روايتي ازيك حقيقت ناشناخته (1)
گفتگو با امير حسين اكبري، محقق فیلمنامه مجموعه تلويزيوني جاودانگي
درآمد:
با اميرحسين اكبري به بهانه اين كه در جريان تحقيق بر روي مجموعه تلويزيوني جاودانگي، نقش محققي جدي بر عهده دارد و همين حضور،حالا او را به مرز پختگي و كمال نسبي از شهيد تندگويان رسانده است، گفت وگويي انجام دادهايم كه ميتواند بسياري از ابهام هاي موجود درباره كليت شكل گيري و چگونگي نگارش فيلم نامه نخستين اثر ساخته شده درباره شهيد تندگويان را پاسخ دهد و هم چراغ راهي باشد براي آن ها كه ميخواهند و علاقه مندند تا از اين شهيد بيشتر و بهتر بدانند.
چگونه كارتحقيق پروژهاي چنين مهم و سخت به شما واگذار شد. آيا پيش از آن شناختي ازكارتحقيقي داشتيد؟
باري...فيلم نامه اصلاحات زيادي خورده بود و من نيز مشتاقانه همه را انجام ميدادم تا اين كه يك روز ماجراي ساخت سريالي براي شهيد تندگويان پيش آمد...
قرار شد در اين مجموعه تلويزيوني كه اتفاقاً كار سختي هم هست، چه كاري انجام دهيد؟
تا پيش از آغاز كار،شناختي از شهيد تندگويان داشتيد؟
حالا چطور؟
از روند اجرايي كار تحقيق براي مان بگوييد.
اهل تملق نيستم و اين را اصلاً اخلاقي نميدانم كه شخصيت ها را براساس هيجانات روحي و احساسيام نقد كنم... اما بايد بگويم كمتر دور و اطراف خودم اين همه يكرنگي را در وجود كسي ديدهام. نميدانم شايد سنم كم است يا اصولاً تجربه روابط اجتماعي عميق و تا اين حد را نداشتهام يا شايدم دوره زندگي من از هيجان هاي انقلابي يا مفاهيمي چون وطن پرستي به آن معناي پرشورش كمترخبري هست... به هر حال تحقيقات در حال انجام بود... به جاهاي مختلفي سر ميزدم و با افراد متفاوتي به بحث مينشستم گاهي اوقات يا حتي بيشتر اوقات آقاي جعفري هم همراهم بود و من بودم يك ضبط صوت كوچك و يك دنيا دل نگراني از عاقبت كار... محله زندگي محمدجواد،خاني آباد بود...
به منزل شان هم رفتيد؟
جعفري و نگاه نيزبينش متمركز بر عكسي است از او كه بر سينه ديوار جا خوش كرده... عكس را كه بر ميداريم جاي خالي قاب بر روي ديوار روبه روي هر سه ما خودنمايي ميكند... و يك پستو در انتهاي همان فضاي كوچك خانه قديمي با وجود چندين كتاب كه از بس تميزاست رويم نميشود به باقي بگويم اجازه دهند قدم در آن جا بگذارم... جواد و روزهاي تحصيلش آونگ وار در ذهنم به حركت در ميآيند... دوران دبستان، دبيرستان و روزهايي كه او و تفكرش نضج ميگرفت تا بعدها تبديل به يكي از چهره هاي درخشان نهال نوپايي انقلاب شود. نوشتن بيوگرافي محمد جواد، كاري بس مشكل و توان فرساست، چرا كه ما هيچ گاه نميتوانيم به اصل و كنه شخصيت او پي ببريم از يك سو دوران زيادي از عمر او به اسارت گذشته و از سوي ديگر تمام افرادي كه سال هاي حيات او در كنارش زيستهاند براثر مداومت در تعريف از او نقاط مثبت و منفي شخصيت او را به فراموشي سپردهاند و تنها به بيان خاطره هايي ميپردازند كه يك سره بوي تمجيد و تعريف را دارد...
البته اين حرف به معناي آن نيست كه جواد خداي ناكرده آدم بدي بوده يا فاقد جنبه هاي مثبت بوده است يكي به آن معناست كه نميتوان صد درصد شخصيت او را با وجود محسنات فراوان بي طرفانه شكافت و بررسي نمود...واين شكلي است كه در بررسي شخصيت هايي از اين دست به چشم ميآيد...
حالا درباره شهيد تند گويان چه نظري داريد؟
كار را چگونه آغاز كرديد؟ منظورم افرادي است كه لازم بود با آن ها گفت و گوهايي انجام دهيد؟
باري از دوران كودكي محمدجواد شروع ميكنم... ساختارجامعه شناسانه ايران و بالاخص تهران را به دقت مورد بررسي قرار دهيد تا اين ادعاي نبرد براي تان جا بيفتد...دراين شهر جنوب شهري ها هم چنان مذهبي تر ماندهاند... البته مراد بنده اين نيست كه بگويم در قسمت هاي مرفه شهر خبري از مذهب نيست اما خب شايد اين تفاوت به دلايلي هم چون ارتباط گسترده تر متمولان با جريان ها و تفكرهاي غربي باز ميگردد،شايد هم اصولاً مواردي هم چون تقديرسرنوشت و حضور خداوند نقش پر رنگ تري درلايه هاي تفكر جنوب نشين ها داشته باشد(اين بحث مثنوي هفتاد من كاغذ ميطلبد كه در حوصله اين مقاله نميگنجد. باشد براي وقتي ديگر). خاني آباد اصولاً جزو محله هايي است كه زمينه و بسترشكل گيري مبارزه ها عليه رژيم طاغوت بوده است، اين در حالي است كه قهرماناني چون شهيد تندگويان نيز از اين مناطق سر برآوردهاند... اما آن چه در اين ميان حائزاهميت است ارتباط گسترده مردم اين محله ها با مسجد و اصولاً حرف هاي پاي منبري است... محمدجواد در همان ابتدا با چنين اتمسفري روبه رو شد و طبيعي است كه آن چه در ناخودآگاه او شكل گرفت چيزي جز آموزه هاي اساسي دين اسلام نبود... البته اين پرانتز را دراين جا درنظربگيريد كه اصولاً ذهن محمد جواد، پويايي خاص در برخورد با جريان و تفكرهاي ديگري غيرازاسلام داشته به اين معنا كه او دين را در دو مفهوم عقلاني و ارثي پذيرفته است.ارثي از آن جهت كه پذيرش ساخت هاي ديني را فراموش نكرده و اين يكي ازنقاط قوت محمد جواد در سال هاي اسارت است، چه اسارت در زندان هاي شاه و چه اسارت در چنگال بعثي ها از اين روست كه مواجهه او با اعلاميه امام در سال 1342 زمينه ساز تحول فكري عميقي در او شد...بنده اين تحول را نقطه تلافي ذهنيت و عمل او ميدانم... يا به عبارتي آوردگاهي كه او در تمام سال هاي اندك اما پربارحياتش از آن جدا نشد به نوعي ميشود گفت يك راه يا يك طريق و اين ميّسرنميگشت جزبا آموزش هاي ديني سال هاي قبل.
درباره سال هاي دوران دبيرستان شهيد تندگويان به چه مطالبي دست يافتيد؟
چه چيزي درباره شخصيت شهيد تندگويان بيشتر براي تان جالب بود؟
در يكي از بعد از ظهرهاي گرم تابستان پارسال ... ناهار نخورده و لب تشنه از ديدار يكي از دوستان محمد جواد بازمي گشتم. فرد مصاحبه شونده... حسابي چين چروك خورده بود و شكاف هاي عميق پيشاني او خبر از جدال سختش با آفتاب داغ جنوب ايران داشت. آبي نوشيدم و من دكمه ضبط صوت را فشردم. بد جوري خوابم ميآمد ولي چارهاي نبود. مرد آن قدر شمرده حرف ميزد كه ديگر چشم هايم سياهي ميرفت. بخش عمدهاي از حرف ها هم تكراري بود. پيش خودم گفتم... خدا كند زودتر كار به انجام برسد. كار رساندن خودم به خانه دختر محمدجواد آن هم در اين گرما كاري بس توان فرسا خواهد بود... اين مسأله دلم را آشوب ميكرد. مصاحبه كه تمام شد فرد مورد نظر پيشنهاد داد مرا به خانه دختر محمد جواد برساند. آخ كه در آن گرماي پرزور بعد از ظهر چه صفايي كردم. بنده خدا تا جلوي در مرا همراهي كرد. البته ميدانستم هدف اصلي خودم نبودم و اين به خاطر ارادتي بود كه دوستان او بعد از اين همه سال به محمد جواد داشتند و البته بنده را هم بي نصيب نگذاشته بودند.
خانمي كه البته شباهت چنداني با محمد جواد نداشت با نوزادي در بغل در را به رويم گشود...راستش همه اين ها را گفتم تا به اين جا برسم. يك دفترچه، دفترچهاي قديميبه رنگ آبي از آن محمد جواد در سال هاي نوجواني و جواني... عجيب بود... دفتر را كه گشودم در گوشه و كنارش هر چيزي پيدا ميشد... از جمله هاي قصار تا قواعد عربي و ديگر درس ها. راستش را بخواهيد من هميشه از عربي بدم ميآمده و حالا هم هرگاه سخني از قواعد خشك و نامفهوم اين درس (البته براي من) مي شود تنم ميلرزد...محمد جواد ازسطح درس هاي عربي هم فراتر رفته بود...تحقيقي در باب ها و ريشه هاي افعال. لحظه هايي حسادت كردم. خب هر چه بود او بسيار باهوش بود و اين از تك تك جمله هاي دفتر به وضوع مشخص بود... گفتم از دخترش بخواهم دفترچه را به من بدهد... آخرش هم كم رويي كار دستم داد و دفترچه پرزد و رفت!
از دوران دانشكدهاش به موردي هم دست پيدا كرديد؟
دوران دانشكده محمد جواد زماني آغاز ميشود كه بعد از چند روز قهرو آشتي پدر و مادرش رضايت دادند تا او كيلومترها دور از آن ها به تحصيل بپردازد. جالب اين است وقتي با مادراو كه خداوند عمر دوبارهاي به او بدهد صحبت ميكردم صحبت از سخن يا حرف تند نميزد. تنها ميگفت جواد چند روزي دمغ بود و كمتر باكسي حرف ميزد.شايد اعتراض او به حرف هاي پدر و مادرش از اين راه بود... خيلي ساده حرف نزدن يا كمترحرف زدن... همان طور كه در زندان هاي بعثي و طاغوت هيچ گاه صدايش را بلند نكرد... جالب است كه گاهي اوقات تناقض هايي در بعضي از شخصيت ها ميتوان سراغ گرفت... جواد بچه جنوب شهر بود. شرو شور و درعين حال بسيار آرام بود بنده اين همه چيز را اين گونه جمع وجور ميكنم... همه جا حرف از ناحقي ميشد صدايش را بالا ميبرد...اما همه حرمت ها را به دقت حفظ ميكرد...
ورود او به دانشكده نفت آبادان سبب تحولات عميقي شد... كه از آن جمله ميتوان شروع فعاليت در انجمن اسلامي دانشكده را نام برد... كتاب هاي مذهبي و تلاش براي دعوت از سخنراني از افرادي چون شريعتي و مطهري گام هاي بعدي او در پيش برد اهداف دينياش هستند... ضمن آن كه اعتصاب هاي سال هاي 1349 و 1350 نيزبخش هاي ديگر فعاليت ها هستند... نميدانم اين فعاليت ها مصداق مبارزه را داشته است يا نه...
هرچه باشد من هيچ گاه خود محمد جواد را نديدهام،شايد تغيير رژيم انگيزه اصلي او بوده،شايدم اصلاً مذهبي در ساختار حكومت...اما هرچه بود اين مبارزه روزبه روزعيني ترميشد...و از ذهن به عمل منتقل ميگشت. نيروهاي مخالف او هم از گوشه و كنار سر برميآوردند،ساواك...
از ساواك گفتيد. خوب است اشاره هايي هم به فعاليت هاي مبارزاتي و سياسي شهيد تندگويان داشته باشيد؟
چند روز بعد دستگيرشده و به كميته مخوف مشترك ضد خرابكاري منتقلش ميكنند. آن جور كه بنده دريافتم.محمد جواد در روزهاي دستگيري حرف خاصي به زبان نميآورد و اين درحالي است كه مادر و پدر در فراق او ميسوزند...ناخن هاي كشيده تنها چيزي است كه مادر بعد از روزها انتظار براي ديدن فرزندش با آن مواجه ميشود.شايد اين روزهاي همراه با درد و رنج ثمره هاي مثبتي نيز براي محمد جواد داشت... او ميتوانست مبارزه هاي گسترده مبارزاني را ببيند كه از جان شان گذشته بودند تا بلكه به فضايي باز چه از لحاظ سياسي و چه از لحاظ فرهنگي دست پيدا كنند. شايد محمد جواد در اين دوره از مبارزه ها هم چون آهن گداختهاي بوده است كه روزبه روز با چكش خوردن هاي مستمر شكل وقوام جديدي را تجربه ميكرده و همچنين هر ثانيه در اعتمادهاي خويش راسخ ترميشده است. امريه او را باطل كرده پروندهاي در ساواك برايش ترتيب ميدهند و او را به يك سال حبس محكوم ميكنند. محمدجواد در اين سال ها به تازگي ازدواج كرده است.
محمد جواد در يك سال زندان بيكار نمينشيند و به تحصيل علوم مشغول ميشود... در عين حال، حالا مبارزه را با شدت بيشتري دنبال ميكند. اين مبارزه ها باعث شد در روزهاي پاياني زندان بار ديگربراي بازجويي به كميته منتقل شود.
محمد جواد آزاد ميشود اما با شرايط به مراتب سخت تري روبه روست. از طرفي حالا فرزند دارد(اين امساك ها را بر بنده ببخشاييد چرا كه قصدم نگارش اين مقاله روزشمار زندگي محمد جواد نيست بلكه تأثيرات اين زندگي بر شخصيت خود اوست) و زندگي نوپاي او نيز نيازمند تلاش بي وقفه محمد جواد است.
بنابراين شهيد تندگويان با شرايط سختي رو به رو بوده است؟
خيلي خوب يادم ميآيد كه آن روزها در اين انديشه بودم كه چگونه ميشود اين همه ناكامي را تاب آورد؟ انفصال از خدمات دولتي-فرزند شير خواره- شكست هاي روحي ناشي از زندان و حالا يك پيكان آلبالويي به عنوان تنها سرمايه زندگي پس آن همه هوش و استعداد و توانايي و خلاقيت چه ميشود؟! البته جواني براي اين پرسش نداشته و ندارم. راستش را بخواهيد زياد هم از شعاردادن دل خوش ندارم... اما مطمئنم خوانندگان هر كدام جوابي براي اين مسأله خواهند يافت. چراكه من نتوانستم و بيم آن دارم كه اگر چيزي هم بگويم به آن شهيد مرحوم جفا كرده باشم و اصل مطلب چيز ديگري باشد. اما يك چيز را خوب ميدانم. شايد مقاومت اين شخص او را از اين همه تندباد حفظ كرده است. مقاومت دربيان خواستهاش. حالا ديگر گمان ميبرم ميتوانيم بگوييم كه او به يك ثبات شخصيتي رسيده است... حالا ديگر ميداند قدم در راهي گذاشته كه بازگشت ناپذيراست.
بعد از زندان چه كاركرد؟
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47