خلاصه کتاب (تأملي درتلويزيون)
اين کتاب به قلم رون لمبو نوشته شده، که دکتر حسين پورقاسميان آن را برگردان کرده وانتشارات دانشکده صدا وسيما در سال 1388 آن را به چاپ رسانده است.
اثر حاضر شامل بخش هايي با عنوان هاي زير است:
بخش مفهوم آفريني مجدد کاربرد تلويزيون با سر فصل هاي 1. اجتماعي بودن ومسئله سوژه 2. مؤلفه هاي فرهنگ ديدن.
مستند سازي فرهنگ تماشا با سر فصل هاي 1. روش شناسي و روي آوردن به تلويزيون
2. عادت هاي ديدن
3. نوع شناسي کاربرد تلويزيون.
ودرپايان نتيجه گيري: تجديد نظري بر سياست هاي تلويزيون.
درمقدمه مترجم آمده است : [اين کتاب] مطالعه اي است جامع درموضوع هاي متعددي که تلويزيون را در مرکز توجه قرار مي دهد. نويسنده کتاب از رويکردهاي روان شناسي،جامعه شناسي و نقد مدرن دراين بررسي ياري گرفته است. اين اثر الگوهايي را مطرح مي کند که به مدد آنها تلويزيون به فرهنگ سازي درجامعه مي پردازد.
نويسنده کتاب، هدف از پروهش هاي خود درمورد تلويزيون را اين گونه بيان مي کند:
من درتحقيقات خود درمورد تلويزيون قصد داشتم که، به طور جدي ، به اذهان مردم راه پيدا کنم تا آگاهي ناشي از کاربرد رسانه ها را در ارزيابي قرار بدهم وبه اهميت آييني آن در فرهنگ کاربرد تلويزيون آگاهي پيدا کنم. براي انجام اين کار، قصد داشتم که از نقش ويژگي هاي ساختاري تلويزيون و بافت گسترده ومعنا دار روزمرگي آن درشکل دادن اين آگاهي شناخت بهتري به دست آورم. من مي خواستم بدانم که چگونه تماشاي تلويزيون براي مردم، به نوعي مراسم آييني تبديل مي شود وشرکت دراين مراسم آييني درمقابل مراسم ديگر، در دراز مدت براي مردم چه معنايي پيدا مي کند.
درتحقيقاتي که طي چندين سال درکنار مردم انجام دادم (تحقيقاتي که شامل مصاحبه هاي دقيق،تماشاي تلويزيون همراه با مردم ، تکميل يادداشت هاي روزانه ي بينندگان وگفتگوهاي غير رسمي با مردم درمحل کار، درخانه ودرجاهاي ديگر بود) متوجه شدم که يک سوم افرادي که درتحقيق من گنجانده شده اند ، به طور مداوم و پيوسته و هر روز به تماشاي تلويزيون مي نشينند. آنها مي گفتند: زماني که خارج ازمحل کار هستند، تماشاي تلويزيون براي آنها نوعي استراحت وتفريح به شمار مي رود.
نويسنده دربخش نخست (مفاهيم کاربرد تلويزيون)، درفصل (1. نظريه ي اجتماعي) مي گويد:
سالها پيش " رابرت مرتون"(1968) درکتاب " نظريه ي اجتماعي وساختار اجتماعي" دربررسي رسانه هاي گروهي، بين سنت هاي اروپايي، تئوري قدرت را از لحاظ ساختار اجتماعي و تاريخي مورد بررسي قرار ميداد تا سنت آمريکايي به مطالعه ي اصولي وتجربي "فرآيند ها وآثار ارتباط جمعي" مي پرداخت (498: 1968) مرتون در دهه ي 1960 درنوشته هايش ، معتقد بود : بين ادعاهاي حقيقي نظريه پردازان اجتماعي وادعاهاي جامعه شناسان، شکافي عميق وجود دارد.
اين شکافي که بنا به گفته مرتون درمدعيات واقعي وجود داشته است، هنوز هم وجود دارد و موضوعات علمي را از موضوعات غير علمي جدا مي کند.
از نظر لازار سفلد ومورتون،رسانه هاي گروهي در درجه اول و بيش از هر چيز، به عنوان ساختار کنترل اجتماعي عمل مي کنند وبراي گنجاندن افراد در فرهنگ سرمايه داري صنعتي به کار مي روند. چگونه؟ از طريق توسعه ي مستقيم اقتصاد بازار مشترک ونيز راه يافتن نخبگان سياسي و اقتصادي به محدوده ي تجربه.
روان شناسي - اجتماعي مردم عادي (لازارسفلد ومرتون1977). به گفته آنها، رسانه هاي گروهي اين وظيفه را بر عهده دارند که وضعيت اجتماعي واقتصادي موجود را به اطلاع عموم مردم برسانند.
تاد گيتلين(1978) در دومين نمونه ي اين نوع نظريه پردازي، توجه خود را به چيزي معطوف مي کند که قدرت سازماني رسانه هاي گروهي ناميده مي شود. به گفته وي، اين قدرت عبارت است از: برتري واولويتي که رسانه ها به برخي ايدئولوژي ها مي دهند،شکل گيري برنامه هاي کاري عمومي ، تجهيز شبکه هاي پشتيبان با تدابير جناح هاي سياسي ودولت ودر مفهوم کلي تر مشروط کردن حمايت عمومي براي اين نوع تدابير سازماني.
طبق نظريه گيتلين، انکار برخي ساختارهاي فکري حاکي از برتري وامتيازي است که رسانه ها براي نظريه ها وارزش هاي متناسب با منافع نخبگان قائل هستند. شايد مهم تر از همه گيتلين ساختارهايي را مي بيند که با يکپارچه کردن نظرها ونگرش هاي مردم عادي با صورت هاي پايدارتر آگاهي- که آن را ايدئولوژي مي نامند - عمل مي کنند.
مکتب فرانکفورت مي تواند آنچه را که درتحليل هاي گيتلين ولازار سفلد ومرتون اهميت پيدا مي کندونيز بسياري چيزهاي ديگررا توضيح دهد.ما در آثار آدورنو؛ مارکوزه، هورک هايمر، لوونتال وديگران ، به انتقاد دقيقي از مفاهيم وساختارهاي متقاعد کننده وبدون تناقض نشان داده است که چگونه منطق بازاريابي به عنوان راهنماي تصميمات مربوط به توليد وتوزيع برنامه، اصول داستان سرايي رسانه هاي گروهي را معيار سازي مي کند ودر نتيجه، نفوذ سرمايه ي گروهي را بيش از پيش درتجربه زندگي روزمره ي مردم ، افزايش مي دهد.
از بين همه نظريه پردازان فرانکفورت، نظريه هاي آدورنو براي من از همه جالب تر به نظر مي رسد، زيرا وي درباره ي رسانه ها مطالعاتي نظام مند وتجربي انجام داده وحتي مدتي با لازار سفلد در دايره تحقيقات اجتماعي کاربردي درنيويورک همکار بوده است.
درفصل دوم اين بخش با عنوان "جامعه شناسي" آمده است:
محققان جامعه شناس دربرابر کارنظريه پردازان رسانه ، به صورت قياسي، سوالات مربوط به تحولات گسترده ي تاريخي يا نظريه هاي قدرت اجتماعي را جايگزين زبان علمي - تحقيقي مسائل کرده اند. اين برنامه تحليلي مستلزم تعيين روابط فرضي ميان يک رسانه معين - معمولا يک بعد خاص آن- ويکي از ابعاد تجربه ي دروني يا رفتار استفاده کنندگان از آن بوده است.
روش هاي تحليل متغير براي تحقيق جامعه شناسي آنقدر دقيق اند که با هيچ يک از ديگر شيوه هاي مطالعه رسانه ها قابل مقايسه نيستند.
دوم آنکه،جامعه شناسان از چگونگي ورود تصوير تلويزيون وديگر رسانه ها به فعاليت هاي معنا ساز مخاطبان اين رسانه ها تصوري روشن ومستند ارائه نداده اند.
سوم آنکه در بيانات آنها، شناختي نظام مند و اصولي از چگونگي شکل گيري کاربردهاي مشخص اجتماعي تلويزيون ورسانه هاي ديگر ونيز از چگونگي جاي گرفتن رفتارهاي برگرفته اي رسانه درزندگي روزمره مردم وجود ندارد.
در ادامه، نويسنده عنوان هايي را دراين فصل مورد بررسي قرار مي دهد که برخي از آنها عبارتند از: تحقيق اثرات محدود، نسل تحقيقات اثرات محدود، منطق تحليل متغير، بررسي علمي قدرت اجتماعي و ...
فصل سوم با عنوان " مطالعات فرهنگي" از بخش اول:
برخي از مطالب اين فصل چنين است: در نگاه امروز به تلويزيون، جايگاه مطالعات فرهنگي، بسيار مهم است. مطالعات فرهنگي در گذشته به عنوان پيکره ي درحال رشد کار تحقيقاتي درنظر گرفته مي شد واز مرکز مطالعات فرهنگ معاصر در بيرمنگام انگلستان الهام مي گرفت . اما امروزه در جايگاه واقعي خود، پيشرفته ترين ديدگاه انتقادي در مطالعه ي فرهنگ ها است.
مطالعات فرهنگي قدرت وکنش فرهنگي را در انواع محيط هاي اجتماعي ( چه معاصر وچه تاريخي) مورد بررسي قرار مي دهد . تحليل گران اين رشته به شيوه هايي توجه کرده اند که قدرت با استمداد از آنها حتي عادي ترين ابعاد زندگي روزمره را سازماندهي مي کند.
مطالعات فرهنگي مشخص کرده است که رسانه ها براي برتري دادن به برخي از ايدئولوژي ها واستدلال ها نسبت به بقيه از چه راهي وارد مي شوند وموقعيت هاي اجتماعي براي برتري دادن به برخي از تفسيرهاي موضوعي نسبت به بقيه چگونه عمل مي کنند، که مجموعه ي آنها به توضيح پديده هايي مي پردازند که معناهاي غالب، مذاکره اي ومتضاد رفتار فرهنگي را تشکيل مي دهند. ثابت شده است براي شکل دادن به رفتار فرهنگي، رسانه هاي گروهي به طور يک جانبه عمل نمي کنند ودرزندگي روزمره ، قدرت رسانه ها بنيان مهمي براي قدرت سياسي اند (لمبو وتاکر 1990).
با وجود تحليل هاي قدرت، مطالعات برجسته ي فرهنگي همواره بر آن بوده است که ارتباط ميان موقعيت هاي اجتماعي، هويت اجتماعي، راهبردهاي تفسيري، روش هاي مقاومت فرهنگي و قدرت سياسي را مستند سازي کند. بنابراين مطالعات فرهنگي به عنوان يک ديدگاه ، اصرار داشته است که پرسشگري درباره ي قدرت رسانه ها را در زندگي روزمره پي ريزي کند. درنتيجه نه تنها تصور مي رود که خود فرهنگ، سياسي است، بلکه اين " سياست" بايد به روش هاي جديد، مورد تفکر ومباحثه قرار بگيرد ومستند سازي شود.
منبع: ققنوس هنر شماره دهم
اثر حاضر شامل بخش هايي با عنوان هاي زير است:
مفاهيم کاربرد تلويزيون با سر فصل هاي
بخش مفهوم آفريني مجدد کاربرد تلويزيون با سر فصل هاي 1. اجتماعي بودن ومسئله سوژه 2. مؤلفه هاي فرهنگ ديدن.
مستند سازي فرهنگ تماشا با سر فصل هاي 1. روش شناسي و روي آوردن به تلويزيون
2. عادت هاي ديدن
3. نوع شناسي کاربرد تلويزيون.
ودرپايان نتيجه گيري: تجديد نظري بر سياست هاي تلويزيون.
درمقدمه مترجم آمده است : [اين کتاب] مطالعه اي است جامع درموضوع هاي متعددي که تلويزيون را در مرکز توجه قرار مي دهد. نويسنده کتاب از رويکردهاي روان شناسي،جامعه شناسي و نقد مدرن دراين بررسي ياري گرفته است. اين اثر الگوهايي را مطرح مي کند که به مدد آنها تلويزيون به فرهنگ سازي درجامعه مي پردازد.
نويسنده کتاب، هدف از پروهش هاي خود درمورد تلويزيون را اين گونه بيان مي کند:
من درتحقيقات خود درمورد تلويزيون قصد داشتم که، به طور جدي ، به اذهان مردم راه پيدا کنم تا آگاهي ناشي از کاربرد رسانه ها را در ارزيابي قرار بدهم وبه اهميت آييني آن در فرهنگ کاربرد تلويزيون آگاهي پيدا کنم. براي انجام اين کار، قصد داشتم که از نقش ويژگي هاي ساختاري تلويزيون و بافت گسترده ومعنا دار روزمرگي آن درشکل دادن اين آگاهي شناخت بهتري به دست آورم. من مي خواستم بدانم که چگونه تماشاي تلويزيون براي مردم، به نوعي مراسم آييني تبديل مي شود وشرکت دراين مراسم آييني درمقابل مراسم ديگر، در دراز مدت براي مردم چه معنايي پيدا مي کند.
درتحقيقاتي که طي چندين سال درکنار مردم انجام دادم (تحقيقاتي که شامل مصاحبه هاي دقيق،تماشاي تلويزيون همراه با مردم ، تکميل يادداشت هاي روزانه ي بينندگان وگفتگوهاي غير رسمي با مردم درمحل کار، درخانه ودرجاهاي ديگر بود) متوجه شدم که يک سوم افرادي که درتحقيق من گنجانده شده اند ، به طور مداوم و پيوسته و هر روز به تماشاي تلويزيون مي نشينند. آنها مي گفتند: زماني که خارج ازمحل کار هستند، تماشاي تلويزيون براي آنها نوعي استراحت وتفريح به شمار مي رود.
نويسنده دربخش نخست (مفاهيم کاربرد تلويزيون)، درفصل (1. نظريه ي اجتماعي) مي گويد:
سالها پيش " رابرت مرتون"(1968) درکتاب " نظريه ي اجتماعي وساختار اجتماعي" دربررسي رسانه هاي گروهي، بين سنت هاي اروپايي، تئوري قدرت را از لحاظ ساختار اجتماعي و تاريخي مورد بررسي قرار ميداد تا سنت آمريکايي به مطالعه ي اصولي وتجربي "فرآيند ها وآثار ارتباط جمعي" مي پرداخت (498: 1968) مرتون در دهه ي 1960 درنوشته هايش ، معتقد بود : بين ادعاهاي حقيقي نظريه پردازان اجتماعي وادعاهاي جامعه شناسان، شکافي عميق وجود دارد.
اين شکافي که بنا به گفته مرتون درمدعيات واقعي وجود داشته است، هنوز هم وجود دارد و موضوعات علمي را از موضوعات غير علمي جدا مي کند.
از نظر لازار سفلد ومورتون،رسانه هاي گروهي در درجه اول و بيش از هر چيز، به عنوان ساختار کنترل اجتماعي عمل مي کنند وبراي گنجاندن افراد در فرهنگ سرمايه داري صنعتي به کار مي روند. چگونه؟ از طريق توسعه ي مستقيم اقتصاد بازار مشترک ونيز راه يافتن نخبگان سياسي و اقتصادي به محدوده ي تجربه.
روان شناسي - اجتماعي مردم عادي (لازارسفلد ومرتون1977). به گفته آنها، رسانه هاي گروهي اين وظيفه را بر عهده دارند که وضعيت اجتماعي واقتصادي موجود را به اطلاع عموم مردم برسانند.
تاد گيتلين(1978) در دومين نمونه ي اين نوع نظريه پردازي، توجه خود را به چيزي معطوف مي کند که قدرت سازماني رسانه هاي گروهي ناميده مي شود. به گفته وي، اين قدرت عبارت است از: برتري واولويتي که رسانه ها به برخي ايدئولوژي ها مي دهند،شکل گيري برنامه هاي کاري عمومي ، تجهيز شبکه هاي پشتيبان با تدابير جناح هاي سياسي ودولت ودر مفهوم کلي تر مشروط کردن حمايت عمومي براي اين نوع تدابير سازماني.
طبق نظريه گيتلين، انکار برخي ساختارهاي فکري حاکي از برتري وامتيازي است که رسانه ها براي نظريه ها وارزش هاي متناسب با منافع نخبگان قائل هستند. شايد مهم تر از همه گيتلين ساختارهايي را مي بيند که با يکپارچه کردن نظرها ونگرش هاي مردم عادي با صورت هاي پايدارتر آگاهي- که آن را ايدئولوژي مي نامند - عمل مي کنند.
مکتب فرانکفورت مي تواند آنچه را که درتحليل هاي گيتلين ولازار سفلد ومرتون اهميت پيدا مي کندونيز بسياري چيزهاي ديگررا توضيح دهد.ما در آثار آدورنو؛ مارکوزه، هورک هايمر، لوونتال وديگران ، به انتقاد دقيقي از مفاهيم وساختارهاي متقاعد کننده وبدون تناقض نشان داده است که چگونه منطق بازاريابي به عنوان راهنماي تصميمات مربوط به توليد وتوزيع برنامه، اصول داستان سرايي رسانه هاي گروهي را معيار سازي مي کند ودر نتيجه، نفوذ سرمايه ي گروهي را بيش از پيش درتجربه زندگي روزمره ي مردم ، افزايش مي دهد.
از بين همه نظريه پردازان فرانکفورت، نظريه هاي آدورنو براي من از همه جالب تر به نظر مي رسد، زيرا وي درباره ي رسانه ها مطالعاتي نظام مند وتجربي انجام داده وحتي مدتي با لازار سفلد در دايره تحقيقات اجتماعي کاربردي درنيويورک همکار بوده است.
درفصل دوم اين بخش با عنوان "جامعه شناسي" آمده است:
محققان جامعه شناس دربرابر کارنظريه پردازان رسانه ، به صورت قياسي، سوالات مربوط به تحولات گسترده ي تاريخي يا نظريه هاي قدرت اجتماعي را جايگزين زبان علمي - تحقيقي مسائل کرده اند. اين برنامه تحليلي مستلزم تعيين روابط فرضي ميان يک رسانه معين - معمولا يک بعد خاص آن- ويکي از ابعاد تجربه ي دروني يا رفتار استفاده کنندگان از آن بوده است.
روش هاي تحليل متغير براي تحقيق جامعه شناسي آنقدر دقيق اند که با هيچ يک از ديگر شيوه هاي مطالعه رسانه ها قابل مقايسه نيستند.
دوم آنکه،جامعه شناسان از چگونگي ورود تصوير تلويزيون وديگر رسانه ها به فعاليت هاي معنا ساز مخاطبان اين رسانه ها تصوري روشن ومستند ارائه نداده اند.
سوم آنکه در بيانات آنها، شناختي نظام مند و اصولي از چگونگي شکل گيري کاربردهاي مشخص اجتماعي تلويزيون ورسانه هاي ديگر ونيز از چگونگي جاي گرفتن رفتارهاي برگرفته اي رسانه درزندگي روزمره مردم وجود ندارد.
در ادامه، نويسنده عنوان هايي را دراين فصل مورد بررسي قرار مي دهد که برخي از آنها عبارتند از: تحقيق اثرات محدود، نسل تحقيقات اثرات محدود، منطق تحليل متغير، بررسي علمي قدرت اجتماعي و ...
فصل سوم با عنوان " مطالعات فرهنگي" از بخش اول:
برخي از مطالب اين فصل چنين است: در نگاه امروز به تلويزيون، جايگاه مطالعات فرهنگي، بسيار مهم است. مطالعات فرهنگي در گذشته به عنوان پيکره ي درحال رشد کار تحقيقاتي درنظر گرفته مي شد واز مرکز مطالعات فرهنگ معاصر در بيرمنگام انگلستان الهام مي گرفت . اما امروزه در جايگاه واقعي خود، پيشرفته ترين ديدگاه انتقادي در مطالعه ي فرهنگ ها است.
مطالعات فرهنگي قدرت وکنش فرهنگي را در انواع محيط هاي اجتماعي ( چه معاصر وچه تاريخي) مورد بررسي قرار مي دهد . تحليل گران اين رشته به شيوه هايي توجه کرده اند که قدرت با استمداد از آنها حتي عادي ترين ابعاد زندگي روزمره را سازماندهي مي کند.
مطالعات فرهنگي مشخص کرده است که رسانه ها براي برتري دادن به برخي از ايدئولوژي ها واستدلال ها نسبت به بقيه از چه راهي وارد مي شوند وموقعيت هاي اجتماعي براي برتري دادن به برخي از تفسيرهاي موضوعي نسبت به بقيه چگونه عمل مي کنند، که مجموعه ي آنها به توضيح پديده هايي مي پردازند که معناهاي غالب، مذاکره اي ومتضاد رفتار فرهنگي را تشکيل مي دهند. ثابت شده است براي شکل دادن به رفتار فرهنگي، رسانه هاي گروهي به طور يک جانبه عمل نمي کنند ودرزندگي روزمره ، قدرت رسانه ها بنيان مهمي براي قدرت سياسي اند (لمبو وتاکر 1990).
با وجود تحليل هاي قدرت، مطالعات برجسته ي فرهنگي همواره بر آن بوده است که ارتباط ميان موقعيت هاي اجتماعي، هويت اجتماعي، راهبردهاي تفسيري، روش هاي مقاومت فرهنگي و قدرت سياسي را مستند سازي کند. بنابراين مطالعات فرهنگي به عنوان يک ديدگاه ، اصرار داشته است که پرسشگري درباره ي قدرت رسانه ها را در زندگي روزمره پي ريزي کند. درنتيجه نه تنها تصور مي رود که خود فرهنگ، سياسي است، بلکه اين " سياست" بايد به روش هاي جديد، مورد تفکر ومباحثه قرار بگيرد ومستند سازي شود.
منبع: ققنوس هنر شماره دهم