نهج البلاغه و حقوق عمومي(3)
نويسندگان:سيدمصطفي محقق داماد(1)
سيد سعيد وصالي(2)
سيد سعيد وصالي(2)
نوع زندگي جمعي که نهج البلاغه پيشنهاد مي کند، کاملاً در حيطه اخلاق قرار مي گيرد، زيرا اميرالمؤمنين(ع) همگان، از جمله خود را، ترغيب مي کند که به کمک متقابل مبادرت بورزند. بنابراين، از نحوه مواجهه اميرالمؤمنين(ع) مي توان به قانون رسيد. به اين معنا که هيچ کس در بيرون از دايره تکليفي که ايشان بيان مي دارند، باقي نمي ماند. لذا اين امر تعميم پذير خواهد بود.
حاجت استثناناپذير انسان ها به کمک و ياري يکديگر در قالب يک قاعده کلي ظاهر مي شود که در عين حال يک حکم اخلاقي نيز مي باشد. مي توان با کانت هم آواز شد و اين را يک « قانون تکليفي»( فلسفه حقوق، 1388، ص 121) خواند، که قاعده اي اخلاقي- عملي را پي ريزي کرده، که عقل محض آن را تصور مي کند و از خودخواهي به دور است. به زعم کانت، " تکليف عبارت از گزينش آزاد ضروري( اجباري) به موجب قانون عقل است. افزون بر اين، اين گزينش آزاد است چون ناشي از اراده انسان است، و ضروري يا اجباري است چون برخلاف تمايلات حسي و عاطفي است»( همان، ص 9). اميرالمؤمنين(ع) با عنايت به عاقل بودن آدمي و نيز آزاد بودن وي، يک الزام اخلاقي را مطرح
مي کند که مبدأ آن عقل انسان است و از اين روي، با اختيار همراه است. اين نوع از الزام درمقابل الزام طبيعي قرار مي گيرد که غير از عقل امور ديگر هم موجب آن خواهد شد و ازاين روي، با جبر همراه خواهد بود. در حقيقت، با توجه به واژگاني که اميرالمؤمنين(ع) در سخن خودشان به کار برده اند مفاهيم مزبور در آنها نهفته است و سخن ايشان در شکل قانون ظاهر شده و بنابراين، تعميم پذير خواهد بود. از سخن اميرالمؤمنين(ع) مي توان نتيجه گرفت که ايشان در صدد نهادي سازي مشارکت همگاني در حيات اجتماعي است. زيرا ايشان سخن خود را بر مباني عقلي بنا مي کنند که از مباني احساسي فاصله دارد. يک فراخوان همگاني براي شرکت در اموراجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي که از جمله شخص گوينده را نيز شامل مي شود و حقوق همگان را در نظر دارد. بنابراين، قانوني است که در پي استقرار مفهوم شهروندي است. ناگفته پيدا است که بدين ترتيب، بسياري از وظايف دولت بر عهده شهروندان يا اهالي مدينه نهاده مي شود و مردم خود را عضو و شريک زندگي شهري مي دانند و از اين روي، در سرنوشت آن دخالت مي کنند. مي توان اين شرايط را در مقابل حالتي دانست که فرد ساکن شهر، خود را تنها جزيي از زندگي شهري بداند و نه عضوي از آن، که در اين صورت دخالت و فعاليت وي چندان قابل انتظار نخواهد بود. اما ملاحظه مي شود که ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) ناظر بر حالت اول، يعني عضويت شهروندان در زندگي جمعي، است. عضويتي بر مبناي عقل و به دور از احساس که قادر به پرورش انسان مسئول است.
زماني که افراد در فکر ياري رساني به يکديگر بوده و در شرايط زندگي جمعي وارد بشوند اخلاق در بين مردم جريان پيدا کرده و جامعه به سوي اخلاقي شدن گام برمي دارد. چون افراد از يک سوي، داراي حقوقي بوده و از ديگر سوي، تکاليفي را به انجام مي رسانند که در نسبت بين آنها وجود دارد. در حقيقت، ديگري به رسميت شناخته مي شود و فرد اين احساس را خواهد داشت که غير از خويشتن، کسان ديگري هم براي او مطرحند که واجد حقوقي بوده و در عين حال، تکاليفي را در قبال ديگران به انجام مي رسانند.
انتخاب آدمي دراين شرايط موضوعيت پيدا مي کند. يعني انسان عاقل مکلف و ذي حق دست به گزينش اين يا آن عمل مي زند و با اراده خويشتن تصميم به انجام عملي مي گيرد که اخلاق موجبات تحميل آن را بر او ايجاد کرده است. اين فرد، يک انسان اجتماعي و اخلاقي است و يک شهروند به حساب مي آيد که در ارتباط با ديگران قرار مي گيرد.
مکتب نهج البلاغه ظرفيت پرورش چنين انساني را در هر زمان و مکاني دارد. آنچه باقي مي ماند، همانا شرايط اجتماعي و فرهنگي است که اجازه پديداري اين فرد را فراهم بسازد.
سعادت ديگران، قبل از هر چيز، در گرو سرشت عقلاني ما است. اميرالمؤمنين(ع) جامعه اي سعادت مند را آرزو مي کند و در اين مسير از شيوه هاي عقلاني بهره مي جويد. اگر سعادت مندي امر مطلوبي است نيل به آن از راه هاي عاطفي ميسر نيست؛ بلکه بنا به توصيه اميرالمؤمنين(ع) بايد با مراجعه به يکايک افراد جامعه و تنظيم روابط در ميان آنها، به امر مطلوب دست يافت.
شهروندي در جهان امروز مي خواهد خود را از نو و براساس همبستگي (Solidarity) مطرح کند( Lavalette,Michael,2009,p.129). وقتي در جامعه تنوع وجود داشته باشد نياز به توافق بيشتر مي شود و اين ضرورت تا جايي ادامه مي يابد که افراد به اعضاي عام آن جامعه بدل شوند. بنابراين، در قياس با گذشته، ضرورت نياز به نوع تازه تري از همبستگي اجتماعي احساس مي شود. اين وضع جديدي است که ما را ملزم به ملاحظه( بازبيني) حقوق گروهي و مبتني بر مفهوم شهروندي، که در گذشته وجود داشته است، مي سازد.
امروزه در نظام هاي رفاهي گفته مي شود که اصل ارزشمند برابري اخلاقي نمي تواند در ساختاري که واجد نابرابري اقتصادي- اجتماعي عميق است تبلور يابد. در حقيقت، نظام هاي رفاهي در جستجوي راهي براي کاهش فاصله ها بوده تا اخلاقيات برابر را مستقر بسازند. يعني گردانندگان جامعه ها سعي در تثبيت برابري در ميان نابرابري هاي موجود گروهي، قومي و ... دارند. در حقيقت، بحث درباره ابزار تعيين کننده استحقاق يک گروه بر ديگري همچنان مطرح است.
لذا برابري و عدالت که در شهروندي تبلور مي يابد، همچنان بارز باقي مي ماند. زيرا ابزاري وجود ندارد تا برتري يک گروه بر ديگري را نشان بدهد، پس همه گروه ها برابرند. اين نکته اي است که در پيام هاي نهج البلاغه مشاهده مي شود، يعني برابري همگان در برابر قانون و در برابر حکومت.
در بحث از همبستگي اجتماعي تحت عنوان شهروندي هيچگاه نمي توان از همانندي يا تجانس(homogeneity) سخن به ميان آورد. زيرا گروه ها و اقوام با عقايد متنوع در جامعه وجود دارند که هيچگاه هويت و خصايص خودشان را فراموش نخواهند کرد. در نتيجه، به جاي تشابه و همساني، همواره با ناهمگوني و عدم تجانس روبرو خواهيم بود. تنوعات و تفاوت ها، واقعيات اجتماعي اند که امروزه به خودي خود ارزشمند بوده و گرامي داشته مي شوند. در اين شرايط، حقوق گروهي و رويکردهاي خاص گرا از اهميت برخوردار مي شوند. اما اين رويکردها هنوز نمي توانند در جهت تعميق و گسترش همبستگي به کار آمده و جامعه را به نحوي که سرانجام شهروندي محقق شود، به توافق برسانند. دراين حالت، مي توان از نوعي فرهنگ فراگير که توافق همگان را در برداشته باشد، سخن گفت.
نگاهي به نامه پنجاه و سوم نهج البلاغه، به لحاظ چهارچوب کلي آن و نيز برخي توصيه ها، ما را با مفهوم حق انساني و حقوق شهروندي نزديک مي سازد. مضمون سخن اميرالمؤمنين(ع) توجه حاکم به زندگي مردم است. نامه با عبارت هذا ما امر به عبدالله علي؛ آغاز مي شود، دستوري که بنده خدا علي صادر مي نمايد. گوينده قبل از ذکر امارت و خلافت خود بر مردم، خويشتن را بنده خدا معرفي مي کند. وي سپس چهار وظيفه را براي مالک اشتر برمي شمارد: گردآوري ماليات، جنگ با دشمن، اصلاح حال مردم و آباداني شهرها. هنگامي که ساختار اين نامه نظر مي افکنيم، گفته مي شود که ستم بر مردم اعلان جنگ با خدا است. والي نمي تواند بگويد من دستور مي دهم و شما ( مردم) بايد اطاعت کنيد؛ در جاي جاي اين فرمان، امور جاري و مسائل و مشکلات زندگي مردم مورد توجه امام قرار گرفته
است. مفاهيم و تعابير زير به وضوح دراين عهدنامه وجود دارد: تقوي، عدالت، وجود حاکماني در گذشته، اظهار نظر مردم درباره حاکم فعلي، مردم يا در دين برادرند يا در آفرينش برابر، شاد نشدن از عقوبت، توصيه به عفو، ميانه روي در حق و رعايت برابري در آن، توجه به عوام به جاي توجه به خواص، پوشانيدن عيوب مردم، عدم کينه ورزي و انتقام جويي، با شخص بخيل ترسو و حريص مشورت نکردن، برگزيده ترين کس گوينده سخن تلخ حق است، خوش بين بودن به رعيت، نقض نکردن سنت هاي نيکو، مشورت با دانشمندان در امور شهرها، رعيت از طبقات مختلف تشکيل مي شود، نيازمندي طبقات به يکديگر، لشکريان، نويسندگان عمومي و خصوصي، قضات، کارگردانان يا مأمورين حکومت، پرداخت کنندگان جزيه و خراج، سوداگران و بازرگانان و صنعت گران، فروتنان و نيازمندان، لزوم بهره و نصيب خاص هر طبقه، لزوم وجود طبقات( به جز طبقه فروتنان و نيازمندان)، ضرورت اخذ خراج، ضرورت وجود قضات و نويسندگان و کارگزاران، لزوم وجود بازرگانان و صنعت گران، لزوم توجه حکمران به اين طبقات، همنشيني با افرادي که از خانواده هاي شريف اند، ياري کردن در کارهايي که در ظاهر کم اهميت اند، بزرگي کس نبايد موجب شود که کار کوچک او بزرگ شمرده بشود يا بالعکس، توجه به امر ماليات و آسان گيري به ماليات دهندگان، توجه وافر و اکيد به طبقه فروتن و نيازمند، قرار دادن پاره اي از وقت براي ملاقات نيازمندان، فراهم ساختن زمينه براي سخن گويي نيازمندان بدون ترس و نگراني و لکنت زبان، پنهان نماندن از مردم، مراقبت نزديکان و خويشان از دخالت در امور، سرپيچي نکردن از صلح و آشتي که دشمن به آن فرا مي خواند، وفاي به عهد، ترس از خون به ناحق ريخته شده، پرهيز از خودپسندي و ستوده شدن، ( باز هم) وفاي به وعده اي که به مردم داده مي شود، پرهيز از خود را به ناداني زدن، يادآوري عدل و درستي پيشينيان و روش نيکوي آنان، و سرانجام سفارش رسول خدا بر نماز و زکات و مهرباني برغلامان.
عبارات بالا اجمالاً بازگوکننده مطالبي است که نامه پنجاه و سوم نهج البلاغه به آنها پرداخته است. سفارش هاي اميرالمؤمنين(ع) به يکي از واليان يا فرمانداران
خود هنگامي که او را به سرزمين وسيع مصر مي فرستد، عمدتاً در بالا آورده شده اند. اين تعابير به گونه اي بيان شده اند که هدفشان ساماندهي زندگي مادي و روزمره مردم است. از يک سو، وقتي از مواجهه با مردم سخن گفته مي شود لحن کلام امام با رفق، مدارا، خويشتن داري و گذشت همراه است، و از سوي ديگر، وقتي از عقوبت، خشم، رويارويي، عبرت آموزي، تقوي، عدالت، حق، برابري، توجه به عامه مردم، پوشانيدن عيوب، طرف هاي مشورت، خوش بيني، نقض نکردن سنت ها، آسان گيري، وفاي به عهد، پرهيز از خون ريزي و پرهيز از خودپسندي سخن مي رود، مخاطب امام حکام و شخص مالک اشتر و اطرافيان او است. به عبارت ديگر، اميرالمؤمنين(ع) به مالک اشتر توصيه مي کند که بايد نهايت سعي و تلاش خود را به کار برد تا امور مختلف معيشت مردم انتظام يابد و شخص مالک و کارگزارانش بايد تمام تلاش خود را در تنظيم امور مردم به نحو عادلانه، مردمي و مسئولانه به کار بندند. موضوع جالب توجه که مي توان در شاکله اين نامه ملاحظه کرد آن است که حضرت هيچگاه به مسلمان بودن افراد نپرداخته است، يا توجه ايشان به کساني که في المثل از طرفداران خود يا دوستان مالک هستند نبوده است. بلکه در بيان امام، آنان که خراج مي دهند و يا جزيه مي پردازند، مطرح شده اند. بديهي است که پرداخت کنندگان جزيه مسلمان نيستند و دين اسلام را نپذيرفته اند، اما در حوزه حاکميت اسلام زندگي مي کنند. همچنين، حضرت در فرازي از نامه به مالک مي فرمايند که:
مردم( ناس) دو دسته اند: يا در دين با تو برادرند يا در آفرينش با تو برابرند.
از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) به عنوان حاکم، تفاوتي بين مسلمان و غيرمسلمان وجود ندارد و حاکم مسلمان ملزم به نگاه برابر به هر دو است. کار حکمران، به زعم اميرالمؤمنين(ع)، برپايي حق در مورد طبقات مختلف و در مورد گروه ها و عقايد گوناگون است. پيشتر نيز حکم حضرت علي(ع) را در مورد خوارج که زحمات زيادي را براي ايشان ايجاد کردند؛ ملاحظه شد. اميرالمؤمنين(ع) دستور
دادند که حقوق خوارج از بيت المال قطع نشود و حتي حقوق کشتگان به فرزندانشان پرداخت گردد.
تمامي سخنان فوق عنصر حق را در خود نهفته دارند. کساني که در مدينه اسلام به سر مي برند شهروند محسوب شده، بنابراين داراي حقوقي خواهند بود که ديگران نيز از آن برخوردارند. ديديم که عهدنامه مالک اشتر بدون نگاه عقيدتي و بدون تفکيک گروه هاي مردم، يک نگاه همگاني و فراگير را گسترش داده و از مخاطب نامه خواسته مي شود که اصناف مردم را به طور برابر و مساوي بنگرد و به امور آنها رسيدگي کند. اين نامه اگر به دقت وارسي بشود کار حکمرانان را دشوار خواهد ساخت. حکمران بايد همواره تلاش کند تا مردم در آسايش به سر برند. به عبارت ديگر، آسايش مردم زماني حاصل مي شود که آسايش حکمران زايل شده باشد. حکمران پاداش خود ار در روز جزا و از خداوند دريافت خواهد نمود. اينها همه حاکي از سختي کار حکمران و کارگزاران وي است.
زندگي مدني زماني در نهج البلاغه مورد توجه قرار مي گيرد که جوامع اروپايي در قالب نظام هاي فئودالي و با حاکميت لردها اداره مي شدند و حکام محلي از پديده هاي شهري که در حال شکل گيري بودند، تلقي مساعدي نداشتند( شهر در گذر زمان، 1369، ص 244).
به واسطه اشاعه اقتصاد پولي در اروپا، اين تحولات درحال پديدار شدن بودند، حال آنکه، به وجود آمدن شهرها در جامعه هاي مسلمان در حدود قرن هشتم ميلادي به واسطه اخلاق خاص شهرنشيني پديد مي آمد. اين اخلاق به طور کلي در صدد تنظيم زندگي مردم و تصحيح روابط آنها با يکديگر بود. حق زندگي در شهر، به اصطلاح حق شهروندي، چيزي نبود که برخي ازآن برخوردار شده و برخي ديگر محروم بمانند، نظير آلمان قرن سيزدهم ميلادي( همان، ص 139-140)؛ بلکه اين حق شامل تمامي کساني بود که در حوزه حاکميت مسلمانان زندگي مي کردند. در خطبه دويست و هفتم نهج البلاغه ديديم که از جمله برجسته ترين حقوق، کمک والي و رعيت( حاکم و مردم) و همکاري آنها با
يکديگراست. چنانکه ذکر شد، در آن خطبه واژه تعاون به کرات به کار رفته است، که به معناي ياري رساني متقابل است. اين دو سويه بودن شامل حال همه مردماني مي شود، که در شهر زندگي مي کنند و از کمک يکديگر بي نياز نيستند. اين کمک دوسويه موجب اعتلاي حق در جامعه است.
همکاري يکايک اهل مدينه، فارغ از انواع عقايد و افکار ايشان، کار واليان را به سرانجامي نيکو خواهد رساند و از دشواري هاي آنان خواهد کاست. کمک متقابل، زمينه هاي لازم براي همبستگي را مهيا مي کند. از نتايج اين همبستگي، پيوند مردم و حرمت يافتن دين خواهد بود.
برعکس، اگر حقوق متقابل حاکم و مردم رعايت نشود، تباهي در دين آشکار مي گردد و سنت ها فراموش شده و احکام دين اجرا نمي شوند. در آن زمان نيکوکاران خوار، و بدکاران ارجمند مي شوند.
در نتيجه اين شرايط، حق از ميان برخاسته و واقعيت زندگي مدني معناي خود را از دست مي دهد. به طور کلي مدنيت نياز به کمک و ياري متقابل دارد تا حق احياء شده و زندگي مردم به سامان رسد. در حقيقت، حداقلي از خواسته ها وجود دارند که به بنياني براي شکل گيري حيات شهري تبديل مي شوند. تحت اين شرايط، گروه هاي مختلف مردم با عقايد و شکل هاي متنوع زندگي، بر آن خواسته ها و آمال مشترک اصرار ورزيده و به نوعي از همبستگي دست مي يابند که در عين حال، شامل عقايد، افکار، سنت ها و سبک هاي گوناگون زندگي نيز است. اين نکته را مي توان در آثار صاحب نظران جديد شهروندي نيز يافت. به عنوان مثال، مراجعه شود به:( Lavalette,Michael; 2009,p.124-130).
بايد به اين امر وقوف داشت که آگاهي پديده اي جمعي است و انسان هيچگاه از اکتساب آن بي نياز نيست. با قبول اين اصل، لازم مي شود که آدمي گاهي از اوقات در دانسته هاي خود ترديد نموده و به نظرات ديگران توجه نمايد. در اينجا، واژه ديگران مفهومي عام بوده، شامل تمام افراد جامعه مي شود، چنانکه اميرالمؤمنين(ع) از کوچک ترين افراد جامعه ياد مي کند و والي را بي نياز از آنها نمي داند. بنابراين، « انعطاف پذيري» و استقبال از رأي
ديگران به اعتلاي حق در جامعه کمک مي کند و اين مفهوم در فضاي مربوط به مفاهيم شهروندي قرار مي گيرد.
جامعه از فرهنگ ها و هويت هاي گوناگون تشکيل شده است. طبق کلام اميرالمؤمنين(ع) تمامي اين فرهنگ ها و هويت ها بايد در رابطه متقابل با يکديگر قرار گرفته و به هم ياري رسانند. از طريق اين ارتباط فرهنگي، همبستگي و يگانگي اجتماعي پديدار خواهد شد. بديهي است که وفاداري، صداقت، مشروعيت، حمايت سياسي، بهره وري و نيز سامان يافتن معيشت همگاني به واسطه شناسايي هويت هاي مختلف و فرهنگ هاي گوناگون ميسر خواهد شد. تمرکز فرهنگي و تلاش براي يکسان سازي هيچگاه به ثمر نخواهد نشست؛ و افزون بر آن، موجب ناپديد شدن حق در سطح جامعه نيز خواهد شد. زيرا مرکزگرايي موجبات قطع روابط فرهنگي و قومي را به وجود آورده و طبق مطاوي نهج البلاغه، عدم کمک متقابل، زمينه از ميان رفتن حق را مهيا خواهد نمود. جامعه چند فرهنگي نيازمند تنظيم روابط در سطح تمامي فرهنگ هاي موجود است، تا بتواند به بقاي خود ادامه داده و پويايي خود را حفظ کند. نمونه جامعه تمرکزگرا اتحاد جماهير شوروي سابق بود که تمامي فعاليت ها از يک نقطه اداره مي شد. چنين جامعه اي قادر به ادامه حيات نبوده و سرانجام فروپاشيد(Robotham,Don;2005,p.109-110). در حقيقت، علت فروپاشي اتحاد شوروي در شدت عمل در اعمال مقررات اداري از يک سو، و از سوي ديگر وجود يک نگاه ايدئولوژيک برآمده از سوسياليسم و کمونيسم بود(همان).
ارتباطات مختلف گروه ها آنان را در يک جامعه شبکه اي وارد مي سازد تا ضمن حفظ هويت اشخاص، روابط لازم بين آنها برقرار شده و اعتماد عمومي تحصيل گردد. اين شرايط که افراد را با هويت ها و عقايد مختلف به همديگر نزديک مي کند. زمينه ساز انسجام اجتماعي بوده و براساس حس عضويت شهري پديد مي آيد. کمک متقابل و تشريک مساعي در زندگي مدني زمينه ساز آباداني شهر مي گردد. اين امر در زمان اميرالمؤمنين(ع) و نيز در زمان حاضر براساس فرايند مذکور به وقوع مي پيوندد.
در موضوع کمک متقابل و تعاون که پافشاري نهج البلاغه را برآن ديديم، گروه هاي مردم به عنوان شهرونداني که داراي حق اند مورد توجه قرار مي گيرند. شهروندان، که خود اعضاي جامعه اند، اين قابليت را دارند که در شکل انجمن ها گرد آمده و به تصميم گيري در امور مشترک خود بپردازند. مفهوم احياي حق که اميرالمؤمنين(ع) بر آن تأکيد مي کنند، امروزه در قالب گروه هاي مردمي پديدار مي گردد، که به آنها سازمان هاي غيردولتي(NGOs)(3) گفته مي شود. اين قبيل سازمان ها قادرند که مسائل و مشکلات خود را که مسائل و مشکلات مردم نيز هست به مجريان ارائه دهند، تا امکان تسهيل در حل آنها فراهم شود. به اين ترتيب، افراد جامعه به ويژه روستاييان، در روابط قدرت شرکت داده مي شوند. اين امر به توانمندسازي مردم ياري مي رساند( سياست اجتماعي و توسعه، 1388، ص 168). افراد همچون عناصري مشارکت جو، مطلع و خلاق پرورش مي يابند تا به توسعه جامعه خود کمک کنند.
بدين ترتيب، به حق شهروندي مي رسيم که هريک از افراد اجتماع زمان اميرالمؤمنين(ع) عضوي از آن به حساب مي آمده و برايشان حقوقي برابر با ديگران مترتب بوده است. اين حقوق البته در کنار وظايف و مسئوليت هايي بوده که
بايد ازجانب فرد به انجام مي رسيده است. اين شرايط، زماني در جامعه اسلامي جريان داشته که جامعه اروپايي درباره حقوق شهروندي چون و چرا مي کرده و اساساً در غرب، هنوز چنين پديده اي مورد شناسايي قرار نگرفته بود و اين تنها در دوره هاي متأخر است که بحث از شهروندي پس از جريانات خشونت بار در اروپا به ميان آورده مي شود.
با انتقال ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) به دنياي امروز، مي توان به اين نتيجه رسيد که ايشان موضوع فرهنگ و عقيده خاص را در توصيف حق هيچگاه به ميان نمي آورد؛ زيرا به خوبي از عواقب آن آگاه بود. موضوع کمک متقابل از مضامين برجسته در سخنان اميرالمؤمنين(ع) است. از آنجا که اين مفهوم سبب پديداري حق در جامعه مي شود، بيداري حس شهروندي را دامن زده و در نتيجه، شهروند فعال را در مقابل نوع منفعل آن پرورش داده و انسان مسئول را به جامعه مي شناساند.
مي توان ملاحظه نمود که به دنبال پيدايي نوع انسان اجتماعي که از طريق نهج البلاغه ترويج مي شود يک جامعه اخلاقي به وجود مي آيد که اعضاي آن به يکديگر احترام گذاشته و بر مسئوليت هاي خويش واقف اند.
نگاه خليفه و حاکم، سمت گيري سوي فرهنگي يا گروهي خاص ندارد، بلکه نسبت به همگان همراه با برابري و انعطاف پذيري است. توسعه و همبستگي در جامعه اي که بنيان آن، نه بر مبناي احساس، که بر مبناي عقل بنا شده است امري قابل انتظار خواهد بود.
مطالعه فرازهاي نهج البلاغه ما را با مفهوم شهروندي نزديک مي سازد و موضوع حق و چگونگي پديداري آن را مي شناساند.
پي نوشت ها:
1- استاد دانشگاه شهيد بهشتي.
2- استاديار دانشگاه علامه طباطبايي.
3-Non- Governmental Organisation.
منابع
فارسي
- تاريخ قرن هيجدهم، انقلاب کبير فرانسه و امپراطوري ناپلئون، آلبر ماله و ژول ايزاک، ترجمه رشيد ياسمي، تهران: اميرکبير، 1364.
- ترجمه و شرح نهج البلاغه، سيدرضي، ترجمه علي نقي فيض الاسلام، تهران: فيض، 1365.
- سياست اجتماعي و توسعه، آنتوني هال و جيمز ميجلي، ترجمه مهدي ابراهيمي و عليرضا صادقي، تهران: جامعه شناسان، 1388.
- شهر در گذر زمان، ماکس وبر، ترجمه و مقدمه: شيوا( منصوره)کاوياني، تهران: شرکت سهامي انتشار، 1369.
- شهروندي، کيث فالکس، ترجمه محمدتقي دلفروز، تهران: کوير، 1381.
- غررالحکم و دررالکلم، عبدالواحد تميمي آمدي، قم: مرکز البحث و التحقيق للعلوم الاسلاميه مکتب الاعلام الاسلامي في الحوزه العلميه، 1381.
- فلسفه حقوق، کانت، ايمانوئل، ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي، تهران: نقش و نگار، 1388.
- نظريه رفاه، سياست اجتماعي چيست؟ توني فيتزپتريک، ترجمه هرمز همايون پور، تهران: گام نو، 1381.
-هويت و خشونت، توهم تقدير؛ سن، امرتيا، ترجمه فريدون مجلسي، تهران: آشيان، 1388.
منابع انگليسي
-Kuper,Adam and Jessica kuperEds.; The Social Science Encyclopedia, London,Routledge and Kegan Paul,1985.
-Lavalette,Michael and Alan Pratt; Social Policy,Theories,Concepts and Issues,Third Edition,London,Sage Publication,2009.
-Robotham,Don; Culture,Society and Economy,Bringing Production Back in,London,Sage Publication,2005.
نشريه النهج، شماره 29.
حاجت استثناناپذير انسان ها به کمک و ياري يکديگر در قالب يک قاعده کلي ظاهر مي شود که در عين حال يک حکم اخلاقي نيز مي باشد. مي توان با کانت هم آواز شد و اين را يک « قانون تکليفي»( فلسفه حقوق، 1388، ص 121) خواند، که قاعده اي اخلاقي- عملي را پي ريزي کرده، که عقل محض آن را تصور مي کند و از خودخواهي به دور است. به زعم کانت، " تکليف عبارت از گزينش آزاد ضروري( اجباري) به موجب قانون عقل است. افزون بر اين، اين گزينش آزاد است چون ناشي از اراده انسان است، و ضروري يا اجباري است چون برخلاف تمايلات حسي و عاطفي است»( همان، ص 9). اميرالمؤمنين(ع) با عنايت به عاقل بودن آدمي و نيز آزاد بودن وي، يک الزام اخلاقي را مطرح
مي کند که مبدأ آن عقل انسان است و از اين روي، با اختيار همراه است. اين نوع از الزام درمقابل الزام طبيعي قرار مي گيرد که غير از عقل امور ديگر هم موجب آن خواهد شد و ازاين روي، با جبر همراه خواهد بود. در حقيقت، با توجه به واژگاني که اميرالمؤمنين(ع) در سخن خودشان به کار برده اند مفاهيم مزبور در آنها نهفته است و سخن ايشان در شکل قانون ظاهر شده و بنابراين، تعميم پذير خواهد بود. از سخن اميرالمؤمنين(ع) مي توان نتيجه گرفت که ايشان در صدد نهادي سازي مشارکت همگاني در حيات اجتماعي است. زيرا ايشان سخن خود را بر مباني عقلي بنا مي کنند که از مباني احساسي فاصله دارد. يک فراخوان همگاني براي شرکت در اموراجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي که از جمله شخص گوينده را نيز شامل مي شود و حقوق همگان را در نظر دارد. بنابراين، قانوني است که در پي استقرار مفهوم شهروندي است. ناگفته پيدا است که بدين ترتيب، بسياري از وظايف دولت بر عهده شهروندان يا اهالي مدينه نهاده مي شود و مردم خود را عضو و شريک زندگي شهري مي دانند و از اين روي، در سرنوشت آن دخالت مي کنند. مي توان اين شرايط را در مقابل حالتي دانست که فرد ساکن شهر، خود را تنها جزيي از زندگي شهري بداند و نه عضوي از آن، که در اين صورت دخالت و فعاليت وي چندان قابل انتظار نخواهد بود. اما ملاحظه مي شود که ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) ناظر بر حالت اول، يعني عضويت شهروندان در زندگي جمعي، است. عضويتي بر مبناي عقل و به دور از احساس که قادر به پرورش انسان مسئول است.
زماني که افراد در فکر ياري رساني به يکديگر بوده و در شرايط زندگي جمعي وارد بشوند اخلاق در بين مردم جريان پيدا کرده و جامعه به سوي اخلاقي شدن گام برمي دارد. چون افراد از يک سوي، داراي حقوقي بوده و از ديگر سوي، تکاليفي را به انجام مي رسانند که در نسبت بين آنها وجود دارد. در حقيقت، ديگري به رسميت شناخته مي شود و فرد اين احساس را خواهد داشت که غير از خويشتن، کسان ديگري هم براي او مطرحند که واجد حقوقي بوده و در عين حال، تکاليفي را در قبال ديگران به انجام مي رسانند.
انتخاب آدمي دراين شرايط موضوعيت پيدا مي کند. يعني انسان عاقل مکلف و ذي حق دست به گزينش اين يا آن عمل مي زند و با اراده خويشتن تصميم به انجام عملي مي گيرد که اخلاق موجبات تحميل آن را بر او ايجاد کرده است. اين فرد، يک انسان اجتماعي و اخلاقي است و يک شهروند به حساب مي آيد که در ارتباط با ديگران قرار مي گيرد.
مکتب نهج البلاغه ظرفيت پرورش چنين انساني را در هر زمان و مکاني دارد. آنچه باقي مي ماند، همانا شرايط اجتماعي و فرهنگي است که اجازه پديداري اين فرد را فراهم بسازد.
سعادت ديگران، قبل از هر چيز، در گرو سرشت عقلاني ما است. اميرالمؤمنين(ع) جامعه اي سعادت مند را آرزو مي کند و در اين مسير از شيوه هاي عقلاني بهره مي جويد. اگر سعادت مندي امر مطلوبي است نيل به آن از راه هاي عاطفي ميسر نيست؛ بلکه بنا به توصيه اميرالمؤمنين(ع) بايد با مراجعه به يکايک افراد جامعه و تنظيم روابط در ميان آنها، به امر مطلوب دست يافت.
شهروندي در جهان امروز مي خواهد خود را از نو و براساس همبستگي (Solidarity) مطرح کند( Lavalette,Michael,2009,p.129). وقتي در جامعه تنوع وجود داشته باشد نياز به توافق بيشتر مي شود و اين ضرورت تا جايي ادامه مي يابد که افراد به اعضاي عام آن جامعه بدل شوند. بنابراين، در قياس با گذشته، ضرورت نياز به نوع تازه تري از همبستگي اجتماعي احساس مي شود. اين وضع جديدي است که ما را ملزم به ملاحظه( بازبيني) حقوق گروهي و مبتني بر مفهوم شهروندي، که در گذشته وجود داشته است، مي سازد.
امروزه در نظام هاي رفاهي گفته مي شود که اصل ارزشمند برابري اخلاقي نمي تواند در ساختاري که واجد نابرابري اقتصادي- اجتماعي عميق است تبلور يابد. در حقيقت، نظام هاي رفاهي در جستجوي راهي براي کاهش فاصله ها بوده تا اخلاقيات برابر را مستقر بسازند. يعني گردانندگان جامعه ها سعي در تثبيت برابري در ميان نابرابري هاي موجود گروهي، قومي و ... دارند. در حقيقت، بحث درباره ابزار تعيين کننده استحقاق يک گروه بر ديگري همچنان مطرح است.
لذا برابري و عدالت که در شهروندي تبلور مي يابد، همچنان بارز باقي مي ماند. زيرا ابزاري وجود ندارد تا برتري يک گروه بر ديگري را نشان بدهد، پس همه گروه ها برابرند. اين نکته اي است که در پيام هاي نهج البلاغه مشاهده مي شود، يعني برابري همگان در برابر قانون و در برابر حکومت.
در بحث از همبستگي اجتماعي تحت عنوان شهروندي هيچگاه نمي توان از همانندي يا تجانس(homogeneity) سخن به ميان آورد. زيرا گروه ها و اقوام با عقايد متنوع در جامعه وجود دارند که هيچگاه هويت و خصايص خودشان را فراموش نخواهند کرد. در نتيجه، به جاي تشابه و همساني، همواره با ناهمگوني و عدم تجانس روبرو خواهيم بود. تنوعات و تفاوت ها، واقعيات اجتماعي اند که امروزه به خودي خود ارزشمند بوده و گرامي داشته مي شوند. در اين شرايط، حقوق گروهي و رويکردهاي خاص گرا از اهميت برخوردار مي شوند. اما اين رويکردها هنوز نمي توانند در جهت تعميق و گسترش همبستگي به کار آمده و جامعه را به نحوي که سرانجام شهروندي محقق شود، به توافق برسانند. دراين حالت، مي توان از نوعي فرهنگ فراگير که توافق همگان را در برداشته باشد، سخن گفت.
نگاهي به نامه پنجاه و سوم نهج البلاغه، به لحاظ چهارچوب کلي آن و نيز برخي توصيه ها، ما را با مفهوم حق انساني و حقوق شهروندي نزديک مي سازد. مضمون سخن اميرالمؤمنين(ع) توجه حاکم به زندگي مردم است. نامه با عبارت هذا ما امر به عبدالله علي؛ آغاز مي شود، دستوري که بنده خدا علي صادر مي نمايد. گوينده قبل از ذکر امارت و خلافت خود بر مردم، خويشتن را بنده خدا معرفي مي کند. وي سپس چهار وظيفه را براي مالک اشتر برمي شمارد: گردآوري ماليات، جنگ با دشمن، اصلاح حال مردم و آباداني شهرها. هنگامي که ساختار اين نامه نظر مي افکنيم، گفته مي شود که ستم بر مردم اعلان جنگ با خدا است. والي نمي تواند بگويد من دستور مي دهم و شما ( مردم) بايد اطاعت کنيد؛ در جاي جاي اين فرمان، امور جاري و مسائل و مشکلات زندگي مردم مورد توجه امام قرار گرفته
است. مفاهيم و تعابير زير به وضوح دراين عهدنامه وجود دارد: تقوي، عدالت، وجود حاکماني در گذشته، اظهار نظر مردم درباره حاکم فعلي، مردم يا در دين برادرند يا در آفرينش برابر، شاد نشدن از عقوبت، توصيه به عفو، ميانه روي در حق و رعايت برابري در آن، توجه به عوام به جاي توجه به خواص، پوشانيدن عيوب مردم، عدم کينه ورزي و انتقام جويي، با شخص بخيل ترسو و حريص مشورت نکردن، برگزيده ترين کس گوينده سخن تلخ حق است، خوش بين بودن به رعيت، نقض نکردن سنت هاي نيکو، مشورت با دانشمندان در امور شهرها، رعيت از طبقات مختلف تشکيل مي شود، نيازمندي طبقات به يکديگر، لشکريان، نويسندگان عمومي و خصوصي، قضات، کارگردانان يا مأمورين حکومت، پرداخت کنندگان جزيه و خراج، سوداگران و بازرگانان و صنعت گران، فروتنان و نيازمندان، لزوم بهره و نصيب خاص هر طبقه، لزوم وجود طبقات( به جز طبقه فروتنان و نيازمندان)، ضرورت اخذ خراج، ضرورت وجود قضات و نويسندگان و کارگزاران، لزوم وجود بازرگانان و صنعت گران، لزوم توجه حکمران به اين طبقات، همنشيني با افرادي که از خانواده هاي شريف اند، ياري کردن در کارهايي که در ظاهر کم اهميت اند، بزرگي کس نبايد موجب شود که کار کوچک او بزرگ شمرده بشود يا بالعکس، توجه به امر ماليات و آسان گيري به ماليات دهندگان، توجه وافر و اکيد به طبقه فروتن و نيازمند، قرار دادن پاره اي از وقت براي ملاقات نيازمندان، فراهم ساختن زمينه براي سخن گويي نيازمندان بدون ترس و نگراني و لکنت زبان، پنهان نماندن از مردم، مراقبت نزديکان و خويشان از دخالت در امور، سرپيچي نکردن از صلح و آشتي که دشمن به آن فرا مي خواند، وفاي به عهد، ترس از خون به ناحق ريخته شده، پرهيز از خودپسندي و ستوده شدن، ( باز هم) وفاي به وعده اي که به مردم داده مي شود، پرهيز از خود را به ناداني زدن، يادآوري عدل و درستي پيشينيان و روش نيکوي آنان، و سرانجام سفارش رسول خدا بر نماز و زکات و مهرباني برغلامان.
عبارات بالا اجمالاً بازگوکننده مطالبي است که نامه پنجاه و سوم نهج البلاغه به آنها پرداخته است. سفارش هاي اميرالمؤمنين(ع) به يکي از واليان يا فرمانداران
خود هنگامي که او را به سرزمين وسيع مصر مي فرستد، عمدتاً در بالا آورده شده اند. اين تعابير به گونه اي بيان شده اند که هدفشان ساماندهي زندگي مادي و روزمره مردم است. از يک سو، وقتي از مواجهه با مردم سخن گفته مي شود لحن کلام امام با رفق، مدارا، خويشتن داري و گذشت همراه است، و از سوي ديگر، وقتي از عقوبت، خشم، رويارويي، عبرت آموزي، تقوي، عدالت، حق، برابري، توجه به عامه مردم، پوشانيدن عيوب، طرف هاي مشورت، خوش بيني، نقض نکردن سنت ها، آسان گيري، وفاي به عهد، پرهيز از خون ريزي و پرهيز از خودپسندي سخن مي رود، مخاطب امام حکام و شخص مالک اشتر و اطرافيان او است. به عبارت ديگر، اميرالمؤمنين(ع) به مالک اشتر توصيه مي کند که بايد نهايت سعي و تلاش خود را به کار برد تا امور مختلف معيشت مردم انتظام يابد و شخص مالک و کارگزارانش بايد تمام تلاش خود را در تنظيم امور مردم به نحو عادلانه، مردمي و مسئولانه به کار بندند. موضوع جالب توجه که مي توان در شاکله اين نامه ملاحظه کرد آن است که حضرت هيچگاه به مسلمان بودن افراد نپرداخته است، يا توجه ايشان به کساني که في المثل از طرفداران خود يا دوستان مالک هستند نبوده است. بلکه در بيان امام، آنان که خراج مي دهند و يا جزيه مي پردازند، مطرح شده اند. بديهي است که پرداخت کنندگان جزيه مسلمان نيستند و دين اسلام را نپذيرفته اند، اما در حوزه حاکميت اسلام زندگي مي کنند. همچنين، حضرت در فرازي از نامه به مالک مي فرمايند که:
مردم( ناس) دو دسته اند: يا در دين با تو برادرند يا در آفرينش با تو برابرند.
از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) به عنوان حاکم، تفاوتي بين مسلمان و غيرمسلمان وجود ندارد و حاکم مسلمان ملزم به نگاه برابر به هر دو است. کار حکمران، به زعم اميرالمؤمنين(ع)، برپايي حق در مورد طبقات مختلف و در مورد گروه ها و عقايد گوناگون است. پيشتر نيز حکم حضرت علي(ع) را در مورد خوارج که زحمات زيادي را براي ايشان ايجاد کردند؛ ملاحظه شد. اميرالمؤمنين(ع) دستور
دادند که حقوق خوارج از بيت المال قطع نشود و حتي حقوق کشتگان به فرزندانشان پرداخت گردد.
تمامي سخنان فوق عنصر حق را در خود نهفته دارند. کساني که در مدينه اسلام به سر مي برند شهروند محسوب شده، بنابراين داراي حقوقي خواهند بود که ديگران نيز از آن برخوردارند. ديديم که عهدنامه مالک اشتر بدون نگاه عقيدتي و بدون تفکيک گروه هاي مردم، يک نگاه همگاني و فراگير را گسترش داده و از مخاطب نامه خواسته مي شود که اصناف مردم را به طور برابر و مساوي بنگرد و به امور آنها رسيدگي کند. اين نامه اگر به دقت وارسي بشود کار حکمرانان را دشوار خواهد ساخت. حکمران بايد همواره تلاش کند تا مردم در آسايش به سر برند. به عبارت ديگر، آسايش مردم زماني حاصل مي شود که آسايش حکمران زايل شده باشد. حکمران پاداش خود ار در روز جزا و از خداوند دريافت خواهد نمود. اينها همه حاکي از سختي کار حکمران و کارگزاران وي است.
زندگي مدني زماني در نهج البلاغه مورد توجه قرار مي گيرد که جوامع اروپايي در قالب نظام هاي فئودالي و با حاکميت لردها اداره مي شدند و حکام محلي از پديده هاي شهري که در حال شکل گيري بودند، تلقي مساعدي نداشتند( شهر در گذر زمان، 1369، ص 244).
به واسطه اشاعه اقتصاد پولي در اروپا، اين تحولات درحال پديدار شدن بودند، حال آنکه، به وجود آمدن شهرها در جامعه هاي مسلمان در حدود قرن هشتم ميلادي به واسطه اخلاق خاص شهرنشيني پديد مي آمد. اين اخلاق به طور کلي در صدد تنظيم زندگي مردم و تصحيح روابط آنها با يکديگر بود. حق زندگي در شهر، به اصطلاح حق شهروندي، چيزي نبود که برخي ازآن برخوردار شده و برخي ديگر محروم بمانند، نظير آلمان قرن سيزدهم ميلادي( همان، ص 139-140)؛ بلکه اين حق شامل تمامي کساني بود که در حوزه حاکميت مسلمانان زندگي مي کردند. در خطبه دويست و هفتم نهج البلاغه ديديم که از جمله برجسته ترين حقوق، کمک والي و رعيت( حاکم و مردم) و همکاري آنها با
يکديگراست. چنانکه ذکر شد، در آن خطبه واژه تعاون به کرات به کار رفته است، که به معناي ياري رساني متقابل است. اين دو سويه بودن شامل حال همه مردماني مي شود، که در شهر زندگي مي کنند و از کمک يکديگر بي نياز نيستند. اين کمک دوسويه موجب اعتلاي حق در جامعه است.
همکاري يکايک اهل مدينه، فارغ از انواع عقايد و افکار ايشان، کار واليان را به سرانجامي نيکو خواهد رساند و از دشواري هاي آنان خواهد کاست. کمک متقابل، زمينه هاي لازم براي همبستگي را مهيا مي کند. از نتايج اين همبستگي، پيوند مردم و حرمت يافتن دين خواهد بود.
برعکس، اگر حقوق متقابل حاکم و مردم رعايت نشود، تباهي در دين آشکار مي گردد و سنت ها فراموش شده و احکام دين اجرا نمي شوند. در آن زمان نيکوکاران خوار، و بدکاران ارجمند مي شوند.
در نتيجه اين شرايط، حق از ميان برخاسته و واقعيت زندگي مدني معناي خود را از دست مي دهد. به طور کلي مدنيت نياز به کمک و ياري متقابل دارد تا حق احياء شده و زندگي مردم به سامان رسد. در حقيقت، حداقلي از خواسته ها وجود دارند که به بنياني براي شکل گيري حيات شهري تبديل مي شوند. تحت اين شرايط، گروه هاي مختلف مردم با عقايد و شکل هاي متنوع زندگي، بر آن خواسته ها و آمال مشترک اصرار ورزيده و به نوعي از همبستگي دست مي يابند که در عين حال، شامل عقايد، افکار، سنت ها و سبک هاي گوناگون زندگي نيز است. اين نکته را مي توان در آثار صاحب نظران جديد شهروندي نيز يافت. به عنوان مثال، مراجعه شود به:( Lavalette,Michael; 2009,p.124-130).
بايد به اين امر وقوف داشت که آگاهي پديده اي جمعي است و انسان هيچگاه از اکتساب آن بي نياز نيست. با قبول اين اصل، لازم مي شود که آدمي گاهي از اوقات در دانسته هاي خود ترديد نموده و به نظرات ديگران توجه نمايد. در اينجا، واژه ديگران مفهومي عام بوده، شامل تمام افراد جامعه مي شود، چنانکه اميرالمؤمنين(ع) از کوچک ترين افراد جامعه ياد مي کند و والي را بي نياز از آنها نمي داند. بنابراين، « انعطاف پذيري» و استقبال از رأي
ديگران به اعتلاي حق در جامعه کمک مي کند و اين مفهوم در فضاي مربوط به مفاهيم شهروندي قرار مي گيرد.
جامعه از فرهنگ ها و هويت هاي گوناگون تشکيل شده است. طبق کلام اميرالمؤمنين(ع) تمامي اين فرهنگ ها و هويت ها بايد در رابطه متقابل با يکديگر قرار گرفته و به هم ياري رسانند. از طريق اين ارتباط فرهنگي، همبستگي و يگانگي اجتماعي پديدار خواهد شد. بديهي است که وفاداري، صداقت، مشروعيت، حمايت سياسي، بهره وري و نيز سامان يافتن معيشت همگاني به واسطه شناسايي هويت هاي مختلف و فرهنگ هاي گوناگون ميسر خواهد شد. تمرکز فرهنگي و تلاش براي يکسان سازي هيچگاه به ثمر نخواهد نشست؛ و افزون بر آن، موجب ناپديد شدن حق در سطح جامعه نيز خواهد شد. زيرا مرکزگرايي موجبات قطع روابط فرهنگي و قومي را به وجود آورده و طبق مطاوي نهج البلاغه، عدم کمک متقابل، زمينه از ميان رفتن حق را مهيا خواهد نمود. جامعه چند فرهنگي نيازمند تنظيم روابط در سطح تمامي فرهنگ هاي موجود است، تا بتواند به بقاي خود ادامه داده و پويايي خود را حفظ کند. نمونه جامعه تمرکزگرا اتحاد جماهير شوروي سابق بود که تمامي فعاليت ها از يک نقطه اداره مي شد. چنين جامعه اي قادر به ادامه حيات نبوده و سرانجام فروپاشيد(Robotham,Don;2005,p.109-110). در حقيقت، علت فروپاشي اتحاد شوروي در شدت عمل در اعمال مقررات اداري از يک سو، و از سوي ديگر وجود يک نگاه ايدئولوژيک برآمده از سوسياليسم و کمونيسم بود(همان).
ارتباطات مختلف گروه ها آنان را در يک جامعه شبکه اي وارد مي سازد تا ضمن حفظ هويت اشخاص، روابط لازم بين آنها برقرار شده و اعتماد عمومي تحصيل گردد. اين شرايط که افراد را با هويت ها و عقايد مختلف به همديگر نزديک مي کند. زمينه ساز انسجام اجتماعي بوده و براساس حس عضويت شهري پديد مي آيد. کمک متقابل و تشريک مساعي در زندگي مدني زمينه ساز آباداني شهر مي گردد. اين امر در زمان اميرالمؤمنين(ع) و نيز در زمان حاضر براساس فرايند مذکور به وقوع مي پيوندد.
در موضوع کمک متقابل و تعاون که پافشاري نهج البلاغه را برآن ديديم، گروه هاي مردم به عنوان شهرونداني که داراي حق اند مورد توجه قرار مي گيرند. شهروندان، که خود اعضاي جامعه اند، اين قابليت را دارند که در شکل انجمن ها گرد آمده و به تصميم گيري در امور مشترک خود بپردازند. مفهوم احياي حق که اميرالمؤمنين(ع) بر آن تأکيد مي کنند، امروزه در قالب گروه هاي مردمي پديدار مي گردد، که به آنها سازمان هاي غيردولتي(NGOs)(3) گفته مي شود. اين قبيل سازمان ها قادرند که مسائل و مشکلات خود را که مسائل و مشکلات مردم نيز هست به مجريان ارائه دهند، تا امکان تسهيل در حل آنها فراهم شود. به اين ترتيب، افراد جامعه به ويژه روستاييان، در روابط قدرت شرکت داده مي شوند. اين امر به توانمندسازي مردم ياري مي رساند( سياست اجتماعي و توسعه، 1388، ص 168). افراد همچون عناصري مشارکت جو، مطلع و خلاق پرورش مي يابند تا به توسعه جامعه خود کمک کنند.
نتيجه گيري
بدين ترتيب، به حق شهروندي مي رسيم که هريک از افراد اجتماع زمان اميرالمؤمنين(ع) عضوي از آن به حساب مي آمده و برايشان حقوقي برابر با ديگران مترتب بوده است. اين حقوق البته در کنار وظايف و مسئوليت هايي بوده که
بايد ازجانب فرد به انجام مي رسيده است. اين شرايط، زماني در جامعه اسلامي جريان داشته که جامعه اروپايي درباره حقوق شهروندي چون و چرا مي کرده و اساساً در غرب، هنوز چنين پديده اي مورد شناسايي قرار نگرفته بود و اين تنها در دوره هاي متأخر است که بحث از شهروندي پس از جريانات خشونت بار در اروپا به ميان آورده مي شود.
با انتقال ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) به دنياي امروز، مي توان به اين نتيجه رسيد که ايشان موضوع فرهنگ و عقيده خاص را در توصيف حق هيچگاه به ميان نمي آورد؛ زيرا به خوبي از عواقب آن آگاه بود. موضوع کمک متقابل از مضامين برجسته در سخنان اميرالمؤمنين(ع) است. از آنجا که اين مفهوم سبب پديداري حق در جامعه مي شود، بيداري حس شهروندي را دامن زده و در نتيجه، شهروند فعال را در مقابل نوع منفعل آن پرورش داده و انسان مسئول را به جامعه مي شناساند.
مي توان ملاحظه نمود که به دنبال پيدايي نوع انسان اجتماعي که از طريق نهج البلاغه ترويج مي شود يک جامعه اخلاقي به وجود مي آيد که اعضاي آن به يکديگر احترام گذاشته و بر مسئوليت هاي خويش واقف اند.
نگاه خليفه و حاکم، سمت گيري سوي فرهنگي يا گروهي خاص ندارد، بلکه نسبت به همگان همراه با برابري و انعطاف پذيري است. توسعه و همبستگي در جامعه اي که بنيان آن، نه بر مبناي احساس، که بر مبناي عقل بنا شده است امري قابل انتظار خواهد بود.
مطالعه فرازهاي نهج البلاغه ما را با مفهوم شهروندي نزديک مي سازد و موضوع حق و چگونگي پديداري آن را مي شناساند.
پي نوشت ها:
1- استاد دانشگاه شهيد بهشتي.
2- استاديار دانشگاه علامه طباطبايي.
3-Non- Governmental Organisation.
منابع
فارسي
- تاريخ قرن هيجدهم، انقلاب کبير فرانسه و امپراطوري ناپلئون، آلبر ماله و ژول ايزاک، ترجمه رشيد ياسمي، تهران: اميرکبير، 1364.
- ترجمه و شرح نهج البلاغه، سيدرضي، ترجمه علي نقي فيض الاسلام، تهران: فيض، 1365.
- سياست اجتماعي و توسعه، آنتوني هال و جيمز ميجلي، ترجمه مهدي ابراهيمي و عليرضا صادقي، تهران: جامعه شناسان، 1388.
- شهر در گذر زمان، ماکس وبر، ترجمه و مقدمه: شيوا( منصوره)کاوياني، تهران: شرکت سهامي انتشار، 1369.
- شهروندي، کيث فالکس، ترجمه محمدتقي دلفروز، تهران: کوير، 1381.
- غررالحکم و دررالکلم، عبدالواحد تميمي آمدي، قم: مرکز البحث و التحقيق للعلوم الاسلاميه مکتب الاعلام الاسلامي في الحوزه العلميه، 1381.
- فلسفه حقوق، کانت، ايمانوئل، ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي، تهران: نقش و نگار، 1388.
- نظريه رفاه، سياست اجتماعي چيست؟ توني فيتزپتريک، ترجمه هرمز همايون پور، تهران: گام نو، 1381.
-هويت و خشونت، توهم تقدير؛ سن، امرتيا، ترجمه فريدون مجلسي، تهران: آشيان، 1388.
منابع انگليسي
-Kuper,Adam and Jessica kuperEds.; The Social Science Encyclopedia, London,Routledge and Kegan Paul,1985.
-Lavalette,Michael and Alan Pratt; Social Policy,Theories,Concepts and Issues,Third Edition,London,Sage Publication,2009.
-Robotham,Don; Culture,Society and Economy,Bringing Production Back in,London,Sage Publication,2005.
نشريه النهج، شماره 29.
/ج