سرکوب بي فرجام(3)

در کتاب «ايران: روايتي که ناگفته ماند»، نوشته محمدحسنين هيکل، در مورد يکي ديگر از شکنجه هاي ساواک، چنين آمده است: «در يکي از فيلم هاي ساخته شده توسط ساواک که اکنون در اختيار وزارت خارجه است و به هنگام...
سه‌شنبه، 31 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرکوب بي فرجام(3)

سرکوب بي فرجام(3)
سرکوب بي فرجام(3)


 

نويسنده:قاسم حسن پور




 

کميته مشترک ضد خرابکاري: زمينه هاي پيدايش و عملکرد
 

از زبان ديگران
 

در کتاب «ايران: روايتي که ناگفته ماند»، نوشته محمدحسنين هيکل، در مورد يکي ديگر از شکنجه هاي ساواک، چنين آمده است: «در يکي از فيلم هاي ساخته شده توسط ساواک که اکنون در اختيار وزارت خارجه است و به هنگام اقامتم در تهران به من نشان داده شد، شيوه هاي ساواک نمايش داده مي شد. در اين فيلم، بازجويي از يک زن جوان را نشان مي دادند. ابتدا او را عريان مي کردند، سپس يک افسر ساواک با سيگار روشن اطراف سينه او را سوزاند و او فرياد مي کشيد. سرانجام دست از مقاومت برمي داشت و اطلاعات لازم را در اختيار آنها گذاشت. من پرسيدم: «چرا از اين صحنه وحشتناک فيلم برداري شده است؟» آنها جواب دادند: «بازجوي مذکور در شغل خود بهترين شهرت را داشت؛ بدين خاطر يک فيلم از شيوه کار او برداشته شد تا به آموزش ديگر مقامات ساوا ک کمک کند. اين فيلم به سيا داده شد و سيا نيز نسخه هايي از آن را در تايوان، فيليپين و اندونزي به عنوان بخشي از کمک تکنيکي به دوستان خود، توزيع کرد».

نامه اي به تاريخ
 

اگر چه پس از تاسيس کميته مشترک (1350)، فعاليت مقابله با مبارزين در يک جا متمرکز شد و شديدترين شکنجه ها بر روي بازداشت شدگان به صورت سيستماتيک اعمال مي شد، ولي به اين معنا نيست که قبل از آن شکنجه اي وجود نداشته است، بلکه در طول حکومت پهلوي در ايران، مخالفان را به انحاء مختلف شکنجه مي کردند. شهيد محمد منتظري که در سال 1345در بند رژيم پهلوي گرفتار شد، طي نامه اي به دادگاه - اگر چه مي دانست ترتيب اثري به آن داده نخواهد شد، اما شايد براي تاريخ - اين چنين مي نويسد:
بسم الله الرحمن الرحيم
الهم اهدنا الصراط المستقيم
از دادگاه تقاضامندم اجازه دهد مطالبي چند را به عرض برسانم:
اينک اينجانب را به جرم دينداري در تاريخ 45/1/1 بازداشت کردند و بعد از سه روز تحويل زندان قزل قلعه دادند. در آن زندان چه شکنجه هايي که به من ندادند. بازجويي بيش از ده جلسه بود، ليکن اغلب شفاهي. در جلسه اي نبود که اينجانب تحت شکنجه هاي گوناگون قرار نگيرم و يا زجرهاي زياد بر من وارد نسازند و يا به انواع و طرق مختلف تهديد ننمايند و يا توهين ها و دشنام هاي بي حد و حساب از آنها سر نزند. اکنون عمليات گذشته را تحت عناويني به عرض شما مي رسانم:

سيلي
 

آن قدر سيلي هاي پي در پي در همه اين جلسه ها به سر و صورت و گوش من زدند که شنوايي گوشم را کاملا از دست دادم و سه دفعه به بيمارستان سازمان، با آن سختي ها که داشت، مراجعتم دادند و هر دفعه قدري دوا به اينجانب مي دادند و سرانجام نتيجه اي نگرفتند و براي آخرين بار که رجوع نمودم، آقاي دکتر امام بدون معاينه گفتند: «به گوش شما هيچ عارضه اي وارد نشده و هيچ نقيصه اي در بر ندارد.» اينجانب هم در حالي که گوشم درد مي کرد و آن طور که بايد بشنود، نمي شنيد، مايوس به زندان برگشتم، جدا مي توانم بگويم از 300، 400 سيلي تجاوز کرد.

شلاق سيمي
 

اگر چه در اکثر جلسات بازجويي، شلاق بدون حساب به کار مي رفت، ولي در جلسه اول بازجويي که در روز چهارشنبه 45/1/3 اتفاق افتاد، در حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود که اينجانب را به دفتر زندان احضار کردند. آن روز آقايان جوان و ازغندي (کريمي ) بازجويي مي کردند. شلاق و سيلي و لگد، اُوِرت بود و در حدود يک از شب رفته بود که از بازجويي فارغ شدم، ولي آن شب گفتند: «اينها که تو گفتي و ما نوشتيم، همه مزخرف است.» سپس آنها را پاره کردند و در بخاري ريختند و سوزاندند. خلاصه آن قدر با شلاق سيمي پوشيده از پلاستيک، بدن مرا مورد حمله قرار دادند که تا يک ماه، آثار آن در بدن من يافت مي شد. اينان ملاحظه محل ضرب شلاق را نمي کردند، مي زدند به هر جا که مي خواست وارد شود. از سر و پشت گردن و کف دست و بازوان و شانه گرفته تا کمر و ران و پا و نشيمنگاه، همگي بي بهره نبودند.

جريان بخاري
 

شب دوشنبه 45/1/7 بعد از شکنجه هاي زياد در پيش از ظهر و بعد از ظهر، ساعت 9 شب بود که آقاي ازغندي وارد شد و گفت: «امشب نوشتني نداريم و حساب قانون هم در بين نيست، فقط بايد اقرار کني و يا با زور شکنجه از تو اقرار خواهم گرفت. اين دستوري است که من بايد اجرا کنم. به من گفته اند تا اقرار نگيري ول نکن.» وي آن قدر آن شب تهديد کرد و سيلي و شلاق زد که حساب ندارد. بعد از آن (بي ادبي است) با زور، شلوار مرا کند و نشيمنگاه مرا به بخاري اي که بدنه آن سرخ بود، چسباند. مي گفت: «خودت بچسبان.»، اما چون خودم آن طور که مراد او بود، نمي چسباندم، جلوي من مي ايستاد و دستان مرا مي گرفت و به وضعي که ناگفتني است، آن عمل را اجرا مي کرد. در آن وقت بود که آيه شريفه: «يا نارکوني بردا و سلاما» بر زبانم جاري شد و با وجود زخم ها و تاول هاي زياد، معجزه قرآن آشکار شد و درد آن بسيار ناچيز بود. بعد از آن اجازه داد که شلوار خود را بپوشم. سپس همان تاکتيک ها را از اول شروع کرد و دوباره شلوار مرا کند و به همان تفصيل در مرتبه دوم هم فيلم را اجرا کرد. بعد از آن، آن قدر سيلي به سر و صورتم زد که سرم گيج رفت و ساعت 11 شب بود که به سرباز دستور داد مرا به سلولم ببرد.

بر روي پا ايستادن و بي خوابي
 

صبح 45/1/7 بود که پاس بخش، در سلول را باز کرد و گفت: «براي رفتن به دفتر حاضر شويد.»، با معيت او به دفتر رفتيم. ساعت 9 صبح بود که بازجويي و زجر و شکنجه توسط آقايان مهاجراني و ازغندي شروع شد و تا ظهر ادامه داشت. سپس دستور دادند که در نقطه معيني بدون حرکت بايستم و به ديوار نگاه کنم و رفتند. هيچ اجازه قدم زدن و يا نشستن و يا رو برگرداندن نداشتم، زيرا سرباز مسلح و مراقب غير مسلح از اين طرف و آن طرف ايستاده و سخت مواظب بودند. در حدود 3 بعد از ظهر، بازجوها آمدند و تا 5/5 بعد از ظهر، بازجويي و شکنجه کردند و همان دستور صبح را دادند و رفتند. در ساعت 9 شب بود که ازغندي آمد و همان جريانات مذکور را به وجود آورد و رفت. روز بعد -45/1/8- دوباره مثل روز قبل، پاس بخش در سلول را باز کرد و اينجانب را به دفتر برد و از ساعت 8/5 تا 11 به بازجويي و زجر و شکنجه ادامه دادند و بعداً همان دستورهاي روز قبل را صادر کردند و سربازان مسلح هم مو به مو تا 11 شب اجرا کردند. بدين منوال از 12 صبح تا 11 شب روي پاي خود ايستادم و بدون حرکت به ديوار نگريستم و ساعت 11 شب، پاس بخش دوباره مرا به سلولم برد.
روز بعد 45/1/9- براي مرتبه چهارم، پاس بخش اينجانب را به دفتر برد و همان عمليات را از بازجويي و شکنجه از 9 صبح تا نزديک ظهر اجرا کردند و تا اوايل شب به همان منوالي که به عرضتان رساندم، قدري در اتاق دفتر و قدري خارج از آن روي پا ايستادم، سپس گفتند: «دستور داريم امشب نگذاريم شما به خواب برويد.» و تا صبح روز بعد بيدار ماندم. ناگهان بازجوها در روز بعد(45/1/10) سر رسيدند و بازجويي شروع شد. البته در اين جلسه فقط مهاجراني بازجويي مي کرد. آن روز در همان اوايل بازجويي، ناگهان حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاي شيخ عبدالرحيم رباني شيرازي را به دفتر آوردند. بنده هم از جهت دستور اسلام و حق استادي که معظم له به گردن اينجانب داشتند، خدمت ايشان سلام کردم که ناگهان سيل فحش و دشنام به طرفم سرازير شد که چرا سلام کردي؟ مهاجراني چنان به طرف ايشان حمله کرد و به ايشان توپ رفت که بي سابقه بود. بعد فهميدم که بر اثر بازجويي شبانه و آن شکنجه ها که نسبت به من وارد ساخته بودند، ناراحتي بر وجود ايشان مستولي شده بود و به عنوان اعتراض، اعتصاب غذا فرموده بودند. سپس ايشان را بردند و پدرم را براي بازجويي آوردند و در اتاق مجاور از معظم له بازجويي کردند و آن روز هم از زجر و شکنجه بي بهره نبوديم.
قدري در حضور پدر، و قدري در غياب ايشان و بعد از قدري صحبت، ما را به اتاق ديگري راهنمايي کردند و سپس به پاسدارخانه (محل خواب و استراحت نظاميان) بردند و در اتاقي جاي دادند. از درد به خود مي پيچيدم و پاهايم سر شده بودند و چشمانم از کم خوابي و خستگي مي سوختند.

فلک و زجر و شکنجه هاي غير آن
 

در پاسدارخانه بودم که ناگهان در صبح روز 45/1/12- مصادف با جمعه و روز عرفه - پاس بخش اينجانب را به دفتر زندان برد و بعد از تهديدهاي زياد برگرداند و سپس به فاصله نيم ساعت، قريب 10/5 صبح بود که دوباره اينجانب را به دفتر زندان بردند و بعد از تهديدهاي زياد برگرداندند. آن روز، افراد حاضر در دفتر بازجويي، 6 نفر بودند:يک نفر سرهنگ، يک نفر ديگر، مهاجراني و سه نفر بازجوي ديگر: ازغندي، جوان احمدي. سه نفر اول به حبس هاي طويل المدت و زجر و شکنجه هاي عجيب تهديد مي کردند، اما سه نفر ديگر در آن روز، مامور شکنجه و زجر بودند ناگهان ديدم يک فلک و دو عدد چوب ضخيم و طويل و شلاق سيمي را آوردند. در دفعه اول چنان مرا فلک کردند که چوب ها خرد و ريز شدند و من بي حس شدم. بعد از آنها تهديدها شروع شد و سپس همان جريان اول را با شلاق سيمي اجرا کردند. دوباره تهديدها شروع شدند.بعد از آن روز، اين ناراحتي ها ادامه داشت. در آن روز آن قدر انگشت ها و دست هاي مرا مثل روزهاي قبل برخلاف حرکت، تکان دادند و خلاصه يک مالش ناگفتني و غير قابل بيان به من روا داشتند. اين مالش ها اغلب توسط دو نفر اجرا مي شدند. آن چنان موهاي سر مرا گرفتند و کشيدند و چنان شلاق و لگد بر جاهاي مختلف بدن و سيلي هاي زياد به صورت و سر و گردن من نواختند که زبان ياراي گفتن و قلم قدرت نوشتن آن را ندارد. از آن روز بود که ديگر پاهايم به سختي به کفشم مي رفت. خيلي مشکل بود که سر پا بايستم و راه بروم و نماز خود را به طرز عجيبي ادا مي کردم، دست هايم را با شکلي شگفت انگيز بر زمين مي نهادم، براي درد پا و مفاصل و اعضاي ديگر بدنم پماد سوربن گرفتم تا بالاخره آثار آن از بين رفت. آثار فلک هنوز از بين نرفته اند و رنگ ديگري غير از رنگ بدنم در تنم يافت مي شود

صندلي بر دست گرفتن
 

روز سه شنبه يا چهار شنبه (16يا 17فروردين) بود که سرباز مرا از پاسدارخانه به دفتر برد. آن روز نوبت ازغندي بود. بعد از تهديدهاي زياد، صندلي را به دست من داد و گفت: «آن را بالاي سرت نگه دار و يک پاي خود را هم از زمين بردار.»
بعد از مدتي گفت: «خوب! روي دو پا بايست.» و بالاخره بعد از مدتي دست و پايم به حدي بي حس شد که رفته رفته دستم به طرف شانه ام کج شد و صندلي به طرف پائين و زمين نزديک شد. ناگهان گفت: «بپر بالا.» من چون ياراي آن را نداشتم، به سرباز دستور داد اگر بالا نپرد، سيلي به گوش او بزن. سرباز هم اخطار کرد و چون امکان نداشت بر طبق اخطارش عمل شود، چنان سيلي محکمي به گوش من زد که پخش زمين شدم و حالتي شبيه بي هوشي به من دست داد. بعد از مدتي دوباره شروع به تهديد کرد و به سرباز گفت: «اين را به پاسدارخانه ببر».

جريان دشنام
 

همه جلسات بازجويي از فحش هاي ناموسي و فحش به افراد ارزنده و غيره بي بهره نبود. و در اغلب آنها به حد افراط مي رسيد. خوب به ياد دارم که در روز فلک کردن، ضمن فريادها امام زمان(عج) را ياد کردم که يک دفعه يکي از بازجوها گفت: «امام زمان کيه؟» آن قدر اين جمله مرا کوبيد که حد نداشت و آن چنان شرم آور بود که يکي از آنان انگشت خود را به مجراي بيني قرار داد و صورت(هيس) را به وجود آورد. آن روز آن قدر به حضرت آيت الله العظمي خميني ناسزا گفتند و دشنام دادند که بي نهايت شرم آور بود. دفعات ديگر هم براي بازجويي احضار شدم، ولي از تهديد به زجر و شکنجه هاي مختلف تجاوز نکرد. اينها بود پاره اي از عمليات و تاريخچه آن که بازجوها به من وارد ساختند. در خاتمه هر چه فرياد کشيدم که کاغذ قلمي به اينجانب بدهيد. تا به دادستاني محترم ارتش شکايت کنم، ولي آقاي ساقي از دادن کاغذ و قلم خودداري کردند، چون مي خواستند آثار زجر و شکنجه از بين برود و متاسفانه بعضي از آن آثار شامل مرور زمان شده و از بين رفته است.
به شما عرض مي کنم که اينجانب هيچ جرمي مرتکب نشده ام و اين اتهامات واهي و بي اساس هستند و فقط به جرم دينداري بازداشت شده ام و اين همه زجر و شکنجه هاي غير انساني را به من روا داشته اند و سرانجام به پاي ميز محاکمه کشيده شده ام و خود را به هيچ وجه مجرم نمي دانم .
والسلام علي من اتبع الهدي
دادگاه بدوي شماره 3
دادگاه: سه شنبه 45/8/3
سند شماره 23

زشتي و زيبايي
 

در حقيقت مي توان گفت، کميته مشترک بسان دو روي يک سکه بود. يک روي آن نمايانگر سياهي شکنجه و اعمال ناجوانمردانه بازجوياني که نام و لفظ انسانيت را به سرقت برده بودند و روي ديگر آن سفيدي مقاومت و پايداري و رشادت و جوانمردي را نشان مي داد. نغمه هاي روح افزا عندليبان عاشق، آزاديخواهان خداپرست و حق طلبان بيدار را که جز به سرافرازي و سربلندي ميهن و آرمان هاي مقدسشان نمي انديشيدند و شرح آن مقاومت ها از زبان خودشان شنيدني است، ولي شنيدني تر از آن زماني است که از زبان بازجويان و شکنجه گران آنها شنيده شود. فريدون توانگري معروف به آرش، در قسمتي از اعترافات تلويزيوني خود مي گويد:
«بعضي مواقع اگر ما هم رحم مي کرديم، ناصري سر مي رسيد و روي همان پا، دستور شکنجه مي داد که چرا اطلاعاتش را به طور مشخص نداده؟ و ما با کمک حسيني يا تنهايي مجبور بوديم اين کار را انجام دهيم. حالا متوجه شدم که نبايد قبول مي کرديم، ولي ديگر دير شده. اين افراد مبارز گاه مجبور بودند با باسن راه بروند. بودند کساني که ماه ها بر اثر اينکه حاضر نمي شدند اطلاعات خود را در اختيار مامورين قرار دهند و عليه رژيم در زندان هم مبارزه مي کردند، هر روز شکنجه مي شدند و اطلاعاتي نمي دادند و نمونه آن زياد است، ولي من به آقاي عزت شاهي اشاره مي کنم که اين فرد در حدود 6 ماه به تخت بسته شد و شب و روز به اين صورت بود و مدت مديدي هم در زندان انفرادي بود و آخر هم لب به سخن نگشود و سرانجام به دست مردم از زندان خلاصي يافت. من هم فکر مي کنم در شکنجه ايشان بودم، ولي دقيقا يادم نيست. در هر حال از ايشان تقاضاي عفو دارم.

خشونت هاي نو به نو
 

پس از زندي پور براي مدتي کوتاه «تيمسار اصغر وديعي» سرپرستي کميته را عهده دار شد، اما به دليل اختلاف نظر و درگيري با رضا عطارپور، معروف به دکتر حسين زاده، معاون اطلاعات کميته، نتوانست به فعاليت خود ادامه دهد و پس از پنج ماه، به مرکز منتقل شد. به دنبال آن در اواخرسال 1354 «تيمسار جلال سجده اي» که به شدت مورد اعتماد شاه بود، به رياست کميته مشترک منصوب شد. وي براي وسعت دادن به کار خود براي دستگيري هاي بيشتر، علاوه بر افسران و درجه داران شهرباني، تعداد زيادي از افسران و درجه داران تيپ «نوهد» را به منظور سرپرستي اکيپ هاي گشتي کميته مشترک به کار گرفت.

پي نوشت ها :
 

1. ساوا ک ده اداره کل به شرح ذيل داشت:
اداره کل يکم: اين اداره کل شامل امور اداري، کارگزيني، تشريفات و مخابرات بود.
اداره کل دوم: اين اداره کل، مسئول کسب اطلاعات خارجي، يعني جمع آوري اطلاعات پنهاني از کشورهاي هدف بود که از طريق پايگاه هاي مرزي با نفوذ به نهادهاي اطلاعاتي و مؤسسات مهم اين کشورها صورت مي گرفت. اطلاعات جمع آوري شده، براي تجزيه و تحليل و بررسي هاي همه جانبه و تهيه گزارش نهايي به اداره کل هفتم تحويل داده مي شد.
اداره کل سوم: اداره کل سوم به اداره امنيت داخلي معروف بود و وظيفه آن کسب اطلاعات از فعاليت هاي سياسي داخل کشور و انجام عمليات ضد براندازي بود. اين اداره کل با در اختيار داشتن گسترده ترين تشکيلات و امکانات، وسيع ترين اداره عملياتي ساواک به حساب مي آمد و مفهوم ساواک در افکار عمومي در وجود اين اداره خلاصه مي شد. همچنين در پوشش ديپلماتيک اعمال مخالفين رژيم در خارج از کشور را نيز کنترل مي کرد.
اداره کل چهارم: اداره کل چهارم حفاظت پرسنل به لحاظ تامين امنيت آنها و نيز مراقبت از احتمال همکاري آنها با سرويس هاي بيگانه بود. حفاظت اماکن، حفاظت اسناد طبقه بندي شده و حفاظت پاسداران ساواک هم از جمله وظايف اداره کل چهارم بود.
اداره کل پنجم: اداره کل پنجم اداره فني ساواک بود و وظايف فني مربوط به مراقبت و تعقيب، از قبيل: شنود تلفني و استراق سمع، سانسور، عکاسي، کارگذاشتن ميکروفن در محل هاي مورد نظر، بازکردن قفل و... را به عهده داشت.
اداره کل ششم: مسئوليت اين اداره کل در تنظيم بودجه و امور مالي سازمان تخصيص اعتبارات به عمليات و واحدها، تهيه و تدارک کارپردازي، اداره امور موتوري، باشگاه ها، خانه ها و ساختمان هاي ساواک و حسابداري کل سازمان بود.
اداره کل هفتم: ماموريت ها و وظايف اين اداره کل عبارت بودند از:بررسي و تجزيه و تحليل و ارزيابي کليه اخبار و اطلاعات واصله از اداره کل دوم و ساير منابع اطلاعاتي کشورهاي دوست و همکار. اين اداره کل وظيفه داشت مسائل ايران و منطقه را از منابع مختلف خارجي به زبان هاي مختلف را تهيه و ترجمه و در آرشيو نگهداري نمايد. تهيه بولتن هاي خبري روزانه نيز از وظايف اين اداره کل بود.
اداره کل هشتم: عمليات ضد جاسوسي و مقابله با اقدامات عوامل خارجي در مرکز با مناطق ديگر ايران که هدف برخي از کشورها بود، به عهده اداره کل هشتم بود.
اداره کل نهم: واحد تحقيقاتي ساواک و در واقع آرشيو اين سازمان در مورد کليه افراد و گروه هايي که به نحوي با مسائل سياسي سرو کار داشتند بود. اين اداره کل موظف بود اطلاعات مربوط به کساني را که احتياج به آگاهي درباره آنها از لحاظ استخدام، ماموريت، ترفيع و غيره بود فراهم نمايد.
اداره کل دهم: وظيفه آموزش پرسنل ساواک بر حسب نيازهاي هر واحد، از زبان خارجي تا دوره هاي فني مثل آموزش خط شناسي، آموزش بازجويي، آموزش بررسي اطلاعات و تهيه گزارش، مخابرات، حفاظت و غيره در اين اداره کل متمرکز بود. (ر.ک: «داوري، سخني در کارنامه ساواک، سرتيپ منوچهر هاشمي (متصدي امور ضدجاسوسي ساواک)، انتشارات ارس، لندن، صص 123تا127.
2. برگرفته از روزنامه اطلاعات، شنبه 19 اسفند ماه 1357
 

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 39



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط