گستره علم و جهان دين
نویسنده: سلمان اوسطی
نگرش دینی به عالم قداست میبخشد و بشر را ناگزیر میكند تا پژوهشهای علمی را محدود به قیود اخلاقی كند
نسبت بین علم و دین مساله تازه ای نیست و ریشه در تاریخ دین و واكنشهای نهادهای دینی ـ علی الخصوص مسیحی ـ در قبال كشفیات جدید علمی دارد. این مساله به مرور باعث شد تا در دوره مدرن خطی بین مسائل علمی و دینی ایجاد شود و عملادین به شكل گسترده ای از صحنه زندگی بشر دور شود؛ اما گویا مضرات این دیدگاه بیش از منافع آن بود و انسانهای بسیاری قربانی آن شدند و بنابراین، امروزه بیش از هر زمانی نیاز بازگشت به آموزههای دینی و وارد كردن مجدد و البته آگاهانه آنها به درون زندگی احساس میشود. این مقاله مدخلی است به این بحث.
مساله نسبت علم و دین در رشته فلسفه دین، از آن دسته مسائلی است كه سابقه تاریخی آن ـ بویژه در غرب ـ اهمیت آن را بسیار بیش از سایر مسائل فلسفی درباره دین جلوه میدهد. داستان معروف محكومیت گالیله (1642 ـ 1564) توسط كلیسا را بسیار شنیده ایم. او فیزیكدان، منجم و ریاضیدانی ایتالیایی بود كه نظریه زمین محوری در هیات را رد و نظریه نیكلاس كپرنیك (1543 ـ 1473) مبنی بر محوریت خورشید را پذیرفت. كلیسا در سال 1610 به نشر چنین عقایدی از سوی او واكنش نشان داد، چراكه ثابت نبودن زمین را مخالف نص كتاب مقدس و هیات بطلمیوسی ـ ارسطویی (كه هیات مورد پذیرش كلیسای كاتولیك بود) میدانست. گالیله توسط كلیسا و دادگاه تفتیش عقاید محكوم و مجبور به توبه گردید و البته به خاطر این كه ـ به رغم میل باطنی ـ توبه كرد، اعدام نشد.
اما كسی كه پیش از گالیله نظریه خورشید محوری را تایید و در مقابل كلیسا و دادگاه تفتیش عقاید ایستاد، جوردانو برونو (1548 ـ 1600) بود. برونو پیش از گالیلئو گالیله این نظریه علمی را بیان كرد و مهم تر از آن این كه به خلاف گالیله، از این نظریه علمی در برابر دستگاه مرجع دینی دفاع كرد. برونو خود پیشتر كشیش بود، ولی بسیار زود در 28 سالگی و به شكل غیابی و به جرم مطالعه كتب ممنوعه، از سوی كلیسا تكفیر شد و از شهــیرترین تكفیرشدگان كلیسا ـ آن هم به جرم بدعت ـ گردید، و سرانجام بعد از سالها فرار در خارج از ایتالیا به امید اصلاح به ونیز بازگشت، ولی پس از مدتی دستگیر و محاكمه شد و بعد او را به دادگاه تفتیش عقاید رم تحویل دادند و نهایتا پس از 8 سال شكنجه به سال 1600 سوزانده شد.
این یكی از جدی ترین تقابلهای بین علم و دین در تاریخ غرب است؛ اما این تقابل به همین یك مورد (مساله زمین محوری یا خورشیدمحوری) محدود نبود. یكی دیگر ازتعارضهای مهم موجود در تاریخ علم، بین علم و دین، هنگامی رخ داد كه داروین نظریه تكامل خود را ارائه كرد. براساس دیدگاه داروین، انواع (انواع موجودات طبیعی و جانوران) در طول تاریخ ثابت نبودند، بلكه سیری تكاملی را طی كردند و همچنین بسیاری از انواع از بین رفته اند و انواع موجود موفق شدند كه در طول تاریخ در تنازع برای بقا پیروز شوند.
داروین در ارائه این نظریه متاثر از كتاب «اصول زمین شناسی» چارلز لایل بود. لایل در این اثر مدعی شد كه هر نوعی از انواع موجودات زنده نخست در مركزی از زمین رشد میكند و از آن نقطه منتشر شده و طی دوره ای زمانی دوام آورده تا بتدریج از بین رفته و جای خود را به انواع دیگر داده است. لایل از این مطلب استنتاج كرد كه ظهور نوعهای جدید موجودات زنده جریانی همیشگی در كل تاریخ زمین است. داروین با بررسیها و مشاهدات علمی خود، نظریه لایل را تایید و تقویت كرد.
داروین اظهار كرد كه انواعی كه در طول تاریخ از میان میروند، توان سازگاری با محیط را نداشته اند، بنابراین نوعی باقی میماند كه قدرت سازگار شدن با محیط را داشته باشد. پس انواع موجود، سیری تاریخی را طی كردند و در هر دوره زمانی به فراخور نیاز آن دوره، دچار تغییر و تحولاتی برای سازگاری با محیط شدند و از آنجا كه این سیر در جهت بقای آن نوع بوده، سیری تكاملی نیز بوده است. داروین این تغییرات نوع برای بقا را انتخاب طبیعی نامید. بنابراین انتخاب طبیعی فرایندی است كه طی دورههای زمانی و نسلهای پیاپی، موجب شیوع صفات ارثی ای میشود كه امكان بقا و تولید مثل یك نوع زنده را میافزاید.
اما اشكال این نظریه از نگاه كلیسا چه بود؟ اشكال از چند حیث بر این نظریه وارد بود. اول این كه براساس دیدگاه كلیسا، آدم اولین انسان مخلوق بود و البته به شكل انسانی توسط خداوند بدون پدر و مادر و از خاك آفریده شده بود. ولی نظریه داروین سیری تكاملی برای پیدایش انسان قائل بود كه براساس آن حتی آباء اولیه انسانهای امروزی ممكن بود حتی به شكل و ظاهر انسانی نبوده باشند. مشكل دیگری كه كلیسا با نظریه داروین داشت، عدم ثبات انواع بود و حال آن كه انواع از نگاه ارسطویی (كه دیدگاه طبیعی مورد قبول كلیسا بود) ثابتند و این تقید كلیسا به ثبات انواع ارسطویی، علتی كلامی نیز داشت و آن این كه متكلمین مسیحی اصل انواع را موجود در علم الهی میدانستند و البته تغییری برای علم الهی قائل نبودند.
این مسائل باعث شد تا اهل علم و اهل كلیسا با رویكردی فلسفی، مرزی میان مسائل دین و مسائل علم قائل باشند و این مرز كشی غالبا به این منجر شد كه خبردهی از عالم خارج و چگونگی و كیفیت امور واقعی به علم سپرده شود و دین به مسائل ایمان فردی صرفا پاسخ گوید.
نكته: دین، جهان و طبیعت را همچون ظهور و نشانه خداوند معرفی میكند، چراكه خداوند خود چنین بیان داشته كه هدفش از خلقت جهان، شناخته شدن خودش بوده است. بنابراین اگر جهان و مخلوقات طبیعی، وسیله ای برای شناختن خدایند، ذاتا و ماهیتا مقدسند
اما این راهكار نیز معضلات بسیاری به وجود آورد و مهم ترین آن، ایجاد نگاهی سلطه گرایانه و منفعت جویانه به طبیعت، از سوی بشر بود. وقتی دین از طبیعت حذف شد، طبیعت دیگر به چشم انسان، آن مخلوق و آفریده و امانت امر مقدس نبود، بلكه طبیعت وسیله ای بود كه هر كه رازها و كارایی هایش بیشتر كشف شود، قدرت انسان افزون تر میگردد. قطع بی رویه درختان، تولید بی رویه آلایندههای كارخانجات صنعتی، اختراع بمبهای اتمی و هیدروژنی و استفاده از آنها و... بتدریج این خطر را به وجود آورد كه نكند علم در مسیر نابودی زیست بوم انسانها گام برمی دارد.
احساس همین خطرات بود كه مباحث الهیاتی، فلسفی و اخلاقی بسیاری را در جوامع آكادمیك و حتی سیاسی به وجود آورد كه همگی بر ایجاد قید و بندهایی برای فعالیتهای علمی تاكید دارند. هرچند تابعیت علم از كلیسا، خاطرات تلخی را (مثل اعدام برونو) در تاریخ به جای گذاشته است، اما حذف كامل تعالیم دینی، كه البته در صورت اصالت و صحت و تحریف نشده بودن، تعالیمی است كه سعادت همه ابناء بشر را منظور میدارد، از علم یك قول افسارگسیخته ای ساخت كه هرچند در ابتدا تصور میرفت بر قدرت بشر بیفزاید، اما پس از چندی زندگی و آینده بشر را به مخاطره افكند.
بنابراین علم، امروزه دست كم یگانه نسخه نجات بخش بشر ـ تصوری كه در قرن 19 بسیار شایع بود ـ نیست، بلكه علم نیز نیاز به نگهبان و قید و بند دارد، تا مرزهایی را پاس بدارد و به آنها نفوذ نكند. حذف كامل تقدس از زندگی بشر، نتایج مطلوبی را برای او به ارمغان نگذاشت، بلكه امروز بشر به این نتیجه رسیده است كه حتی برای آسوده و سعادتمندانه زیستن در همین دنیای مادی، میباید برای فعالیت علمی، مرزهایی مقدس و دست نخورده باقی بمانند.
دیدگاه مدرنی كه از عالم حذف قداست میكند، جهان را یك بعدی معرفی میكند، جهانی كه صرفا در آن قواعد فیزیكی حاكمند و شناسایی آن عبارت است از كشف این قوانین. مهم ترین خصیصه عقلانیت مدرن، ارائه تصویری شفاف و بدون بطن و لایه از جهان است. در این نگرش، مراتب عالیه و فوقانی عالم محذوف یا دست كم مغفولند. بنابراین، هر چه هست همین موجودات مادی هستند و قواعد فیزیكی؛ اما در تلقی دینی، جهان یك بعدی نیست، بلكه آنچه ما در زندگی روزمره با آن مواجهیم، جهانی است كه پایین ترین سطح از مخلوقات خداوند است، ولی در عین پایین ترین سطح بودن، دارای معنایی عالی است. موجودات طبیعی این عالم همگی به معنایی والاو الهی كه منشاء پیدایش آنهاست، اشاره دارند و بنابراین خود این موجودات طبیعی نیز حیثیتی قدسی و معنوی دارند.
دین، جهان و طبیعت را همچون ظهور و نشانه خداوند معرفی میكند، چراكه خداوند خود چنین بیان داشته كه هدفش از خلقت جهان، شناخته شدن خودش بوده است. بنابراین اگر جهان و مخلوقات طبیعی، وسیله ای برای شناختن خدایند، ذاتا و ماهیتا والاو دارای شباهتی ـ هرچند ضعیف ـ به خالق و پدیدآورنده خود هستند و همین قدر شباهت برای قداست داشتن آنها كافی است. پس بشر در فعالیت علمی خود، به هر شكل ممكن كه بخواهد، نمی تواند با طبیعت رفتار كند. طبیعت، وسیله كسب قدرت و رفاه انسانها نیست، بلكه طبیعت در درجه اول وسیله تدبر و تامل و شناخت خداوند است.
همچنین، دانش و معرفت نیز به خلاف تلقی مدرن، صرفا به یك نوع و طریق نیست، بلكه دانش فیزیكی، مرتبه ای از دانش است و دانش دارای مراتب عمیق تر و والاتری نیز بوده ، چراكه متعلق دانش، یعنی جهان، خود دارای مراتب و اعماق است.
علم مدرن، مسیر معرفت مقدس را مسدود میكند و معرفت را به شناخت قواعد فیزیكی فرو میكاهد و حال آن كه دیدگاه دینی، حتی قواعد فیزیكی موجود در طبیعت را نیز نشانه و مظهری از خالق میداند. هرچند در طول تاریخ علم، اشتباهاتی از سوی مراجع رسمی دینی ـ علی الخصوص مسیحی و كلیسای كاتولیك ـ نسبت به كشفیات علمی روی داده است، ولی این خطاها را نمی باید به اصل و منشا دین، نسبت داد و به كل، نگرش دینی را خارج از مرزهای مسائل روزمره و جاری زندگی قرار داد. در واقع، علم مدرن در ابتدا، باتجربه ای كه از قرون وسطا شاهد بود، قصد داشت تا محوریت باورهای دینی را كنار زده و انسان را محور همه فعالیتهای بشری قرار دهد، غافل از این كه خطاهای قرون وسطایی، نه به دلیل محوریت باورهای دینی و تقدم آنها بر اقتضائات انسانی، بلكه به علت عدم تدقیق بر باورهای دینی و همچنین نگرش تحریف شده به نام دین به وقوع پیوسته بود.
انسان امروز، به این نكته بتدریج پی برده و میبرد، چراكه تاریخ به او ثابت كرده است كه انسان محوری مدرن نیز چندان صادق و بدون اشكال نیست. انسان محوری مدرن، وظیفه علم را منفعت و قدرت رساندن به انسانها میداند و حال آن كه نتیجه چنین نگرشی، استیلای عده ای از انسانها بر عده ای دیگر و قربانی شدن عده دوم در چنگ علم عده اول است. تجربه جنگهای جهانی اول و دوم و البته جنگهای منطقه در آفریقا و آسیا بیش از هر نمونه ای این مطلب را به اثبات رسانده است. امروزه كارخانههای اسلحه سازی بدون بازاریابی عملاورشكسته خواهند شد و بازاریابی آنها، نیازمند شعله ور شدن آتش جنگ در گوشه و كناری از دنیاست بنابراین، این صاحبان سرمایه، به شكل طبیعی از شروع جنگ در مناطقی كه آسیبی به خود آنها وارد نمی كند، حمایت میكنند.
نسبت بین علم و دین مساله تازه ای نیست و ریشه در تاریخ دین و واكنشهای نهادهای دینی ـ علی الخصوص مسیحی ـ در قبال كشفیات جدید علمی دارد. این مساله به مرور باعث شد تا در دوره مدرن خطی بین مسائل علمی و دینی ایجاد شود و عملادین به شكل گسترده ای از صحنه زندگی بشر دور شود؛ اما گویا مضرات این دیدگاه بیش از منافع آن بود و انسانهای بسیاری قربانی آن شدند و بنابراین، امروزه بیش از هر زمانی نیاز بازگشت به آموزههای دینی و وارد كردن مجدد و البته آگاهانه آنها به درون زندگی احساس میشود. این مقاله مدخلی است به این بحث.
مساله نسبت علم و دین در رشته فلسفه دین، از آن دسته مسائلی است كه سابقه تاریخی آن ـ بویژه در غرب ـ اهمیت آن را بسیار بیش از سایر مسائل فلسفی درباره دین جلوه میدهد. داستان معروف محكومیت گالیله (1642 ـ 1564) توسط كلیسا را بسیار شنیده ایم. او فیزیكدان، منجم و ریاضیدانی ایتالیایی بود كه نظریه زمین محوری در هیات را رد و نظریه نیكلاس كپرنیك (1543 ـ 1473) مبنی بر محوریت خورشید را پذیرفت. كلیسا در سال 1610 به نشر چنین عقایدی از سوی او واكنش نشان داد، چراكه ثابت نبودن زمین را مخالف نص كتاب مقدس و هیات بطلمیوسی ـ ارسطویی (كه هیات مورد پذیرش كلیسای كاتولیك بود) میدانست. گالیله توسط كلیسا و دادگاه تفتیش عقاید محكوم و مجبور به توبه گردید و البته به خاطر این كه ـ به رغم میل باطنی ـ توبه كرد، اعدام نشد.
اما كسی كه پیش از گالیله نظریه خورشید محوری را تایید و در مقابل كلیسا و دادگاه تفتیش عقاید ایستاد، جوردانو برونو (1548 ـ 1600) بود. برونو پیش از گالیلئو گالیله این نظریه علمی را بیان كرد و مهم تر از آن این كه به خلاف گالیله، از این نظریه علمی در برابر دستگاه مرجع دینی دفاع كرد. برونو خود پیشتر كشیش بود، ولی بسیار زود در 28 سالگی و به شكل غیابی و به جرم مطالعه كتب ممنوعه، از سوی كلیسا تكفیر شد و از شهــیرترین تكفیرشدگان كلیسا ـ آن هم به جرم بدعت ـ گردید، و سرانجام بعد از سالها فرار در خارج از ایتالیا به امید اصلاح به ونیز بازگشت، ولی پس از مدتی دستگیر و محاكمه شد و بعد او را به دادگاه تفتیش عقاید رم تحویل دادند و نهایتا پس از 8 سال شكنجه به سال 1600 سوزانده شد.
این یكی از جدی ترین تقابلهای بین علم و دین در تاریخ غرب است؛ اما این تقابل به همین یك مورد (مساله زمین محوری یا خورشیدمحوری) محدود نبود. یكی دیگر ازتعارضهای مهم موجود در تاریخ علم، بین علم و دین، هنگامی رخ داد كه داروین نظریه تكامل خود را ارائه كرد. براساس دیدگاه داروین، انواع (انواع موجودات طبیعی و جانوران) در طول تاریخ ثابت نبودند، بلكه سیری تكاملی را طی كردند و همچنین بسیاری از انواع از بین رفته اند و انواع موجود موفق شدند كه در طول تاریخ در تنازع برای بقا پیروز شوند.
داروین در ارائه این نظریه متاثر از كتاب «اصول زمین شناسی» چارلز لایل بود. لایل در این اثر مدعی شد كه هر نوعی از انواع موجودات زنده نخست در مركزی از زمین رشد میكند و از آن نقطه منتشر شده و طی دوره ای زمانی دوام آورده تا بتدریج از بین رفته و جای خود را به انواع دیگر داده است. لایل از این مطلب استنتاج كرد كه ظهور نوعهای جدید موجودات زنده جریانی همیشگی در كل تاریخ زمین است. داروین با بررسیها و مشاهدات علمی خود، نظریه لایل را تایید و تقویت كرد.
داروین اظهار كرد كه انواعی كه در طول تاریخ از میان میروند، توان سازگاری با محیط را نداشته اند، بنابراین نوعی باقی میماند كه قدرت سازگار شدن با محیط را داشته باشد. پس انواع موجود، سیری تاریخی را طی كردند و در هر دوره زمانی به فراخور نیاز آن دوره، دچار تغییر و تحولاتی برای سازگاری با محیط شدند و از آنجا كه این سیر در جهت بقای آن نوع بوده، سیری تكاملی نیز بوده است. داروین این تغییرات نوع برای بقا را انتخاب طبیعی نامید. بنابراین انتخاب طبیعی فرایندی است كه طی دورههای زمانی و نسلهای پیاپی، موجب شیوع صفات ارثی ای میشود كه امكان بقا و تولید مثل یك نوع زنده را میافزاید.
اما اشكال این نظریه از نگاه كلیسا چه بود؟ اشكال از چند حیث بر این نظریه وارد بود. اول این كه براساس دیدگاه كلیسا، آدم اولین انسان مخلوق بود و البته به شكل انسانی توسط خداوند بدون پدر و مادر و از خاك آفریده شده بود. ولی نظریه داروین سیری تكاملی برای پیدایش انسان قائل بود كه براساس آن حتی آباء اولیه انسانهای امروزی ممكن بود حتی به شكل و ظاهر انسانی نبوده باشند. مشكل دیگری كه كلیسا با نظریه داروین داشت، عدم ثبات انواع بود و حال آن كه انواع از نگاه ارسطویی (كه دیدگاه طبیعی مورد قبول كلیسا بود) ثابتند و این تقید كلیسا به ثبات انواع ارسطویی، علتی كلامی نیز داشت و آن این كه متكلمین مسیحی اصل انواع را موجود در علم الهی میدانستند و البته تغییری برای علم الهی قائل نبودند.
این مسائل باعث شد تا اهل علم و اهل كلیسا با رویكردی فلسفی، مرزی میان مسائل دین و مسائل علم قائل باشند و این مرز كشی غالبا به این منجر شد كه خبردهی از عالم خارج و چگونگی و كیفیت امور واقعی به علم سپرده شود و دین به مسائل ایمان فردی صرفا پاسخ گوید.
نكته: دین، جهان و طبیعت را همچون ظهور و نشانه خداوند معرفی میكند، چراكه خداوند خود چنین بیان داشته كه هدفش از خلقت جهان، شناخته شدن خودش بوده است. بنابراین اگر جهان و مخلوقات طبیعی، وسیله ای برای شناختن خدایند، ذاتا و ماهیتا مقدسند
اما این راهكار نیز معضلات بسیاری به وجود آورد و مهم ترین آن، ایجاد نگاهی سلطه گرایانه و منفعت جویانه به طبیعت، از سوی بشر بود. وقتی دین از طبیعت حذف شد، طبیعت دیگر به چشم انسان، آن مخلوق و آفریده و امانت امر مقدس نبود، بلكه طبیعت وسیله ای بود كه هر كه رازها و كارایی هایش بیشتر كشف شود، قدرت انسان افزون تر میگردد. قطع بی رویه درختان، تولید بی رویه آلایندههای كارخانجات صنعتی، اختراع بمبهای اتمی و هیدروژنی و استفاده از آنها و... بتدریج این خطر را به وجود آورد كه نكند علم در مسیر نابودی زیست بوم انسانها گام برمی دارد.
احساس همین خطرات بود كه مباحث الهیاتی، فلسفی و اخلاقی بسیاری را در جوامع آكادمیك و حتی سیاسی به وجود آورد كه همگی بر ایجاد قید و بندهایی برای فعالیتهای علمی تاكید دارند. هرچند تابعیت علم از كلیسا، خاطرات تلخی را (مثل اعدام برونو) در تاریخ به جای گذاشته است، اما حذف كامل تعالیم دینی، كه البته در صورت اصالت و صحت و تحریف نشده بودن، تعالیمی است كه سعادت همه ابناء بشر را منظور میدارد، از علم یك قول افسارگسیخته ای ساخت كه هرچند در ابتدا تصور میرفت بر قدرت بشر بیفزاید، اما پس از چندی زندگی و آینده بشر را به مخاطره افكند.
بنابراین علم، امروزه دست كم یگانه نسخه نجات بخش بشر ـ تصوری كه در قرن 19 بسیار شایع بود ـ نیست، بلكه علم نیز نیاز به نگهبان و قید و بند دارد، تا مرزهایی را پاس بدارد و به آنها نفوذ نكند. حذف كامل تقدس از زندگی بشر، نتایج مطلوبی را برای او به ارمغان نگذاشت، بلكه امروز بشر به این نتیجه رسیده است كه حتی برای آسوده و سعادتمندانه زیستن در همین دنیای مادی، میباید برای فعالیت علمی، مرزهایی مقدس و دست نخورده باقی بمانند.
دیدگاه مدرنی كه از عالم حذف قداست میكند، جهان را یك بعدی معرفی میكند، جهانی كه صرفا در آن قواعد فیزیكی حاكمند و شناسایی آن عبارت است از كشف این قوانین. مهم ترین خصیصه عقلانیت مدرن، ارائه تصویری شفاف و بدون بطن و لایه از جهان است. در این نگرش، مراتب عالیه و فوقانی عالم محذوف یا دست كم مغفولند. بنابراین، هر چه هست همین موجودات مادی هستند و قواعد فیزیكی؛ اما در تلقی دینی، جهان یك بعدی نیست، بلكه آنچه ما در زندگی روزمره با آن مواجهیم، جهانی است كه پایین ترین سطح از مخلوقات خداوند است، ولی در عین پایین ترین سطح بودن، دارای معنایی عالی است. موجودات طبیعی این عالم همگی به معنایی والاو الهی كه منشاء پیدایش آنهاست، اشاره دارند و بنابراین خود این موجودات طبیعی نیز حیثیتی قدسی و معنوی دارند.
دین، جهان و طبیعت را همچون ظهور و نشانه خداوند معرفی میكند، چراكه خداوند خود چنین بیان داشته كه هدفش از خلقت جهان، شناخته شدن خودش بوده است. بنابراین اگر جهان و مخلوقات طبیعی، وسیله ای برای شناختن خدایند، ذاتا و ماهیتا والاو دارای شباهتی ـ هرچند ضعیف ـ به خالق و پدیدآورنده خود هستند و همین قدر شباهت برای قداست داشتن آنها كافی است. پس بشر در فعالیت علمی خود، به هر شكل ممكن كه بخواهد، نمی تواند با طبیعت رفتار كند. طبیعت، وسیله كسب قدرت و رفاه انسانها نیست، بلكه طبیعت در درجه اول وسیله تدبر و تامل و شناخت خداوند است.
همچنین، دانش و معرفت نیز به خلاف تلقی مدرن، صرفا به یك نوع و طریق نیست، بلكه دانش فیزیكی، مرتبه ای از دانش است و دانش دارای مراتب عمیق تر و والاتری نیز بوده ، چراكه متعلق دانش، یعنی جهان، خود دارای مراتب و اعماق است.
علم مدرن، مسیر معرفت مقدس را مسدود میكند و معرفت را به شناخت قواعد فیزیكی فرو میكاهد و حال آن كه دیدگاه دینی، حتی قواعد فیزیكی موجود در طبیعت را نیز نشانه و مظهری از خالق میداند. هرچند در طول تاریخ علم، اشتباهاتی از سوی مراجع رسمی دینی ـ علی الخصوص مسیحی و كلیسای كاتولیك ـ نسبت به كشفیات علمی روی داده است، ولی این خطاها را نمی باید به اصل و منشا دین، نسبت داد و به كل، نگرش دینی را خارج از مرزهای مسائل روزمره و جاری زندگی قرار داد. در واقع، علم مدرن در ابتدا، باتجربه ای كه از قرون وسطا شاهد بود، قصد داشت تا محوریت باورهای دینی را كنار زده و انسان را محور همه فعالیتهای بشری قرار دهد، غافل از این كه خطاهای قرون وسطایی، نه به دلیل محوریت باورهای دینی و تقدم آنها بر اقتضائات انسانی، بلكه به علت عدم تدقیق بر باورهای دینی و همچنین نگرش تحریف شده به نام دین به وقوع پیوسته بود.
انسان امروز، به این نكته بتدریج پی برده و میبرد، چراكه تاریخ به او ثابت كرده است كه انسان محوری مدرن نیز چندان صادق و بدون اشكال نیست. انسان محوری مدرن، وظیفه علم را منفعت و قدرت رساندن به انسانها میداند و حال آن كه نتیجه چنین نگرشی، استیلای عده ای از انسانها بر عده ای دیگر و قربانی شدن عده دوم در چنگ علم عده اول است. تجربه جنگهای جهانی اول و دوم و البته جنگهای منطقه در آفریقا و آسیا بیش از هر نمونه ای این مطلب را به اثبات رسانده است. امروزه كارخانههای اسلحه سازی بدون بازاریابی عملاورشكسته خواهند شد و بازاریابی آنها، نیازمند شعله ور شدن آتش جنگ در گوشه و كناری از دنیاست بنابراین، این صاحبان سرمایه، به شكل طبیعی از شروع جنگ در مناطقی كه آسیبی به خود آنها وارد نمی كند، حمایت میكنند.
/ج
این مقاله توسط کاربر محترمhasantalebارسال شده است.