اهمیت استراتژیک سرمایه فکری در بخش غیرانتفاعی
ترجمه: صمد مطلبی اصل
چكيده
اين مقاله به تكميل ادبيات نوظهوري كه ميگويد: مفهوم IC كارآمدترين مفهوم مديريت استراتژيك در بخش هاي غير انتفاعي است، كمك مي كند. از آنجا كه تحقيقات سيستماتيك كمتري در مورد قابليت كاربرد مفهوم مديريت استراتژيك در بافت غير انتفاعي انجام شده است، اين مقاله به عنوان نخستين تلاش براي پر كردن اين شكاف موجود تهيه شده است.
مقدمه
حوزه مديريت استراتژيك در سه دهه اخير، برجسته و چشمگير شده است. بيشتر مفاهيم مديريت استراتژيك، مانند: سازمان صنعتي (O/I) ديدگاه مبتني بر منابع (RBV) ديدگاه مبتني بر دانش (KBV) كارت امتيازي متوازن (BSC) و سرمايه فكري (IC) پا به عرصه ظهور گذاشته اند. به هر حال بر خلاف ساير مفاهيم استراتژيك ، سرمايه فكري روي شاخصهاي كيفي و غيرمالي براي دورنماهاي استراتژيك آينده تاكيد دارد و شايد بتواند با محيط منحصربه فردي كه سازمانهاي غيرانتفاعي درآن فعاليت مي كنند، هماهنگ شود. IC با ارائه شناخت بيشتر درباره چگونگي تخصيص منابع سازماني ، به استقرار استراتژيك سازمانهاي غيرانتفاعي كمك مي كند. همزمان، IC سازمانهاي غير انتفاعي را توانا مي سازد تا با ارائه اطلاعات معني دار به ذينفعان سازماني ، عملكرد خودشان را بهبود بخشند. به اين شكلها، IC به سازمانها در مورد تلاش براي تطبيق با هدفهاي اجتماعي و بازرگاني خود كمك مي كند. همان گونه كه در اين مقاله نشان داده خواهد شد ، IC مناسبترين مفهوم مديريت استراتژيك، براي سازمانهاي غيرانتفاعي است.
اين مقاله به سه بخش عمده تقسيم مي شود. نخست ، يك توضيح مختصر در مورد چهار مفهوم مديريت استراتژيك: شامل سازمان صنعتي (O/I) ، ديدگاه مبتني بر منابع (RBV)، ديدگاه مبتني بر دانش (KBV)و كارت امتيازي متوازن (BSC) در بافت غيرانتفاعي ارائه مي كند. استدلال ميشود كه اين مفاهيم در بخش غير انتفاعي قابل استفاده نيستند. دوم ، يك توضيح اجمالي از تاريخچه ، مفهوم و سه جزء تشكيلدهنده سرمايه فكري ارائه مي شود. سرانجام اهميت استراتژيك سرمايه فكري در سازمانهاي غيرانتفاعي بررسي مي شود. اين مقاله بيان مي كند كه IC يك چارچوب مفهومي جايگزين مديريت استراتژيك در محيط منحصربه فرد غيرانتفاعي است.
سازمان صنعتي (O/I)
تمايز، منجر به تشكيل سلسله مراتبي از مقايسه بين سازمانهاي غيرانتفاعي و رقبايشان با توجه به سنجه ها و معيارهاي مشخصي نظير حساب هزينه و درآمد يا اندازه گيري نتايج ميشود ، كه در آن سازمانهاي غيرانتفاعي سعي مي كنند به راس سلسله مراتب صعود كنند. به هر حال اين سازمانها اغلب هدفهايي دارند كه شكل مشخصي ندارند و خدماتي را ارائه مي كنند كه غيرملموس هستند. بنابراين موفقيت سازمانهاي غيرانتفاعي را نميتوان با چگونگي مصرف دقيق و مطابق با بودجه بندي انجام شده، اندازه گيري كرد.
ديدگاه مبتني بر منابع (RBV) و شايستگي اصلي
فرايند مديريت استراتژيك، در بخش غيرانتفاعي پيچيده تر است و اين در اثر ويژگيهاي اين سازمانها، نظير: تركيب كاركنان و داوطلبان حقوق بگير و پاسخگويي به موسسان متعدد سازمان است. بنابراين تئوريهايRBV و شايستگي اصلي كه روي قابليتهاي دروني تاكيد دارند، شايد قادر به ارائه يك تصوير متعادل از چگونگي عملكرد يك سازمان غيرانتفاعي نباشند.
ديدگاه مبتني بر دانش (KBV)
اگرچه اين واقعيت كه KBV، به دانش به عنوان يك دارايي مي نگرد، مفهوم مهمي است ، اما اين ادراك تا اندازهاي از اين مورد كه روي توسعه تكنولوژي اطلاعات تاكيد فراوان دارد ، مورد تحريف قرار گرفته است و اين امر، تصور و درك ابعاد فكري و به ويژه دانش ضمني را براي ارزش آفريني در سازمانهاي غيرانتفاعي محدود مي كند.
كارت امتيازي متوازن (BSC)
1) مالي؛
2) مشتري؛
3) فرايند داخلي؛
4) يادگيري و رشد.
روابط علت و معلولي بين چهار معيار، هم مالي و هم غيرمالي، است كه BSC را از ديگر سيستمهاي مديريت استراتژيك متمايز ساخته است. بيان ميكند كه BSC، سازمانهاي غيرانتفاعي را توانا مي سازد تا شكاف بين بيانيههاي ماموريت و استراتژي و فعاليتهاي عملياتي روزمره را با تسهيل فرايندي كه سازمانهاي غيرانتفاعي بتوانند به تمركز استراتژيك دست يابند ، پر كنند. به هر حال دلايلي وجود دارد كه بيان ميكند BSC چارچوب ضعيفي براي بافت غيرانتفاعي ارائه مي دهد.
نخست، BSC استراتژياي را معرفي ميكند كه تحت فرضيههايي شكل گرفته، اجرا مي شود كه وجود گروه ثابتي از مشتريان هدف براي سازمان و بيشينه كردن قابليت سودآوري بين دو سازمان رقيب را هميشه بديهي مي دانند. به هر حال در اصل هيچ يك از اين دو فرضيه در بافت غيرانتفاعي صدق نمي كند. سازمانهاي غيرانتفاعي اغلب در برابر موسسان مختلف سازمان مسئول هستند. اين بدين معني است كه ذينفعان خدمات غيرانتفاعي نوعاً از آنهايي كه پشتيباني مادي ارائه مي كنند، متفاوت هستند. براي مثال دولت، خدمات را از سازمانهاي غيرانتفاعي خريداري ميكند و ساير گروه افراد، استفاده كنندگان نهايي از خدمات هستند. بنابراين سازمانهاي غيرانتفاعي مشتري ندارند، بلكه فقط دريافت كنندگان خدمات دارند. همچنين سازمانهاي غيرانتفاعي براي رفاه جامعه ايجاد شده اند. ماموريت و رسالت آنها اغلب به عنوان يك ماموريت كاملا معنوي شناخته مي شود تا اينكه يك موضوع خاص اقتصادي براي حساب سود و زيان باشد. يك استراتژي كه ماموريت را قرباني سود بيشتر مي كند ، از آنجا كه ذينفعان از جمله دريافت كنندگان خدمات بخش غيرانتفاعي را ناديده ميگيرند، در نهايت قابل دفاع نخواهد بود. بنابراين اين رويكردهاي مديريت استراتژيك كه اساسا برپايه درك رقابتها و مشتريان هستند عموما براي بخش غيرانتفاعي قابل قبول نيستند.
دوم، اين نگراني وجود دارد كه روابط علت و معلولي بين چهار بعد BSC ، منطقي هستند تا اتفاقي. در BSC هميشه فرض ميشود كه يادگيري و رشد، فرايندهاي داخلي موثر را هدايت مي كنند، سپس سطح بالايي از رضايت مشتري را باعث شده، و نتايج مالي خوبي را به دست ميدهد. اين سفسطه هاي منطقي ميتواند منجر به يك پيش بيني نادرست از شاخصهاي عملكرد شود. در مورد سازمانهاي غيرانتفاعي ميتوان اطمينان داشت كه روابط علت و معلولي در سازمانها، زماني كه انتظارها و خواسته هاي گروههاي مختلف موسسان بخش غيرانتفاعي، اغلب در تعارض و حتي تناقض هستند، كارساز نيستند.
سوم، BSC به خاطر عدم انعطافپذيري كامل آن مورد انتقاد قرار مي گيرد؛ زيرا چهار بعد مربوط به هم و شاخصهاي آنها به نسبت محدود كننده هستند. براي مثال ملاحظات محيط خارجي در BSC فقط به مشتريان محدود مي شود. به هر حال مباحث بخش غيرانتفاعي پيچيده هستند. شاخصهاي محيط خارجي براي سازمانهاي غيرانتفاعي احتمالا وسيعتر از بعد مشتري در BSC مي باشند. ريسك بالقوه آن است كه مديران غيرانتفاعي ممكن است با تمركز صرف بر چهار بعد BSC گمراه شوند و اين ممكن است به از دست دادن ساير عوامل همسطح آنها در سازمانهايشان ختم شود.
سرانجام، هيچ عنصر انساني در چهار بعد BSC مورد توجه قرار نگرفته است. اهميت نوآور بودن و استعدادهاي كاركنان و داوطلبان در سازمانهاي غيرانتفاعي ممكن است به گونة معني داري كم شود. توانايي سازمانهاي غيرانتفاعي براي تحقق هدفهايشان، تقريبا به گونهاي كامل وابسته به دانش، مهارتها و تجربه كاركنان و داوطلبان حقوق بگير است. در واقع بيشتر سازمانهاي غيرانتفاعي بر نيروي كار داوطلب، اتكاي زيادي دارند. نبود تمركز نيروي انساني در چهار بعد BSC ، ممكن است افراد مستعد را از پيوستن به اين سازمانها بازدارد؛ زيرا آنها شايد احساس كنند كه تلاشهايشان در اين سازمانها تحت مدل BSC تشخيص داده نمي شود.
حتي كاپلان و نورتون مي پذيرند كه كاربرد BSC در سازمانهاي غيرانتفاعي با كاربرد آن در سازمانهاي تجاري متفاوت است؛ زيرا سازمانهاي غيرانتفاعي سعي در دستيابي به نتايج ماموريت نامشخص خود دارند؛ نه عملكرد مالي برتر. آنها ادعا مي كنند كه BSC را به ويژه براي محيط منحصربه فرد غيرانتفاعي تعديل كردهاند. به هر حال نويسنده اين مقاله بر اين باور است كه BSC تعديل شده مشكلات ياد شده را حل نمي كند. BSC تعديل شده حتي سردرگميها را بيشتر هم خواهد كرد. اين سردرگمي ها از بعد مالي شروع مي شود كه در مدل تعديل شده با يك بعد اعتماد و امانتداري جايگزين مي شود كه منعكس كننده هدفهاي ساير موسسان نظير خيران و ماليات دهندگان است.
كاپلان و نورتون بيان مي كنند كه رضايت هر دوي ذينفعان مالي و مشتري بايد به گونهاي همزمان جلب شود. بنابراين، هم بعد مشتري و هم اعتماد و امانتداري در يك سطح قرار مي گيرند كه به هر حال با تئوري علت و معلولي اوليه سازگاري ندارد. اين دو بعد(اعتماد و امانتداري ، و مشتري) ربطي به يكديگر ندارند. در نتيجه ممكن است يك تصور نادرست وجود داشته باشد كه دريافت كنندگان خدمات براي خيران و ماليات دهندگان اهميتي ندارند و يا اينكه مورد دوم (ماليات دهندگان) در ارتباط با نيازهاي دريافت كنندگان خدمات نيست. به هر حال در واقع هم خيران و هم دريافت كنندگان خدمات با هم در ارتباط نزديك هستند و نيازها و انتظارهاي آنها از طرفين لزوما در يك جهت قرار نمي گيرند. بنابراين تامين همزمان نيازهاي ذينفعان مالي و مشتري تنها مشكل نيست؛ بعضي وقتها غيرممكن است. به گونه خلاصه ، حتي اگرچه مدل BSC يك گام بزرگ در توسعه مديريت استراتژيك را از لحاظ تجسم دانش و مهارتها در سازمانهاي غيرانتفاعي تاييد كرده است ، ليكن خود اين مدل با محيط منحصربه فرد غيرانتفاعي، سازگار نيست.
با وجود حمايت قوي از اين ايده كه سازمانهاي غيرانتفاعي نيازمند مديريت استراتژيك هستند ، اين مقاله يك گام فراتر رفته و به اين مورد ميپردازد كه سازمانها بايد بعد اجتماعي را در مركز استراتژي خودشان قرار دهند؛ زيرا بعد اجتماعي اغلب دليل وجود سازمانهاي غيرانتفاعي در جامعه است. اين مقاله استدلال مي كند كه برخلاف ساير مفاهيم ذكر شدة مديريت استراتژيك، مفهوم سرمايه فكري (IC ) مي تواند به عنوان يك چارچوب مفهوميِ مناسبِ مديريت استراتژيك در بخش غيرانتفاعي مورد استفاده قرار گيرد.
مفهوم سرمايه فكري(IC ) و اجزاي آن
1) سرمايه انساني(HC)؛
2) سرمايه ساختاري(SC)؛
3) سرمايه رابطه اي(RC).
سرمايه انساني،عناصر مختلف منابع انساني شامل: نگرش، شايستگيها ، تجربهها و مهارتها، دانش ضمني و نوآوربودن، استعداد و دانش ضمني موجود در ذهن افراد در سازمانها را در برميگيرد. سرمايه انساني به عنوان يك منبع نوآوري و بازسازي استراتژيك، براي سازمانها مهم است. يك سرمايه انساني كه سطح بالاتري دارد اغلب با بهره وري بيشتر و درآمدها يا حقوق و مزاياي بالاتر تداعي مي شود. بنابراين به نفع مديران منابع انساني است كه بهترين و روشن ترين كاركنان را به عنوان ابزار تحقق مزيت رقابتي ، جذب و توسعه دهند.
سرمايه ساختاري به يادگيري و دانش مقرر در فعاليتهاي روزمره گفته ميشود. مجموعه دانشي كه در يك سازمان در پايان روز و بعد از اينكه افراد سازمان را ترك كردند، باقي مي ماند، هسته اصلي سرمايه ساختاري را نشان مي دهد. سرمايه ساختاري، زير ساختار حمايتي سرمايه انساني محسوب مي شود و شامل همه ذخاير غيرانساني دانش در سازمانها- مانند پايگاه داده ها، دفترچههاي راهنماي فرايندها، استراتژيها ، رويهها، فرهنگ سازماني، انتشارات و كپي رايتها- ميشود كه براي سازمانها ايجاد ارزش ميكنند و بنابراين به ارزش مادي سازمانها ميافزايند.
سرمايه رابطهاي، روابط رسمي و غيررسمي يك سازمان را با ذينفعان خارجي و ادراكهاي آنها درباره سازمان و نيز تبادل اطلاعات بين سازمان و آنها را مشخص مي كند. سرمايه رابطه اي براي يك سازمان اهميت دارد؛ زيرا با ربط دادن سرمايه انساني و سرمايه سازماني با ساير ذينفعان خارجي ، مانند يك عنصر افزايش دهنده ارزش آفريني براي سازمان عمل ميكند.
اين سه جزء سرمايه فكري داراي وابستگي متقابل هستند. سرمايه فكري از راه تركيب ، به كارگيري، تعامل ، يكپارچه سازي و ايجاد تعادل بين سه جزء خود و نيز مديريت جريان دانش بين آنها ، بهترين ارزش ممكن براي سازمانها را ارائه مي كند. اگرچه بعد سرمايه فكري اولين بار به عنوان چارچوبي براي تجزيه و تحليل سهم منابع فكري در سازمانهاي انتفاعي توسعه داده شد ، اما همان گونه كه در اين مقاله بحث شد ، به همان نسبت ، مناسب سازمانهاي غيرانتفاعي نيز خواهد بود.
اهميت سرمايه فكري در بافت غيرانتفاعي
در سازمانهاي انتفاعي ،سود به عنوان يك زبان مشترك براي ارتباطها، تفويض و هماهنگي ، و به عنوان وسيلهاي براي اندازه گيري موفقيت سازمان و معيار عملكرد عمل مي كند. بنابراين همانگونه كه پيشتر اشاره شد، سازمانهاي غيرانتفاعي در صورت اجراي مديريت استراتژيك انتفاعي كه بر ذخيره هزينه و ارزش پول تاكيد دارند، آسيب پذير هستند. موريتسن و ديگران تاكيد مي كنند كه سرمايه فكري در ارتباط با پرسشهايي درباره هويت، مانند: شما چه كسي هستي و چه چيزي مي خواهي بشوي؟ است و بنابراين سرمايه فكري فقط يك هدفِ مربوط به منابع فكري نيست بلكه هويتي است كه به وسيله قابليت و دانش اينكه يك سازمان چه چيزي مي تواند انجام دهد، درست شده است. در نتيجه، رويكرد سرمايه فكري، رهبران غيرانتفاعي را ملزم به تجديدنظر در ماموريت و دليل وجوديِ اجتماعي شان مي كند. سرمايه فكري براي سازمانهاي غيرانتفاعي مهم شده؛ زيرا نه تنها به اين سازمانها كمك مي كند تا از جابه جايي هدف و توزيع منابع پرهيز كنند، بلكه همچنين به آنها ياري مي دهد تا دوباره هدفهاشان را روي ابعاد اجتماعي متمركز كنند، كه بعضا بوسيله فعاليت در محيطهاي قرارداد تجاري تحت جنبش اصلاح بخش عمومي، مورد تحريف قرار گرفته است.
بيشتر منابع سازماني در طول عمر خود، بازده كاهشي و يا افزايشي دارند. براي نمونه ، يك دارايي فيزيكي در اثر استفاده مستهلك ميشود. از طرفي، ارزش سرمايه فكري در اثر استفاده كاهش نمييابد. پپارد و ريلاندر بيان مي كنند كه منابع سرمايه فكري همزمان مي تواند توسط كاربران زيادي در جاهاي مختلف به كار گرفته شود، بنابراين از لحاظ اقتصادي، غيررقابتي هستند. اين بدين خاطر است كه زماني كه سرمايه فكري مورد شناسايي و چالش قرار مي گيرد ممكن است دانش جديد توسعه داده شود. بنابراين سرمايه فكري اغلب با بازده افزايشي شناخته ميشود؛ يعني ارزش ايجاد شده به ازاي هر واحد مصرف شده سرمايه گذاري افزايش مييابد. ويژگي غيررقابتي سرمايه فكري براي سازمانهاي غيرانتفاعي داراي اهميت است؛ زيرا سرمايه فكري ممكن است به جاي رقابت بر سر منابع ، به اشتراك گذاري منابع را تشويق كند. رقابت شديدي كه در اثر اصلاحات در بخش عمومي، به وجود ميآيد ، براي بخش غيرانتفاعي - هنگامي كه سازمانهاي غيرانتفاعي به جاي همكاري با يكديگر براي حل مشكلات اجتماعي، بر سر منابع رقابت مي كنند- مي تواند مخرب باشد. ويژگي غيررقابتي سرمايه فكري همچنين سازمانهاي غيرانتفاعي را براي كسب مزيت از راه تسهيم دانش در اقتصاد دانش محور تشويق مي كند.
نوركليت بيان مي كند كه اگر يك مدل در سازمان موثر باشد، آن مدل بايد ريشه در زبان افراد سازمان داشته باشد و به همه بخشهاي سازمان منتقل شود. اين يك نكته مهم ديگري را نيز بيان مي كند: اگر يك مدل در سازمانهاي غيرانتفاعي مورد استفاده قرار گيرد ، بايد كاربرد يا توزيع آن در كل سازمان ساده و آسان باشد. بونتيس و ديگران بيان مي كنند كه سرمايه فكري ، انعطاف پذير و درك آن آسان است ؛ زيرا مجموعه اي از منابع فكري و جريانهاي آنها را ارائه مي كند. بنابراين مفهوم سرمايه فكري مي تواند به عنوان يك چارچوب مفهومي ساده براي سازمانهاي غيرانتفاعي مورد استفاده قرار گيرد كه نيازمند تغيير به نسبت كمي است. سرمايه فكري براي سازمانهاي غيرانتفاعي داراي اهميت است؛ زيرا به ايجاد تغييرات در رفتار و ارزشهاي افراد كمك مي كند. روس، بيان مي كند كه اگرچه سرمايه فكري ممكن است به ظاهر در ارتباط با رشد فروش و ايجاد ارزش باشد ، اما يك هدف عميق تر دارد:
هدف اصلي يك رويكرد سرمايه فكري، تغيير رفتار افراد است اما نه حداقل از راه تغيير در زبان موسسه. مفهوم IC مجموعه كاملي از ارزشهاي جديد، است درباره اينكه مديريت خوب چيست و مديريت بد چيست، انجام دادن چه مسائلي در سازمانها درست و چه مسائلي اشتباه است؟
نتيجه گيري
منابع:
Kong, Eric, The Strategic importance of intellectual capital in the non-profit sector, journal of intellectual capital, vol 8, No.4, 2007, pp721-731
http://emodiran.com
ماهنامه تدبیر، شماره 196
ارسال توسط کاربر محترم سایت : esfahaniran88
/ج