سلوك فردي و فرماندهي شهيد هاشمي(2)
گفتگو با حاج سيد محمود صندوق چي
خاطره ميدان مين و آقاي لودرچي را هم برايمان تعريف كنيد.
يك بار هم شهيد چمران به آبادان آمده بود و به اتفاق شهيد هاشمي از قسمت هاي مختلف سنگرهاي فداييان اسلام و همين طور از اين كانال مارپيچ بازديد كرد و به نظر آقاي چمران، حفر اين كانال يكي از بهترين ابداعات آقاي هاشمي بود. يكي از دلايلي كه ميدان تيرآبادان فتح شد اين بود كه دشمن متوجه اين كانال نشد. بچه ها براي فتح ميدان شبيخون زدند. با وجود خمپاره هايي كه دشمن مي زد، به واسطه اين كانال امن تلفاتي نداشتيم. تعدادي از عراقي ها فرار و عقب نشيني كردند و فقط با از دست رفتن يك يا دو تن از رزمنده ها ميدان تير آبادان فتح شد. فرداي روز فتح ميدان تير، به همراه تعدادي از رزمنده ها در حال تردد در محل بوديم. من پشت سر يكي از رزمنده ها به نام آقاي بهادري كه از بابلسر آمده بود، حركت مي كردم ،كه ناگهان صداي مين و قطع پاهاي اين رزمنده ما را هشيار كرد و فهميديم در يك منطقه مين گذاري شده قدم برمي داريم. چند روز طول كشيد تا بچه ها بدون هيچ تلفاتي توانستند مين هاي منطقه را خنثي كنند.
در مورد خاطره آقاي لودرچي بايد عرض كنم، كه بعد از حفر كانال مارپيچ براي حفاظت خود رزمنده ها هم، نياز به احداث خاكريزهايي بود. يك لودرچي داشتيم اهل بوشهر معروف به آقاي حسين لودرچي. ايشان يك لودر كوچك داشت و در منطقه مشغول به احداث خاكريزها شد. من بعضي از شبها از ستاد براي ديدن بچه ها و شهيد هاشمي به خط مي رفتم. يك شب سراغ حسين لودرچي را از بچه ها گرفتم. گفتند مشغول كار است. يك ساعتي گذشت ديدم نه صدايي از خودش هست و نه از لودرش. به شوخي گفتم: «بچه ها مثل اينكه مشغول كار براي عراقي هاست.» بعد به اتفاق يكي از دوستان درصدد جستجو برآمديم و بالاي آخرين خاكريزي كه احداث شده بود رفتيم. همان موقع عراقي ها يك خمپاره منور زدند و اين باعث شد تا دو تن از تكاوران عراقي را كه به سمت حسين لودرچي مي آمدند ببينيم. از طرفي هم آنها ما را رويت كردند. عراقي ها به سمت سنگرهاي خود فرار كردند و من هم به سمت سنگرهاي خودمان. با تيراندازي هايي كه به سمت ما مي شد، حسين لودرچي كه به خواب رفته بود، بيدار شد و با لودرش به سمت نيروهاي خودي حركت كرد و به سلامت به ما ملحق شد. اينها خاطراتي است.كه اگر به هر كدامشان دقت شود بيانگر اين مطلب است كه چقدر نيروهاي ما جنگ را سهل و ساده گرفته بودند و هيچ ترسي براي مبارزه با دشمن نداشتند و چنانچه تداركات بيشتر و آموزشهاي لازم برايشان فراهم مي شد، چه بسا جنگ در كمترين مدت زمان ممكن به نفع نيروهاي ما به اتمام مي رسيد. خاطرات روزمره جنگ هر كدام خاطره عجيبي است!
خاطره ظهر عاشورا كه بسياري از آن ياد مي كنند چيست؟
آقاي يزداني به من گفت: «اجازه بده من با سيد به خط بروم» گفتم: «مي دانم ولي اجازه بده چون ديشب خواب ديدم كه شهيد مي شوم من دلم توي خطه!» جريان را شهيد هاشمي در ميان گذاشتم ايشان گفت: «اجازه بده كه با من به خط بيايد» و رفتند.
چند روزي بود كه بچه ها از نظر آب در مضيقه بودند. شهيد يزداني هم كه در جريان بود چند عدد كلمن آب تهيه كرده بود و داخل خط سنگر به سنگر به بچه ها آب مي رساند. در اين بين مورد اصابت يك تير مستقيم از توپ دشمن قرار گرفت و سرش از بدنش جدا شد. حتي قسمتي از پاهايش هم مورد اصابت قرار گرفته بود و از بقاياي پيكر اين جوان تنومند و رشيد با قد صد و هشتاد سانتي متر چيزي باقي نمانده بود. حدود ساعت يك و نيم بعد ازظهر شهيد هاشمي با صورتي خاك آلود و برافروخته آمد و به من گفت: «صندوقچي بيا رفيقت را آوردم» با آن چهره اي كه از او ديدم حدس زدم چه اتفاقي افتاده است. به سمت ماشين كاديلاك رفتم و جنازه شهيد را كه داخل پتو پيچيده شده بود در صندوق عقب ماشين ديدم. شهادت او مصادف بود با ظهر عاشورا. شهيد هاشمي بسيار متاثر شده بود و به بچه ها گفت: «جمع شويد مي خواهيم وضوي خون بگيريم و نماز ظهر عاشورا را بخوانيم» و صورتش را داخل شكم پاره شهيد يزداني فرو برد و به اقامه نماز ايستاد عكس اين صحنه هم موجود است. شهيد هاشمي پيكر شهيد يزداني را جلو گذاشتند و همه مقابلش به اقامه نماز ايستادند. در اين عكس شهيد شاهرخ ضرغام، شهيد غلامحسين زنهاري و همين طور آقايان عبداللهي از بچه هاي كميته منطقه 5 و آقاي مهندس ميردامادي هم در عكس هستند. آقاي مهندس ميردامادي در حال حاضر استاد دانشگاه در اصفهان است و به عنوان يكي از حاضران در صف اقامه نماز به امامت آقاي هاشمي حضور دارد.
شما خودتان در نماز بوديد؟
فقط هنگام بازگشت به علت عدم اطلاع نيروي ارتش به تصور اينكه نيروهاي دشمن حمله كرده اند، آنجا را زير آتش گرفتند و تعدادي از بچه ها زير آتش خودي به شهادت رسيدند از جمله شهيد شاهرخ ضرغام كه بعد از آن عمليات ديگر كسي از ايشان خبري نداشت. بچه ها گفتند: آقاي ضرغام تير خورد و افتاد و كسي نمي توانست بياوردش. در مورد شهيد شاهرخ ضرغام هم گفتني بسيار است. كه مرا دقيقاً به ياد فيلم اخراجي ها مي اندازد.
آيا اين تيپ شخصيتها در جبهه زياد بودند؟
ظاهراًً اين اسم را روي ماشينها هم حك كرده بودند بله؟
آيا از شيرين كاري هاي رزمنده ها چيزي به ياد داريد برايمان تعريف كنيد تا كمي فضاي بحث مان تغيير كند؟
بچه ها هم جوك درست كرده بودند كه اگر بخواهيم آقاي خلخالي را بترسانيم بايد شاهرخ را نشانش بدهيم. از مشخصات بارز آقاي ضرغام اين بود كه هيچ وقت اسلحه به دست نمي گرفت .هميشه يك كارد سنگري همراهش بود و از اسلحه معمولي استفاده نمي کرد. و در عمليات خاص هم آر. پي. جي مي زد.
از شهيد هاشمي برايمان بيشتر تعريف كنيد.
بعد از عمليات 17 آذر توسط فداييان اسلام ارتش در تاريخ 19 يا 20 بهمن وارد عمليات شد. ولي با شكست مواجه و خسارت زيادي هم وارد شد. عمليات ديگري هم در دي ماه انجام داده بودند كه آن هم با شكست مواجه شد و شهيد هاشمي در اين ميان با بچه ها صحبت مي كرد و به آنها روحيه مي داد. مواقعي كه ايشان كار نداشت و در جبهه هم عمليات نبود، نقاشي مي كرد و به ياد دارم بيشتر تصوير گل مي كشيد. وقتي يكي از دوستانش به شهادت مي رسيد، ديگر از فقدان دوستان صحبت نمي کرد. گوشه اي مي نشست و مشغول نقاشي مي شد. گاهي هم آواز مي خواند. شعرها را في البداهه مي گفت و يادم هست كه به سبك عارف مي خواند. ايشان كمتر با هم سن و سالهاي خود وقت مي گذراند و بيشتر جوانان را مورد دلجويي خود قرار مي داد. رزمنده ها هم از او به عنوان يك اسوه و الگو پيروي مي کردند.
به نظر من ايشان شباهت زيادي به فيدل كاسترو داشت و با صلابت و هيبت و تيپ خاص خود خيلي مورد علاقه رزمنده هاي كم سن و سال بود و هميشه تعدادي جوان همراه وي حركت مي كردند. شهيد هاشمي حتي وقتي كه در مناطق جنگي به سر مي برد، هميشه مرتب و تميز بود. اين حالت انس و نزديكي بين رزمنده ها و شهيد هاشمي بعد از جنگ هم وجود داشت. بچه ها ايشان را در مغازه اش هم رها نمي کردند. شهيد هاشمي نسبت به نياز و درخواست رزمنده ها بي تفاوت نبود و هركاري از دستش بر مي آمد، براي آنها انجام مي داد. براي مثال در خود آبادان چند خانوار جنگ زده حضور داشتند كه محل زندگي خود را ترك نكرده بودند و پشت جبهه خدمت مي كردند. آنها سبزي، برنج، حبوبات پاك مي کردند و كارهاي از اين قبيل براي رزمنده ها انجام مي دادند. دختر خانم يكي از اين خانواده ها مورد پسند يكي از رزمنده ها قرار گرفته بود. اين رزمنده از شهيد هاشمي درخواست كرد تا دختر را برايش خواستگاري كند. شهيد هاشمي خيلي خوشحال شد و از اينكار استقبال كرد و برخوردي با رزمنده نكرد. جشن مختصري در هتل كاوانسرا برايشان ترتيب داد. گروه خبر صدا و سيما كه در آنجا مستقر بود از مراسم فيلم برداري كرد و اين فيلم در آرشيو صدا و سيما موجود است.
البته اين زوج بعداًً از هم جدا شدند!
من خودم فرصت و حوصله رسيدگي به امور جانبي رزمندگان را نداشتم.گاهي پيش مي آمد که من در عرض 24 ساعت شبانه روز ، فقط دو ساعت وقت استراحت داشتم ، ولي شهيد هاشمي هم حوصله و فرصت كافي براي رسيدگي به تمام امور رزمندگان را داشت. اگر كسي در آن بين مي خواست نفاق ايجاد كند، نگاه تيزبين او مانع مي شد. ايشان کاملاً متوجه اطراف بود و اگر كسي به نظرش مشكوك مي آمد او را مورد بازجويي قرار مي داد و با شخص مورد نظر برخورد مي كرد .من فراست مومن را كه در قرآن به آن اشاره شده است، به وضوح در او مي ديدم. تقوي و دينداري ايشان هم قابل ستايش بود. هميشه به دستور ايشان يكي از بزرگترين سنگرها جهت اقامه نماز و دعا احداث مي شد. بعضي وقتها در مقر يا جبهه دعاي كميل را با صداي رسايي كه داشت تلاوت مي كرد. پدر ايشان هم در مسجد مهدي خان قاري و مدرس قرآن بود و شهيد هاشمي به اين واسطه با قرآن مانوس بود و مطمئناً اگر خطيب مي شد و لباس روحانيت به تن مي كرد، بسيار موفق مي شد و با اينكه از سواد بالايي برخوردار نبود، اما سخنراني هايش قبل از نماز جمعه آبادان براي افسران و فرماندهان و در مساجد محافل و براي عموم بسيار دلنشين بود. در كمتر كسي مي توان شجاعت و رأفت را با هم مشاهده كرد ولي در شهيد هاشمي بود.
رفتار شهيد هاشمي با اسرا چگونه بود؟
به خاطر مي آورم كه در عمليات 5 مرداد 1360 از شب قبل به ما اعلام كردند كه اين عمليات را سپاه به تنهاي انجام مي دهد و شما فداييان اسلام به هيچ عنوان دخالت نكنيد. ساعت شش و نيم صبح بي سيم ها به صدا درآمدند و درخواست كمك كردند. شهيد هاشمي با يك گروه و خود من با گروه ديگري به بچه هاي سپاه ملحق شديم و بچه هاي سپاه را كه مجروح به جا مانده بودند نجات داديم. گروه خودمان هم صدمات زيادي ديد. اگر شهيد هاشمي آدم لجبازي بود، بايد اخلاق و انسانيت را زير پا مي گذاشت و به كمك نمي رفت. خود بچه هاي سپاه مي گفتند: «ما را فرستادند جلو، ولي فرماندهان ما را همراهي نكردند». من خودم مجروحي را با تيم خودم برگرداندم. اين جوان مضطرب و نگران ،مرتباً از من مي پرسيد: «آقا من را تنها نمي گذاريد؟ من را هم با خودتان مي بريد؟» مي گفتم: «پسر جان! يا همه با هم شهيد مي شويم يا همه با هم مي رويم خيالت راحت باشد».
شنيده ايم وقتي از نيروها شهيد مي شدند، شهيد هاشمي مي گفته است شهيد گريه ندارد وشادي كنيد آيا صحيح است؟
وقتي آبادان در محاصره بود، چيزي براي خوردن نداشتيم. با لنج نان مي آوردند كه تا به دست ما برسد خشك و خرد شده بود. ما داخل ظرف مي ريختيم و بچه ها با قاشق مي خوردند. اكثراً هم كمك هاي مردمي و بچه هاي بازار صنفهاي مختلف، گروه ضربت قصر فيروزه پشتگرمي ما بود. يكبار هم به آقاي خلخالي گفتيم: «اين همه مغازه زيادي ارزاق از بين مي رود» ايشان گفت: «خواربارها را صورت جلسه كنيد و به دست كميته ارزاق بسپاريد. آنها حسابش را داشته باشند. تا بدانيم كه صاحبش كيستند تا پولش را بعداً حساب كنيم، بعد بين همه توزيع شود» گاهي هم مقداري از اجناس صورت برداري شده را مي آورديم و در مقر مورد استفاده قرار مي داديم.
در مورد نيروها ي خود برايمان بگوييد.
عمليات ثامن الائمه اولين عمليات سراسري و بزرگي بود كه باز هم نقش خط شكن را نيروهاي داوطلب فداييان اسلام بر عهده داشتند. از جمله اخوي من شهيد رضا صندوق چي، شهيد سيد حسن قاسمي و شهداي گرانقدر ديگر. آنهايي كه در اين عمليات اسمي از اين شهيدان نمي برند مديون آنها هستند. اين عزيزان از جان خود مايه گذاشتند و خط را شكستند، تا راه را براي عمليات نيروهاي سازمان يافته هموار كنند. سؤال اين است كه چرا قدردان ركن 2 اطلاعات فداييان اسلام و خدماتي كه اين گروه در مقابل ستون پنجم و نيروهاي ضد انقلاب مستقر در آبادان انجام دادند ،نيستيم.
از چگونگي عملياتشان و دستگيري آنها برايمان توضيح دهيد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43