شنیدنیهایی درباره سریال دليران تنگستان(1)
گفتگو با همايون شهنواز، کارگردان سريال دليران تنگستان
مجموعه اين مسائل باعث شد تا از بدو ورود به حيطه تهيه و انتشار اين ويژه نامه، به مصاحبه با همايون شهنواز، ترغيب شويم. ضمن اين که استاد شهنواز به دليل تحقيقات گسترده اي که درباره شهيد دلواري و قيام جنوب انجام داده است، همواره پاي ثابت کنگره ها و همايش هاي مربوط به اين شخص و قيام او است. اين گفت و گو را بخوانيد:
آدميت حرف جالبي هم زد که آن موقع نمي فهميدم منظورش چيست مي گفت: «اين ها دست شان از خاک بيرون است» اين حرف خيلي روي من اثر گذاشت پرسيدم منظورتان چيست؟ گفت: هر چند زير خاک خفته اند ولي با دست شان اشاره مي کنند که راه ما را ادامه دهيد».جالب اين که هفته پيش به من خبر دادند عده اي از بوشهر آمده اند و خواهان ملاقات با شما هستند. بعد از يکي دو ساعت خود را به منزل رساندم ديدم چند نفر پشت در منتظرند. با شرمندگي در را باز کردم و وارد منزل شديم. پس از گپ و گفت زياد، يکي از آن ها که جانباز جنگ تحميلي بود و در روز چهارم نبرد در جبهه خرمشهر يک پايش به طور کلي و پاي ديگرش را از زانو به پايين از دست داده بود، چند قطعه شعر خواند که تعبير «دستش از خاک بيرون است» را در شعر او هم شنيدم. مخاطب شعر او، من ناقابل بودم.
تا که تاريخه در اذهان بماند ياد تو
از دل اين حق شناسان کي روي از اين ديار
آن شهيد خفته در خاک نجف رئيس علي
گشته است با تربت مولا مزارش همجوار
گر چه پنهان است جسم عطر و پاکش ولي
« تا ابد بيرون بماند دستش از خاکسار»
اين جمله همان حرفي است که آقاي آدميت گفته بود.
و ادامه شعر:
اين ندا سر مي دهند ياران او در روزگار
ما طلبکاران تاريخيم تا روز قرار
نام اين شاعر محمود يوسفي است. من وقتي معني اين حرف را از آقاي آدميت سؤال کرده بودم، گفته بود«جسمش زير خاک پوسيده ولي دستش به عنوان يک رهنمود، به آينده و به ادامه راه آن ها اشاره مي کند، به اين که ما را دريابيد و آن چه را که ما شروع کرديم، شما ادامه دهيد». به هر حال من خلاصه اي از آن کتاب را براي فيلم نوشتم و به تلويزيون رفتم که با زنده ياد فريدون رهنما که مردي بسيار فرهيخته، شاعر و فيلم ساز بود، در ميان بگذارم. رهنما، شاهنامه و تاريخ ايران را به خوبي مي شناخت و انسان ايران دوستي بود. او را از قصدم مطلع کردم. طرح را از من گرفت و بعد از مدتي گفت که آقاي قطبي، رئيس وقت سازمان گفته اگر فيلمي براساس اين طرح ساخته شود، خيلي خوب است، ولي بايد بدانيم چه امکاناتي مي خواهد. البته اين را هم اضافه کنم که شرايط خاص آن روز در موافقت با اين طرح تأثير داشت.
از طرف ديگر، هم در زمان عبدالناصر و هم بعد از او، تبليغات بسيار گسترده اي آغاز شده بود به نام نهضت پان عربيسم که عرب ها در واقع بدون هيچ دليلي، ايران را مقابل خودشان مي ديدند. آن ها هنوز نام و عنوان خليج فارس را قبول ندارند. در کل، حال و هواي آن زمان بود که اين فيلم را مي طلبيد. من هم هدفي جز زنده کردن ياد آن دليران نداشتم. مي خواستم همان حرف مرحوم آدميت را که «آنان دستشان از خاک بيرون است» به مردم نشان دهم و بگويم چنين نهضت هايي بوده که مملکت حفظ شده است. بعد هم که پي طرح را گرفتم، آقاي قطبي زيرا آن نوشت: ما حاضريم يک ميليون و پانصد هزار تومان براي اين طرح هزينه کنيم.
خلاصه اين که طرح من هم گم شد. بعد از پيگري زياد، در کشوي يکي از معاونين پيدا شد و بالاخره به عنوان اولين سفارش راديو و تلويزيون آن موقع، براي اجرا به سازمان تل فيلم که امروز سيما فيلم شده، به آقاي ملک سامان ويسي، رئيس آن جا محول شد و من براي بازبيني به بوشهر رفتم. بعد که شرايطي فراهم شد، با گروهي شش نفره براي تحقيق به بوشهر سفر کرديم که از ميان آن ها تنها خانم پارسي پور، فرناز بهزادي -طراح لباس- و مهدي حسابي -فيلم بردار-را به ياد دارم. ما نه تنها به بوشهر بلکه به تمام مناطقي که سرداران جنوب زندگي مي کردند رفتيم. يادم هست که خانم بدرالملوک تنگستاني از بازماندگان باقرخان و شهيد احمد خان تنگستاني هم ما را همراهي مي کردند و با کمک و راهنمايي ايشان به ديدار بازماندگان خوانين و برخي از مبارزان و سرداران رفتيم. به دلوار و اهرم تنگستان رفتيم و همين طور قلعه شنبه که در آن جا با غلام رزمي ياغي دوران شاه ملاقات کرديم. با داراب خان منصوري و محمد خان اميرعضدي فرزند برومند ناصر ديوان کازروني هم ديداري داشتيم. از طرف مناطق غربي بوشهر هم تا بندرهاي ديلم، گناوه، ريگ و قلعه امام حسن هم رفتيم. اين مسافرت براي من اهميت زيادي داشت. لوکيشن ها را در همان مکان هاي تاريخي و تقريباً با توجه به اين که چندان تغييري نسبت به گذشته نکرده بودند و همان حال و هوا را داشتند انتخاب کردم. بعضي از آدم ها، بازمانده هم رزمان رئيس علي بودند. از جمله مردي بود به نام خورشيد که وقتي حرف مي زد و تعريف مي کرد خيلي روي من تأثير مي گذاشت. حاصل آن کار گردآوري اسناد و مدارک بود. من تا آن روز به بوشهر نرفته بودم و در آن فرصت اين شهر را شناختم. اين سفر پانزده روز طول کشيد. ابتدا به بوشهر رفتيم و بعد به سمت مُند حرکت کرديم. با قايق از رودخانه مُند گذشتيم چون پلي در کار نبود. يک جاده خاکي صعب العبور بود و به ندرت ماشين رد مي شد. رفتيم بندر دير و طاهري -تا گاز بندي. قسمت يک تا سه اين سريال در قلعه نصوري در بندر طاهري و ساحل و نخلستان هاي بندر دير و کنگان فيلم برداري شد. خلاصه بعد از اين سفر فيلم نامه را تکميل کرديم. با اطلاعاتي که از کتاب و گفت و گو با آقاي آدميت و اين سفر به دست آورده بودم کار و ايده من تکميل شد. اين سفر من را خيلي تحت تأثير قرار داد و به آن حال و هوا برد. چون بوشهر هنوز دست نخورده بود و با بوشهر امروز زمين تا آسمان تفاوت داشت.
براي عوامل فيلم کمپ درست کرده بوديم. قسمت ارتش ها هم جدا بود. آن ها صبح ها شيپور مي زدند و برنامه صبحگاهي داشتند و شب ها هم خاموشي. در محل استقرار خودشان تعميرگاه کاميون و آشپزخانه و طويله و دفتر و دستک و غيره هم داشتند. حدود چهارصد سرباز و درجه دار از تهران، شيراز و غيره آورده بودند. نگه داشتن اين عوامل کار آساني نبود ولي آن ها با من هماهنگ بودند. براي موسيقي فيلم از آقاي پژمان دعوت کردم که خودش هم اهل جنوب و بستک بود. ايشان در زمينه کاري خودش استاد است و موسيقي و سازهاي منطقه را خوب مي شناسد و من نظرم اين بود که از موسيقي و سازهاي منطقه مثل دمام، سنج، ني و ني انبان و غيره استفاده شود که ايشان هم همين کار را انجام داد. اما آقاي پژمان براي ساخت بخشي از موسيقي که به حضور خارجي ها و صحنه هايي از کنسولگري انگليس، واسموس و غيره ارتباط پيدا مي کرد، آقاي علي رهبري را معرفي کرد و من هم اين نظر را پسنديدم. به هر حال، من مصمم بودم که اين کار را انجام بدهم و خيلي هم خوش شانس بودم و البته جست و جو کردم تا همکاراني را انتخاب کنم که تا آخر راه با من باشند، هر چند بعضي از آن ها تا نيمه راه بيشتر نيامدند.
من ترديد داشتم ولي سر آخر به او گفتم فکر مي کنم شما براي بازي در يکي از نقش هاي فيلم من مناسب باشيد و دوست دارم از شما تست بگيرم. پرسيد چه نقشي و من برايش توضيح دادم. گفت: من زمان انگليسي ها کارمند شرکت نفت آبادان بودم. آن ها مرا اخراج کردند. من گروه تئاتر داشتم. يک سگ زشت هم داشتم که اسمش را «چرچيل» گذاشته بودم. اداي انگليسي ها را درمي آورد و بعد شروع کرد به حرف زدن با افه هاي مختلف. خيلي برايم جالب بود. گفتم بيا دفتر تا قرار داد بنويسيم. کل مبلغ قرارداد او هشت هزار تومان بود. او بيشتر از يک ماه مغازه اش را بست و به بوشهر آمد، چون به اين کار عشق مي ورزيد. آقاي افرندنيا هم به همين ترتيب. جايي گفته است که اولين کاري که در آن ظاهر شده همين فيلم بوده. البته بازيگرهايي هم داشتم که الان با حسرت از آن ها ياد مي کنم؛ مثل آقاي اسماعيل داورفر که واقعاً نقش حاج سيد محمد کازروني را زنده کرد. من به اين نقش اين گونه نگاه مي کردم که بازاري هاي آن زمان، ضمن اين که زندگي سنتي داشتند، رفتار سنتي هم داشتند و اين رفتار شناخته شده بود. از آن طرف رفتارهايي هم بود مثل اين که رئيس علي چطور سوار اسب مي شد يا مثلاً در خانه چه رفتاري با همسر خودش داشت؟! ما درباره بازاري ها شناخت بيشتري داشتيم چون فيلم بيشتري از آن ها ساخته شده بود. البته اين شخص- سيد محمد کازروني - يک بازاري است اما فقط به فکر منافع خودش نيست و زندگي اش را به خاطر حمايت و پشتيباني از نهضت مردم جنوب فدا مي کند و در منطقه نام نيکي از خود باقي گذاشته است. من براي مراسم روز خيلج فارس که به آن جا رفته بودم ديدم درباره همين حاج سيد محمد رضا کازروني کتابي هم چاپ کرده بودند و معلوم شد که چقدر انسان خيّري بوده، چه کمک هايي به نهضت کرده و متحمل چه دردسرهايي شده است. بازيگران ديگري هم بودند که متأسفانه بايد از اکثر آن ها با عنوان زنده ياد ياد کنيم. چند روز پيش آلبوم عکس هاي مربوط به آن دوره را ورق مي زدم. آن جوان هاي شاداب و خندان ديگر بين ما نيستند. از خودم پرسيدم همه رفتند پس تو چرا ماندي، چه کار مي خواهي انجام دهي؟ بهار سال گذشته فرهنگ معيري و اسماعيل داورفر به فاصله يکي دو ماه از دنيا رفتند. زنده ياد خانم آتش خير نقش نبات را بازي کرد. البته اين را بگويم که بمن نگفتند به نقش آتش خير کمتر بپردازد. بلکه امکانات محدود بود، و گر نه مي توانستم از ماجراي نبات يک اپيزود بسازم.
که نقش او را حميد طاعتي بازي مي کرد- و خوب هم بازي مي کرد-پيرمرد و پيرزني بوشهري بازي کردند. بازگير نقش مادر خالد حسين هم بوشهري بود. نقش خورشيد را هم يک بوشهري بازي کرد. من از کار اين آدم ها بيشتر لذت مي بردم.
مي گفتم کسي مي آيد که مي خواهد به تو و به نهضت کمک کند. برو از پنجره ببين آمده است يا نه. تو بايد با گشاده رويي و صميميت از او پذيرايي کني. با اين روش شخص به راحتي با ديگران کار مي کند. به هر حال کاري کردم که هر چه فکر مي کنم، مي بينم تأثير عميقي بر همه گذاشته است. در يکي از سفرهاي اخير که به بوشهر رفته بودم، بعضي از افراد را ديدم که بعد از سي و هشت سال، قسمت هايي از ديالوگ هاي فيلم را به ياد داشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 52
ادامه دارد...
درآمد
ت انگليس در جنوب پرداخته بود.
مجموعه اين مسائل باعث شد تا از بدو ورود به حيطه تهيه و انتشار اين ويژه نامه، به مصاحبه با همايون شهنواز، ترغيب شويم. ضمن اين که استاد شهنواز به دليل تحقيقات گسترده اي که درباره شهيد دلواري و قيام جنوب انجام داده است، همواره پاي ثابت کنگره ها و همايش هاي مربوط به اين شخص و قيام او است. اين گفت و گو را بخوانيد:
چه شد که موضوع رئيس علي دلواري را براي ساخت سريال انتخاب کرديد؟
اين ملاقات مربوط به چه سالي بود؟
اين ايده پدرتان بود يا ايده خود شما؟
آدميت حرف جالبي هم زد که آن موقع نمي فهميدم منظورش چيست مي گفت: «اين ها دست شان از خاک بيرون است» اين حرف خيلي روي من اثر گذاشت پرسيدم منظورتان چيست؟ گفت: هر چند زير خاک خفته اند ولي با دست شان اشاره مي کنند که راه ما را ادامه دهيد».جالب اين که هفته پيش به من خبر دادند عده اي از بوشهر آمده اند و خواهان ملاقات با شما هستند. بعد از يکي دو ساعت خود را به منزل رساندم ديدم چند نفر پشت در منتظرند. با شرمندگي در را باز کردم و وارد منزل شديم. پس از گپ و گفت زياد، يکي از آن ها که جانباز جنگ تحميلي بود و در روز چهارم نبرد در جبهه خرمشهر يک پايش به طور کلي و پاي ديگرش را از زانو به پايين از دست داده بود، چند قطعه شعر خواند که تعبير «دستش از خاک بيرون است» را در شعر او هم شنيدم. مخاطب شعر او، من ناقابل بودم.
تا که تاريخه در اذهان بماند ياد تو
از دل اين حق شناسان کي روي از اين ديار
آن شهيد خفته در خاک نجف رئيس علي
گشته است با تربت مولا مزارش همجوار
گر چه پنهان است جسم عطر و پاکش ولي
« تا ابد بيرون بماند دستش از خاکسار»
اين جمله همان حرفي است که آقاي آدميت گفته بود.
و ادامه شعر:
اين ندا سر مي دهند ياران او در روزگار
ما طلبکاران تاريخيم تا روز قرار
نام اين شاعر محمود يوسفي است. من وقتي معني اين حرف را از آقاي آدميت سؤال کرده بودم، گفته بود«جسمش زير خاک پوسيده ولي دستش به عنوان يک رهنمود، به آينده و به ادامه راه آن ها اشاره مي کند، به اين که ما را دريابيد و آن چه را که ما شروع کرديم، شما ادامه دهيد». به هر حال من خلاصه اي از آن کتاب را براي فيلم نوشتم و به تلويزيون رفتم که با زنده ياد فريدون رهنما که مردي بسيار فرهيخته، شاعر و فيلم ساز بود، در ميان بگذارم. رهنما، شاهنامه و تاريخ ايران را به خوبي مي شناخت و انسان ايران دوستي بود. او را از قصدم مطلع کردم. طرح را از من گرفت و بعد از مدتي گفت که آقاي قطبي، رئيس وقت سازمان گفته اگر فيلمي براساس اين طرح ساخته شود، خيلي خوب است، ولي بايد بدانيم چه امکاناتي مي خواهد. البته اين را هم اضافه کنم که شرايط خاص آن روز در موافقت با اين طرح تأثير داشت.
آن شرايط چه بود؟
از طرف ديگر، هم در زمان عبدالناصر و هم بعد از او، تبليغات بسيار گسترده اي آغاز شده بود به نام نهضت پان عربيسم که عرب ها در واقع بدون هيچ دليلي، ايران را مقابل خودشان مي ديدند. آن ها هنوز نام و عنوان خليج فارس را قبول ندارند. در کل، حال و هواي آن زمان بود که اين فيلم را مي طلبيد. من هم هدفي جز زنده کردن ياد آن دليران نداشتم. مي خواستم همان حرف مرحوم آدميت را که «آنان دستشان از خاک بيرون است» به مردم نشان دهم و بگويم چنين نهضت هايي بوده که مملکت حفظ شده است. بعد هم که پي طرح را گرفتم، آقاي قطبي زيرا آن نوشت: ما حاضريم يک ميليون و پانصد هزار تومان براي اين طرح هزينه کنيم.
در آن موقع هزينه يک فيلم سينمايي چقدر بود؟
بعد هزينه را گرفتيد و...
خلاصه اين که طرح من هم گم شد. بعد از پيگري زياد، در کشوي يکي از معاونين پيدا شد و بالاخره به عنوان اولين سفارش راديو و تلويزيون آن موقع، براي اجرا به سازمان تل فيلم که امروز سيما فيلم شده، به آقاي ملک سامان ويسي، رئيس آن جا محول شد و من براي بازبيني به بوشهر رفتم. بعد که شرايطي فراهم شد، با گروهي شش نفره براي تحقيق به بوشهر سفر کرديم که از ميان آن ها تنها خانم پارسي پور، فرناز بهزادي -طراح لباس- و مهدي حسابي -فيلم بردار-را به ياد دارم. ما نه تنها به بوشهر بلکه به تمام مناطقي که سرداران جنوب زندگي مي کردند رفتيم. يادم هست که خانم بدرالملوک تنگستاني از بازماندگان باقرخان و شهيد احمد خان تنگستاني هم ما را همراهي مي کردند و با کمک و راهنمايي ايشان به ديدار بازماندگان خوانين و برخي از مبارزان و سرداران رفتيم. به دلوار و اهرم تنگستان رفتيم و همين طور قلعه شنبه که در آن جا با غلام رزمي ياغي دوران شاه ملاقات کرديم. با داراب خان منصوري و محمد خان اميرعضدي فرزند برومند ناصر ديوان کازروني هم ديداري داشتيم. از طرف مناطق غربي بوشهر هم تا بندرهاي ديلم، گناوه، ريگ و قلعه امام حسن هم رفتيم. اين مسافرت براي من اهميت زيادي داشت. لوکيشن ها را در همان مکان هاي تاريخي و تقريباً با توجه به اين که چندان تغييري نسبت به گذشته نکرده بودند و همان حال و هوا را داشتند انتخاب کردم. بعضي از آدم ها، بازمانده هم رزمان رئيس علي بودند. از جمله مردي بود به نام خورشيد که وقتي حرف مي زد و تعريف مي کرد خيلي روي من تأثير مي گذاشت. حاصل آن کار گردآوري اسناد و مدارک بود. من تا آن روز به بوشهر نرفته بودم و در آن فرصت اين شهر را شناختم. اين سفر پانزده روز طول کشيد. ابتدا به بوشهر رفتيم و بعد به سمت مُند حرکت کرديم. با قايق از رودخانه مُند گذشتيم چون پلي در کار نبود. يک جاده خاکي صعب العبور بود و به ندرت ماشين رد مي شد. رفتيم بندر دير و طاهري -تا گاز بندي. قسمت يک تا سه اين سريال در قلعه نصوري در بندر طاهري و ساحل و نخلستان هاي بندر دير و کنگان فيلم برداري شد. خلاصه بعد از اين سفر فيلم نامه را تکميل کرديم. با اطلاعاتي که از کتاب و گفت و گو با آقاي آدميت و اين سفر به دست آورده بودم کار و ايده من تکميل شد. اين سفر من را خيلي تحت تأثير قرار داد و به آن حال و هوا برد. چون بوشهر هنوز دست نخورده بود و با بوشهر امروز زمين تا آسمان تفاوت داشت.
يعني بوشهر چهل سال پيش که شما به آن جا سفر کرديد، به بوشهر زمان رئيس علي نزديک بود؟
براي عوامل فيلم کمپ درست کرده بوديم. قسمت ارتش ها هم جدا بود. آن ها صبح ها شيپور مي زدند و برنامه صبحگاهي داشتند و شب ها هم خاموشي. در محل استقرار خودشان تعميرگاه کاميون و آشپزخانه و طويله و دفتر و دستک و غيره هم داشتند. حدود چهارصد سرباز و درجه دار از تهران، شيراز و غيره آورده بودند. نگه داشتن اين عوامل کار آساني نبود ولي آن ها با من هماهنگ بودند. براي موسيقي فيلم از آقاي پژمان دعوت کردم که خودش هم اهل جنوب و بستک بود. ايشان در زمينه کاري خودش استاد است و موسيقي و سازهاي منطقه را خوب مي شناسد و من نظرم اين بود که از موسيقي و سازهاي منطقه مثل دمام، سنج، ني و ني انبان و غيره استفاده شود که ايشان هم همين کار را انجام داد. اما آقاي پژمان براي ساخت بخشي از موسيقي که به حضور خارجي ها و صحنه هايي از کنسولگري انگليس، واسموس و غيره ارتباط پيدا مي کرد، آقاي علي رهبري را معرفي کرد و من هم اين نظر را پسنديدم. به هر حال، من مصمم بودم که اين کار را انجام بدهم و خيلي هم خوش شانس بودم و البته جست و جو کردم تا همکاراني را انتخاب کنم که تا آخر راه با من باشند، هر چند بعضي از آن ها تا نيمه راه بيشتر نيامدند.
بازيگران چه؟
چرا؟
من ترديد داشتم ولي سر آخر به او گفتم فکر مي کنم شما براي بازي در يکي از نقش هاي فيلم من مناسب باشيد و دوست دارم از شما تست بگيرم. پرسيد چه نقشي و من برايش توضيح دادم. گفت: من زمان انگليسي ها کارمند شرکت نفت آبادان بودم. آن ها مرا اخراج کردند. من گروه تئاتر داشتم. يک سگ زشت هم داشتم که اسمش را «چرچيل» گذاشته بودم. اداي انگليسي ها را درمي آورد و بعد شروع کرد به حرف زدن با افه هاي مختلف. خيلي برايم جالب بود. گفتم بيا دفتر تا قرار داد بنويسيم. کل مبلغ قرارداد او هشت هزار تومان بود. او بيشتر از يک ماه مغازه اش را بست و به بوشهر آمد، چون به اين کار عشق مي ورزيد. آقاي افرندنيا هم به همين ترتيب. جايي گفته است که اولين کاري که در آن ظاهر شده همين فيلم بوده. البته بازيگرهايي هم داشتم که الان با حسرت از آن ها ياد مي کنم؛ مثل آقاي اسماعيل داورفر که واقعاً نقش حاج سيد محمد کازروني را زنده کرد. من به اين نقش اين گونه نگاه مي کردم که بازاري هاي آن زمان، ضمن اين که زندگي سنتي داشتند، رفتار سنتي هم داشتند و اين رفتار شناخته شده بود. از آن طرف رفتارهايي هم بود مثل اين که رئيس علي چطور سوار اسب مي شد يا مثلاً در خانه چه رفتاري با همسر خودش داشت؟! ما درباره بازاري ها شناخت بيشتري داشتيم چون فيلم بيشتري از آن ها ساخته شده بود. البته اين شخص- سيد محمد کازروني - يک بازاري است اما فقط به فکر منافع خودش نيست و زندگي اش را به خاطر حمايت و پشتيباني از نهضت مردم جنوب فدا مي کند و در منطقه نام نيکي از خود باقي گذاشته است. من براي مراسم روز خيلج فارس که به آن جا رفته بودم ديدم درباره همين حاج سيد محمد رضا کازروني کتابي هم چاپ کرده بودند و معلوم شد که چقدر انسان خيّري بوده، چه کمک هايي به نهضت کرده و متحمل چه دردسرهايي شده است. بازيگران ديگري هم بودند که متأسفانه بايد از اکثر آن ها با عنوان زنده ياد ياد کنيم. چند روز پيش آلبوم عکس هاي مربوط به آن دوره را ورق مي زدم. آن جوان هاي شاداب و خندان ديگر بين ما نيستند. از خودم پرسيدم همه رفتند پس تو چرا ماندي، چه کار مي خواهي انجام دهي؟ بهار سال گذشته فرهنگ معيري و اسماعيل داورفر به فاصله يکي دو ماه از دنيا رفتند. زنده ياد خانم آتش خير نقش نبات را بازي کرد. البته اين را بگويم که بمن نگفتند به نقش آتش خير کمتر بپردازد. بلکه امکانات محدود بود، و گر نه مي توانستم از ماجراي نبات يک اپيزود بسازم.
نبات که بود؟
نقش آن افسر انگليسي را قاسم سيف بازي مي کرد؟
که نقش او را حميد طاعتي بازي مي کرد- و خوب هم بازي مي کرد-پيرمرد و پيرزني بوشهري بازي کردند. بازگير نقش مادر خالد حسين هم بوشهري بود. نقش خورشيد را هم يک بوشهري بازي کرد. من از کار اين آدم ها بيشتر لذت مي بردم.
محمود جوهري را چطور پيدا کرديد؟
براي بازي گرفتن از اين افرا د آماتور چه شيوه اي پيش گرفتيد؟
مي گفتم کسي مي آيد که مي خواهد به تو و به نهضت کمک کند. برو از پنجره ببين آمده است يا نه. تو بايد با گشاده رويي و صميميت از او پذيرايي کني. با اين روش شخص به راحتي با ديگران کار مي کند. به هر حال کاري کردم که هر چه فکر مي کنم، مي بينم تأثير عميقي بر همه گذاشته است. در يکي از سفرهاي اخير که به بوشهر رفته بودم، بعضي از افراد را ديدم که بعد از سي و هشت سال، قسمت هايي از ديالوگ هاي فيلم را به ياد داشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 52
ادامه دارد...
/ج