مفهوم تاريخ و فايده مندي آن از منظر شهيد مطهري (ره) (1)
نويسنده:محمدجواد اردلان *
در اين مقاله سعي شده است باتتبع در آثار شهيد مطهري مفهوم تاريخ وبخشي از ديگاههاي فلسفي ايشان در اين زمينه استخراج شود.
به هر حال تاريخ به سه دسته تقسيم شده است که تعريف هرکدام را از نظر مي گذرانيد:
1.علم به وقايع وحوادث واوضا ع واحوال انسان ها درگذشته در مقابل اوضاع واحوال کنوني. علم تاريخ در اين معني اولا جزئي يعني علم به يک سلسله امور شخصي وفردي است نه علم و وکليات و يک سلسله قواعد وضوابط و روابط. ثانيا يک علم نقلي است، نه عقلي، ثالثا علم به بودن ها است نه علم به شدن ها. رابعا به گذشته تعلق دارد نه به حاضر. (1)
چنان که ملاحظه مي شود، متاسفانه در جوامع اسلامي مهم ترين تلقي از علم تاريخ، همين تلقي است که با مطالعه اغلب آثار نويسندگان ومورخان جهان اسلام اين پديده روشن مي شود. انتقاداتي که شهيد مطهري به اين نوع تاريخ وتاريخ نگاري وارد مي کند، کاملا مشهود است. متاسفانه بسياري از منابع تاريخي که در جهان اسلام تدوين شد، تنها متعلق به يک پادشاه يا يک خليفه بود وصرفاً به امور شخصي وفردي توجه مي کرد که بديهي است چنين نگاره هايي نمي تواند الگوي عمل قرار گيرد و مشکلي از جامعه حل کند. البته بي شک موضوعاتي چون سيره پيامبر وائمه يا ساير صالحين در ابعاد اخلاقي واقتدا به آنها مفيد است، اما اين گونه کتاب ها تنها بخش اندکي را از منابع تاريخي شامل مي شوند. به علاوه خارج کردن يک فرد يا يک سلسله حکومتي از مجموع تاريخ بشري وبي توجهي به قواعد وضوابط حاکم بر اجتماعات بشري وبرتاريخ بشر خود مشکل بزرگي است.
انتقاد ديگر شهيد ناظر به نقلي بودن اين علم است، گو اينکه تعقل دراين گونه تاريخ نويسي اعتباري ندارد. متاسفانه در تاريخ نگاري جهان اسلام اين امر به وضوح ديده مي شود. اگر چه عده اي اين گونه تارخي نويسي را متاثر از ديدگاه مسلمين عامه واعتقاد آنان به تاثير قضا و قدر در رخداد حوادث دانسته اند، ليکن به نظر مي رسد بي اعتنايي آنان به فايده تاريخ موجب مي شد تا آنان به کلي به علل رخداد ها توجه ننمايند. البته گهگاهي نيز تقدس پادشاهان و امرا باعث مي شد که مورخان دلايل کاميابي يک امير را صرفا کفايت واتصال او به منبع الهي وتعبيراتي از اين دست بدانند. در چنين شرايطي اين مورخان ناکامي اورا محصول اراده الهي وبه تعبير بهتر، توجيهي براي نارسايي هاي موجود مي دانستند.
انتقاد سوم ناظر به اين است که در چنين ديدگاهي، تاريخ علم به بودن ها است، نه علم به شدن ها. اين نيز کاملا صحيح است که ناشي از تصور بي قاعدگي تاريخ مي باشد. البته اين گونه تاريخ نگاري نه تنها موجب فايده مندي نبود، بلکه گرفتارهايي را نيز براي حاکمان اسلامي موجب شده است. به نحوي که به جاي اينکه آنها به فکر حل مشکلات و در پي " شدن ها''، باشند، همواره براين سنت پافشاري مي کردند. حتي عده اي از امرا تابدان حد جلوآمدندکه پس از سال ها تجربه حکومت اسلامي وبا آگاهي از سيره پيامبر اکرم (ص) در ساده زيستي و... به تجديد سنن پادشاهان قبل از اسلام تصميم گرفتند و...
انتقاد چهارم ومهم ترين انتقاد اين است ک اين نوع تاريخ متعلق به گذشته است و با دوران حاضر ارتباطي ندارد. اين خود بديهي ترين دليل براي بي فايدگي چنين تاريخي است. چراکه در اين تاريخ هيچ پيوندي بين حوادث گذشته وتاثير آن در حوادث فعلي وآينده بشر مورد توجه قرارنگرفته است.
2.نوع دوم تاريخ، علم به سنن وقواعد حاکم بر زندگي هاي گذشته است که از مطالعه وبررسي وتحليل حوادث و وقايع گذشته به دست مي آيد و مورخ در کشف طبيعت حوادث تاريخ و روابط علي و معلولي آنهاست. اين نوع تاريخ را مي توان " تاريخ علي " ناميد. هر چند موضوع مورد بررسي تاريخ علّي حوادث ووقايعي است که به گذشته اختصاص ندارد و قابل تعميم به حال و آينده است. تاريخ علّي در حقيقت بخشي از جامعه شناسي است. يعني جامعه شناسي جوامع مختلف است. چنانچه جامعه شناسي را به شناخت جوامع معاصر اختصاص دهيم، تاريخ علي و جامعه شناسي دو علم خواهند بود، اما دوعلم خويشاوند ونزديک ونيازمندبه يکديگر. (2)
اين نوع تاريخ نگاري که به قطع مي توان گفت مهم ترين ومفيد ترين بخش تاريخ است بويژه نياز امروز جامعه ماست، کمتر بدان توجه شده است. شهيدمطهري، ظاهرا نگاه مثبتي به اين نوع تاريخ دارد وآن رامطلوب جامعه مي داند.اما به راستي تاکنون چقدر از تاليفات تاريخي، مبتني بر چنين ديدگاهي است؟
گذري به منابع تاريخ ازصدر اسلام تا دوران معاصر (وحتي ماخذي که امروزه تاليف مي شود) نشان دهنده آن است که تقريبا چنين تاريخي به هيچ وجه مورد نظر مورخان ومحققان عرصه تاريخ در جهان اسلام نبوده است.بديهي است براي دستيابي به نوع مطلوبي از تاريخ، بايستي وارد رشته هاي ديگري چون جامعه شناسي نيز گرديد. با توجه به مطالب فوق روشن است که نوع مطلوب تاريخ وتاريخ نگار، نوع علي آن است که درصورتي راه گشا خواهد بود که دانشجويان واصحاب تاريخ در تحقيقات خود بدان اهتمام ورزند.
3.فلسفه تاريخ؛ يعني علم به تحولات و تطورات جوامع از مرحله اي به مرحله ديگر و علم به قوانين حاکم به آن تحولات و تطورات (علم تکامل جوامع).(3)
به اين نوع تاريخ يا فلسفه نيز متاسفانه توجه نشده است وتاکنون حتي اين رشته در دانشگاه هاي ايران تاسيس نشده است. بديهي است درفلسفه تاريخ يا تاريخ فلسفي، کليت تحولات جامعه بشري مورد نظر است تا از آن بتوان سير رشدوترقي جامعه بشري را ارزيابي کرد.
رابطه اي که ميان آينده وگذشته وجود دارد چنين است كه هرآينده اي به منزله محصولي است که بذرش در گذشته پاشيده شده است. آن زمان که بذري را مي پاشند نمي توان کاملا قضاوت کرد که آيا اين کشاور عملش را خوب انجام داده يا نه. (4)
با توجه به مثال فوق به سادگي مي توان فهميد که " اکنون " پلي است که از طريق آن هم مي توان " گذشته را مورد قضاوت قرار داد ونقاط ضعف و قوت آن را روشن کرد و هم مي توان براي " آينده" برنامه اي تدوين نمود که فاقد آن نقاط ضعف (اشتباهات بشر) و داراي آن نقاط قوت (توقيفات بشري) باشد و مهم تر از همه اينکه از تکرار اشتباهات گذشته خودداري شود.
البته آنچه بيان شد، به معناي بي فايدگي مطلق تاريخ نقلي نيست، بلکه تاريخ در هرسه نوع خود سودمند است. چنان که با مطالعه تاريخ نقلي، مي توان از محاکات عبرت گرفت مثل لقمان حکيم که " از بي ادبان، ادب يادگرفت. " (5)
قرآن اصل تصادفات را انکار واصل سنن را قبول مي کند وبه آن تصريح مي نمايد. اگر تاريخ سنني داشته باشد ولي سنن آن خارج از اختيار بشر باشد وبشر نتواند در آن سنت ها نقشي داشته باشد، درس گرفتن وآموختن از تاريخ معني ندارد. پس معلوم مي شود که انسان درتحولات تاريخ نقش دارد ومي تواند نقشي داشته باشد. (6)
اگر حوادث تاريخ تصادفي وبدون ضابطه باشد تاريخ بي فايده است واگر اين حوادث داراي ضابطه باشد، اما انسان در آن نقشي نداشته باشد، تاريخ تنها از لحاظ نظري بي فايده دارد واگر اراده حاکم باشد قوانين ثابت هم باشد، ولي زر وزور حاکم باشد، تاريخ آموزگار بدي است. اگر تاريخ را داراي قاعده وضابطه و اراده انسان را موثر در تحولات تاريخ دانسته و نقش اصيل نهايي را در سعادت و کمال جامعه براي ارزش هاي اخلاقي و انساني بدانيم، آن وقت است که تاريخ هم آموزنده است و هم مفيد. قرآن با چنين ديدي به تاريخ نگاه مي کند. (7)
با توجه به مطالب ذکر شده مي توان نتيجه گرفت که تاريخ داراي ظوابط و قوانين مشخصي است، اما اين به معناي سلب اختيار از انسان و قرارگرفتن او در يک محيط جبري نيست. پس اگر چه سنت هاي تاريخ و ضوابط حاکم بر زندگي بشري از سوي خدا تعيين شده اند، اما انسان مي تواند خود را مشمول نوعي از آن ضوابط بنمايد. بديهي است در هنگام تاريخ نگاري و يا تحقيقات تاريخي، محقق بايستي توجه نمايد که نوع خاص عملکرد يک فرد (يا يک جامعه) چه بوده و مسئول کدام يک از قواعد و ضوابط تاريخ ساز بوده است و بر مبناي آن واقعه را تحليل و تعليل کند و از اين رهگذر، دستور و برنامه اي براي آينده جامعه طراحي نمايد.
بديهي است گذشته و آينده در ارتباط جدي و تنگاتنگ با يکديگرند. به تعبير بهتر، زمان حال طيفي است ميان گذشته و آينده. به اين معنا که حال از گذشته جدا نيست و آينده از اکنون. اگر الگوي عمل در زمان حاضر يک الگوي صحيح و مسئول سنت ها و ضوابط پيشرفت تاريخ باشد، آينده نيز پيشرفت خواهد کرد و اگر الگوي عمل از سنت هاي غلط و قهقرايي گذشته برداشت کرده باشد، آينده مشمول ضوابطي خواهد شد که ناکامي و حتي شايد نابودي دربر داشته باشد.
ادامه دارد...
تعريف تاريخ و انواع آن
به هر حال تاريخ به سه دسته تقسيم شده است که تعريف هرکدام را از نظر مي گذرانيد:
1.علم به وقايع وحوادث واوضا ع واحوال انسان ها درگذشته در مقابل اوضاع واحوال کنوني. علم تاريخ در اين معني اولا جزئي يعني علم به يک سلسله امور شخصي وفردي است نه علم و وکليات و يک سلسله قواعد وضوابط و روابط. ثانيا يک علم نقلي است، نه عقلي، ثالثا علم به بودن ها است نه علم به شدن ها. رابعا به گذشته تعلق دارد نه به حاضر. (1)
چنان که ملاحظه مي شود، متاسفانه در جوامع اسلامي مهم ترين تلقي از علم تاريخ، همين تلقي است که با مطالعه اغلب آثار نويسندگان ومورخان جهان اسلام اين پديده روشن مي شود. انتقاداتي که شهيد مطهري به اين نوع تاريخ وتاريخ نگاري وارد مي کند، کاملا مشهود است. متاسفانه بسياري از منابع تاريخي که در جهان اسلام تدوين شد، تنها متعلق به يک پادشاه يا يک خليفه بود وصرفاً به امور شخصي وفردي توجه مي کرد که بديهي است چنين نگاره هايي نمي تواند الگوي عمل قرار گيرد و مشکلي از جامعه حل کند. البته بي شک موضوعاتي چون سيره پيامبر وائمه يا ساير صالحين در ابعاد اخلاقي واقتدا به آنها مفيد است، اما اين گونه کتاب ها تنها بخش اندکي را از منابع تاريخي شامل مي شوند. به علاوه خارج کردن يک فرد يا يک سلسله حکومتي از مجموع تاريخ بشري وبي توجهي به قواعد وضوابط حاکم بر اجتماعات بشري وبرتاريخ بشر خود مشکل بزرگي است.
انتقاد ديگر شهيد ناظر به نقلي بودن اين علم است، گو اينکه تعقل دراين گونه تاريخ نويسي اعتباري ندارد. متاسفانه در تاريخ نگاري جهان اسلام اين امر به وضوح ديده مي شود. اگر چه عده اي اين گونه تارخي نويسي را متاثر از ديدگاه مسلمين عامه واعتقاد آنان به تاثير قضا و قدر در رخداد حوادث دانسته اند، ليکن به نظر مي رسد بي اعتنايي آنان به فايده تاريخ موجب مي شد تا آنان به کلي به علل رخداد ها توجه ننمايند. البته گهگاهي نيز تقدس پادشاهان و امرا باعث مي شد که مورخان دلايل کاميابي يک امير را صرفا کفايت واتصال او به منبع الهي وتعبيراتي از اين دست بدانند. در چنين شرايطي اين مورخان ناکامي اورا محصول اراده الهي وبه تعبير بهتر، توجيهي براي نارسايي هاي موجود مي دانستند.
انتقاد سوم ناظر به اين است که در چنين ديدگاهي، تاريخ علم به بودن ها است، نه علم به شدن ها. اين نيز کاملا صحيح است که ناشي از تصور بي قاعدگي تاريخ مي باشد. البته اين گونه تاريخ نگاري نه تنها موجب فايده مندي نبود، بلکه گرفتارهايي را نيز براي حاکمان اسلامي موجب شده است. به نحوي که به جاي اينکه آنها به فکر حل مشکلات و در پي " شدن ها''، باشند، همواره براين سنت پافشاري مي کردند. حتي عده اي از امرا تابدان حد جلوآمدندکه پس از سال ها تجربه حکومت اسلامي وبا آگاهي از سيره پيامبر اکرم (ص) در ساده زيستي و... به تجديد سنن پادشاهان قبل از اسلام تصميم گرفتند و...
انتقاد چهارم ومهم ترين انتقاد اين است ک اين نوع تاريخ متعلق به گذشته است و با دوران حاضر ارتباطي ندارد. اين خود بديهي ترين دليل براي بي فايدگي چنين تاريخي است. چراکه در اين تاريخ هيچ پيوندي بين حوادث گذشته وتاثير آن در حوادث فعلي وآينده بشر مورد توجه قرارنگرفته است.
2.نوع دوم تاريخ، علم به سنن وقواعد حاکم بر زندگي هاي گذشته است که از مطالعه وبررسي وتحليل حوادث و وقايع گذشته به دست مي آيد و مورخ در کشف طبيعت حوادث تاريخ و روابط علي و معلولي آنهاست. اين نوع تاريخ را مي توان " تاريخ علي " ناميد. هر چند موضوع مورد بررسي تاريخ علّي حوادث ووقايعي است که به گذشته اختصاص ندارد و قابل تعميم به حال و آينده است. تاريخ علّي در حقيقت بخشي از جامعه شناسي است. يعني جامعه شناسي جوامع مختلف است. چنانچه جامعه شناسي را به شناخت جوامع معاصر اختصاص دهيم، تاريخ علي و جامعه شناسي دو علم خواهند بود، اما دوعلم خويشاوند ونزديک ونيازمندبه يکديگر. (2)
اين نوع تاريخ نگاري که به قطع مي توان گفت مهم ترين ومفيد ترين بخش تاريخ است بويژه نياز امروز جامعه ماست، کمتر بدان توجه شده است. شهيدمطهري، ظاهرا نگاه مثبتي به اين نوع تاريخ دارد وآن رامطلوب جامعه مي داند.اما به راستي تاکنون چقدر از تاليفات تاريخي، مبتني بر چنين ديدگاهي است؟
گذري به منابع تاريخ ازصدر اسلام تا دوران معاصر (وحتي ماخذي که امروزه تاليف مي شود) نشان دهنده آن است که تقريبا چنين تاريخي به هيچ وجه مورد نظر مورخان ومحققان عرصه تاريخ در جهان اسلام نبوده است.بديهي است براي دستيابي به نوع مطلوبي از تاريخ، بايستي وارد رشته هاي ديگري چون جامعه شناسي نيز گرديد. با توجه به مطالب فوق روشن است که نوع مطلوب تاريخ وتاريخ نگار، نوع علي آن است که درصورتي راه گشا خواهد بود که دانشجويان واصحاب تاريخ در تحقيقات خود بدان اهتمام ورزند.
3.فلسفه تاريخ؛ يعني علم به تحولات و تطورات جوامع از مرحله اي به مرحله ديگر و علم به قوانين حاکم به آن تحولات و تطورات (علم تکامل جوامع).(3)
به اين نوع تاريخ يا فلسفه نيز متاسفانه توجه نشده است وتاکنون حتي اين رشته در دانشگاه هاي ايران تاسيس نشده است. بديهي است درفلسفه تاريخ يا تاريخ فلسفي، کليت تحولات جامعه بشري مورد نظر است تا از آن بتوان سير رشدوترقي جامعه بشري را ارزيابي کرد.
ارتباط ميان آينده و گذشته
رابطه اي که ميان آينده وگذشته وجود دارد چنين است كه هرآينده اي به منزله محصولي است که بذرش در گذشته پاشيده شده است. آن زمان که بذري را مي پاشند نمي توان کاملا قضاوت کرد که آيا اين کشاور عملش را خوب انجام داده يا نه. (4)
با توجه به مثال فوق به سادگي مي توان فهميد که " اکنون " پلي است که از طريق آن هم مي توان " گذشته را مورد قضاوت قرار داد ونقاط ضعف و قوت آن را روشن کرد و هم مي توان براي " آينده" برنامه اي تدوين نمود که فاقد آن نقاط ضعف (اشتباهات بشر) و داراي آن نقاط قوت (توقيفات بشري) باشد و مهم تر از همه اينکه از تکرار اشتباهات گذشته خودداري شود.
البته آنچه بيان شد، به معناي بي فايدگي مطلق تاريخ نقلي نيست، بلکه تاريخ در هرسه نوع خود سودمند است. چنان که با مطالعه تاريخ نقلي، مي توان از محاکات عبرت گرفت مثل لقمان حکيم که " از بي ادبان، ادب يادگرفت. " (5)
سهم بشر در تحولات تاريخي
قرآن اصل تصادفات را انکار واصل سنن را قبول مي کند وبه آن تصريح مي نمايد. اگر تاريخ سنني داشته باشد ولي سنن آن خارج از اختيار بشر باشد وبشر نتواند در آن سنت ها نقشي داشته باشد، درس گرفتن وآموختن از تاريخ معني ندارد. پس معلوم مي شود که انسان درتحولات تاريخ نقش دارد ومي تواند نقشي داشته باشد. (6)
اگر حوادث تاريخ تصادفي وبدون ضابطه باشد تاريخ بي فايده است واگر اين حوادث داراي ضابطه باشد، اما انسان در آن نقشي نداشته باشد، تاريخ تنها از لحاظ نظري بي فايده دارد واگر اراده حاکم باشد قوانين ثابت هم باشد، ولي زر وزور حاکم باشد، تاريخ آموزگار بدي است. اگر تاريخ را داراي قاعده وضابطه و اراده انسان را موثر در تحولات تاريخ دانسته و نقش اصيل نهايي را در سعادت و کمال جامعه براي ارزش هاي اخلاقي و انساني بدانيم، آن وقت است که تاريخ هم آموزنده است و هم مفيد. قرآن با چنين ديدي به تاريخ نگاه مي کند. (7)
با توجه به مطالب ذکر شده مي توان نتيجه گرفت که تاريخ داراي ظوابط و قوانين مشخصي است، اما اين به معناي سلب اختيار از انسان و قرارگرفتن او در يک محيط جبري نيست. پس اگر چه سنت هاي تاريخ و ضوابط حاکم بر زندگي بشري از سوي خدا تعيين شده اند، اما انسان مي تواند خود را مشمول نوعي از آن ضوابط بنمايد. بديهي است در هنگام تاريخ نگاري و يا تحقيقات تاريخي، محقق بايستي توجه نمايد که نوع خاص عملکرد يک فرد (يا يک جامعه) چه بوده و مسئول کدام يک از قواعد و ضوابط تاريخ ساز بوده است و بر مبناي آن واقعه را تحليل و تعليل کند و از اين رهگذر، دستور و برنامه اي براي آينده جامعه طراحي نمايد.
بديهي است گذشته و آينده در ارتباط جدي و تنگاتنگ با يکديگرند. به تعبير بهتر، زمان حال طيفي است ميان گذشته و آينده. به اين معنا که حال از گذشته جدا نيست و آينده از اکنون. اگر الگوي عمل در زمان حاضر يک الگوي صحيح و مسئول سنت ها و ضوابط پيشرفت تاريخ باشد، آينده نيز پيشرفت خواهد کرد و اگر الگوي عمل از سنت هاي غلط و قهقرايي گذشته برداشت کرده باشد، آينده مشمول ضوابطي خواهد شد که ناکامي و حتي شايد نابودي دربر داشته باشد.
پينوشتها:
* کارشناس ارشدرشته تاريخ
1. مرتضي مطهري، جامعه وتاريخ، تهران صدرا، ص 70.
2. همان.
3. همان.
4. مرتضي مطهري، فلسفه تاريخ 1، تهران، صدرا، ص 272.
5. جامعه و تاريخ، همان، ص 77.
6. مرتضي مطهري، مساله شناخت، تهران، صدرا، ص 79.
7. مرتضي مطهري، قيام و انقلاب مهدي، تهران، صدرا، ص 56.
ادامه دارد...
/ج