عدم امانتداري در روايت تاريخ
نويسنده:مسعود رضايي*
نقدي بر قرائت كتاب «قبله عالم» از شخصيت اميركبير
دوران 50 ساله حكومت ناصرالدين شاه قاجار (1264-1313 قصر) به لحاظ گستره و تنوع مسائل و موضوعات حادث در آن و نيز به خاطر تأثيرات و پيامدهاي آن براي شكل دهي به روند و قايع و تحولات سياسي و اجتماعي پس از خود، جاي آن را دارد كه مورد ارزيابي هاي جدي قرار گيرد. كتاب «قبله عالم؛ ناصرالدين شاه قاجار و پادشاهي ايران» به قلم آقاي عباس امانت از جمله آثتري است كه سعي دارد با نگاهي متفاوت، به قول نويسنده به يك پرسش اساسي پاسخ كويد: «جكومت پادشاهي كه خود تكيه گاه نظم سياسي كهني بود، چگونه چالش هاي داخلي و بين امللي را در عصر جديد تاب آورد و خود را با آنها وفق داد؟». (ص25) آقاي امانت پاسخگويي به اين سؤال راطي 11 بخش در كتاب خود دنبال ميكند.
نخستين موضوعي كه در «قبله عالم» جلب توجه كيكند. نوع نگاه نويسنده به «اميركبير» است. در تاريخ كشور مانام مير زاتقي جان فراهاني- اميركبير- به ناصرالين شاه گره خورده است؛ هم از اين رو كه وي با درايت و مديريت قابل تحسين خود توانست شاهزادهاي نورس و بي تجربه را در كوران حوادث زمان «شاه مرگي» به تخت سلطنت بنشاند و سپس با به دست گيري سكان هدايت امور، زمينه هاي لازم را براي استقرار نظم و نتظام در كشور فراهم آورد و هم از آن رو كه سر انجام اين صداراغظم لايق و توانا در پي دسيسه هاي درباري گره خورده با كينه هاي بيگانگان، به فرمان شاه تازه به دوران رسيده به قتل رسيد و اصلاحات آغاز شده در همان ابتدا از ادامه مسير باز ايستاد.
كنكاش پيرامون دلايل وقوع اين ماجرا و نيز آثار و تبعات آن بر اوضاع و احوال كشور و به ويژه شخص شاه، پاسخگويي به سؤال آقاي امانت را آسان ميكند. در واقع بايد گفت ناصرالدين شاه با صدور فرمان قتل اميركبير بيشت از هر چيز به پايه هاي سلطنت و اقتدار خويش اطمه وارد ساخت و در همين راستا نهاد سلطنت را نيز در مسير ناكار آمدي و طبعا زوال و نابودي قرار داد. اين البته ميراثي بود كه از پدر به پسر رسيد قتل ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني به دستور محمدشاه و سپس جانشيني حاج ميرزا عباس آقاسي پيش از آن ضربهاي سنگين به كشور و نيز به سلسله قاجاريه محسوب ميشد و اينك با ادامه همان راه توسط ناصرالدين شاه سرعت زوال سلطنت در ايران افزون شد. به اين ترتيب نهاد سلطنت با نقص ها و نقصان هاي فراوان درون خويش هر چند در برههاي از زمان نيز دست به دست شد اما بنيان هاي آن چنان دچار پوسيدگي شده بود كه راهي جز فروپاشي براي آن با قي نماند اما به رغم اين واقعيت كه در چهار چوب مطالب همين كتاب نيز به وضوح قابل رؤيت است، آقاي امانت در يك نتيجه گيري مقدماتي در پيشگفتار كتاب خاطرنشان ميسازد: «نظام پادشاهي در ايران لاجرم با انقلابي ضدشاهي از ميان رفت ولي اين ساده انگاري است اگر تصور كنيم انقراض سلطنت توأم با مرگ بي درنگ عوامل بسيار بانفوذ ترين و استوار ترين ميراث هاي تاريخي ايران است و اثرات آن در معرفت و كاربرد قدرت حتي در دوران پس از سلطنت نيز محسوس است. ابعاد اساطيري پادشاهي عميقا در آگاهي تاريخي ايراني ريشه دوانيده و چه بسا جان تازه هم يافته است». (ص26) اين نوع تحليل كه بر سراسر متن سايه افكنده، موجب شده است تا آقاي امانت با وجود باز گويي حوادث و رويدادها قادر به استنتاجات عميق از آنها نباشد حتي در طرح سؤال اوليه از سوي ايشان نيز انتخاب عبارت تاب آوردن تحت تأثير همين نوع نگاه صورت گرفته است. فحواي اين سؤال آن است كه «حكومت پادشاهي» در برابر چالش هاي داخلي و بين المليلي آن هنگام تاب آورد. بديهي است آنچه از اين عبارت به ذهن متبا در ميشود، نوعي ايستادگي، مقاومت و حفظ اصالت ها، ارزش ها و منافع كشور در قبال فشارها و تهاجمات مختلف خارجي است. حال آن كه قتل اميركبير و در سراشيب افتادن امور كشور، ديگر جاي تاب آوردن براي حكومت و جامعه باقي نگذارد. آنچه روي داد – هر چند پس از اندك مقاومت هايي در ابتدا – تسليم در برابر خواست و اراده بيگانگان و واگذاري منافع مردم ايران به آنها بود. اين راه و رسم هرچند به ظاهر پوستهاي از سلطنت و حكومت برجاي گذارد اما آن را به شدت و به سرعت از محتواتهي ساخت. استمرار همين وضعيت در طول حكومت ديگر قاجارها و نيز تشديد آن در دوران پهلوي نه تنها موجب تنفر جامعه از شخص «شاه» بلكه از نهاد سلطنت شد و اراده ملي بر تغيير و تحول اساسي نميتواند موجبات تعلق خاطر ملي به آن را فراهم آورد بلكه ميزان كار آمدي آن را استقرار يك نظام عادلانه در داخل و تنظيم روابط خارجي فعال و برمبناي احترام متقابل است كه در اين زمينه حرف اول را مي زند.
آنچه اميركبير در طول مدت قريب به سه سال صدارت خود به آن اهتمام ورزيد در اين چهار چوب قرار داشت و توانست تا حدود زيادي اعتبار از دست رفته كشور را باز گرداند. در اين باره اطلاعات خوبي ميتوان در كتاب قبله عالم يافت اما در كنار اين گونه مسائل غيرقابل كتمان، نويسنده به صورت حسابگرانهاي تلاش دارد تا با بيان پارهاي مطالب، چهره استقلال طلب اميركبير را به شدت مخدوش سازد.
وي از همان ابتدا اميركبي را شخصيتي مرعوب در مقابل انگليس عنوان ميدارد؛ «ميرزا تقي خان در مقابل پشتيباني روس ها از قهرمان ميرزا عقيده داشت كه بدون رضايت انگليسي ها هيچ كس نميتواند در اين جا فرمان براند و هيچ پادشاهي نميتواند مملكت را اداره كند. و خامت اوضاع آذربايجان و نگراني از سرنوشت ناصرالدين، ميرزاتقي خان را بر آن داشت كه اين مطالب محرمانه را با كنسول بريتانيا در ميان گذارد و علاوه بر آن خواستار مداخله انگليسي ها بشود. از اولين مداركي كه از تماس ميرزا تقي خان با يك نماينده خارجي در دست است نه فقط سليقه سياسي او و نيز تشخيصش در مورد نقش تعيين كنن ه قدرت هاي همسايه در امور داخلي ايران مشهود است بلكه آرزوي در از مدت وي را نيز ميتوان خواند كه ميخواست (به خاطر مقام خويش در قشون آذربايجان) ناصرالدين ميرزا را وسيله ترفيع سياسي خود قرار دهد؛ آرزويي كه ده سال طول كشيد تا جامه عمل پوشيد». (ص82) در انتها نيز به نوشته آقاي امانت، اميركبير راه پذيرش تحت الحمايگي سفارت انگليس و نيز روسيه را به منظور نجات جان خويش در پيش ميگيرد؛ «شايعات مربوط به در خطر بودن اميركبير در محافل درباري وي را بدان حد نگران ساخت كه از فرط استيصال در حدود بيست و سوم محرم (هيجدهم نوامبر) پياميبراي شيل فرستاد و ابراز «اميدواري صميمانه» كرد كه وزير مختار بريتانيا اخلافات گذشته شان را از ياد برده، به او اجازه دهد چنانچه احساس خطر از ناحيه شاه كند در سفارت پناه خويد». (ص220)
به اين ترتيب اميركبير در اين كتاب تبديل به شخصيتي ميشود كه نخستين گام هاي جدي خود را در مسير سياست وحكومت با اعتقاد به برتري وفعال مايشاء بودن انگليس در ايران و طبعا صرورت هماهنگي كامل با سياست ها وبرنامه هاي آن برميدارد و در پايان نيز چارهاي براي خود جز پذيرش تحت الحمايگي سفارتخاانه هاي انگليس و سپس روسيه نميبيند و بدتر انكه در اين برهه؛ به گونهاي ناشيانه و غير منطقي معل ميكند كه به دست خويش، خود را به مهلكه مياندازد؛ «به در خواست نوري و موافقت شاه، شيل حاضر به ميانجيگري شد. بدين ترتيب انتخاب اميركبير به حكومت كاشان – كه گاهي آن مسند به دولتيان بلند پايه و رجال مغضوب واگذار ميشد- توسط وزير مختار بريتانيا تضمين شد... بامداد روز بيست و پنجم محرم جوزف ديكسون- طبيب سفرت انگليس – نزد اميركبير فرستاده شد تا ترتيبات توافق شده را به اطلاعش برسابد؛ بدين معني كه در مقابل پذيرفتن حكومت كاشان، بريتانيا امنيت او و خانوادهاش را تضمين ميكند». (صص 223- 222) بدين ترتيب همه چيز آماده است تا اميركبير بتواند با خيالي آسوده راهي كاشاني شود و با برخورداري از يك مقام و مسؤوليتا تشريفاتي به ادامه زندگي در آن ديار بپردازد. اما به محض آنكه پرنس دالگوروكي- سفير روسيه- پس از آگاهي از ترتيبات اتخاذ شده، متقابلا به او پيشنهاد تحت الحمايگي كامل و بلاشرط و «حمايت اميراتور» روسيه را داد، «اميركبير تصميم گرفت پيشنهاد متقابل روس ها را بپذيرد». (ص223) به همين دليل نيز شيل – وزير مختار انگليس – كه تمامي مساعي خود را براي نجات جان اميركبير به كار برده بود از اين نحوه رفتار و عملكرد او دچار «رنجش عميق» ميشود (ص224) و پاي خود را از اين ماجرا كنار ميكشد. بدين ترتيب اميركبير در همان روز بيست و پنج محرم در حالي كه تا ساعاتي قبل امكان برخورداري از تحت الحمايگي هر دو سفارتخانه برايش مهيابود، توسط قراولان سلطنتي دستگير و به سوي سرنوشت محتوم خود روان ميشود. اين گونه است كه آقاي امانت نتيجه ميگيرد:«نوسان اميركبير ميان دو سفارت بي ترديد اشتباه بزرگي بود» (226) و بدين سان است كه در انتهاي اين روايت، همه آنان كه تاكنون در ماجراي قتل اميركبير مهر محكوميت بر پيشاني داشتند – ناصرالدين شاه، مهدعليا، ميرزاآقاجان نوري، وزراي مختار انگليس و روس و جمعي ديگر از درباريان فاسد و خود فروخته- تبرئه ميشوند و عامل اصلي قتل اميركبير فقدان درايت لازم وي براي تصميم گيري مناسب در اين شرايط خطير و تذبذب ميان دو سفارتخانه اجنبي و دشمن قسم خورده پيشين قلمداد ميشود؛
اين روايت از چند لحاظ داراي اشكال يا دست كم آنكه چرا تاكنون مورخاني كه درباره اميركبير تحقيق و تأليف كرده اند، به رغم اهميت اين موضوع به آن نپرداخته اند؟ آيا آنها به اسناد و مداركي كه آقاي امانت دست يافته دسترسي نداشته اند يا اين مطالب را مخدوش و غير قابل استناد ميدانسته اند يا اينكه به دليل پارهاي تعصبات و علايق، حاضر به باز نمايي اين بخش از زندگي اميركبير نشده اند؟ آقاي امانت در پانوشت شماره 113 از فصل چهارم تحت عنوان «شاه و اتابك» در اين باره چنين مينويسد:«در پرونده هاي وزارت خارجه بريتانيا چيزي كه خطاي شيل را تأييد كند، يافت نشد. حال آنكه اگر كسي پس از قتل اميركبير گزارش هاي شيل را بررسي ميكرد تناقض هايي در اين گزارش ها مييافت. وانسون كه در مقام منشي سفارت دسترسي به همه مكاتبات داشت، ترجيح داداز عريضه كتبي اميركبير سخني به ميان نياورد، اگرچه در صفحات كتابش نشاني از ندامت به چشم ميخورد (صص401- 402). جالب اينكه در كتاب آدميت، «اميركبير و ايران » (صص 702-711) ذكري از اين امر نشده است. هر چند اين امر شايد دلايل ديگري دارد آميت از اين گزارش شيل (FOeO/e4/No.214) و منضماتش فراوان استفاده ميكند (مثلا در (ص723)ولي كوچك ترين اشارهاي به ضميمه شماره پنج، حاوي متن عريضه اميركبير مبتني بر در خواست پناهندگي در ميان نيست. فريدون آدميت كه اميركبير را بي حد ميستايد از اين قبيل برگزيدن و دستچين كردن ها زياد دارد. چهره اميركبير هر چه قدر هم مستأصل و مأيوس باشد، باز زندگينامه نويسش نميتواند اجازه دهد قهرمانش به سفارتخانهاي خارجي پناه ببرد، آن هم سفارت انگليس». (ص 619)
است خوب توجه كنيم، متوجه وارد بودن خدشه هايي جدي بر آن ميشويم ايشان به سادگي از عدم تمايل واتسون- منشي سفارت انگليس- به اشاره به اين نامه در كتابش سخن به ميان ميآورد، حال آنكه برهيچ كس اهميت چنين سندي پوشيده نيست و بايد براي چشم پوشي از آن علت يا دليل كاملا قانع كنندهاي وجود داشته باشد.آقاي امانت هيچ دليل و علتي براي اين كار واتسون ذكر نميكند و در واقع اين خواننده نكته سنج است كه بايد در اين زمينه تأمل لازم را مبذول دارد. از سوي ديگر تاريخ اين نامه نيز به صورت مشهودي مخدوش است. آقاي امانت براي رفع و توجيه اين خدشه چنين آورده است: «تاريخ نامه پنجشنبه 28 محرم سال 1268/22 نوامبر 1851 است. تاريخ ميلادي مقارن با پنجشنبه است ولي 28 محرم به جمعه ميافتد. بعيد نيست كه اين تفاوت در نتيجه بد خواندن تاريخ به خط فارسي روي داده و تاريخ 27 محرم بوده است». (ص618) بدين گونه آقاي امانت صرفا باطرح يك احتمال – در حالي كه هفت و هشت كاملا معكوس يكديگرند و غلط خواني آنها به جاي يكديگر دور از ذهن مينمايد- شند مزبور را براي به كار گيري در مسير مورد نظر خويش خدشه زدايي ميكند، حال آنكه در مسالهاي با اين حساسيت نميتوان اين گونه ساده انگارانه با اسناد مواجه شد. از سوي ديگر نگارش چنين در خواست نامهاي از سوي اميركبير در روز 28 محرم (22نوامبر 1851) توجيه عقلاني قابل قبولي ندارد. اگر روايت آقاي امانت را تا اين روز به صورت كامل بپذيريم، بايد گفت اميركبير روز 23 محرم با ارسال پياميبراي شيل از وي در خواست ديگري كه در نظر داشته حاضر به ميانجي گري ميشود و در نهايت با شاه براي اعزام اميركبير و حكمراني وي بر كاشان نيز تضمين جانش به توافق ميرسد ( ص222) ودر روز 25 محرم اين مساله توسط طبيب سفارت انگليس به اميركبير اطلاع داده ميشود اما ظرف نيم ساعت بعد اميركبير براساس وعده سفارت روسيه به وي روال طي شده تا اين مرحله را به كلي زير پا ميگذارد و از رفتن به كاشان امتناع ميورزد. حال سؤال اين است كه چه عاملي ميتوانسته باعث تغيير رويكرد اميركبير از انگليس به روسيه شود؟ آيا وي براي تضمين سفارت انگليس ارزش و اعتبار چنداني قائل نبوده و از اين رو از بيم جان خويش به جانب روسيه روي آورده است؟ آيا وي قصد داشته با پذيرش تحت الحمايگي روسيه به صورت عامل تهديدي براي سلطنت ناصرالدين شاه خويش شود؟ آقاي امانت در صورتي ميتواند به اين سؤالات پاسخ مثبت دهد كه بتواند اثبات كند در طول دوران زمامداري، اميركبير روسيه را به مراتب مقتدرتر و بانفوذتر از انگليس به شمار ميآورده است؛ حال آنكه ايشان خود خاطر نشان ساخته بود كه اميركبير در نخستين مراحل ورود به عرصه سياست، انگليس را داراي قدرت و نفوذ برتر در ايران ميانگاشت. بنابراين در چهار چوب همان منطق و تحليلي كه آقاي امانت پي ريزي كرده است، پس از آنكه انگليس در خواست حمايت اميركبير را پذيرفت و اقدامات و توافقات لازم را بدين منظور انجام داد، اين وضعيت بايد از مطلوبيت كامل براي اميركبير برخوردار بوده باشد و هيچ دليلي براي برهم زدن آن در اين چهارچوب مشاهده نميشود، مگر آنكه قائل به اختلال مشاعر وي در اين مقطع از زمان شويم!هنگامي كه اين ماجرا و حواشي! آن را پي ميگيريم، همچنان اشكالات ديگري رخ مينمايد. به نوشته آقاي امانت، اميركبير پس از رويكرد ناموفقي كه به سفارت روسيه داشت، «روز بيست و پنجم محرم، سه ساعت از شب گذشته» توسط قراولان سلطنتي دستگير شده و «از خانهاش بيرون» برده ميشود. (226) در روز 26 محرم، سندي به خط اميركبير توسط مستخدم بسيار مورد اعتماد وي براي سفارتخانه هاي انگليس و رويسه فرستاده ميشود كه «هر گونه حق يا در خواست براي كسب حمايت از درباره سفارت خانه يا هر كنسولگري انگليس» و نيز به همين ترتيب (ص227) حال گذشته از اينكه اين دو نامه با اختيار و ميل باطني شخص اميركبير نوشته شده باشد يا از روي اجبار، به هر حال ديگر جايي براي طرح دوباره در خواست تحتالحمايگي از انگليس در روز 28 محرم يا به تعبير آقاي امانت 27 محرم باقي نميماند. از طرفي نكته بسيار مهمي كه آقاي امانت بايد براي آن پاسخي مناسب بيابد آن است كه چگونه اميركبير پس از آن نحوه رفتار در قبال تلاش هاي وزير مختار انگليس، براي بار دوم از او در خواست حمايت ميكند، بي آنكه كلمهاي مبني بر اظهار پشيماني و ندامت و عذر خواهي از رفتار قبلي خود در اين مكتوب به چشم بخورد؟ حتي اگر نگارنده اين نامه را افرادي عادي و عامي نيز فرض ميكرديم، حداقل آداب معاشرت ايجاب ميكرد كه ابتدا به گونهاي درصدد عذر خواهي از اينكه تمامي قرارهاي قبلي را زير پاگذاده است، بر آيد و سپس در خواست مجدد براي جلب حمايت داشته باشد. همچنين با توجه به مكتوب روز 26 محرم كه اميركبي حق هر گونه در خواست حمايت از سفارت انگليس را از خود سلب كرده و شيل نيز با مهر و مضاي آن، موافقت خود را با آن ابراز داشته بود، جا داشت اميركبير در اين مكتوب خود- كه طبعا مخفيانه براي وزير مختار انگليس ارسال داشته بود- اشارهاي هم به سند مزبور و بي اعتباري آن ميكرد. ولي در اين مورد نيز هيچ نكتهاي در اين مكتوب وجود ندارد. همچنين اين نوشته- گذشته از اشكالي كه در انطباق تاريخ قمري و ميلادي ثبت شده بر آن دارد- به گفته شيل، دوروز
قبل از اينكه مأموران روسي، خانه اميركبي را اشغال كنند، توسط او نگاشته و ارسال شده است و اين يعني نگارش و ارسال نامه در روز23 محرم كه تا روز 27 يا 28 محرم چند روز فاصله دارد.
آنچه بيان شد، مجمو عهاي از اشكالات وارد بر روايت آقاي امانت از روزهاي پاياني حضور اميركبير در تهران است كه پاسخ ها و توضيحات قانع كنندهاي را در كتاب «قبله عالم» راجع به آن نميتوان يافت اما مهم تر و قابل توجه تر از تمامي اينها، شخصيتي است كه در حوزه سياست از اميركبير به ثبت رسيده و آقاي امانت هم در جاي كتاب به هوشياري، درايت و كارداني وي در اين عرصه معترف است. از طرفي اميركبير در طول دوران اميرنظامي آذربايجان و همچنين صدارت عظما به ساز و كارهاي دروني دربار، خلق و خوي شاه، دسيسه هاي بيگانگان و به طور كلي روال حاكم برسياست در ايران كاملا آشنايي داشت. طبعا پذيرفتني نيست چنين شخصيتي كه در طول حيات سياسي خود در اوج تدبير و مديريت قرار داشته است، تا گهان به وضعيتي سقوط كند كه مرتكب اشتباهات و هطاهاي پيش پا افتاده و در عين حال خانمان برانداز شود.
موضوع ديگري كه در اين كتاب تأمل برانگيز است نحوه رفتار سفرا روس و انگليس در قبال قتل اميركبير به دستور ناصرالدين شاه است اگرچه آقاي امانت در نوع بهره برداري از اسناد و همچنين نحوه چينش مطالب كتاب تلاش دارد تا سرانجام چرهاي متفاوت از آنچه هم اكنون ار اميركبير در افكار عمومي مردم ما وجود دارد به نمايش گذارد اما به هر حال ايشان هم قادر به كتمان بعضي اسنادو مداركي كه بيانگر روحيه استقلال خواهي و مبارزه با نفوذ قدرت هاي به بيگانه در ميرزا تقي خان بود، نيست. از جمله ياد داشتي از شيل وزير مختار انگليس – است كه به وضوح مشخص ميسازد اميركبير سياست كاهش نفوذ سفارتخانه ها را در دستور كار خود داشته است؛ « شيل با همان لحن دوپهلو اميركبير را مردي با استعداد ميخواند و ميگويد مال دوستي و شهوت مادي ندارد، مصلحت مملكت را ميخواهد و اگر مجال يابد دست به اصلاحات ميزند ولي با اين همه مردي تندمزاج، مشحون به غرض و سوء ظن و لجاجت است. شيل با رنجش قلبي اضافه ميكند، با آنكه مخالف روس هاست، به ندرت طرف انگليس را ميگيرد و روي هم رفته درصدد است از نفوذ سفارت خانه ها بكاهد». (صص 179- 180)
براين واقعيت بايد اقدامات اصلاحي اميركبير را در زمينه هاي مختلف هم افزود كه اگرچه ممكن است انتقاداتي بر آن وارد باشد اما در مجموع ميتوانست با فزايش كار آمدي ها و از تقاي توان ملي، قدرت مقاومت ايران عهدكاصري را در مقابل افزاون خواهي هاي بي حد و حصر دو قدرت رقيب- يعني روس و انگليس – به شدت افزايش دهد و از بروز مسائل بسيار تلخي كه در ادامه سلطنت ناصرالدين شاه شاهد آن بوديم جلوگيري به عمل آورد. با توجه به اين مساله آيا به راستي ميتوان دو قدرت استعماري روس و انگليس را از قتل اميركبير و در واقع برداشته شدن سدي بزرگ از پيش روي خود ناخشنود دانست؟ در اين ميان به ويژه انگليس كه مزدور و حقوق بگير رسمي خود- يعني ميرزاآقا خان نوري- را بركرسي صدارت عظما ميديد، قاعد تا بايد از بروز چنين وضعيتي بسيار شادمان و مسرور باشد اما آنچه در كتاب قبله عالم باز تاب مييابد، فضايي دقيقا معكوس را به نمايش ميگذارد؛ «نامه خود مالمزبري- به عنوان شيل ولي در حقيقت خطاب به شاه از طريق وزير امور خارجه ايران- شايد يكي از شديد اللحن ترين نامه هايي بود كه در تاريخ روأبط ايران و انگليس به قلم در آمد و گناه را مستقيما به گردن شاه نهاد...و به شيل دستور ميدهد؛«به دولت ايران اعلامي صريح خواهيد داد كه هر گاه پس از اين قتل بي رحمانه مرحوم امير، گناهان ديگر از اين قبيل صدور يابد بر دولت انگليس لازم خواهد شد كه به دقت بپرسند كه آيا شايسته فخرتاج انگليس، و لايق حقوق مملكت آدمي منش انگلستان است كه وزير مختار انگليس مقيم مملكتي باشد كه در آنجا مشاهده كند ارتكاب اموري را كه آن قدر مصادم انسانيت باشد». (صص238- 239)
تزار روسيه هم طي ديداري با هميلتون سيمور- سفير انگليس در سن پترزبورگ- از اعدام اميركبير ابراز ناخشنودي كرده و به سيمور اطمينان ميدهد كه مراتب خشم و وحشت خود را از قتل وزير فقيدشاه به فرستاده ايران در درابارش ابراز كرده است. (ص 239) آيا اين گونه رفتارها و واكنش هاي مقامات انگليسي و روسي را بايد از سر دلسوزي براي اميركبير و خواسته هاي اصلاح طلبانه آنان براي مملكت ايران به شمار آورد يا آنكه بايد با تفسير و تحليل ديگري بايد به آنهانگريست؟ اگر به راستي خشم و نفرتي كه در اظهارات مقامات اين دولت ها به چشم ميخورد، از درونمايهاي حقيقي بر خوردار بود، آيا جاي آن نداشت تا حداقل در يك اقدام نمادين سفراي خودرا براي چند روز از تهران فرا بخوانند و علاوه پر حرف، عملي راهم كه حاكي از اعتراض خود به اين واقعه باشد به شاه و درباريان نشان دهند؟ حال آنكه ميبينيم انگليسي ها در مساله مخالفت ناصرالدين شاه با استخدام ميرزاهاشم خان نوري به عنوان مأمور انگليسي در شيراز و همچنين ممانعت از باز گشتن پروين خانم به سفارت انگليس آنجا كه به شدت در پي كسب منافع و نيز اثبات اقتدار خويش بودند، تا قطع روابط سياسي و خروج وزير مختار از ايران پيش رفتند. (ص359)
به طور كلي اين گونه مسائل بايد لاعث شود تا مانگاه خود را به صورت جدي تري معطوف به روش به كارگيري اسناد و مدارك برجاي مانده كنيم و در اين زمينه دو نكته را بيش از پيش مورد توجه قرار دهيم؛ نخست، گفتمان حاكم بر اين اسناد است كه ميتواند ما را به محتواي اصلي و مقاصد نهفته در بطن اين اسناد رهنمون سازي متأسفانه ملاحظه ميشود بعضي محققان و نوسندگان تاريخي فارغ از اين مساله مبادرت به استناد به اسناد تاريخي ميكنند و لذابين ما حصل تحقيق آنها با واقعيات و حقايق تاريخي فاصله ميافتد. اينكه مامزبري – وزير خارجه وقت انگليس – از قتل اميركبير ابراز ناخشنودي ميكند و به دولت ايران براي عدم تكرار چنين رفتارهايي هشدار جدي ميدهد، چنانچه بدون توجه به سياست ها و اهداف آن دولت مورد استناد قرار گيرد، تصويري «انسان منش» و بسيار جوانمردانه از دولتمردان انگليسي به نمايش ميگذارد؛ چراكه حتي از حقوق يك مخالف خود هم به شدت دفاع ميكنند. اما در واقع اين هشدار دولت انگليس به مثابه بهره برداري فرصت طلبانهاي از ماجراي مزبور است تا ضمن تحت فشار قرار دادن دولت ايران، تضمين هاي لازم را براي امنيت مهره هاي خود و به ويژه ميرزا آقاخان نوري كه در آن زمان برتخت صدارت تكيه زده بود بگيرد.
نكته دوم در بهره برداري از اسناد تاريخي در نظر داشتن كليات متن آن است اينكه جمله ها يا بعضا عباراتي بسيار كوتاه از يك نامه يا متن بيرون كشيده شود و مورد استناد قرار گيرد، چه بسا موجب به خطا رفتن برداشت محقق و همچنين خواننده از آن سند شود. يك جمله در درون مجموعهاي از مجلات و واژه ها ميتواند معنايي كاملا متفاوت با معنا و مفهوم همان جمله به صورت منفرد و جدا افتاده از بقيه متن داشته باشد. با بهره گيري از اين روش بي آنكه اصل سند و متن كامل آن در اختيار خواننده قرار داشته باشد ميتوان صرفا با انتخاب و گزينش بعضي جملات و عبارت مخاطبان را به راحتي به سمت و سوي مطلوب كشانيد و ضمنا با ارائه پانوشت ها و ارجاعات متعدد هر گونه شك و شبههاي را درباره سنديت و اتقان مطالب عرضه شده، زدود.
اما در پاسخ به اين سؤال كه چرا آقاي امانت در كتاب قبله عالم براساس آنچه بيان شد، در صدد خدشه دار ساختن چهره اميركبير برآماده است، بيش از آنكه به دنبال «دليل» بگرديم بايد در پي يافتن «علت» آن باشيم و اين علت را از خلال چهره پردازي ايشان براي سيدعلي محمد شيرازي ملقب به «باب» و نيز آنچه پيرامون ميرزاحسينعلي نوري ملقب به بهاءالله آورده است ميتوان دريافت.
باب از نگاه آقاي امانت منادي محنت كشيدهاي است كه طرفداري فزاينده مردم از او باعث نگراني حكومت و علما شده بود. او در قالب چهرهاي جوان و گيرا كه نويد عصر جديدي را ميداد حتي ناصرالدين ميرزاي وليعهد را هم «مسحور صراحت و اعتماد به نفس» خويش ساخته بود تا جايي كه وليعهد انگار هنوز ميپنداشت كه باب واقعا نيروي معجزه آسايي دارد. به گفته آقاي امانت سيدعلي محمد شيرازي در محكمهاي كه علماي تبريز براي سنجش افكار و عقايد وي برپا كرده بودند صادقانه و با متانت كامل در برابر رگبارتفاسير و تعابير وپرس و جوهاي تفتيشي واستتنطاقي به پاسخگويي ميپردازد و براي اثبات صدق مدعاي خويش، شروع به نزول آيات عربي به سبك قرآن ميكند؛ يعني «علي كه پيوستهآن را يگانه معجزه خود شمرد بود.» (صص 138- 141)
از لابهلاي اين گونه تعابير وتفاسير و همچنين ديگر توصيفاتي كه بعضا از باب و نيز تحركاتبابيه در كتاب قبله عالم صورت ميگيرد، علايق و دلبستگي هاي نويسنده اين كتاب كاملا مشهود است. حال اگر در نظر داشته باشيم كه در تاريخ كشور ما سركوب فتنه بابيه به اميركبير نسبت داده شده است و اعدام باب در سال 1266 هجري قمري در اوج افتدار اوصورت مي گيرد ميتوانيم علت اين نحوه نگاه آقاي امانت را به اميركبير بهتر درك كنيم.
كتاب قبل عالم هر چند حقايقي را راجع به زندگي ناصرالدين شاه قاجار بيان داشته اما به نظر ميرسد از بيان تمام حقيقت طفره رفته است. به عنوان نمونه امتيازات متعدد و ويرانگرياي كه در اين دوره به بيگانگان داده ميشود، آن گونه بايد و شايد مورد بحث و بررسي قرار نگرفته و آثار و تبعات آنها مشخص نشده اند. به عنوان مثال اگرچه از نقش جيران در دربار و تلاش وي براي وليعهدي پسرش اميرقاسم خان، وزد و بندهاي درباري در اين ماجرا و پايان كار به تفصيل سخن به ميان آمده است اما موضوعات مهمي مانن امتياز رويتر يا لاتاري و نقش شخصيت هاي دخيل در آنها و آثار و تبعات اين مسائل برسياست واقتصاد كشور مورد ارزيابي دقيق و تفصيلي واقع نميشود كه طبعا براي خواننده جاي سؤال دارد.
همچنين در اين كتاب تعريف و تمجيدهايي از ناصرالدين شاه به چشم ميخورد كه فاقد اساس و بنيان صحيحي است. به عنوان نمونه در همان ابتداي كتاب هنگام طرح فرضيه اصلي حكومت ناصري باويژگي هايي مانند تاب آوردن، مقاومت در برابر غرب و در عين حال همنوايي با آن توصيف ميشود، حال آنكه اين حكومت پس از قتل اميركبير، اگرچه دست به مانورهايي زد اما به دليل ضعف بنياني خود در هيچ موردي موفق به دفاع از منافع ملي ايران نشد؛ بنابراين پس از چندي يكسره در برابر بيگانگان تن تسليم داد. بنابراين آنچه در مورد آن صدق ميكند همان همنوايي با بيگانگان و به عبارتي صورت تلطيف شدهاي از وادادگي و تسليم است.
در صفحه 147 كتاب تصويري از يك سياستمدار عاقل، ناصرالدين ميرزاي 17 ساله هنگام حركت به سمت تهران داده شده است؛ «ناصرالدين در مواجهه با انبوه مشكلات از جمله گرفتاري ناشي از ادعاي بهمن ميرزا، شورش دولو در خراسان، اوضاع آشفته ساير ايالات، و مقاومت آقاسي و قواي ماگويي حامياش در تهران – آن قدر عقل به خرج داد كه بينديشد چنانچه بدون سپاهي بزرگ و چشمگير و فادار وارد پايتخت شود، خطرات زيادي منتظرش هواهد بود». (ص147) اين در حالي است كه در آن هنگام كليه تدابير وبرنامه ريزي هاي لازم براي ورود وليعهد به پايتخت و نشيتن برتخت سلطنت توسط اميركبير صورت ميگرفت و كارداني و لياقت در فائق آمدن بر مسائل و مشكلات موجب شد تا وي به صدراعظمي برگزيده شود. در مورد تبحر ناصرالدين شاه در تنظيم روابط خارجي هم چنين آمده است: «شاه پس از عزل نوري بيشتر اوقات خود از نزديك بر سياست خارجي مملكت نظارت ميكرد و در نتيجه موفق شد اكثرا با تبحر فراوان دو همسايه مقتدر را عليه يكديگر برانگيخته با همه بصاعت مزجاه از واهمه هاي امپرياليستي و نگراني هاي سوق الجيشي دول رقيب به نفع خود بهره برداري كند...در جنگ سرد دو قطبي روس گرفت و از اين راه توانست حداقل تماميت ارضي مملكتش را حفظ كند». (ص542-543) اين در حالي است كه ناصرالدين شاه تا اين زمان هرات را از دست داده و به نوشته آقاي امانت (ص547) ناچار از واگذاري «مرو» به روسيه و نيز ترك تلويحي ادعاي ارضي ايران بر جزيره بحرين نيز ميشود. با اين همه معلوم نيست آقاي امانت از كدام مهارت و موفقيت سخن ميگويد. همچنين ايشان سياست فروش امتيازات مختلف به بيگانگان در عهد ناصري و چپاول كشور توسط عوامل استعمارگران را اين گونه توجيه ميكند؛ «اما با وجود همه انتقادات وارده به شاه در زمان خودش (وبعدها در كتب تاريخ)، كارنامه مقاومت وي در برابر رسوخ اقتصادي اروپاييان به هيچ وجه تيره و بي قدر نيست. نظاير در خواست هاي انگليسي ها براي كسب امتيازهاي اقتصادي به نحوي حتي شديدتر از جانب روس ها هم عنوان ميشد ولي شاه و دولت ظاهرا ضعيف ايران غالبا در مقابل تهديد و ترغيب هر دو طرف ايستادگي به خرج ميدادند «. (ص549)
سفرهاي خارجي ناصرالدين شاه هم كه جز تحميل هزينه هاي هنگفت برملت فقير ايران چيزي در پي نداشت و چه بسا در اين مسافرت ها فرصت هاي مناسبي هم براي بيگانگان به منظور اخذ امتيازات خانمانسوز بيشتر فراهم ميآمد، چنين توصسف ميشود: «از خود خواهي و لذت جويي كه بگذريم، اين سفرهاي شاهانه حيثيت بين المللي فراوان نيز براي ناصرالدين شاه اندوخت... اين كسب شناسايي بين المللي براي ايران كار عاقلانهاي بود كه افتخار آن را بايد به مشيرالدوله داد، چه اوبود كه شاه را به سفر اول اروپا تشويق كرد». (ص555) طبعا جاداشت آقاي امانت پس از طرح اين ادعاي بزرگ به تشريح دستاوردهاي حاصل از اين مسافرت ها و»شناسايي بين المللي«براي ايران و مردم ايران زمين ميپرداخت تا به نحو بهتري مقصود خود را از طرح چني ادعايي ابراز دارد.
هنگامي كه تصوير ارائه شده از ناصرالدين شاه توسط آقاي امانت را با تصويري كه ايشان سعي دارد از اميركبير به نمايش بگذارد، مقايسه ميكنيم ميتوانيم چنين نتيجه بگيريم كه در كتاب قبله عالم تلاش شده است تا شخصيت استوار و ايستاده اميركبير شكسته شود يا دست كم ترك بردارد و شخصيت شكسته و خرد شده ناصرالدين شاه بند خورد و حتي الامكان ترميم شود. اينكه چرا چنين خط سيري در اين كتاب در پيش گرفته شده در مورد اميركبير به لحاظ مقابله جدي او با فتنه يابيه قابل درك است اما درباره ناصرالدين شاه چگونه ميتوان اين مساله را توجيه كرد؟ آيا ميتوان چنين پنداشت كه صدور دستور قتل اميركبير توسط ناصرالدين شاه و نيز چندي پس از آن، جان سالم به در بردن ميرزاحسينعلي نوري از خشم شاهانه و فصت يافتن وي براي پايه گذاري فرقه بهانيت تحت حمايت و هدايت استعمار گران، جملگي از عوملي به شمار ميآيند كه قدرداني از اين شاه جار را براي تاريخ نگاراني مانند آقاي عباس امانت به صورت يك وظيفه درميآورند.
دوران 50 ساله حكومت ناصرالدين شاه قاجار (1264-1313 قصر) به لحاظ گستره و تنوع مسائل و موضوعات حادث در آن و نيز به خاطر تأثيرات و پيامدهاي آن براي شكل دهي به روند و قايع و تحولات سياسي و اجتماعي پس از خود، جاي آن را دارد كه مورد ارزيابي هاي جدي قرار گيرد. كتاب «قبله عالم؛ ناصرالدين شاه قاجار و پادشاهي ايران» به قلم آقاي عباس امانت از جمله آثتري است كه سعي دارد با نگاهي متفاوت، به قول نويسنده به يك پرسش اساسي پاسخ كويد: «جكومت پادشاهي كه خود تكيه گاه نظم سياسي كهني بود، چگونه چالش هاي داخلي و بين امللي را در عصر جديد تاب آورد و خود را با آنها وفق داد؟». (ص25) آقاي امانت پاسخگويي به اين سؤال راطي 11 بخش در كتاب خود دنبال ميكند.
نخستين موضوعي كه در «قبله عالم» جلب توجه كيكند. نوع نگاه نويسنده به «اميركبير» است. در تاريخ كشور مانام مير زاتقي جان فراهاني- اميركبير- به ناصرالين شاه گره خورده است؛ هم از اين رو كه وي با درايت و مديريت قابل تحسين خود توانست شاهزادهاي نورس و بي تجربه را در كوران حوادث زمان «شاه مرگي» به تخت سلطنت بنشاند و سپس با به دست گيري سكان هدايت امور، زمينه هاي لازم را براي استقرار نظم و نتظام در كشور فراهم آورد و هم از آن رو كه سر انجام اين صداراغظم لايق و توانا در پي دسيسه هاي درباري گره خورده با كينه هاي بيگانگان، به فرمان شاه تازه به دوران رسيده به قتل رسيد و اصلاحات آغاز شده در همان ابتدا از ادامه مسير باز ايستاد.
كنكاش پيرامون دلايل وقوع اين ماجرا و نيز آثار و تبعات آن بر اوضاع و احوال كشور و به ويژه شخص شاه، پاسخگويي به سؤال آقاي امانت را آسان ميكند. در واقع بايد گفت ناصرالدين شاه با صدور فرمان قتل اميركبير بيشت از هر چيز به پايه هاي سلطنت و اقتدار خويش اطمه وارد ساخت و در همين راستا نهاد سلطنت را نيز در مسير ناكار آمدي و طبعا زوال و نابودي قرار داد. اين البته ميراثي بود كه از پدر به پسر رسيد قتل ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني به دستور محمدشاه و سپس جانشيني حاج ميرزا عباس آقاسي پيش از آن ضربهاي سنگين به كشور و نيز به سلسله قاجاريه محسوب ميشد و اينك با ادامه همان راه توسط ناصرالدين شاه سرعت زوال سلطنت در ايران افزون شد. به اين ترتيب نهاد سلطنت با نقص ها و نقصان هاي فراوان درون خويش هر چند در برههاي از زمان نيز دست به دست شد اما بنيان هاي آن چنان دچار پوسيدگي شده بود كه راهي جز فروپاشي براي آن با قي نماند اما به رغم اين واقعيت كه در چهار چوب مطالب همين كتاب نيز به وضوح قابل رؤيت است، آقاي امانت در يك نتيجه گيري مقدماتي در پيشگفتار كتاب خاطرنشان ميسازد: «نظام پادشاهي در ايران لاجرم با انقلابي ضدشاهي از ميان رفت ولي اين ساده انگاري است اگر تصور كنيم انقراض سلطنت توأم با مرگ بي درنگ عوامل بسيار بانفوذ ترين و استوار ترين ميراث هاي تاريخي ايران است و اثرات آن در معرفت و كاربرد قدرت حتي در دوران پس از سلطنت نيز محسوس است. ابعاد اساطيري پادشاهي عميقا در آگاهي تاريخي ايراني ريشه دوانيده و چه بسا جان تازه هم يافته است». (ص26) اين نوع تحليل كه بر سراسر متن سايه افكنده، موجب شده است تا آقاي امانت با وجود باز گويي حوادث و رويدادها قادر به استنتاجات عميق از آنها نباشد حتي در طرح سؤال اوليه از سوي ايشان نيز انتخاب عبارت تاب آوردن تحت تأثير همين نوع نگاه صورت گرفته است. فحواي اين سؤال آن است كه «حكومت پادشاهي» در برابر چالش هاي داخلي و بين المليلي آن هنگام تاب آورد. بديهي است آنچه از اين عبارت به ذهن متبا در ميشود، نوعي ايستادگي، مقاومت و حفظ اصالت ها، ارزش ها و منافع كشور در قبال فشارها و تهاجمات مختلف خارجي است. حال آن كه قتل اميركبير و در سراشيب افتادن امور كشور، ديگر جاي تاب آوردن براي حكومت و جامعه باقي نگذارد. آنچه روي داد – هر چند پس از اندك مقاومت هايي در ابتدا – تسليم در برابر خواست و اراده بيگانگان و واگذاري منافع مردم ايران به آنها بود. اين راه و رسم هرچند به ظاهر پوستهاي از سلطنت و حكومت برجاي گذارد اما آن را به شدت و به سرعت از محتواتهي ساخت. استمرار همين وضعيت در طول حكومت ديگر قاجارها و نيز تشديد آن در دوران پهلوي نه تنها موجب تنفر جامعه از شخص «شاه» بلكه از نهاد سلطنت شد و اراده ملي بر تغيير و تحول اساسي نميتواند موجبات تعلق خاطر ملي به آن را فراهم آورد بلكه ميزان كار آمدي آن را استقرار يك نظام عادلانه در داخل و تنظيم روابط خارجي فعال و برمبناي احترام متقابل است كه در اين زمينه حرف اول را مي زند.
آنچه اميركبير در طول مدت قريب به سه سال صدارت خود به آن اهتمام ورزيد در اين چهار چوب قرار داشت و توانست تا حدود زيادي اعتبار از دست رفته كشور را باز گرداند. در اين باره اطلاعات خوبي ميتوان در كتاب قبله عالم يافت اما در كنار اين گونه مسائل غيرقابل كتمان، نويسنده به صورت حسابگرانهاي تلاش دارد تا با بيان پارهاي مطالب، چهره استقلال طلب اميركبير را به شدت مخدوش سازد.
وي از همان ابتدا اميركبي را شخصيتي مرعوب در مقابل انگليس عنوان ميدارد؛ «ميرزا تقي خان در مقابل پشتيباني روس ها از قهرمان ميرزا عقيده داشت كه بدون رضايت انگليسي ها هيچ كس نميتواند در اين جا فرمان براند و هيچ پادشاهي نميتواند مملكت را اداره كند. و خامت اوضاع آذربايجان و نگراني از سرنوشت ناصرالدين، ميرزاتقي خان را بر آن داشت كه اين مطالب محرمانه را با كنسول بريتانيا در ميان گذارد و علاوه بر آن خواستار مداخله انگليسي ها بشود. از اولين مداركي كه از تماس ميرزا تقي خان با يك نماينده خارجي در دست است نه فقط سليقه سياسي او و نيز تشخيصش در مورد نقش تعيين كنن ه قدرت هاي همسايه در امور داخلي ايران مشهود است بلكه آرزوي در از مدت وي را نيز ميتوان خواند كه ميخواست (به خاطر مقام خويش در قشون آذربايجان) ناصرالدين ميرزا را وسيله ترفيع سياسي خود قرار دهد؛ آرزويي كه ده سال طول كشيد تا جامه عمل پوشيد». (ص82) در انتها نيز به نوشته آقاي امانت، اميركبير راه پذيرش تحت الحمايگي سفارت انگليس و نيز روسيه را به منظور نجات جان خويش در پيش ميگيرد؛ «شايعات مربوط به در خطر بودن اميركبير در محافل درباري وي را بدان حد نگران ساخت كه از فرط استيصال در حدود بيست و سوم محرم (هيجدهم نوامبر) پياميبراي شيل فرستاد و ابراز «اميدواري صميمانه» كرد كه وزير مختار بريتانيا اخلافات گذشته شان را از ياد برده، به او اجازه دهد چنانچه احساس خطر از ناحيه شاه كند در سفارت پناه خويد». (ص220)
به اين ترتيب اميركبير در اين كتاب تبديل به شخصيتي ميشود كه نخستين گام هاي جدي خود را در مسير سياست وحكومت با اعتقاد به برتري وفعال مايشاء بودن انگليس در ايران و طبعا صرورت هماهنگي كامل با سياست ها وبرنامه هاي آن برميدارد و در پايان نيز چارهاي براي خود جز پذيرش تحت الحمايگي سفارتخاانه هاي انگليس و سپس روسيه نميبيند و بدتر انكه در اين برهه؛ به گونهاي ناشيانه و غير منطقي معل ميكند كه به دست خويش، خود را به مهلكه مياندازد؛ «به در خواست نوري و موافقت شاه، شيل حاضر به ميانجيگري شد. بدين ترتيب انتخاب اميركبير به حكومت كاشان – كه گاهي آن مسند به دولتيان بلند پايه و رجال مغضوب واگذار ميشد- توسط وزير مختار بريتانيا تضمين شد... بامداد روز بيست و پنجم محرم جوزف ديكسون- طبيب سفرت انگليس – نزد اميركبير فرستاده شد تا ترتيبات توافق شده را به اطلاعش برسابد؛ بدين معني كه در مقابل پذيرفتن حكومت كاشان، بريتانيا امنيت او و خانوادهاش را تضمين ميكند». (صص 223- 222) بدين ترتيب همه چيز آماده است تا اميركبير بتواند با خيالي آسوده راهي كاشاني شود و با برخورداري از يك مقام و مسؤوليتا تشريفاتي به ادامه زندگي در آن ديار بپردازد. اما به محض آنكه پرنس دالگوروكي- سفير روسيه- پس از آگاهي از ترتيبات اتخاذ شده، متقابلا به او پيشنهاد تحت الحمايگي كامل و بلاشرط و «حمايت اميراتور» روسيه را داد، «اميركبير تصميم گرفت پيشنهاد متقابل روس ها را بپذيرد». (ص223) به همين دليل نيز شيل – وزير مختار انگليس – كه تمامي مساعي خود را براي نجات جان اميركبير به كار برده بود از اين نحوه رفتار و عملكرد او دچار «رنجش عميق» ميشود (ص224) و پاي خود را از اين ماجرا كنار ميكشد. بدين ترتيب اميركبير در همان روز بيست و پنج محرم در حالي كه تا ساعاتي قبل امكان برخورداري از تحت الحمايگي هر دو سفارتخانه برايش مهيابود، توسط قراولان سلطنتي دستگير و به سوي سرنوشت محتوم خود روان ميشود. اين گونه است كه آقاي امانت نتيجه ميگيرد:«نوسان اميركبير ميان دو سفارت بي ترديد اشتباه بزرگي بود» (226) و بدين سان است كه در انتهاي اين روايت، همه آنان كه تاكنون در ماجراي قتل اميركبير مهر محكوميت بر پيشاني داشتند – ناصرالدين شاه، مهدعليا، ميرزاآقاجان نوري، وزراي مختار انگليس و روس و جمعي ديگر از درباريان فاسد و خود فروخته- تبرئه ميشوند و عامل اصلي قتل اميركبير فقدان درايت لازم وي براي تصميم گيري مناسب در اين شرايط خطير و تذبذب ميان دو سفارتخانه اجنبي و دشمن قسم خورده پيشين قلمداد ميشود؛
اين روايت از چند لحاظ داراي اشكال يا دست كم آنكه چرا تاكنون مورخاني كه درباره اميركبير تحقيق و تأليف كرده اند، به رغم اهميت اين موضوع به آن نپرداخته اند؟ آيا آنها به اسناد و مداركي كه آقاي امانت دست يافته دسترسي نداشته اند يا اين مطالب را مخدوش و غير قابل استناد ميدانسته اند يا اينكه به دليل پارهاي تعصبات و علايق، حاضر به باز نمايي اين بخش از زندگي اميركبير نشده اند؟ آقاي امانت در پانوشت شماره 113 از فصل چهارم تحت عنوان «شاه و اتابك» در اين باره چنين مينويسد:«در پرونده هاي وزارت خارجه بريتانيا چيزي كه خطاي شيل را تأييد كند، يافت نشد. حال آنكه اگر كسي پس از قتل اميركبير گزارش هاي شيل را بررسي ميكرد تناقض هايي در اين گزارش ها مييافت. وانسون كه در مقام منشي سفارت دسترسي به همه مكاتبات داشت، ترجيح داداز عريضه كتبي اميركبير سخني به ميان نياورد، اگرچه در صفحات كتابش نشاني از ندامت به چشم ميخورد (صص401- 402). جالب اينكه در كتاب آدميت، «اميركبير و ايران » (صص 702-711) ذكري از اين امر نشده است. هر چند اين امر شايد دلايل ديگري دارد آميت از اين گزارش شيل (FOeO/e4/No.214) و منضماتش فراوان استفاده ميكند (مثلا در (ص723)ولي كوچك ترين اشارهاي به ضميمه شماره پنج، حاوي متن عريضه اميركبير مبتني بر در خواست پناهندگي در ميان نيست. فريدون آدميت كه اميركبير را بي حد ميستايد از اين قبيل برگزيدن و دستچين كردن ها زياد دارد. چهره اميركبير هر چه قدر هم مستأصل و مأيوس باشد، باز زندگينامه نويسش نميتواند اجازه دهد قهرمانش به سفارتخانهاي خارجي پناه ببرد، آن هم سفارت انگليس». (ص 619)
است خوب توجه كنيم، متوجه وارد بودن خدشه هايي جدي بر آن ميشويم ايشان به سادگي از عدم تمايل واتسون- منشي سفارت انگليس- به اشاره به اين نامه در كتابش سخن به ميان ميآورد، حال آنكه برهيچ كس اهميت چنين سندي پوشيده نيست و بايد براي چشم پوشي از آن علت يا دليل كاملا قانع كنندهاي وجود داشته باشد.آقاي امانت هيچ دليل و علتي براي اين كار واتسون ذكر نميكند و در واقع اين خواننده نكته سنج است كه بايد در اين زمينه تأمل لازم را مبذول دارد. از سوي ديگر تاريخ اين نامه نيز به صورت مشهودي مخدوش است. آقاي امانت براي رفع و توجيه اين خدشه چنين آورده است: «تاريخ نامه پنجشنبه 28 محرم سال 1268/22 نوامبر 1851 است. تاريخ ميلادي مقارن با پنجشنبه است ولي 28 محرم به جمعه ميافتد. بعيد نيست كه اين تفاوت در نتيجه بد خواندن تاريخ به خط فارسي روي داده و تاريخ 27 محرم بوده است». (ص618) بدين گونه آقاي امانت صرفا باطرح يك احتمال – در حالي كه هفت و هشت كاملا معكوس يكديگرند و غلط خواني آنها به جاي يكديگر دور از ذهن مينمايد- شند مزبور را براي به كار گيري در مسير مورد نظر خويش خدشه زدايي ميكند، حال آنكه در مسالهاي با اين حساسيت نميتوان اين گونه ساده انگارانه با اسناد مواجه شد. از سوي ديگر نگارش چنين در خواست نامهاي از سوي اميركبير در روز 28 محرم (22نوامبر 1851) توجيه عقلاني قابل قبولي ندارد. اگر روايت آقاي امانت را تا اين روز به صورت كامل بپذيريم، بايد گفت اميركبير روز 23 محرم با ارسال پياميبراي شيل از وي در خواست ديگري كه در نظر داشته حاضر به ميانجي گري ميشود و در نهايت با شاه براي اعزام اميركبير و حكمراني وي بر كاشان نيز تضمين جانش به توافق ميرسد ( ص222) ودر روز 25 محرم اين مساله توسط طبيب سفارت انگليس به اميركبير اطلاع داده ميشود اما ظرف نيم ساعت بعد اميركبير براساس وعده سفارت روسيه به وي روال طي شده تا اين مرحله را به كلي زير پا ميگذارد و از رفتن به كاشان امتناع ميورزد. حال سؤال اين است كه چه عاملي ميتوانسته باعث تغيير رويكرد اميركبير از انگليس به روسيه شود؟ آيا وي براي تضمين سفارت انگليس ارزش و اعتبار چنداني قائل نبوده و از اين رو از بيم جان خويش به جانب روسيه روي آورده است؟ آيا وي قصد داشته با پذيرش تحت الحمايگي روسيه به صورت عامل تهديدي براي سلطنت ناصرالدين شاه خويش شود؟ آقاي امانت در صورتي ميتواند به اين سؤالات پاسخ مثبت دهد كه بتواند اثبات كند در طول دوران زمامداري، اميركبير روسيه را به مراتب مقتدرتر و بانفوذتر از انگليس به شمار ميآورده است؛ حال آنكه ايشان خود خاطر نشان ساخته بود كه اميركبير در نخستين مراحل ورود به عرصه سياست، انگليس را داراي قدرت و نفوذ برتر در ايران ميانگاشت. بنابراين در چهار چوب همان منطق و تحليلي كه آقاي امانت پي ريزي كرده است، پس از آنكه انگليس در خواست حمايت اميركبير را پذيرفت و اقدامات و توافقات لازم را بدين منظور انجام داد، اين وضعيت بايد از مطلوبيت كامل براي اميركبير برخوردار بوده باشد و هيچ دليلي براي برهم زدن آن در اين چهارچوب مشاهده نميشود، مگر آنكه قائل به اختلال مشاعر وي در اين مقطع از زمان شويم!هنگامي كه اين ماجرا و حواشي! آن را پي ميگيريم، همچنان اشكالات ديگري رخ مينمايد. به نوشته آقاي امانت، اميركبير پس از رويكرد ناموفقي كه به سفارت روسيه داشت، «روز بيست و پنجم محرم، سه ساعت از شب گذشته» توسط قراولان سلطنتي دستگير شده و «از خانهاش بيرون» برده ميشود. (226) در روز 26 محرم، سندي به خط اميركبير توسط مستخدم بسيار مورد اعتماد وي براي سفارتخانه هاي انگليس و رويسه فرستاده ميشود كه «هر گونه حق يا در خواست براي كسب حمايت از درباره سفارت خانه يا هر كنسولگري انگليس» و نيز به همين ترتيب (ص227) حال گذشته از اينكه اين دو نامه با اختيار و ميل باطني شخص اميركبير نوشته شده باشد يا از روي اجبار، به هر حال ديگر جايي براي طرح دوباره در خواست تحتالحمايگي از انگليس در روز 28 محرم يا به تعبير آقاي امانت 27 محرم باقي نميماند. از طرفي نكته بسيار مهمي كه آقاي امانت بايد براي آن پاسخي مناسب بيابد آن است كه چگونه اميركبير پس از آن نحوه رفتار در قبال تلاش هاي وزير مختار انگليس، براي بار دوم از او در خواست حمايت ميكند، بي آنكه كلمهاي مبني بر اظهار پشيماني و ندامت و عذر خواهي از رفتار قبلي خود در اين مكتوب به چشم بخورد؟ حتي اگر نگارنده اين نامه را افرادي عادي و عامي نيز فرض ميكرديم، حداقل آداب معاشرت ايجاب ميكرد كه ابتدا به گونهاي درصدد عذر خواهي از اينكه تمامي قرارهاي قبلي را زير پاگذاده است، بر آيد و سپس در خواست مجدد براي جلب حمايت داشته باشد. همچنين با توجه به مكتوب روز 26 محرم كه اميركبي حق هر گونه در خواست حمايت از سفارت انگليس را از خود سلب كرده و شيل نيز با مهر و مضاي آن، موافقت خود را با آن ابراز داشته بود، جا داشت اميركبير در اين مكتوب خود- كه طبعا مخفيانه براي وزير مختار انگليس ارسال داشته بود- اشارهاي هم به سند مزبور و بي اعتباري آن ميكرد. ولي در اين مورد نيز هيچ نكتهاي در اين مكتوب وجود ندارد. همچنين اين نوشته- گذشته از اشكالي كه در انطباق تاريخ قمري و ميلادي ثبت شده بر آن دارد- به گفته شيل، دوروز
قبل از اينكه مأموران روسي، خانه اميركبي را اشغال كنند، توسط او نگاشته و ارسال شده است و اين يعني نگارش و ارسال نامه در روز23 محرم كه تا روز 27 يا 28 محرم چند روز فاصله دارد.
آنچه بيان شد، مجمو عهاي از اشكالات وارد بر روايت آقاي امانت از روزهاي پاياني حضور اميركبير در تهران است كه پاسخ ها و توضيحات قانع كنندهاي را در كتاب «قبله عالم» راجع به آن نميتوان يافت اما مهم تر و قابل توجه تر از تمامي اينها، شخصيتي است كه در حوزه سياست از اميركبير به ثبت رسيده و آقاي امانت هم در جاي كتاب به هوشياري، درايت و كارداني وي در اين عرصه معترف است. از طرفي اميركبير در طول دوران اميرنظامي آذربايجان و همچنين صدارت عظما به ساز و كارهاي دروني دربار، خلق و خوي شاه، دسيسه هاي بيگانگان و به طور كلي روال حاكم برسياست در ايران كاملا آشنايي داشت. طبعا پذيرفتني نيست چنين شخصيتي كه در طول حيات سياسي خود در اوج تدبير و مديريت قرار داشته است، تا گهان به وضعيتي سقوط كند كه مرتكب اشتباهات و هطاهاي پيش پا افتاده و در عين حال خانمان برانداز شود.
موضوع ديگري كه در اين كتاب تأمل برانگيز است نحوه رفتار سفرا روس و انگليس در قبال قتل اميركبير به دستور ناصرالدين شاه است اگرچه آقاي امانت در نوع بهره برداري از اسناد و همچنين نحوه چينش مطالب كتاب تلاش دارد تا سرانجام چرهاي متفاوت از آنچه هم اكنون ار اميركبير در افكار عمومي مردم ما وجود دارد به نمايش گذارد اما به هر حال ايشان هم قادر به كتمان بعضي اسنادو مداركي كه بيانگر روحيه استقلال خواهي و مبارزه با نفوذ قدرت هاي به بيگانه در ميرزا تقي خان بود، نيست. از جمله ياد داشتي از شيل وزير مختار انگليس – است كه به وضوح مشخص ميسازد اميركبير سياست كاهش نفوذ سفارتخانه ها را در دستور كار خود داشته است؛ « شيل با همان لحن دوپهلو اميركبير را مردي با استعداد ميخواند و ميگويد مال دوستي و شهوت مادي ندارد، مصلحت مملكت را ميخواهد و اگر مجال يابد دست به اصلاحات ميزند ولي با اين همه مردي تندمزاج، مشحون به غرض و سوء ظن و لجاجت است. شيل با رنجش قلبي اضافه ميكند، با آنكه مخالف روس هاست، به ندرت طرف انگليس را ميگيرد و روي هم رفته درصدد است از نفوذ سفارت خانه ها بكاهد». (صص 179- 180)
براين واقعيت بايد اقدامات اصلاحي اميركبير را در زمينه هاي مختلف هم افزود كه اگرچه ممكن است انتقاداتي بر آن وارد باشد اما در مجموع ميتوانست با فزايش كار آمدي ها و از تقاي توان ملي، قدرت مقاومت ايران عهدكاصري را در مقابل افزاون خواهي هاي بي حد و حصر دو قدرت رقيب- يعني روس و انگليس – به شدت افزايش دهد و از بروز مسائل بسيار تلخي كه در ادامه سلطنت ناصرالدين شاه شاهد آن بوديم جلوگيري به عمل آورد. با توجه به اين مساله آيا به راستي ميتوان دو قدرت استعماري روس و انگليس را از قتل اميركبير و در واقع برداشته شدن سدي بزرگ از پيش روي خود ناخشنود دانست؟ در اين ميان به ويژه انگليس كه مزدور و حقوق بگير رسمي خود- يعني ميرزاآقا خان نوري- را بركرسي صدارت عظما ميديد، قاعد تا بايد از بروز چنين وضعيتي بسيار شادمان و مسرور باشد اما آنچه در كتاب قبله عالم باز تاب مييابد، فضايي دقيقا معكوس را به نمايش ميگذارد؛ «نامه خود مالمزبري- به عنوان شيل ولي در حقيقت خطاب به شاه از طريق وزير امور خارجه ايران- شايد يكي از شديد اللحن ترين نامه هايي بود كه در تاريخ روأبط ايران و انگليس به قلم در آمد و گناه را مستقيما به گردن شاه نهاد...و به شيل دستور ميدهد؛«به دولت ايران اعلامي صريح خواهيد داد كه هر گاه پس از اين قتل بي رحمانه مرحوم امير، گناهان ديگر از اين قبيل صدور يابد بر دولت انگليس لازم خواهد شد كه به دقت بپرسند كه آيا شايسته فخرتاج انگليس، و لايق حقوق مملكت آدمي منش انگلستان است كه وزير مختار انگليس مقيم مملكتي باشد كه در آنجا مشاهده كند ارتكاب اموري را كه آن قدر مصادم انسانيت باشد». (صص238- 239)
تزار روسيه هم طي ديداري با هميلتون سيمور- سفير انگليس در سن پترزبورگ- از اعدام اميركبير ابراز ناخشنودي كرده و به سيمور اطمينان ميدهد كه مراتب خشم و وحشت خود را از قتل وزير فقيدشاه به فرستاده ايران در درابارش ابراز كرده است. (ص 239) آيا اين گونه رفتارها و واكنش هاي مقامات انگليسي و روسي را بايد از سر دلسوزي براي اميركبير و خواسته هاي اصلاح طلبانه آنان براي مملكت ايران به شمار آورد يا آنكه بايد با تفسير و تحليل ديگري بايد به آنهانگريست؟ اگر به راستي خشم و نفرتي كه در اظهارات مقامات اين دولت ها به چشم ميخورد، از درونمايهاي حقيقي بر خوردار بود، آيا جاي آن نداشت تا حداقل در يك اقدام نمادين سفراي خودرا براي چند روز از تهران فرا بخوانند و علاوه پر حرف، عملي راهم كه حاكي از اعتراض خود به اين واقعه باشد به شاه و درباريان نشان دهند؟ حال آنكه ميبينيم انگليسي ها در مساله مخالفت ناصرالدين شاه با استخدام ميرزاهاشم خان نوري به عنوان مأمور انگليسي در شيراز و همچنين ممانعت از باز گشتن پروين خانم به سفارت انگليس آنجا كه به شدت در پي كسب منافع و نيز اثبات اقتدار خويش بودند، تا قطع روابط سياسي و خروج وزير مختار از ايران پيش رفتند. (ص359)
به طور كلي اين گونه مسائل بايد لاعث شود تا مانگاه خود را به صورت جدي تري معطوف به روش به كارگيري اسناد و مدارك برجاي مانده كنيم و در اين زمينه دو نكته را بيش از پيش مورد توجه قرار دهيم؛ نخست، گفتمان حاكم بر اين اسناد است كه ميتواند ما را به محتواي اصلي و مقاصد نهفته در بطن اين اسناد رهنمون سازي متأسفانه ملاحظه ميشود بعضي محققان و نوسندگان تاريخي فارغ از اين مساله مبادرت به استناد به اسناد تاريخي ميكنند و لذابين ما حصل تحقيق آنها با واقعيات و حقايق تاريخي فاصله ميافتد. اينكه مامزبري – وزير خارجه وقت انگليس – از قتل اميركبير ابراز ناخشنودي ميكند و به دولت ايران براي عدم تكرار چنين رفتارهايي هشدار جدي ميدهد، چنانچه بدون توجه به سياست ها و اهداف آن دولت مورد استناد قرار گيرد، تصويري «انسان منش» و بسيار جوانمردانه از دولتمردان انگليسي به نمايش ميگذارد؛ چراكه حتي از حقوق يك مخالف خود هم به شدت دفاع ميكنند. اما در واقع اين هشدار دولت انگليس به مثابه بهره برداري فرصت طلبانهاي از ماجراي مزبور است تا ضمن تحت فشار قرار دادن دولت ايران، تضمين هاي لازم را براي امنيت مهره هاي خود و به ويژه ميرزا آقاخان نوري كه در آن زمان برتخت صدارت تكيه زده بود بگيرد.
نكته دوم در بهره برداري از اسناد تاريخي در نظر داشتن كليات متن آن است اينكه جمله ها يا بعضا عباراتي بسيار كوتاه از يك نامه يا متن بيرون كشيده شود و مورد استناد قرار گيرد، چه بسا موجب به خطا رفتن برداشت محقق و همچنين خواننده از آن سند شود. يك جمله در درون مجموعهاي از مجلات و واژه ها ميتواند معنايي كاملا متفاوت با معنا و مفهوم همان جمله به صورت منفرد و جدا افتاده از بقيه متن داشته باشد. با بهره گيري از اين روش بي آنكه اصل سند و متن كامل آن در اختيار خواننده قرار داشته باشد ميتوان صرفا با انتخاب و گزينش بعضي جملات و عبارت مخاطبان را به راحتي به سمت و سوي مطلوب كشانيد و ضمنا با ارائه پانوشت ها و ارجاعات متعدد هر گونه شك و شبههاي را درباره سنديت و اتقان مطالب عرضه شده، زدود.
اما در پاسخ به اين سؤال كه چرا آقاي امانت در كتاب قبله عالم براساس آنچه بيان شد، در صدد خدشه دار ساختن چهره اميركبير برآماده است، بيش از آنكه به دنبال «دليل» بگرديم بايد در پي يافتن «علت» آن باشيم و اين علت را از خلال چهره پردازي ايشان براي سيدعلي محمد شيرازي ملقب به «باب» و نيز آنچه پيرامون ميرزاحسينعلي نوري ملقب به بهاءالله آورده است ميتوان دريافت.
باب از نگاه آقاي امانت منادي محنت كشيدهاي است كه طرفداري فزاينده مردم از او باعث نگراني حكومت و علما شده بود. او در قالب چهرهاي جوان و گيرا كه نويد عصر جديدي را ميداد حتي ناصرالدين ميرزاي وليعهد را هم «مسحور صراحت و اعتماد به نفس» خويش ساخته بود تا جايي كه وليعهد انگار هنوز ميپنداشت كه باب واقعا نيروي معجزه آسايي دارد. به گفته آقاي امانت سيدعلي محمد شيرازي در محكمهاي كه علماي تبريز براي سنجش افكار و عقايد وي برپا كرده بودند صادقانه و با متانت كامل در برابر رگبارتفاسير و تعابير وپرس و جوهاي تفتيشي واستتنطاقي به پاسخگويي ميپردازد و براي اثبات صدق مدعاي خويش، شروع به نزول آيات عربي به سبك قرآن ميكند؛ يعني «علي كه پيوستهآن را يگانه معجزه خود شمرد بود.» (صص 138- 141)
از لابهلاي اين گونه تعابير وتفاسير و همچنين ديگر توصيفاتي كه بعضا از باب و نيز تحركاتبابيه در كتاب قبله عالم صورت ميگيرد، علايق و دلبستگي هاي نويسنده اين كتاب كاملا مشهود است. حال اگر در نظر داشته باشيم كه در تاريخ كشور ما سركوب فتنه بابيه به اميركبير نسبت داده شده است و اعدام باب در سال 1266 هجري قمري در اوج افتدار اوصورت مي گيرد ميتوانيم علت اين نحوه نگاه آقاي امانت را به اميركبير بهتر درك كنيم.
كتاب قبل عالم هر چند حقايقي را راجع به زندگي ناصرالدين شاه قاجار بيان داشته اما به نظر ميرسد از بيان تمام حقيقت طفره رفته است. به عنوان نمونه امتيازات متعدد و ويرانگرياي كه در اين دوره به بيگانگان داده ميشود، آن گونه بايد و شايد مورد بحث و بررسي قرار نگرفته و آثار و تبعات آنها مشخص نشده اند. به عنوان مثال اگرچه از نقش جيران در دربار و تلاش وي براي وليعهدي پسرش اميرقاسم خان، وزد و بندهاي درباري در اين ماجرا و پايان كار به تفصيل سخن به ميان آمده است اما موضوعات مهمي مانن امتياز رويتر يا لاتاري و نقش شخصيت هاي دخيل در آنها و آثار و تبعات اين مسائل برسياست واقتصاد كشور مورد ارزيابي دقيق و تفصيلي واقع نميشود كه طبعا براي خواننده جاي سؤال دارد.
همچنين در اين كتاب تعريف و تمجيدهايي از ناصرالدين شاه به چشم ميخورد كه فاقد اساس و بنيان صحيحي است. به عنوان نمونه در همان ابتداي كتاب هنگام طرح فرضيه اصلي حكومت ناصري باويژگي هايي مانند تاب آوردن، مقاومت در برابر غرب و در عين حال همنوايي با آن توصيف ميشود، حال آنكه اين حكومت پس از قتل اميركبير، اگرچه دست به مانورهايي زد اما به دليل ضعف بنياني خود در هيچ موردي موفق به دفاع از منافع ملي ايران نشد؛ بنابراين پس از چندي يكسره در برابر بيگانگان تن تسليم داد. بنابراين آنچه در مورد آن صدق ميكند همان همنوايي با بيگانگان و به عبارتي صورت تلطيف شدهاي از وادادگي و تسليم است.
در صفحه 147 كتاب تصويري از يك سياستمدار عاقل، ناصرالدين ميرزاي 17 ساله هنگام حركت به سمت تهران داده شده است؛ «ناصرالدين در مواجهه با انبوه مشكلات از جمله گرفتاري ناشي از ادعاي بهمن ميرزا، شورش دولو در خراسان، اوضاع آشفته ساير ايالات، و مقاومت آقاسي و قواي ماگويي حامياش در تهران – آن قدر عقل به خرج داد كه بينديشد چنانچه بدون سپاهي بزرگ و چشمگير و فادار وارد پايتخت شود، خطرات زيادي منتظرش هواهد بود». (ص147) اين در حالي است كه در آن هنگام كليه تدابير وبرنامه ريزي هاي لازم براي ورود وليعهد به پايتخت و نشيتن برتخت سلطنت توسط اميركبير صورت ميگرفت و كارداني و لياقت در فائق آمدن بر مسائل و مشكلات موجب شد تا وي به صدراعظمي برگزيده شود. در مورد تبحر ناصرالدين شاه در تنظيم روابط خارجي هم چنين آمده است: «شاه پس از عزل نوري بيشتر اوقات خود از نزديك بر سياست خارجي مملكت نظارت ميكرد و در نتيجه موفق شد اكثرا با تبحر فراوان دو همسايه مقتدر را عليه يكديگر برانگيخته با همه بصاعت مزجاه از واهمه هاي امپرياليستي و نگراني هاي سوق الجيشي دول رقيب به نفع خود بهره برداري كند...در جنگ سرد دو قطبي روس گرفت و از اين راه توانست حداقل تماميت ارضي مملكتش را حفظ كند». (ص542-543) اين در حالي است كه ناصرالدين شاه تا اين زمان هرات را از دست داده و به نوشته آقاي امانت (ص547) ناچار از واگذاري «مرو» به روسيه و نيز ترك تلويحي ادعاي ارضي ايران بر جزيره بحرين نيز ميشود. با اين همه معلوم نيست آقاي امانت از كدام مهارت و موفقيت سخن ميگويد. همچنين ايشان سياست فروش امتيازات مختلف به بيگانگان در عهد ناصري و چپاول كشور توسط عوامل استعمارگران را اين گونه توجيه ميكند؛ «اما با وجود همه انتقادات وارده به شاه در زمان خودش (وبعدها در كتب تاريخ)، كارنامه مقاومت وي در برابر رسوخ اقتصادي اروپاييان به هيچ وجه تيره و بي قدر نيست. نظاير در خواست هاي انگليسي ها براي كسب امتيازهاي اقتصادي به نحوي حتي شديدتر از جانب روس ها هم عنوان ميشد ولي شاه و دولت ظاهرا ضعيف ايران غالبا در مقابل تهديد و ترغيب هر دو طرف ايستادگي به خرج ميدادند «. (ص549)
سفرهاي خارجي ناصرالدين شاه هم كه جز تحميل هزينه هاي هنگفت برملت فقير ايران چيزي در پي نداشت و چه بسا در اين مسافرت ها فرصت هاي مناسبي هم براي بيگانگان به منظور اخذ امتيازات خانمانسوز بيشتر فراهم ميآمد، چنين توصسف ميشود: «از خود خواهي و لذت جويي كه بگذريم، اين سفرهاي شاهانه حيثيت بين المللي فراوان نيز براي ناصرالدين شاه اندوخت... اين كسب شناسايي بين المللي براي ايران كار عاقلانهاي بود كه افتخار آن را بايد به مشيرالدوله داد، چه اوبود كه شاه را به سفر اول اروپا تشويق كرد». (ص555) طبعا جاداشت آقاي امانت پس از طرح اين ادعاي بزرگ به تشريح دستاوردهاي حاصل از اين مسافرت ها و»شناسايي بين المللي«براي ايران و مردم ايران زمين ميپرداخت تا به نحو بهتري مقصود خود را از طرح چني ادعايي ابراز دارد.
هنگامي كه تصوير ارائه شده از ناصرالدين شاه توسط آقاي امانت را با تصويري كه ايشان سعي دارد از اميركبير به نمايش بگذارد، مقايسه ميكنيم ميتوانيم چنين نتيجه بگيريم كه در كتاب قبله عالم تلاش شده است تا شخصيت استوار و ايستاده اميركبير شكسته شود يا دست كم ترك بردارد و شخصيت شكسته و خرد شده ناصرالدين شاه بند خورد و حتي الامكان ترميم شود. اينكه چرا چنين خط سيري در اين كتاب در پيش گرفته شده در مورد اميركبير به لحاظ مقابله جدي او با فتنه يابيه قابل درك است اما درباره ناصرالدين شاه چگونه ميتوان اين مساله را توجيه كرد؟ آيا ميتوان چنين پنداشت كه صدور دستور قتل اميركبير توسط ناصرالدين شاه و نيز چندي پس از آن، جان سالم به در بردن ميرزاحسينعلي نوري از خشم شاهانه و فصت يافتن وي براي پايه گذاري فرقه بهانيت تحت حمايت و هدايت استعمار گران، جملگي از عوملي به شمار ميآيند كه قدرداني از اين شاه جار را براي تاريخ نگاراني مانند آقاي عباس امانت به صورت يك وظيفه درميآورند.
پينوشتها:
* پژوهشگر تاريخ معاصر
منبع: همشهري ماه- ش46
/ج