در زندان کميته مشترک(1)

نوشتاري که از نظر مي گذرانيد بخشي از خاطرات مرحوم آيت الله علامه حاج شيخ يحيي نوري از دوران دستگيري و زندان چند ماهه خود پس از رويداد خونين 17شهريور 1357است. آن فقيد سعيد در واپسين ساليان عمر خود پاره اي از يادمانه هاي خويش را از رويداد عظيم انقلاب اسلامي، به ويژه حماسه 17شهريور را در کتابي تحت عنوان «ريشه هاي انقلاب اسلامي ايران و شرحي از 17شهريور» منتشر ساخت و آنچه پيش روي داريد، برگرفته از اين اثر است:
دوشنبه، 30 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در زندان کميته مشترک(1)

در زندان کميته مشترک(1)
در زندان کميته مشترک(1)


 






 

خاطرات خودنوشت مرحوم آيت الله حاج شيخ يحيي نوري از دوران دستگيري و زندان خود در شهريور 57
درآمد
 

نوشتاري که از نظر مي گذرانيد بخشي از خاطرات مرحوم آيت الله علامه حاج شيخ يحيي نوري از دوران دستگيري و زندان چند ماهه خود پس از رويداد خونين 17شهريور 1357است. آن فقيد سعيد در واپسين ساليان عمر خود پاره اي از يادمانه هاي خويش را از رويداد عظيم انقلاب اسلامي، به ويژه حماسه 17شهريور را در کتابي تحت عنوان «ريشه هاي انقلاب اسلامي ايران و شرحي از 17شهريور» منتشر ساخت و آنچه پيش روي داريد، برگرفته از اين اثر است:
نيم ساعتي پس از کشتار بي رحمانه و وحشيانه صبح 17شهريور در ميدان ژاله به وسيله ساواک و حکومت نظامي، گروه کثيري از ساواکيان و نظاميان، و لباس پلنگي ها به نحو دسته جمعي به دفتر و کتابخانه اينجانب براي توقيف من و اطرافيان هجوم آوردند. در بر هم ريختن کتابخانه و آرشيوهاي مختلف علمي ما، کاري کردند شبيه حمله قوم مغول در شهرها و خانه هاي ايران. نوشته ها و آثار علمي مخطوطم را که هر يک در جاي خاص خود مستقر بودند و نامه هاي مردم و مراجعين و اسناد مختلف تاريخي و اجتماعي را مشوش کردند و مقدار زيادي از آن نوشته ها و رسانه هاي مخطوط و به ويژه نامه ها و برخي امانات مردم را با خود بردند! و محيط منظم فعاليت علمي و ديني و اجتماعي ما را در هم و برهم کردند و به ويرانه اي مبدل ساختند. اسناد و پرونده هاي افرادي که از مذاهب مختلف نزد اينجانب مي آمدند و مسلمان مي شدند و نوشته هاي ديگر از حمله مراسلات اينجانب و امام موسي صدر و بخشي از پرونده هاي کمک ما به شيعيان لبنان در حمله اسرائيل به آنها و غير اينها را نيز با خود بردند و کتابخانه و دفتر را شبيه خيمه هاي غارت زده کربلا کردند، پس از در هم ريختن کتابخانه و دستگيري جمعي از نزديکان و اطرافيانم و توقيف اينجانب، بازجوئي ها و محاکمات مضحک و مستبدانه در زندان آغاز شد!

اجمالي از بازجوئي ها و محاکمه اينجانب در زندان کميته
 

در بازجوئي هائي که سران کميته و رقم هاي درشت تر بازجوها، دسته جمعي و گاه تک تک و سه نفره بازجوئي مي کردند؛ پرونده ام را تحت عناوين: اتهام اقدام عليه امنيت کشور و اقدام عليه رژيم سلطنتي و تحريک عليه کشور دوست اسرائيل! و ارسال کمک براي شيعيان جنگ زده جنوب لبنان به وسيله فرستادگان امام موسي صدر و اينکه با چه مجوزي شب ها و روزها، سطح خيابان هاي ژاله و اطراف را براي استماع سخنانتان و يا براي نماز عيد اشغال مي کرديد! و مامورين راهنمايي را ملزم به تغيير مسير وسايل نقليه عمومي و خصوصي مي ساختيد؟! گشودند و علاوه بر اينها گفتند که نوارهاي فراوان تحريک آميز از جلسات گوناگونتان و همچنين از خطبه هاي نماز عيدفطر شما در دست داريم که به رژيم رسمي و قانوني مملکت اهانت و حمله کرده و قانون اساسي را بي اساس و تعيين ولايتعهدي را حاکم سازي فضولي براي نسل هاي نيامده خوانده، تحريک به قيام عليه رژيم نموده، با عنوان کردن «خاک اره آغشته به بنزين در سطح خبرگزاري هاي خارج و داخل دستگاه امنيت کشور»، همه جا را زير سوال برده ايد... و از جمله اظهار داشته ايد که وقتي الدنگي در اين کشور از الدنگي خارجي دعوت مي کند، يک نصف روز، نصف خيابان هاي شهر براي استقبال و تشريفات تعطيل مي شوند. مقصود شما از الدنگها کدام اشخاصند؟ شما مخارج تاجگذاري اعليحضرت يا مراسم گزينش وليعهد را که يک سنت ملي و تبعيت از شعائر ملي و خواسته ملت است، طبق نوارهاي موجود نزد ما از سخنانتان، نامشروع و اسراف کاري در اموال ملت خوانده ايد.
همچنين بر سياست گزاران کشور روشن است که ملت عرب منطقه، معمولا مخالف ما هستند و ما را عجم مي خوانند و مذهب ما را قبول ندارند و ما در منطقه فقط يک دوست داريم و آن هم اسرائيل است که با ما در امور نظامي و کشاروزي و... همکاري صميمانه دارد. از جرائم شما اين است که مردم را با سخنان خود، عليه اسرائيل تهييج کرده و در نوشته تان، به سه زبان، عليه اسرائيل سخن گفته و آن را غده اي سرطاني در شکم امت هاي اسلامي خوانده ايد؟
همچنين از جرائم شما اين است که با موسي صدر که تابعيت ايران را ترک کرده و تابعيت لبنان را پذيرفته و به دشمنان ما پيوسته است، روابط صميمانه و مکاتبات و همکاري و همدستي داريد که قسمت هائي از نامه ها و مکاتبات شما و ايشان يا ديگر اسناد، هم اکنون نزد ما موجود است. شما در نامه اي به امام موسي صدر نوشته ايد که از همکاري با سوريه، در سرکوب فلسطيني ها، فوري دست بکشيد که جامعه مسلمان ايران موافق با اين عمل شما نيست و موسي صدر نيز به شما نوشته است از همين فردا، ما خود را کنار مي کشيم. و همچنين ما خبر داريم که نوشته هاي«راه حق» به وسيله شما منتشر مي شود! ما خبر داريم که شما تجار و اطرافيان خود را مجاز ساخته ايد که بابت وجوه شرعيه، کمک مالي به مخالفين رژيم شاه براي تبليغات عليه شاه بدهند و با رژيم سلطنتي مبارزه کنند تا رژيم سقوط کند و همچنين ما خبر داريم شما در يکي از کتاب هايتان روايتي را از پيامبر(ص) نقل کرده ايد که عليه شاهنشاهي است. اولا بگوئيد در کدام کتاب چنين خبر و ادعائي آمده است؟ همچنين شما متهم هستيد که عليه بهائيان و هژبر يزداني که از افراد ايراني و خدمتگزار ملي است، اقدامات فراواني را انجام داده ايد.
و صدها عنوان اتهام ديگر شبيه اين عناوين... جرم ها و اتهاماتي بود که در چند توقفم در زندان مطرح شد و بايستي پاسخگوي اين سوال ها و اباطيل مي بودم. يک سلسله سوالات جنبي ديگر از اينجا و آنجا مطرح و پرونده هاي سنوات قبل اينجانب از اين مراکز مختلف ساواک جمع شده بود. آقايان زندان رفته و مواجه شده با بازجوئي هاي ساواک مي دانند که نوع جواب ها به اين گونه سوال ها چگونه بايد باشد که تا حدودي دفع اتهام و يا مسير اتهام را عوض کند و واقعيت امر هم تا آنجا که ممکن است ناگفته بماند.

توقيف اينجانب در سلول انفرادي
 

اينجانب ضمن جواب هاي متناسب به يکايک سوال ها و يا اتهامات! اين نکته را نيز مکررا متذکر مي شدم که شما ناگزيريد واقعيت حرکت و قيام عمومي ملت را بپذيريد و هر قيام و حرکتي، سخناني و اقداماتي و تجمعاتي را به همراه خود دارد. چنانکه شما ناگزيريد بپذيريد که جامعه مسلمين در جهان، يک هويت مستقل در جنب ساير هويت هاي مربوط به ديگر اديان دارند و ما ملل اسلامي را طبق نص قرآن برادران خود مي دانيم؛ شيعيان لبنان يا فلسطينيان را از خود مي دانيم و نمي توانيم در برابر سرنوشت آنها بي تفاوت باشيم. ما مسلمانان جهان را برادران خود مي دانيم و نه اسرائيل غاصب را و ديگر مطالب.

تمام چند ماهه را در سلول انفرادي به سر بردم
 

از ساعت يازده صبح 17شهريور57 تا چند ماهي که در توقيف بودم، به صورت انفرادي در سلولي به سر بردم؛ هر چند پس از دو ماه اول، براي مدت محدودي حجت الاسلام الهي را که مسئول دفتر اينجانب بود، به سلول من آوردند تا از ديد ساواک، بتواند اطلاعات جديدي را از من کسب کند و به اطلاع آنها برساند! که هر دو بر اين تصور خام آنها مي خنديديم! و پس از آزادشدن آقاي الهي، مدتي محدود نيز، دامادم، آقاي مهندس حسن صدر را به سلول من فرستادند. ايشان نيز پس از مدتي آزاد شدند و تمام مدت باقي را مثل دوماه اول، در سلول انفرادي بودم. براي حق شناسي و تشکر از عواطف آقاي مهندس صدر اين جمله را اضافه کنم که وقتي آزادي آقاي صدر را به ايشان اعلام داشتند و خواستند با من خداحافظي کنند، به شدت گريستند و گفتند: «چگونه بي شما به خانه برگردم و وضع رفيق نيمه راه بودن را چگونه تحمل کنم؟ متاسفم که به اختيار من نيست که در اينجا بمانم.» و من درباره او و بقيه و قيام ملت دعاي خير و ايشان را به شکيبائي و مقاومت دعوت مي کردم. اينجانب پس از چند ماه آزاد شدم و چنانکه مي دانيم با ورود حضرت آيت الله خميني و تحولات پيش آمده سريع روز 22بهمن 57، انقلاب به پيروزي رسيد.

با کم شدن فشار حکومت نظامي، کم کم در زندان اجازه ملاقات داده مي شد
 

پس از ماه اول زنداني بودنم، وقتي که تا حدودي از فشار حکومت نظامي کاسته و وضع شاه در جامعه هر دم آشفته تر شد، کم کم به بعضي اجازه ملاقات داده شد، افرادي از جانب حضرات مراجع و آيات در قم و مشهد و تهران و مقامات علمي و دوستان و خانواده، در روزهاي معيني به ملاقات اينجانب مي آمدند و در سالني با حضور مامورين و يا دوربين هاي مدار بسته مخفي ساواک، ديدار انجام مي گرفت و از بعضي اخبار و حوادث بيرون و جرائد و از اعلاميه ها و اظهار لطف بعضي از حضرات آيات و جمعيت ها در آزادسازي اينجانب و نيز در بيانيه دانشگاهيان و دانشجويان و اصناف تهران و جمعيت هاي ديني شهرستان ها که در جرائد منعکس مي شد و آزادي مرا مي طلبيدند، بيش و کم با خبر مي شدم.
يادم مي آيد در آن روزهائي که اجازه ملاقات به سختي داده مي شد، به من خبر دادند ملاقاتي داريد و من در حالي که عرقچيني به سر و عبائي بر دوش داشتم، به سالن مربوطه هدايت شدم و با حاج سيد مهدي ال طه ملاقات و موضوعي را که از ياران ما در مساعي خبر و برّ و در راه اندازي بيمارستان هاي ديني و مجالس مذهبي بود مشاهده کردم. وقتي مرا ديدند، شروع کردند به گريه کردن. گفتم: «چه شده؟»توضيح دادند که در جامعه و بيرون، از ديروز شايع شده که شما را در زندان کشته اند و ما با اعمال نفوذي، از طريق اين و آن تقاضاي ملاقات کرديم تا اگر خداي ناکرده حادثه اي پيش آمده، حداقل جنازه را تحويل بگيريم.

اظهار لطف و به ملاقات آمدن نمايندگان مراجع و اصناف
 

به خاطر مي آورم پس از ايشان جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد محمدعلي شيرازي با همراهان از جانب والد معظم خود مرحوم آيت الله معظم حاج سيدعبدالله شيرازي که از استوانه هاي نيرومند انقلاب در خطه خراسان بودند، به ديدارم آمدند و ديدارهاي پياپي و محدود ديگر از سوي علما و اصناف و دانشگاهيان نيز صورت پذيرفت.

در زندان کميته مشترک(1)

ديدار ميزبان زنداني ها از اينجانب و چند تن ديگر
 

يک روز نيز به من خبر دادند ملاقاتي داري، ولي مرا به سالن ديگري بردند. وقتي نشستم، شخصي وارد شد که خود را مقدم و ميزبان ما زنداني ها!، معرفي کرد. معلوم شد تيمسار مقدم رئيس ساواک است. اظهار داشت: «من خود را موظف دانستم از بعضي از شخصيت هائي که در اينجا ميهمان ما هستند، مانند شما و آيت الله حاج سيدصادق روحاني و آيت الله دستغيب و آقاي مهندس بازرگان و آقاي دکتر مفتح و... ديدن کنم. من نيز مانند همه در شرايط حکومت نظامي به سر مي برم و کاره اي نيستم!» پاسخ دادم: «چرا شکست نفسي مي کنيد؟ شما رئيس ساواک و در اين شرايط و اوضاع آشفته و خونين کشور، يکي از عناصر تصميم گيرنده هستيد. از قدرت و نفوذ و موقعيت سياسي خود در شرايط موجود کشور نکاهيد!»
اظهار داشت: «من از عناصر تصميم گيرنده نيستم، بلکه بعنوان ميزبان اين مکان فقط مي توانم بپرسم اگر از اتاقتان ناراضي نيستيد، بگويم تغيير بدهند.» گفتم: «براي پرنده اي که در قفس است، چه فرق مي کند که رنگ قفسش زرد باشد يا سبز؟ حال که مدعي هستيد بيش از تغيير سلول قدرتي نداريد، حرفي نداريم و برخاستم، در ته راهرو ملاحظه کردم بعضي از آقايان ذکر شده به وسيله مامور به همين سالن هدايت مي شوند».

ملاقات مقامات حقوق بشر و دفاع از حقوق زنداني ها با اينجانب
 

بعضي از مواقع از طرف سازمان هاي بين الملل حقوق بشر و يا دفاع از حقوق زندانيان و امثال آن، گروهي مي آمدند و بر حسب گفته هاي خود با اصرار از مقامات ساواک و کميته مي خواستند با اينجانب گفتگوئي داشته باشند و بالاخره به همراه ماموريني از ساواک به سلول من هدايت مي شدند و مي گفتند: «در بعضي از روزنامه هاي بين المللي و رسانه ها اظهار شده است که شما را کشته و يا بسيار شکنجه کرده اند.» و سئوالاتي در باب زندان و زندانيان و رقم آنها و اينکه عامل عمده زنداني شدن زندانيان سياسي چيست و چه خواسته هائي دارند و به چه علت شما را توقيف کرده اند و سئوال هائي راجع به شکنجه هاي ساواک و سياست حاکم بر جامعه و موقعيت رژيم و موقعيت مخالفان رژيم و امثال مي پرسيدند که جواب مي دادم و مي گفتم: «اما در مورد شايعه کشتن فيزيکي! من، چنانکه مي بينيد فعلا زنده ام! اما کشتن روحي ماها را بايد خودتان درک بفرمائيد. اما در مورد بقيه سئوال ها، با حضور اين مامورين مي خواهيد من چه جوابي بدهم جز اينکه بگويم امنيت کامل در کل کشور برقرار است و جاي هيچ گونه نگراني نيست!» معمولا مامور ارشد ساواک مي گفت: «من به عنوان مترجم آمده ام و اين دو تن نيز مامور زندانند.» وقتي مي گفتم نيازي به مترجم ندارم، مامور برافروخته مي شد و ادامه مي داد: «فيلم و نوار اينها را ما بايد اجازه بدهيم بيرون ببرند و ديگر اينکه ما مي رويم، ولي وضع پرونده خود را خرا ب تر نسازي! خود دانيد».
به هر صورت بخشي از مصائب و گرفتاري هاي جامعه و استبداد حاکم بر مردم و ظلم و سلب آزادي رژيم نسبت به ملت و مسائل مشابه را براي روشن شدن اذهان جهانيان به قدر امکان بازگو مي کردم و در ديدارهاي بعد و يا از ديگر طرق مستحضر مي شدم که در روزنامه ها و مجلات خود منتشر کرده اند و بخشي نيز در روزنامه هاي داخل منعکس مي شدند. قسمتي از همان جرائد و مجلات در آرشيو کتابخانه ما موجود است.

هويدا، تيمسار نصيري و گروهي از زندانيان خوشگذران شاه در کميته
 

گفتني است که زندان کميته چنانکه نقل مي کردند. در فضاي بسيار وسيعي قرار دارد که البته براي ما تمامي آن وسعت قابل ملاحظه نبود. در بعضي از روزهاي استحمام وقتي زنداني هاي عمومي استحمام مي کردند، نوبت به ما سلول هاي انفرادي نمي رسيد. يک روز در حالي که مرا براي استحمام از سلول به محوطه اي هدايت مي کردند، هويدا و جمعي ديگر از کله گنده ها را که در روزنامه ها تصويرشان را ديده بودم و مي شناختم، از دور مشاهده کردم، از جمله رئيس ساواک قبلي: دژخيم تيمسار نصيري و چند تن ديگر و دکتر شيخ الاسلام زاده وزير بهداري که حوله روي بازو انداخته بودند و با پيراهن و پيژامه اعياني استراحت مي کردند و با سروصدا و خنده، به حمام هاي خاص خود هدايت مي شدند. آنها هم مرا ديدند.
يکي از آنها که به نظرم مي رسيد دکتر شيخ الاسلام زاده، وزير بهداري بود، تقريبا با صداي نسبتا بلندي به ديگران گفت: «آيت الله علامه نوري!» هر چند تا حدي از آنها دور بودم، اين جمله را شنيدم و آنها همگي همان جا سرجاي خود ايستادند تا من رد شوم. من همان گونه که سرم پائين بود، بدون برخورد با آنها رد شدم. وقتي بعداً از بعضي مراقبين زندان پرسيدم که آنها را امروز ديدم، پاسخ دادند که آنها در قسمت ديگر زندان در اطاق هاي مبله، با راديو و تلويزيون و غذاهاي خوب و تلفن، زنداني هستند!اما در واقع، جمع دوستان در کنار هم هستند و خوشگذراني مي کنند. مردم ساده انديش ممکن است تصور کنند که اينها را شاه يا شريف امامي يا آموزگار به خاطر جنايت هاي فراوانشان زنداني کرده بودند، اما واقعيت اين بود که اينها همه سروته يک کرباسند و بر سر سفره يغماي خلق نشسته اند! خواه به ظاهر در زندان باشند يا در کاخ يا در نخست وزيري يا در وزارتخانه ها...
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 39



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط