ويژگي هاي شخصيتي شهيد هاشمي
گفتگو با سردار حاج حسين الله كرم
درآمد
از نخستين آشنايي خود با شهيد هاشمي خاطراتي را بيان كنيد.
فداييان اسلام اولين نيروي سازماندهي شده اي بودند كه به رهبري آقا سيد مجتبي به آبادان رفتند.آقاي هاشمي نيروهاي سازمان يافته اي را به منطقه اي تحت محاصره كامل دشمن درآمده بود، برد. انجام چنين كارهاي بزرگي روح بزرگي هم مي خواهد. در واقع فداييان اسلام به فرماندهي آقا سيد مجتبي توانسته بودند خط پدافندي بوجود بياورند.
همانطور كه گفتم عراقي ها از رودخانه بهمنشير وارد شهر بودند. نيروهاي خودي قصد داشتند در چندين عمليات شهر را از محاصره دشمن خارج كنند. براي رسيدن به اين هدف سه عمليات انجام شد. اولين بار در 16 آذر ماه عملياتي پياده شد و يكي از بزرگواران سپاه اسلام، شاهرخ ضرغام طي اين عمليات به شهادت رسيد. شاهرخ ضرغام از جمله كساني بود كه مقابل رژيم شاهنشاهي ايستادگي مي كرد و ظاهري شبيه به جاهلها داشت.
شيوه كار اين گروه ها چگونه بود؟
از عملياتهايي كه توسط شهيد هاشمي فرماندهي شد چه خاطراتي داريد؟
جنگ تكه تكه و قدم به قدم انجام مي شد و تعداد زيادي از رزمندگان به شهادت رسيدند. مبارزه خون و شمشير بود و به فرمايش امام تمام اسلام درمقابل حمله كفر صف كشيده بود. با تفكر آقا سيد مجتبي و همراهي برادر مرتضي قرباني (فرمانده لشكر مقدس امام حسين و لشكر بچه هاي اصفهان)، شهيد حسين خرازي و علي فضلي (فرمانده لشكر 10 سيد الشهدا) عمليات با موفقيت انجام شد. اين عزيزان كه امروز در مقام فرماندهي مشغول به خدمت هستند، روزگاري درجبهه هاي جنگ به فرماندهي آقا سيد مجتبي مي جنگيدند.
عمليات بعدي عمليات ثامن الائمه بود. آنروزها بني صدر تسليحات و امكاناتي دراختيار رزمندگان قرار نمي داد. ارتش معتقد بود كه آبادان از دست رفته است. و ديگر نمي توان در اين شهر عمليات دفاعي انجام داد و بايد آبادان را ترك كرد گويي به اعتقاد بني صدر رزمندگان تلاش بيهوده اي مي کردند. اما بچه ها مي گفتند: «نه اينجاست. كه بايد ايستاد و ازاسلام و ايران دفاع كرد» نيروهاي مخلص ما ناچار بودند براي تهيه سلاح و مهمات ازژاندرمري خمپاره 60 بدزند. آنچه در چشم شهداي ما موج مي زد خون دادن بود و خون دل خوردن به واسطه فرمان امام خميني بر شكستن محاصره آبادان، رزمندگان با وجود مشكلات دست از تلاش و مقاومت برنداشتند. آن روزها وقتي كه نيروهاي عراقي كاري از پيش مي بردند صدام تشويقشان مي كرد و به آنها درجه و مدال مي داد ،اما به اعتقاد انسان موحد و مومن هر آنچه آدمي انجام مي دهد از آن خداست. و تنها فيضي است كه نصيب مومن مي شود ما وجود نيستيم و تنها نماد و سايه اي از خداييم ما فقيريم و او غني. ما جاهليم و او عالم. در واقع امام راحل پس از آزادي خرمشهر با فرمان معروف- خدا خرمشهر را آزاد كرد- به اين اعتقاد اشاره كردند و به ما رنگ الهي زدند امام با اين پيام قصد داشتند به رزمندگان بگويند كه «شما در ميدان نبرد بازوي خدا هستيد و من بر دست شما كه از خودخالي شدهايد و منيت خود را كنار گذاشتهايد بوسه مي زنم بوسه بر دستان شما بوسه بر دست خداست. و دست خدا بالاي اين وقايع است. بيت شهدا بيت خداست. و خانه شهدا زيارتگاه است.».
ما بايد اين محله ها را سرمه چشمانمان كنيم عكس شهدا را ببوسيم شهيدان به معراج رفتند و سوختند تا محفل ما را نوراني كنند. پيغمبران و اماممان همگي ما را نزد سيد الشهدا حضرت امام حسين(ع) مي فرستند و همه ما به آقا و مولايمان حضرت امام حسين(ع) اقتدا مي كنيم. «كيست مولا آنكه آزادت كند/ بند رقيت ز پايت بگسلد» روايت است. كه يك روز امام حسين (ع) بر دوش پيامبر اكرم(ص) سوار شدند پيامبر به ايشان مي فرمايند: «حسين من پسرم، اي نور چشم اميرالمومنين(ع) من شتر تو هستم» شهداي ما همچون شترهايي بودن كه امام بر دوش آنها سوار بودند سيد مجتبي كسي بود كه اسلام را بر دوش خود گرفت و سرانجام انقلاب و نام سيدالشهدا را زنده كرد همه ما مي دانيم كه قسمت اعظم اسلام بر دوش شهيدانمان قرار دارد. بزرگ مرداني كه از خود خالي شدند و سراسر وجودشان سرشار از عشق به خدا شد.
اگر خدا قبول كند ما نوكري آقا سيد مجتبي را مي كنيم. در اينجا بهتر است. ماجرايي را برايتان تعريف كنم چند نفر از الوات در دكاني دور هم نشسته و مشغول ميگساري بودند. همگي گفتند: «بهتر است. برويم و شخصي را بياوريم تا برايمان روضه بخواند» يكي از آنها بلند شد و گفت: «من مي روم تا روضه خواني را به دكان بياورم» خلاصه آن لات درمسير كوچه جلوي آخوندي را مي گيرد و به او مي گويد: «زود باش راه بيفت و با من بيا» خلاصه به زور آن روحاني راهمراه خود به دكان مي برد. روحاني وقتي بساط عيش و نوش را مي بيند، مي پرسد : «چرا مرا اينجا آورده اي؟» آنها مي گويند: «براي ما روضه حضرت عباس بخوان» روحاني به آنها گفت: «اين بساط را جمع كنيد تا برايتان روضه بخوانم» آنها هم فوراً بساط عيش را جمع كردند آن آخوند دوباره گفت: «من براي روضه خواندن احتياج به منبر دارم. برايم منبري آماده كنيد» يكي از لاتها دولا شد و گفت: «من منبر مي شوم» خلاصه آن فرد روحاني آن شب روضه حضرت عباس را براي آنها خواند مدتها بعد يك شب آن روحاني خواب عجيبي مي بيند. او در خواب ديد كه آن چند نفر لاتي كه آن شب در مغازه برايشان روضه خواند جايگاه خوبي در آن دنيا دارند روحاني در خواب مي پرسد: «به چه دليل جاي اينها درآن دنيا خوب است. ولي تكليف ما هنوز معلوم نيست؟» به او پاسخ مي دهند: «حضرت زهرا(س) كساني را كه منبر حضرت عباس مي شوند مي بخشد و شفاعتشان را مي كند» ما هم بايد بگوييم يا مولاي ما منبر، شتر و خاك پاي توييم در پايان بايد بگويم آقا سيد مجتبي فرمانده مظلومي بود و با روح بزرگي كه داشت به مقام رفيع شهادت نائل شد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43