيه و هم مرز بودنش با کشورهاي آسيايي(خاصه بازارهاي اقتصادي انگليس)، نيز نفوذش تا اعماق عرصه عمل استعماري و سرزمين هاي زير سلطه بريتانيا ميدان عمل امپراتوري پير را تنگ مي کرد و از سوي ديگر به ميدان آمدن قدرت جديد جهاني (آمريکا)و آغاز دست اندازي هايش بر مستملکات و «مستغلات» عموزاده ها بود، به ويژه با روالي، که خلاف روال مستقيم و صريح استعماري سلف او مي نمود و مدعاهاي هديه دمکراسي را در پي داشت، دلزدگي و بيزاري مردم سرزمين هاي زخم خورده را، دامن مي زد و سبب مي شد که با آغوش بازتر به استقبال مهمانان جديد بروند.
اما در ايران، نفوذ بيگانگان از جنوب و شمال، چنان گسترش يافته بود که مي رفت تا حدود قلمرو دو متجاوز را در ميان خاک ايران، به يک خط مرزي منکسر و مشخص تعيين کند. روسي ها از آذربايجان گرفته تا خراسان را به زير نفوذ داشتند. انگليس، که بلوجستان را به دو پاره تقسيم کرده بودند، و از طرفي فارس و خوزستان را غير مستقيم تحت سيطره خويش قرار داده بود، به کلي نيمه جنوبي خاک ميهن ما را تاختگاه عوامل خود ساخته، ابتکار عمل را به دست گرفته بودند. در چنين موقعيتي، زمان نيز سريعاً به سوي نقطه «هولجوش» جنگ اول در حرکت بود و لحظه هاي فاجعه بار ديگري نويد مي داد. ديپلمات نام برده انگليسي گزارش، جالب تري براي لرد لندزاونLord Landsown فرستاده، و در آن از سيد ناشناسي نقل قول کرده که: «روحانيان از مجتهدان کربلا و نجف فتوا خواهند گرفت، و اگر اين مسأله تحقق نيابد حکومت بايد خود را آماده جنبش شبيه «تحريم تنباکو» بنمايد». باز از قول همان هاردينگ در کتاب Persia in Britain and Rusiaص389مي خوانيم که «در فوريه 1901شاه (قاجار) نامه تهديد آميزي دريافت داشت که نشان مي داد يک سوي قضيه، روحانيان هستند. مفاد نامه چنين بود:
«اعلي حضرتا، تمام ايرانيان و سراسر دنياي اسلام، به آن اعلي حضرت از ته دل، به خاطر شيوه شکوهمند حکومت کردن تان، تبريک مي گويند از روزي که شما وارث شاهان باستاني، شاهان رعاياي ايران، شديد تاکنون سال ها گذشته است. شما صد و پنجاه کرور [هفتاد و پنج ميليون تومان]پول نقد را به مصرف رسانيده ايد. و از آن مهمتر، شما قر ض هايي گرفته ايد، که سر به هفتاد کرور مي زند، و حالا نيز با قرض بيست و دو کرور از روسيه، داريد، به آن جا مي رسيد که مملکت ايران را به مسيحيان، به خاطر خود، بفروشيد.
صد هزار مرتبه تبريک براي شما پادشاه عادل! شما الحق شايسته عنوان درخشان «شهريار ايران زمين» هستيد!... و ويرانه هاي شاهنشاهي ايران را به زير قدم هاي امپراتور روسيه نثار کرديد و روز اسلام و ايران را به شب بدل نموديد.
سوگند به خداوندگار توانا و مقدسان دين اسلام، تمام ما بنده با وفاي اعلي حضرت سوگند خورده ايم، تا آن جا که در قدرت مان باشد، نگذاريم اين بي حرمتي بر اورنگ شاهي وارد شود. ما شما را هشدار مي دهيم و پيش از از دست دادن آن (تاج و تخت) در اين چند روزي که وقت داريد دست به شکار شويد.
شتاب ورزيد، و از گرفتن اين قرض اخير امتناع کنيد و اين بچه گرجي (امين السلطان) را از حکومت و دستگاه سلطنت و از ميان ملت طرد کنيد. اما اگر به ادامه حکومت بچه گرجي تان رضا دهيد که شما را در اين و آن گرفتاري اسير کند، ما سوگند مي خوريم به پروردگار بزرگ که تاج و تخت و قدرت شما با ادامه چنان شيوه اي بر باد خواهد رفت و نشاني از شما و فرزندان تان بر زمين نخواهد ماند.
در چنين حال و روزگاري است که امتياز نفت به کشوري بيگانه داده مي شود و کشور بيگانه ديگر چشم آزمندي بر گستره هاي بيشتري از خاک ما مي دوزد و بالاخره، شاه قاجار، نخستين نشانه هاي هشدار را، که مرگ خويش است، دريافت مي دارد تا نوبت به فرزندان او برسد. آخرين شاه قاجار، جواني نامجرب، پشت سکان چنان کشتي شکسته اي در چنان درياي توفاني و برآشفته اي قرار مي گيرد. هنگامي که از مجرب ها کاري ساخته نبود، به راستي، آيا نوجواني ناآزموده مي تواست به هدايت سياست سست بنيان کشور سرو سامان بخشد؟ به خصوص که جنگ جهاني نيز در بگيرد، و بهانه هاي تازه متجاوزين (اين کوسه هاي طعم خون چشيده) را با توپ پرتر روانه کرانه هاي ايران کند. آيا باز هم مرزبانان جان بر کف، توانستند در انتظار معجزه حکومت بنشينند؟ به همين سبب هاي سياسي است که ما مي بينيم، ميرزا احمد خان دريابيگي، حاکم بوشهر در زمان آغاز جنگ جهاني، نه تنها دست امدادي (چون سلف هم نام خود) به سويِ مردان تنگستاني و دشتستان دراز نمي کند، بلکه رسما تن به خيانت مي دهد و عليه هم ميهنان خود وارد پيکار مي شود. اما اين بار، رزمندگان جنوب نيز، از تجربه جنگ(1856)بهره دارند و به آن آساني، به دام مرگ در نمي افتند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 52
ادامه دارد...
/ج