مباني مشترک معناشناسي در فهم و تأويل شعر مولانا و شعر نو (2)

تفاوت ديگري که بين غزل هاي مولانا و شماري از شعرهاي نوي فارسي با شعرهاي سنتي وجود دارد در زمينه بيت انديشي و شعر انديشي است. اصولاً در شعرهاي سنتي شاعران "بيت انديش " هستند، به اين معنا که شاعر آن معنايي را که در ذهن مي پروراند در چارچوب بيت جاي مي دهد (پورنامداريان، 1377، 164). در اين صورت بيت داراي
پنجشنبه، 16 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مباني مشترک معناشناسي در فهم و تأويل شعر مولانا و شعر نو (2)

مباني مشترک معناشناسي
مباني مشترک معناشناسي در فهم و تأويل شعر مولانا و شعر نو (2)


 

نويسنده: مهيار علوي مقدم*




 

وجه اشتراک غزل هاي مولانا و شعر نو در "شعر انديشي"
 

تفاوت ديگري که بين غزل هاي مولانا و شماري از شعرهاي نوي فارسي با شعرهاي سنتي وجود دارد در زمينه بيت انديشي و شعر انديشي است. اصولاً در شعرهاي سنتي شاعران "بيت انديش " هستند، به اين معنا که شاعر آن معنايي را که در ذهن مي پروراند در چارچوب بيت جاي مي دهد (پورنامداريان، 1377، 164). در اين صورت بيت داراي ساختار موسيقايي و طول وزن از پيش تعيين شده اي است و کاربرد رديف و قافيه به مثابه مفاهيم از پيش تعيين شده قابل تعريف مي باشد. به اين ترتيب شعر از طبيعت کلام دور مي شود و چون شاعر عمدتاً در محور افقي کلام حرکت مي کند در نتيجه تمام توانمندي هاي خود را در اين محور و نيز محور همنشيني سخن به کار مي گيرد. گويا دنياي شعر در هر بيت پايان مي پذيرد و در بيت ديگر، دنياي جديد شاعرانه اي آغاز مي شود. درون مايه ها و مضامين از پيش انديشيده و تعيين شده در ذهن شاعر، طرح ذهني را که شاعر در شعر اعمال مي کند، معين مي کند و همين موضوع سبب مي شود بين طرح ذهني در بيت ها با درون مايه ها و مضامين و زمينه عاطفي شعر همسويي وجود داشته باشد.
در شعر نو ملاک و معيار سنجش "بند" است. در اين نوع شعرها، از آغاز تا پايان با يک کليت واحد روبروييم و در محور عمودي، تمام اجزاي آن با يکديگر در پيوند است. برخلاف شعر سنتي که بيت ها به صورت افقي، استقلال معنايي، واژگاني و آوايي دارند. از اين رو، در شعر سنتي، شاعر بيت انديش است ولي در شعر نو، شاعر بندانديش است. در اين صورت معنايي که در ذهن شاعر پرورانده مي شود در چارچوب بند جاي مي گيرد و شعر با بند آغاز مي شود و در پايان مي پذيرد. اين واحد معنايي، به مراتب حجم گسترده تري از ظرف تنگ بيت دارد و در نتيجه شاعر مجال بيشتري دارد که مضامين و درون مايه هاي شعر را در واحد معنايي بند بگنجاند. به سبب همين مجال بيشتر، شاعر در بيان مضامين و درون مايه هاي شعر به طبيعت کلام نزديک تر مي شود و شاعر، مضامين و معاني موجود در ذهن خود را از اسارت در تنگناي بيت، آزاد و رها مي کند و اين آزادي و رهايي، به آزادي شعر از قواعد دست و پاگير زبان سنتي که مانع حرکت و پويايي ذهنيت شاعر مي شود مي انجامد. در حالي که در شماري از غزل هاي مولانا و برخي از شعرهاي نو، شاعر، شعرانديش است و برخلاف شاعران سنتي و بيشتر شاعران نوپرداز معاصر که به بيت و بند روي مي آورند، خود را از زنجير بيت و بند رها مي کند. فرآيند زباني در اين نوع شعرها به گونه اي است که بيت و بند، گنجايش بيان مضامين و درون مايه ها را نداشت، چرا که در ساحت زبان، تحولي جدي صورت گرفته است که همانا تقدم زبان بر انديشه و معنا است اين همان نخستين تحول جدي و ژرف در شعر کلاسيک فارسي است که لازمه آن، رها شدن شاعر از قيد و بند زبان متداول و رايج کلاسيک فارسي است.

شعر مولانا و شعر نو، نمونه هايي از متن باز
 

يکي ديگر از وجوه مشترک معناشناسي در مباني فهم و تأويل غزل هاي مولانا و شماري از شعرهاي نوي فارسي، جاي گرفتن اين گونه متن ها در "متن باز" است:شعر مولانا، به ويژه غزل هاي او، نمونه خوبي از متن باز به شمار مي رود. نظريه پردازان جديد نقد ادبي، متن را به دو گونه "متن باز" و "متن بسته" تقسيم مي کنند.
متن بسته داراي معنايي محدود و ثابت است که در آن، پديد آورنده، هدف خاصي را دنبال مي کند و مي کوشد معنا را به گونه اي مستقيم در اختيار خواننده قرار دهد. متن بسته، قابليت انبوه سازي معنا را ندارد. در اين متن ها، نشانه هاي خاص، دال و مدلولي ثابت مي آفرينند و نشانه ها همواره خواننده را به دنيايي ثابت هدايت مي کنند. در متن بسته، تک معنايي وجود دارد و متني است که صرفاً يک معنا را برمي تابد و متني انعطاف ناپذير خواهد بود، چه در برابر جهان و چه در برابر خواننده. خواننده نيز در برابر اين گونه متن ها، برخوردي انفعالي دارد و در اين رابطه انفعالي، خواننده لذت متن را از آن مي ستاند. معناي اين متن ها، معطوف به آفريننده آنهاست و چون يک بعدي هستند، در همه زمان ها، يک چهره از خود نشان مي دهند، در نتيجه خسته کننده و تکراري مي نمايند. متن هاي بسته چون در چارچوب تاريخ جاي مي گيرند، تنها پرسش هاي روزگار آفريننده آنها را پاسخ مي دهند و در پاسخ به پرسش هاي آينده ناتوانند. اين گونه متن ها تأويل ناپذيرند، از اين رو به چندگانگي معنايي تن درنمي دهند و در حد ارتباطي زباني بر جاي مي مانند. در اين متن ها زبان معطوف به فرآيند ارتباط است و بارزترين کارکرد زباني يعني ابزاري بودن آن نمود مي يابد.
ولفگانگ آيزر در توصيف متن هاي باز به اين نکته اشاره مي کند که در متن هاي ادبي، فضاهاي خالي و سفيدي وجود دارد که خواننده بايد آنها را پر کند. چون در اين متن ها، ابهام وجود دارد، خواننده، براساس آگاهي هاي خود به خواندن متن مي پردازد و با برقراري پيوند با متن، ديدگاه هاي خود را تعديل مي کند و يا حتي  تغيير مي دهد. رولان بارث پا از اين فراتر گذاشت، او معتقد بود که تمام متن هاي ادبي، متن باز هستند که دست خواننده را در معنادهي به متن، بازمي گذارد (سلدن، 1372، 227- 231). در نزد بسياري از نظريه پردازان ادبي، شعر را به عنوان يک متن باز نمي توان خواند، بلکه تنها مي توان بازخواني کرد و همين به معناي چندگانگي معنايي است. از اين رو، متن باز را قابل خواندن و متن بسته را قابل نوشتن دانسته اند. در حقيقت متن هاي باز، قابليت انبوه سازي معنا را دارند و خواننده در آفرينش معنا فعال است. سهيم بودن خواننده در فرآيند آفرينش معنا با آفريننده، سبب مي شود بين دنياي متن، آفريننده و خواننده گفتگويي آغاز شود. از اين رو، معنا، قرائت هاي مختلف را مي پذيرد و با هر خواندن متن، بارديگر معنا آفريده مي شود.
ويژگي هاي متن باز چيست؟ چه عواملي باعث باز بودن متن مي شود؟ در وهله نخست، باز بودن يک متن به ماهيت زبان و ساختار متن مربوط است. زبان و ساختار متن، ويژگي است که موجب مي شود در فهم و تأويل متن، چندگانگي معنايي و تکثر معنا پديد آيد.
کارکردهاي شش گانه زباني که رومن ياکوبسن آن ها را مطرح کرد در ماهيت زبان و شيوه بهره گيري از نشانه هاي زباني در متن، نقش به سزايي دارد: کارکردهاي عاطفي، کنشي (ترغيبي)، ارجاعي، فرا زباني، همدلي و ادبي (علوي مقدم، 1381، 231- 239). اين نکته که متن، کارکرد ارجاعي، عاطفي و يا ادبي داشته باشد در فهم و درک متن مؤثر است. در متن هاي علمي، کارکرد ارجاعي زبان، اهميت بيشتري دارد، کارکردي که در متن هاي ادبي، چندان جايگاهي ندارد.
براي متن هاي باز، ويژگي روان شناختي خاصي نيز مي توان قايل شد. اين گونه متن ها، گويا از ذهن ناخودآگاه شاعر و آفريننده اثر ادبي سرچشمه مي گيرد. گاه شاعر و نويسنده، معنايي را در ذهن حاضر مي سازد و مي کوشد آن معنا را به خواننده انتقال دهد و گاه نيز آنچه بر زبان او جاري مي شود، از انديشه ناخودآگاه او سرچشمه مي گيرد.
از طريق همکاري آگاهي و ناآگاهي يا عقل و جنون، پديده يا حقيقتي ديگر توليد مي شود که هر کوشش ذهني براي راه يافتن به منظور و مقصود پديد آورنده اش، منجر به شکفتن معنا يا منظور و مقصودي در ذهن بيننده يا مطالعه کننده آن حقيقت مي شود؛ زيرا آن حقيقت يا پديده تصوير محسوس معنا يا منظوري از پيش معلوم در ذهن پديد آورنده آن نبوده است. به عبارت ديگر حقيقت موجود و محسوس، بيان نيت ذهني نامحسوس اما از پيش معلوم نيست تا متأوّل [مأوُل] با گذر از مسير تأويل به آن نيّت معقول و پايدار و ثابت و معلوم برسد (پورنامداريان، 1377، 208- 209)
در فرآيند آفرينش شعر، گويا معاني از ناخودآگاه شاعر به عرصه آگاهي او مي تراود. اين گونه شعرها با پيوند يافتن آگاهي و ناآگاهي پديد مي آيد و شيوه بياني خاص، غيرمتعين و مبهمي پيدا مي کند که حتي خود شاعر نيز مخاطب اين فرآيند آفرينشي مي شود. در اين صورت خواننده تنها از راه تأويل مي تواند معنايي متناسب با ذهنيت خود براي شعر کشف کند.
درجه ابهام در شعر و دور شدن هرچه بيشتر آن از داشتن معنايي يگانه، قطعي و ثابت، نسبت مستقيم با ميزان دخالت ناآگاهي در پديد آمدن آن دارد؛ به همين سبب است که بعضي از غزل هاي عرفاني که محصول عوامل شور و جذبه است، همان قدر با افق تجربه هاي ما بيگانه مي نمايد که يک رؤياي غريب. فضاي مه آلود و تاريک اين غزل ها که اغلب از تناقض هاي منطقي و تصويري نيز سرشار است، عقل و تجربه را حيران مي کند و زبان را از طريق ويراني آن آباد مي سازد (همان، 211).
در بيشتر متن هاي باز، زبان ابزار انتقال معنا نيست و زبان، وظيفه اصلي خود را که انتقال معناي معين و قابل فهم محدود بود به کنار مي گذارد. در بيشتر شعرهاي کلاسيک فارسي، انديشه و معنا بر شعر مقدم مي شود، اما در شعرهايي که در چارچوب متن هاي باز جاي مي گيرند، از جمله غزل هاي مولانا، شعر بر معنا و انديشه تقدم مي يابد. نخستين تحول ژرف در شعر کلاسيک در برخورد با زبان شکل مي گيرد. اين رويارويي در قلمرو شعر کلاسيک و در غزل هاي مولانا به اوج مي رسد و بعدها در شعر برخي از شاعران معاصر ديده مي شود و به گونه اي است که فرآيند ارتباط آن را برنمي تابد و زبان از کارکرد ابزاري خود دور مي شود. برخورد تازه با زبان، تک معنايي را در غزل هاي عارفانه، به ويژه در غزل هاي حافظ و مولانا دگرگون مي کند، چرا که در بسياري از اين غزل ها، زبان ديگر ابزار انتقال معنا نيست.
"وقتي نه معنا، زبان را بلکه زبان، معنا را توليد کند، گذشته از شکستن ساختار منطقي و آشناي شيوه هاي بيان، رابطه دال و مدلولي زبان نيز دگرگون مي شود" (پورنامداريان، 1380، 153)
اين تقدم زبان بر انديشه و معنا، در شعر مولانا "ناشي از هيجانات شديد روحي است که سکون و آرامش لازم براي تعقل و انديشه منطقي و بعد بيان آگاهانه آن را از ميان مي برد" (همان، 155). تقدم زبان بر انديشه و معنا، در حوزه معرفتي برخي از شاعران عارف مسلک جاي مي گيرد و از انديشه هاي منطقي سرچشمه نمي گيرد، بلکه مقدم بر شعر در ذهن چنين شاعراني حضور داشته و حاصل نوعي شهود و مکاشفه است که از ناخودآگاه شاعر برمي خيزد. در حقيقت، غيبت معنا در شعر مولانا از احوالي سرچشمه مي گيرد که در حوزه هاي دريافت مشترک که زبان، خود مولود آنهاست نمي گنجد. از اين رو، شعر براي شاعري چون مولانا و در مرحله بعد براي حافظ، به مثابه سماع است، ابزاري است که آنان را از خود و از حوزه هاي آگاهيشان مي رهاند و اين دسته از شاعران را با لايه هاي ناخودآگاه و نهان ضمير و "من نهصد من" شاعر پيوند مي دهد. تقدم زبان بر انديشه و معنا به مانند رؤياست که ابتدا صورت آن تحقق مي يابد و سپس مي توان درباره آن سخن گفت. آن گاه که شاعر عارف مسلکي چون مولانا، از روي ناخودآگاه شعر مي سرايد و يا نويسنده شوريده دلي، مطلبي را نه از روي قصد به نگارش درمي آورد، در فرآيند سرودن و نوشتن، بسياري از معاني از ناخودآگاه آفريننده اثر مي تراود و به سبب همنشيني واژه ها با يکديگر، متني چند معنايي آفريده مي شود. در اين گونه متن ها، چون از پيش معناي خاصي وجود ندارد، بنابراين خواننده به سادگي نمي تواند مقصود مؤلف و  آفريننده اثر ادبي را دريابد. به اين ترتيب، متن هايي که اين گونه آفريده مي شود در چارچوب متن هاي باز هستند. در اين گونه متن ها، استبداد ذهني شاعر و نويسنده در معناپروري متن درهم شکسته مي شود و ويژگي ذهني آفريننده اثر که در پي مطلق بودن معناست کم رنگ مي شود، در نتيجه خواننده به گونه اي فعال در آفرينش معنا با شاعر و نويسنده سهيم مي شود. متن هاي باز آن چنان مسامحه آميز و تساهل گونه با خواننده رودررو مي شود که خواننده را به دريافت چندگانگي معنايي وامي دارد. از اين رو در هر فرآيند خواندن با هر ذهني، اين متن ها دوباره آفريده مي شوند و چه بسا که در ذهني پويا و فعال، بارها به گونه هاي متفاوت زاده شوند. معناي متن هاي باز، معنايي انعطاف پذير، غيرايستا و پوياست که در رويارويي با دنياهاي متفاوت، بازآفريني مي شوند. نتيجه اين بازآفريني آن است که معاني پيشين درهم نورديده مي شود، فرم هاي رسوب گرفته درهم شکسته مي شود و از اين رو، خواننده به يک سوي، معطوف نمي شود و با انبوه سازي معنا سروکار دارد.
بنابراين، متن هاي باز همچون غزل هاي مولانا، معطوف به خواننده است و تأويل آن بر عهده خواننده. در اين متن ها بايد خواننده محور بود و خواننده با توجه به افق ذهني خود به تأويل مي پردازد. در شعر مولانا، پيوند تأويل گر با متن، دو سويه است، يعني از يک سو متن بر خواننده تأثير مي گذارد و از سوي ديگر خواننده بر متن؛ و خواننده با خواندن متن به آفرينش معنا مي پردازد. اين گونه شعرها، با خواننده، رابطه اي چندگانه و حتي نامحدود برقرار مي کند و از تک بعدي و تغييرناپذيري روي گردان است. در اين متن ها باز، کشفي جديد از راه تأويل صورت مي گيرد:
در تأويل تنها متأوّل [مأوّل] را شکفته مي سازد و فعليت مي بخشد. در فرآيند تأويل، اين جريان دو طرفه، حاصل يگانه اي دارد که همان نتيجه فعاليت در کنش تأويل است که به طور تساوي مي توان آن را هم به شعر نسبت داد و هم به متأول [مأوّل] شعر. محدود بودن اندوخته هاي ذهن متأول [مأوّل]، حوزه فعليت و ظهور معاني بالقوه و مکتوم شعر را نيز محدود مي کند. در نتيجه همين تأثير متن بر ذهن متأوّل [مأوّل] است که از ميان تأويل هاي ممکن يک شعر، پذيرفتني ترين تأويل، تأويلي است که تمامي پاره هاي شعر آن را برتابد و در مسير گذر آن، مانع به وجود نياورد (پورنامداريان، 1377، 213- 214)
اين نکته نيز گفتني است که هر خواننده متن ادبي، در بافت زماني و مکاني خاص خود زندگي مي کند و بر پايه ذهنيت خود، به شعر مي نگرد. بنابراين حتي با در دست داشتن تمام شواهد و قراين لازم و کافي درباره شخصيت شاعر و نويسنده و نگرشي روانکاوانه پيرامون آفريننده اثر، باز هم به دشواري مي توان پذيرفت که تأويلي که چنين خواننده اي از متن به دست مي دهد با تأويل فرضي ذهني خود شاعر و نويسنده، منطبق و همسو باشد. در حقيقت، دست يافتن به تأويل فرضي آفريننده اثر ادبي از اثر خود به طور دقيق، تقريباً ناممکن است. همچنين تأويلي که تأويل کننده بر پايه بررسي و مطالعه شواهد، اسناد و مدارک تاريخي، زندگي نامه اي و انديشه ورزي شاعر به دست مي دهد، چه بسا نزديک ترين تأويل به تأويل احتمالي شاعر و نويسنده نباشد. از اين رو:
جستجو براي وصول به نيت مؤلف اگر فرض کنيم امکان داشته باشد جستجويي است که اهميت و اعتبار آن را از طريق انطباق حاصل از تأويل با مقتضيات ساختاري و معناپذيري متن، در مي يابيم. بنابراين هر تأويلي که بتواند براي شعر، معنايي را کشف کند که قابل انطباق با زمينه کلي اثر و مقتضيات ساختاري و معناپذيري متن باشد نيز همان قدر اهميت دارد که تأويلي که گمان مي رود نيت فرضي شاعر را کشف و آشکار کرده باشد (همان، 213).
در نتيجه نمي توان همه تأويل ها از شعر مولانا و ديگر نمونه هاي متن باز را پذيرفتني دانست، زيرا اگر ملاکي براي اعتبار تأويل ها وجود نداشته باشد، هرگز نمي توان به نقد شعر او و ديگر متن هاي ادبي پرداخت. ضمن آن که همه تأويل ها برابر با يکديگر نيستند و برابري تأويل ها نيز انتظاري نابخردانه است. بنابراين تأويلي که با  نظام ساختاري همسويي بيشتر داشته باشد پذيرفتني تأويل است. چنين نگرشي با توجه به آنچه گفته شد در مورد شماري از شعرهاي نو نيز مصداق مي يابد.
نتيجه: اکنون مي توانيم ادعا کنيم که به ملاک و معياري براي تأويل شعرهاي مولانا، به ويژه غزل هاي او و ديگر متن هاي باز دست يافته ايم. بر پايه اين ديدگاه، ملاک باز بودن متن، معناي نهايي نداشتن متن است. به سبب آن که نهان شدن معنا متأثر از ناخودآگاهي، است؛ در نتيجه به سبب غلبه زبان بر انديشه و ناخودآگاه بودن انديشه، معناي خاصي در ذهن و انديشه آفريننده اثر وجود ندارد تا آن را به ديگران منتقل کند. در حقيقت، معناي يگانه و قطعي وجود ندارد و هر تأويلي مي تواند يکي از معاني بالقوه متن باشد و پاره اي از افق معنايي متن را آشکار کند. در عين حال، به هنگام تأويل، از بررسي تاريخي، زندگي نامه اي و مطالعه جهان نگري آفريننده اثر ادبي بي نياز نيستيم. در اين صورت است که مي توان تأويلي همسو با عناصر ساختاري متن به دست داد و نمي توان انتظار داشت هر تأويلي، در هر زماني و در نزد هر خواننده اي با ديگر تأويل ها همسو باشد. نيز مي توان نتيجه گرفت که "آشکار بودن معنا از پيش بر آن دلالت دارد که مخفي کردن معنا در شعر به اختيار شاعر و از طريق انواع راه هايي که سنت يک دوره بر شاعر تحميل کرده صورت گرفته است؛ حال آن که ابهام، بي اختيار شاعر و نتيجه نوعي نگرش به زندگي و واقعيت و طبيعت است که شاعر نه خود حاکم بر آن که محکوم و اسير آن است " (همان).
گفتني است که جهان متن همواره در پيوند با جهان ذهن آفريننده اثر و خواننده است و همواره متن با پذيرش تأويل هاي گوناگون، دنياي جديد را تجربه مي کند. در اصل جهان متن و جهان ذهن خواننده اهل تأويل در تعامل با يکديگر هستند و گفتگوي بين اين دو جهان، معناآفرين است و از اين ميان تنها راهي که در پيش روي ما براي کشف معنا و امکان شکل گيري معنا وجود دارد "تأويل" است.
منابع
1- احمدي، بابک، ساختار و تأويل متن، دو جلد، چاپ اول، نشر مرکز، تهران، 1370.
2- پورنامداريان، تقي، خانه ام ابري است، انتشارات سروش، تهران، 1377.
3- ــــــــــــ ، در سايه آفتاب (شعر فارسي و ساخت شکني در شعر مولوي)، سخن، تهران، 1380.
4- جهانديده، سينا، از معناي خطي تا معناي حجمي (مبحثي در آسيب شناسي سنت ادبي ايران)، چوبک، رشت، 1379.
5- سلدن، رامان، راهنماي نظريه ادبي معاصر، ترجمه عباس مخبر، نشر طرح نو، تهران، 1372.
6- علوي مقدم، مهيار، نظريه هاي نقد ادبي معاصر، چاپ دوم، سازمان مطالعه و تدوين کتاب علوم انساني دانشگاه ها (سمت)، تهران، 1381.

پي نوشت ها :
 

* عضو هيأت علمي دانشگاه تربيت معلم سبزوار
 

منبع: نشريه تخصصي مولانا پژوهي



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط