شهید حماسه آفرين
«شهيد هاشمي، شيخ شريف و خرمشهر» در گفتگو با حجت الاسلام محمد محسن قنوتي
درآمد
نام شهيد مجتبي هاشمي همزمان با حماسه خرمشهر مطرح مي شود. آيا آشنايي شما با وي به همين مقطع بر مي گردد يا قبل از آمدن هم با هم آشنايي داشتيد؟
مقدمتا بايد مطالبي را عرض كنم در باب عظمت مقاومت خرمشهركه بعد از قيام حضرت اباعبدالله(ع) در كربلا، ما دومي براي آن نمي شناسيم. من پيروزي 8 سال دفاع مقدس ما، پيروزي 31 روزه مردم مبارز و سلحشور غزه، همه را پيرو مقاومت خرمشهر مي دانم كه اگر مقاومت خرمشهر نبود، امروز معلوم نبود كه بر سر انقلاب ما چه آمده بود و اسلام چه صدماتي خورده بود. منتهي هركسي به اندازه استعداد خودش مي تواند اين مقاومت را تشريح كند و هنوز ملت ما كه هيچ، حتي براي مسئولين ما هم چون اين حماسه هنوز تازه است، عظمت و اهميت آن را درك نكرده اند و هر چه مي گذرد ارزش و اهميت اين مقاومت براي ما روشنتر مي شود.
سال گذشته ،ما از فكه و شوش... ديداري داشتيم و سردار فتح الله جعفري مطلبي را نقل كرد و گفت كه حالا خيلي مانده تا ما به عظمت مقاومت خرمشهر پي ببريم و آن مطلب اين بود كه عراقي ها ازسمت چپ به خوزستان حمله كردند و تا كناره پل كرخه آمدند و آنجا ايستادند. آنها منتظر بودند و لشكرهايي كه به خرمشهر حمله كرده بودند، ابتدا خرمشهر را تصرف كنند و بعد به آبادان برسند و بعد ازآبادان، لشكرها از چپ و راست، به طرف اهواز و انديمشك و دزفول هجوم بياورند. اينها قرار گذاشته بودند، بعد از تصرف خرمشهر به سمت اهواز حركت كنند و قبل از آن حركت نكنند، كما اينكه بعد از تصرف خرمشهر دهلران را تصرف كردند و به سمت اهواز آمدند.
عظمت عملكرد نيروهاي مردمي اين بود كه اجازه ندادند لشكرهاي چپ و راست عراق به يكديگر ملحق شوند و براي تصرف شهرهاي خوزستان حركت كنند. تصورش را بكنيد كه اين رزمندگان و دلير مردان چه خدمت بزرگي در اين خطه كردند. يكي از دلير مرداني كه در آن مقطع زماني مظلوميت انقلاب و تنهايي امام و انقلاب بود به سمت خرمشهر، يعني آن صحنه كربلايي آمد، شهيد سيد مجتبي هاشمي بود. در آن برهه چنان آتشي در خرمشهر و خوزستان بر پا شد كه مردم گيج شدند و واقعاً نمي فهميدند چه بايد بكنند. هر كسي سعي داشت جانش را بردارد و نجات بدهد. شما در خرمشهر خانواده اي را مي ديديد كه نه پولي برداشتند، نه وسيله اي، نه چيزي. خانمها چادرها را بر سر كردند و بچه ها را به بغل گرفتند و فرار كردند و اميدشان هم اين بود كه همان شب غائله تمام مي شود و فردا به خانه هايشان برمي گردند.
در اين وانفسا ارتشي وجود نداشت و پس از انقلاب، بسياري از فرماندهان آن يا معدوم شده و يا فرار كرده بودند. تمام قدرت يك ارتش به فرماندهان آن است و بعد به ابزار و تجهيزات آن است. ولي ارتش ما به وضعيت ضعيفي دچار شده بود. سپاه هم كه يك نهاد نونهال بود كه قويترين اسلحه اي كه در اختيار داشت، مثلاًً ژ-3 بود و تعداد بسيار كمي آر.پي.جي و چند عدد خمپاره 60. سپاه آبادان به جزيره خارك رفته و يك توپ 106 را براي آموزش بچه هاي سپاه آبادان و خرمشهر آورده بود. تانكهايي كه از ارتش به ميدان جنگ آمده بودند، غالباً يا گلوله نداشتند يا لوله تانك خراب بود يا خود تانك از كار افتاده بود. خلاصه اينكه به درد نمي خورد. اگر هم اين اشكالات وجود نداشتند، فرماندهان مي گفتند به ما دستور شليك نداده اند. اينهايي را كه عرض مي كنم براي اين است كه مي خواهم فضاي آن روز را براي شما ترسيم كنم تا پي به ارزش كار دلاورمرداني چون شهيد هاشمي ببريد. از يك طرف هم عده اي خود فروخته را داشتيم به نام خلق عرب كه البته مردم عراق خوزستان جزو اينها نبودند. اينها نه تنها درخوزستان كه در بلوچستان و كردستان و گنبد و ساير نقاط ايران هم بودند و هر روز با هدايت بيگانگان مثل قارچ از زمين سبز مي شدند. از يك طرف ضعف نيروهاي نظامي را داشتيم و از يك طرف خيانت اينها را و خلاصه از نظر فرماندهي، تجهيزات، ضعف روحي و همه چيز در شرايط بسيار بدي گرفتار شده بوديم. نيروهاي اندك كار آمد ما هم كه از روز اول دركردستان و گنبد و ساير نقاط درگير ضد انقلاب بودند. بسيج به امر امام تشكيل شده بود. اما هنوز شكل منسجمي نگرفته بود و هنوز توان آن محسوس نبود. روزهاي اولي كه مردم به ميدان جنگ آمدند، به آنها نيروهاي مردمي مي گفتند و عنوان بسيج مطرح نبود.
منافقين كه با نيت و اراده و آگاهي كامل بر مقاصدشان از شهرهاي مختلف به خرمشهر آمده بودند، هر جا كه به سلاح دسترسي پيدا مي کردند آنها را به سرقت مي بردند تا به شهرها بياورند و در شهرها آشوب ايجاد و جبهه را تضعيف كنند و رزمندگان اسلام هر چه زودتر شكست بخورند. بعد از امام، از نظر فرماندهي و مقام ،رئيس جمهور را داشتيم كه بايد خادمترين فرد به انقلاب و اسلام مي بود. اما خائن ترين افراد از آب درآمد و هيچ كاري هم در قبال او نمي شد كرد و راه پس و پيشي براي رزمندگان وجود نداشت. امام فرماندهي كل قوا را به او محول كردند و او به جاي اينكه بيايد سپاه و نيروي مردمي را تجهيز كند، جلوي اين كار را مي گرفت.
يك روز در خرمشهر آمدند و به شيخ شريف گفتند كه يك جيپ مهمات دارد از شهر بيرون برده مي شود. گفتيم جلويش را بگيريد، گفتند قدرتي نداريم. اينها مي گويند ما نيروهاي بني صدر هستيم ،اين سلاحها، خراب هستند و ما آمده ايم اينها را ببريم. شيخ شريف خودش وارد عمل شد و گفت: «اسلحه ها را كجا مي بريد؟ بچه هاي ما اسلحه ندارند» گفتند: «ما نيروي
بني صدر هستيم و اين سلاحها خرابند و بايد آنها را ببريم». ايشان گفت فعلاً فرماندهي منطقه را من به عهده دارم. اين اسلح ها را پياده كنيد و بگذاريد بچه هاي ما مسلح شوند. خلاصه درگيري بين بچه هاي شيخ شريف و بچه هاي بني صدر بالا گرفت. حالا شما تصورش را بکنيد بني صدري كه فرمانده كل قواست، در معركه داشت چگونه عمل مي كرد. اينها را مي گويم تا ببينند در چه وضعيتي بوديم. خلاصه شيخ شريف گلنگدن را كشيد و گفت: «اگر حركت كنيد مي زنم». در آن زمان بهترين ماشين جيب آهو بود كه آنها در اختيار داشتند. ماشين را روشن كردند و شيخ چرخهاي ماشين را به رگبار بست و ماشين خوابيد. بعد به بچه ها گفت: «سريع اسلحه ها را تخليه كنيد» اينها گفتند: «مي رويم به بني صدر مي گوييم» شيخ گفت: «به هر كسي كه دلتان مي خواهد برويد بگوييد».
خاطره اي ديگري را بيان مي كنم تا عظمت كار امثال شهيد هاشمي براي جامعه ما و تاريخ آينده روشن شود. آيت الله عراقي كه رئيس دادگاههاي انقلاب آبادان و خرمشهر و رئيس دادگاه هاي ارتش استان بود نقل مي كند: «به گردان دژ خرمشهر آمدم و مرا راه ندادند! اما ناگهان ديدم عده اي كه چهره هايشان بسيار برايم آشنا بود ،دارند سلاحهايي را تحويل مي گيرند. خوب كه دقت كردم، ديدم ما اينها را به عنوان منافق محاكمه و بعد آزاد كرده بوديم و حالا اينها به ستاد بني صدر رفته و در گردان دژ مستقر شده بودند. فوراً به بچه ها گفتم اسلحه ها را بگيرند و آنها را دستگير كنند».
در خرمشهر مردمي كه شايد در دوران انقلاب فقط صداي تيراندازي هايي را شنيده بودند و يا در سالهاي 57 تا 59 كه در خرمشهر بمب گذاري هايي صورت گرفت، صداي انفجار بمب را شنيده و چند شهيد داده بودند و يا خبر درگيريهاي بچه هاي سپاه در مرز به گوششان خورده بود، حالا ناگهان انواع و اقسام سلاح ها مثل باران روي سرشان سرازير شده بود. يعني خانم خانه توي حياط نشسته است و دارد رخت شوهر و بچه هايش را مي شويد و فرزندش هم دارد بازي مي كند كه ناگهان خمپاره توي حياط مي افتد و همه تكه پاره مي شوند و آنهايي هم كه جان به در برده اند، نمي دانند چه بكنند. آن روزها در خرمشهر در خانه هاي مردم كمتر با جنازه سالم برخورد مي كرديد. بلكه بيشتر پا و دست و كله بود كه اين طرف و آن طرف افتاده بود. بايد اين تكه ها را توي پتو يا چادر شب جمع مي كرديد تا بتوانيد ببريد و دفن كنيد.
عراقي ها توپهاي 105 را كنار هم مي گذاشتند وآن قدر امكانات داشتند كه 5 تا 5 تا شليك مي كردند و ما به اينها مي گفتيم خسمه خمسه. فكر مي كرديم يك سلاح جديد آمده كه 5 تا لوله دارد و 5 تا گلوله را با هم مي زند، درحاليكه اينها 5 تا توپ بود كه با هم مي زدند. در چنين موقعيتي مردم نمي دانستند بروند؟بمانند؟ تكليف هيچ كس معلوم نبود. اصلاً دشمن را نمي ديدند و از آسمان و زمين مورد حمله قرار گرفته بودند.
مطلب ديگري را از مظلوميت امام و خرمشهر و مردم و انقلاب، خود من در صحنه حضور داشتم كه شيخ شريف وارد شد و دو نفر از سربازهاي دژبان جلوي او را گرفتند و گفتند: «بايد سلاح هايتان را تحويل بدهيد» شيخ شريف گفت: «ما آمده ايم كمك شما تازه بايد خوشحال هم باشيد» گفت: «دستور بني صدر است. هر كسي كه در خرمشهر جواز حمل اسلحه ندارد بايد اسلحه اش را تحويل بدهد» بعد هم نشستند و گلنگدن را كشيدند و گفتند: «يا اسلحه هايتان را بدهيد يا خلع سلاحتان مي كنيم» شيخ با زبان ليّن يك روحاني با اينها صحبت كرد و گفت: «ما آمده ايم به شما كمك كنيم». سربازها گفتند: «يعني شما ما را مي زنيد؟» شيخ شريف گفت: «اگر لازم باشد، شما را هم مي زنيم. ما براي دفاع از اسلام آمده ايم» آنها گفتند: «شيخ! ما ماموريم و معذور شما ما را ببخشيد».
شيخ آمده بود آبادان كه براي خرمشهر نيرو بياورد. اين وضعيت سياست و نظامي ما در خرمشهر بود. در روزهاي اول اشغال خرمشهر يك عده از نيروهاي شهرباني و ژاندارمري تا گلوله آخر جنگيدند و شهيد شدند. صدام و ناتو و انگليس و صهيونيسم و شوروي آن موقع در كشيدن اين نقشه اشتباه نكرده بودند كه ما سه روزه خرمشهر را مي گيريم و يك هفته اي خوزستان را .برآوردي كه كرده بودند از نظر نظامي برآورد غلطي نبود. اما اينها يك عامل بزرگ را در محاسبات خود در نظر نگرفته بودند وآن هم دست خدا بود كه ناگهان از آستين امثال شيخ شريف بيرون آمد.
شيخ دو بار به اعدام محكوم شده بود و بايد در سالهاي 42و43 يا در تظاهرات كه به طرفش تيراندازيها شده بود و يا در شكنجه ها بايد كشته مي شد. هميشه هم متاثر بود كه چرا شهيد نشد .اما خداوند عالم او را نگه داشت تا از بروجرد به سمت خرمشهر حركت كند و اولين كسي بود كه نيرو، تسليحات و محمولات غذايي مورد نياز مردم خرمشهر را به دست آنها رساند. ايشان در روز 3 مهر يعني 4 روز از جنگ گذشته در خرمشهر بود و در همين روزها گروه خود را از نيروها مردمي تشكيل داد. در جريان خرمشهر به قدري اوضاع به هم ريخته بود كه سرباز از سرهنگ فرمان نمي برد. آن وقت شيخ شريفي كه از بروجرد آمده بود، وقتي در مسجد جامع فرياد مي زد: «چه كسي داوطلب است كه به مقابله عراقي ها برود؟» از سرباز و استوار گرفته، تا سرهنگ از جا بلند مي شدند و اعلام آمادگي مي کردند. يعني همه فرماندهي ايشان را قبول كردند.
از جمله دلاور مرداني كه وارد اين صحنه شد، شهيد نامجو بود كه آمد در دانشكده افسري اميرالمومنين(ع) اعلام كرد: «نيرو مي خواهيم چه كسي آماده است؟» ستوانهايي كه دوره دانشكده افسري را طي كرده بودند و قرار بود دو روز ديگر مراسم درجه گرفتن آنها باشد. حدود 250 نفرحركت كردند و به طرف اهواز رفتند. شهيد نامجو اينها را دو قسمت كرد.حدود 125 نفر به خرمشهر آمدند و 125 نفر در اهواز ماندند. فرمانده اينها تيمسار حسني سعدي است. در ميان اينها شهيد آقارب پرست، شهيد امان اللهي بودند و سرهنگ شريف نسب كه آن موقع سرگرد و از موثرترين مقاومت خرمشهر بود كه بايد درباره شان مطالب زيادي نوشته شود. اينها از دلاورمرداني هستند كه آمدند و در خرمشهر جمع شدند. همه اينها سلاح مي خواستند و به شيخ شريف گفتند ما به هيچ كس جز خودت اعتماد نداريم، يعني شيخ بايد آب و غذاي نيروها را مي رساند. تجهيزاتشان را مي رساند و علاوه بر اينها بايد غذاي ارتش را هم تامين مي كرد.
سردار شريف نسب كه به عنوان فرمانده به آنجا آمده بود مي گفت: «نگاه كرديم ديديم هيچ كس جز شيخ شريف، مورد اعتماد ما نيست» چنين وضعيتي در خرمشهر بود كه يك فرمانده ارتش نگاه مي كرد و مي ديد يك نفر هم پيدا نمي شود كه به او بگويد آقا شما مامور هستيد سلاح ارتش را تهيه كنيد.
از جمله كساني كه در اين غربت، در اين بي ياوري انقلاب، در اين مظلوميت امام و مردم مضطرب به ميدان آمد ،مرحوم آسيد مجتبي هاشمي بود. ايشان با 100 نفر از تهران حركت مي كند و به اهواز مي آيد. اين بچه ها به اهواز مي رسند و آسيد مجتبي تلاش مي کند براي اين بچه ها سلاح تهيه كند تا براي كمك به خرمشهر و كمك و از سقوط خرمشهر جلوگيري كنند.آسيد مجتبي به هر دري مي زند، كسي به او اسلحه نمي دهد. تا زماني كه به آقاي نوري، امام جمعه فعلي خرمشهر بر مي خورد. ايشان مي پرسد:« اگر من برايت سلاح تهيه کنم ، تو به خرمشهر مي آئي؟» آسيد مجتبي مي گويد: «ما سه روز است كه اينجا هستيم و به هر دري كه مي زنيم، هيچ كس در استانداري به ما سلاح نمي دهد».
در هر حال توسط آقاي نوري، 100 قبضه سلاح تهيه و در اختيار آسيد مجتبي قرار داده مي شود. آسيد مجتبي اسلحه ها را بين اين 100 نفر تقسيم مي كند و آنها به هر وسيله اي كه دستشان مي رسد، خودشان را به خرمشهر مي رسانند و تبديل به يك نيروي موثر در مقاومت خرمشهر مي شوند. محوريت و رهبريت و فرماندهي كل با شيخ شريف است. ارتش، هم به او ياري و هم از او پيروي مي كند، هم از او انتظار دارد كه در جايي كه نيرو مي خواهد شيخ شريف فوري به او برساند، در هر جا سلاح مي خواهد به سرعت به او برساند، غذا مي خواهد همين طور. سپاه هم شيخ شريف را ياري مي كند، از جمله اينكه سپاه آبادان كه معلوم نيست از بيت امام يا جاي ديگري مامور شده بودند، به طور مرتب به شيخ شريف تجهيزات و سلاحهاي ضروري را مي رساند. ارتش هم از طريق گارد ساحلي مامور مي شود كه شيخ شريف را تجهيز كند و مهمات و خمپاره و انواع تسليحات را در اختيار او بگذارد. وضعيت به گونه اي بود كه شيخ شريف به آبادان آمده بود و به عموي ما گفته بود: «يك خمپاره 60 آورده ام» ما به قدري محروم بوديم كه شيخ شريف مي خواست به اينها دلگرمي بدهد كه بايستيد و مقاومت كنيد، حتي به خانواده ها و عموي خودش مي گفت يك خمپاره 60 براي آبادان آورده ام.
در چنين وضعيتي آسيد مجتبي هاشمي هم وارد گود و به عنوان يك چهره مبارز و رزمنده وارد ميدان شد. گاهي در كنار شيخ بود و گاهي از هم جدا بودند. به هر صورت آسيد مجتبي از نظر نظامي به اين نتيجه رسيده بود كه ما داريم در خرمشهر نيروهايمان را از دست مي دهيم و در مقابل عراق هم نمي توانيم مقاومت كنيم و امروز يا فردا بالاخره عراق شهر را تصاحب مي كند، پس ما نيروهايمان را از شهر خارج مي كنيم كه در عقبه مقابله كنند. شهيد هاشمي آمد و اين مطلب را با شيخ مطرح كرد و شيخ قبول نكرد و در نتيجه بحث در ميان آن دو بالا گرفت. يعني اين مسئله تبديل به مشاجره اي بين آسيد مجتبي و شيخ شد.
حجت الاسلام و المسلمين آسيد محمد باقر موسوي در مسجد جامع، از محترمين و بزرگان و معتمدين خرمشهر و بسيار صاحب نفوذ در شهر بود و در روزهاي آخر، خانه اش مركز مبارزه و مقابله با دشمن بود. يادم هست مرحوم آقاي خلخالي هر وقت به خرمشهر مي آمدند، به منزل ايشان وارد مي شدند. همچنين آقاي هادي غفاري، نوه امام و همه كساني كه از بيت امام مي آمدند، به آنجا وارد مي شدند. يعني تا زماني كه آن خانه تخليه نشد، همه به آنجا مي آمدند و از وضعيت نيروها خبر مي گرفتند و اينجا يك مقر بود كه كمتر ديده ام به آن در نقل خاطرات اشاره شده باشد. اين مبحث مشاجره در مسجد جامع انجام شد و آقاي موسوي رسيدند و پرسيدند: «شما دو تا چه تان شده؟ شما كه هر دو داريد براي مقابله با دشمنان دين و كشورتان به خاطر خدا مي جنگيد» آسيد مجتبي جوانتر بود. از سابقه شيخ شريف هم خبر نداشت، نه ايشان كه هيچ كس جز آقاي موسوي و يا مرحوم خلخالي كه از سوابق مبارزاتي اين روحاني در دوران طاغوت خبر داشت ،ديگر هيچ يك از مردم خرمشهر اعم از نظامي و غير نظامي، ايشان را نمي شناختند. البته اخوان جهان آرا و شهيد اعلم الهدي يا شهيد افسر شهنوازي هم شيخ شريف را از زندان مي شناختند. شيخ شريف هم رو نمي كند كه من از طرف بيت امام در اينجا هستم، تشكيلات مي شناسم، اهل مبارزه هستم. آسيد مجتبي عصباني مي شود و مي گويد: «اين شيخ همه ما را به كشتن مي دهد، خودسر عمل مي كند» آقاي موسوي مي پرسد: «نظر شما چيست؟» سيد مجتبي مي گويد: « نظرم اين است که برويم آن طرف شهر و نيروهايمان را از خرمشهر به آن طرف پل ببريم ». از شيخ همين را مي پرسد، شيخ جواب مي دهد: « ما تنها نيرويي هستيم كه داريم اينجا مقاومت مي كنيم. اگر برويم تا خود اهواز ديگر نيرويي نيست كه بماند و مقاومت كند و عقبه اي نداريم. اگر ما از خرمشهر بيرون برويم، نه تنها خرمشهر بلكه آبادان و حتي خوزستان سقوط مي كنند. من از شهر خارج نمي شوم. حتي اگر قطعه قطعه بشوم» آقاي موسوي رو مي كند به سيد مجتبي و مي گويد: «تو با شيخ كاري نداشته باش. اگر مي خواهي نيروهايت را ببري، بردار و برو».
اين سخنان در آسيد مجتبي اثر مي گذارد. آسيد مجتبي و ديگراني كه دستور عقب نشيني از خرمشهر را مي دادند، متوجه نكته ظريفي كه شيخ شريف شده بود، نشده بودند. امروز ما مي فهميم كه اگر شيخ شريف در مقاومت خرمشهر نمي ماند و فرماندهان را تشويق به ايستادگي نمي کرد و با سخنان خودش به رزمندگان روحيه و شجاعت نمي داد و دشمن را در مقابل آنها خوار و ذليل نمي کرد، ما امروز وضعيت خطرناكي داشتيم. اما آن موقع چون بحبوحه جنگ بود، كسي متوجه اين نكته نشد. اين سخنان در آسيد مجتبي موثر واقع شد و او كسي است كه تا روزهاي آخر سقوط خرمشهر در آنجا ماند.
آيا نيروهاي اين دو تحت يك فرماندهي عمل مي کردند؟
مقاومت خرمشهر متاسفانه آنگونه كه بايد مورد بازبيني و بازيابي قرار نگرفته و من كمتر به مطالبي شبيه به آنچه عرض كردم ،به خصوص نقش نيروهاي مردمي در آنها برخورده ام.
آيا سابقه آشنايي قبلي بين شيخ شريف و سيد مجتبي بود؟ علت سؤالم هم اين است كه به نظرم مي رسد هر دوي آنها در دوران شهيد نواب صفوي ارتباطاتي با فداييان اسلام داشته اند.
در سال 40 عده اي مي آيند و به شيخ شريف مي گويند ما حاضريم عده اي از طاغوتي ها را بكشيم و خودمان به كوه ها بگريزيم. شيخ شريف مي گويد: «من اگر چنين اجازه اي را به شما بدهم بستگان شما به روحانيت بدبين مي شوند» او سعي ميکند در عين حال كه جوانها را جذب مي كند تا به طرف گروههاي ديگر نروند، از هر نوع اقدام خودسرانه اي جلوگيري كند. شيخ شريف در جواب آنها مي گويد: «من از طرف خودم نمي توانم در اين مورد فتوايي بدهم. بايد بروم و از استادم بپرسم و اجازه بگيرم» در سال 1341 شيخ شريف به محضر امام مي آيد، نتيجه صحبت شيخ شريف با امام اين مي شود كه شيخ شريف از طرف امام اطاعيه اي را براي مرحوم سپيدار مي آورد و پس از آن با نام «انصار الزهرا» اولين گروه مسلح در زمان طاغوت توسط شهيد شيخ شريف قنوتي در سال 41 شكل مي گيرد.
در دوره شهيد نواب صفوي ايشان با گروه فداييان اسلام هم رابطه داشتند؟
شيخ شريف هرگز به كسي نمي گفت با چه كساني و در كدام شهرها و با كدام يك از علما در تماس بوده است. هرگز هيچ چيز را تا لحظه مرگ عنوان نكرد. مگر اينكه اتفاقي يا به اجبار اشاره اي به مواردي مي كرد. بسياري از دوستان شيخ شريف اين چيزها را نمي دانستند تا وقتي كه من كتاب خاطراتم را چاپ كردم.
از ارتباط شهيد هاشمي با فداييان اسلام چيزي مي دانيد؟
رابطه گروههاي گوناگون در خرمشهر چگونه بود؟
آيا بعد از شهادت شيخ شريف،تتمه گروه ايشان به سيد مجتبي ملحق شدند؟
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43