خلاصه داستان
فريدون کيافر (امير جعفري) که به «فري کافر» شهرت داشته، پس از سقوط صدام و پس از سال ها اسارت در زندان هاي عراق آزاد مي شود و در ابتداي ورود به ايران از سوي مأموران امنيتي به سرپرستي يوسف (جمشيد هاشم پور) دستگير مي شود. هم زمان در مراسم عقد پسر فريدون، فرهاد (سياوش خيرابي) با محبوبه، عموي محبوبه (هوشنگ توکلي) پي مي برد که فرهاد به دليل پيشينه بد پدر در زندان هاي عراق نام خانوادگي اش را تغيير داده و با هويتي جديد زندگي مي کند. عموي محبوبه که برادرش را در زندان هاي عراق از دست داده و فريدون را مسئول مرگ برادرش مي داند، مراسم را به هم مي زند. از سويي يوسف با همکاري دستيارش، مجتبي (عليرام نورايي)، از آدم هايي که با فريدون در عراق زنداني بوده اند، بازجويي مي کند. نخستينشان آزاده اي (حسن تسعيري) است که ادعا مي کند فريدون در ابتداي ورود خيلي زود اعتماد همه اسيران را به خود جلب کرد؛ اما در جريان فرار ناکام دو اسيرايراني به نام هاي مرادي و افتخاري که قرار بوده پس از فرار نام 150 اسير در قرنطينه را به آگاهي نيروهاي صليب سرخ برسانند، همه اسيران اردوگاه به اين نتيجه رسيدند که لو رفتن ماجراي فرار آن دو اسير و کشته شدن آن ها کار فريدون بوده است. پس از آن نيز فريدون همراه با دوست و هم بندي خود، داريوش يحيوي (رامين راستاد)، داوطلبانه به سازمان منافقين پيوستند که همين ماجرا ديگر شکي براي کسي باقي نگذاشت که فريدون عامل نفوذي در ميان اسيران ايراني بوده است. اما حاج صادق جورابچي (قاسم زارع) که خود زماني در اردوگاه بوده و اکنون جايگاه دولتي و اقتصادي بالايي دارد، بر اين باور است که فريدون جاسوس عراقي ها نبوده است. در حالي که مهري (نسرين مقانلو)، همسر فريدون، پافشاري مي کند که فريدون را ببيند، تعدادي از اسيران ايراني به ستاد آزادگان رفته و از فريدون بابت کارهايش در اردوگاه عراق شکايت مي کنند. فريدون که لال است، راضي مي شود که دست به قلم ببرد و چيزهايي را که مي داند، بنويسد. او در ابتدا نام دو نفر را مي نويسد که يکي شان از دنيا رفته و ديگري همان داريوش يحيوي است که به دست سعيد جهانپور، يکي از اعضاي رده بالاي سازمان منافقين، کور شده و اکنون در ايران و در گمنامي زندگي مي کند. يوسف، داريوش را فرا مي خواند. داريوش مي گويد که چون فريدون را مراد خود مي دانسته، در جريان پيوستن فريدون به منافقين، او را همراهي کرده است. اما همان زمان مي دانسته که فريدون از اين کار نقشه و هدفي دارد. از سويي يوسف پي مي برد که ماشاالله فروتن (اميررضا دلاوري)، را از دست داده و اکنون در نهادهاي امنيتي جايگاهي ويژه دارد، به آن خانه محافظت شده که فريدون در آن بازجويي مي شود، رفت و آمد مي کند. يوسف که گمان مي کند فروتن قصد انتقام از فريدون را دارد، از او مي خواهد که پايش را از اين پرونده بيرون بکشد و حتي بابت حضور فروتن به مافوق خود (محمد کاسبي) شکايت مي کند. وضعيت جسماني فريدون در ديداري که با مهري دارد، به هم مي ريزد و او روانه بيمارستان مي شود. در بازگشت از بيمارستان، فريدون که با کمک يک ميکروفن ويژه مي تواند حرف بزند، هدف يک ترور قرار مي گيرد، اما موفق مي شود از دست مأموران محافظش بگريزد. فريدون در گام نخست به خانه اش مي رود، اما از سوي فرهاد طرد مي شود، که همين موضوع درگيري کلامي ميان فرهاد و مهري را در پي دارد. فريدون با سلاحي که در جريان فرارش از يک مأمور امنيتي دزديده، سراغ حاج صادق مي رود و او را به کارخانه اي متروک مي کشاند. در گفت و گوهاي ميان فريدون و حاج صادق روشن مي شود که فريدون بي گناه است و حاج صادق همان جاسوس نفوذي در ميان اسيران ايراني بوده که حتي گريز دو اسير ايراني را به نيروهاي عراقي لو داده است. فريدون که از همان زمان شهادت دو اسير به صادق شک کرده بود، با اين که خود را در کانون اتهام ها مي ديده و براي اين که گمانش را به يقين تبديل کند، اعتماد عراقي ها را جلب مي کند و به سازمان منافقين مي پيوندد و در آن جا با صادق روبه رو مي شود. پس از گذشت مدتي و با کشتار کردها به دست نيروهاي سازمان، فريدون که از اين رويداد آشفته شده، تعدادي از نيروهاي اردوگاه اشرف از جمله سعيد جهانپور را در آسايشگاه به قتل مي رساند و به همين دليل صادق و ديگر اعضاي رده هاي بالاي سازمان تصميم مي گيرند که فريدون را با فرو ريختن مايعي داغ در دهانش لال کنند. حاج صادق با کمک فرامرزي (امير غفارمنش)، فريدون را بيهوش مي کند. صادق مي خواهد فريدون را با شليک تيري خلاص کند، اما پيش از آن همه چيز را نزد فريدون اعتراف مي کند؛ حتي اين موضوع را که شعارنويسي هاي روي ديوار خانه فريدون که او را خائن خطاب مي کرده و افسردگي و پريشاني خانواده فريدون را در پي داشته، به دستور او بوده است. صداي صادق در تمام فضاي کارخانه مي پيچد و او با ابهت و حيرت پي مي برد که در يک بازي از پيش طراحي شده گرفتار شده است. در حقيقت آن کارخانه بخشي از ساختمان يکي از زيرمجموعه هاي وزارت اطلاعات بوه و فريدون نيز با هماهنگي يوسف آن سلاح را برداشته و صادق را به آن جا کشانده است. حتي دستيار صادق (فرامرزي) مأموري اطلاعاتي است و فروتن نيز در حقيقت از مدت ها پيش و به دليل فعاليت هاي اقتصادي صادق به او شک کرده و او را زير نظر گرفته است. مهري، فرهاد و فرزانه (دختر فريدون) که در کنار يوسف و ديگر مأموران شاهد اثبات بي گناهي فريدون هستند، همراه با فريدون آن جا را ترک مي کنند.
ژانر
تريلر / معمايي
درباره فيلمنامه نويس اثر
داوود اميريان: متولد 1349 شهر کرمان. داوود اميريان از سال 1369 نويسندگي را با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرد. خداحافظ کرخه، آخرين گلوله صياد، داستان مريم، بهشت براي تو، ايرج خسته است، مين نخودي، آخرين سوار سرنوشت، آقاي شهردار، فرزندان ايرانيم، رفاقت به سبک تانک، داستان بهنام، دوستان خداحافظي نمي کنند، مترسک مزرعه آتشين و جام جهاني در جواديه از جمله زمان ها و داستان هاي داوود اميريان هستند. اميريان چند سالي است که در زمينه نگارش فيلمنامه براي فيلم هاي تلويزيوني نيز فعال شده است. عبور در غبار، من پسرخاله صدام نيستم، داستان بهنام، آتش زير خاکستر و کودکستان حسين طاهري از جمله اين فيلمنامه ها هستند. اميريان پيش از اين در سال 1376 فيلمنامه فيلم سينمايي آخرين نبرد را نيز نوشته است.
احمد کاوري: متولد 1344 عراق. او دانش آموخته رشته ادبيات نمايشي است و فعاليت هنري خود را از سال 1364 با نمايش آغاز کرد. کاوري در نيمه نخست دهه 70 چند فيلم کوتاه و مستند و گزارشي از جمله دايره معيوب و دار عاشقان را کارگرداني کرد. او در نگارش فيلمنامه دو فيلم سينمايي قاصدک (قاسم جعفري) و مردي از جنس بلور (سعيد سهيلي) شرکت داشته و نقش آفريني در چندين فيلم سينمايي در مجموعه تلويزيوني را نيز تجربه کرده است. فيلم هاي سفر سرخ، ارتفاع پست، اتوبوس شب و زادبوم و مجموعه هاي کاشانه، همسفر، کژدم 23، پروانه هاي نويسنده و تب از جمله اين آثار هستند.
خوبي هاي فيلمنامه
مهم ترين ويژگي نفوذي در اقتباس آن از يک اثر ادبي (داستان حکايت زمستان اثر سعيد عاکف) است که اين در سينماي ناآشنا با اقتباس ايران مي تواند اتفاقي خوب به شمار بيايد. نفوذي به دليل اين که مي کوشد به مؤلفه هاي روايي تريلرهاي سياسي و معمايي وفادار باشد و مهم تر آن که چون نويسندگان فيلمنامه اش اشتياقي فراوان براي داستان گويي داشته اند، شيريني اقتباس را براي يک تماشاگر پي گير و آشنا به مناسبات سينماي ايران دوچندان مي کند. نکته ديگري که مي توان در فيلمنامه نفوذي پيدا کرد، توجه به پرورش کم و بيش درست داستان هاي فرعي، آن هم با محوريت شخصيت فريدون است. داستانک هاي فيلمنامه به طور کامل در خدمت خط روايي اصلي هستند و به پرده دوم فيلمنامه اوج و فرودي قابل قبول بخشيده اند. جدا از آن اين خط قصه هاي فرعي کمک مي کند که ذهن مخاطب بيشتر درگير داده ها و اوج و فرودهاي داستان در زمان حال شود و کمتر به پايان داستان که مي تواند قابل حدس باشد، توجه کند. حضور مرموز فروتن پيرامون يوسف، يکي از همين داستانک هاست که کارکرد خوبي در قصه پيدا کرده. اين که گمان مي رود فروتن قصد انتقام از فريدون را دارد، در اندازه يک خط قصه فرعي بي کارکرد باقي نمي ماند و در پايان منطق آن توجيه مي شود. (فروتن از پيش حاج صادق را زير نظر گرفته) حتي اگر بخواهيم کمي چشم پوشي کنيم، داستان خانوادگي فريدون با وجود سرو شکل کليشه اي و کهنه اش، به عنوان يک داستانک فيلمنامه، هم کمکي براي داستان اصلي است که ريتمش افت نکند و هم اين که از ويژگي هاي تيپيک شخصيت اصلي داستان مي کاهد و به او جنبه اي انساني و عاطفي مي بخشد.
کاستي هاي فيلمنامه
يکي از ايرادهاي فيلمنامه نفوذي اين است که نتوانسته از رويدادهايي که فريدون در کانون آن ها قرار دارد و از سوي هم بندي هاي پيشين او روايت مي شوند، به خوبي استفاده کند. درست است که اين روايت ها به خودي خود پتانسيل درگير کردن مخاطب را دارند، اما شايد اگر تعداد روايت کنندگان بيشتر مي بود و يا هر يک از آن ها گوشه اي تازه از آن ماجراها را روايت مي کردند که حتي سبب نقص حرف هاي يکديگر مي شد، داستان نفوذي شيوه روايي جذاب تري به خود مي گرفت و حتي جنبه هاي معمايي آن بيشتر مي شد. در اين جا به جز يکي از اسيران (حسن تسعيري)، حاج صادق جورابچي و داريوش يحيوي فرد ديگري نيست که روايتي از حضور فريدون در اردوگاه و کارهاي او ارائه کند. از سويي فروتن هم مي تواند گزينه احتمالي در اين بازي معمايي باشد. در نتيجه دست تماشاگر براي حدس پايان داستان باز مي شود و احتمال غافل گير شدن او در سکانس پاياني کم؛ آن هم زماني که مي دانيم آن اسير و داريوش يحيوي نمي توانند نقش کليدي در مناسبات زمان حال داستان بازي کنند و در نتيجه تنها يک گزينه پيش روي مخاطب باقي مي ماند که همان صادق است. از سويي ديگر درست است که روايت شخصيت ها تا اندازه اي در پيچيده کردن پرونده نقش دارد، اما آغاز پيشرفت داستان از زماني است که فريدون حاضر مي شود اعتراف کند و حقيقت را براي مأموران اطلاعاتي بگويد (که البته قراراست ما به عنوان مخاطب کمتر به اين داده ها دست پيدا کنيم که در پايان غافل گير شويم)، نه از زماني که روايت آدم هايي از قبيل داريوش يا حاج صادق را مي شنويم. در حقيقت روايت همان اسير (حسن تسعيري) براي آشنايي ما با ماجرا کافي است و حاج صادق و داريوش چيز تازه اي به آن نمي افزايند. يکي ديگر از نقطه ضعف هاي منطقي فيلمنامه اين است که چرا زماني که فريدون حاضر مي شود داشته هايش را روي کاغذ بياورد، جاسوس نفوذي در ارودگاه را رسوا نمي کند و بي جهت از داريوش اسم مي برد که اطلاعات تازه اي براي مأموران پرونده ندارد؟ اصلاً چگونه است که پس از دو هفته اقامت فريدون در آن نهاد امنيتي، مأموران در برابر سکوت فريدون تا اين اندازه منفعل رفتار مي کنند و دست روي دست مي گذارند که هر زمان که فريدون اراده کند حاضر به همکاري شود؟ آيا اين موضوع مي تواند از ديدگاه امنيتي منطقي قابل قبول داشته باشد؟ ديگر آن که چرا پس از نفوذ فريدون به تشکيلات سازمان و حتي اقدام او براي کشتار دسته اي از افراد ساکن در اردوگاه اشرف، صادق که مي داند فريدون را شناخته و ممکن است در آينده او را لو دهد، و حتي رده هاي بالاي سازمان حاضر مي شوند که فريدون تنها لال شود و براي نمونه چرا مجازاتي دلخراش تر و مشابه با داريوش يا حتي بزرگ تر (مرگ) را براي او در نظر نمي گيرند؟ يا مي توان اين پرسش را مطرح کرد که در فاصله لال شدن فريدون تا آزاد شدنش که شايد بيش از 10 سال مي شود، او در اردوگاهي که زنداني بوده چه چيزهايي را از سر گذرانده است؟ گره گشايي فيلمنامه هم با اين که بد از کار درنيامده، اما به دل هم نمي نشيند! در فصل طولاني کارخانه متروک اين پرسش پيش مي آيد که چرا زماني که صادق مي تواند فريدون را از ميان بردارد، او يک نفس شروع به حرف زدن مي کند و همه چيز را لو مي دهد تا در ادامه مدرکي مهم بر ضد خودش دست و پا کند؟ شايد اگر اين اطلاعات به گونه اي ديگر مطرح مي شد، منطق بهتري براي روشدن دست حاج صادق وجود داشت.
شخصيت ها
شخصيت پردازي در تريلرهاي سياسي و معمايي به طور معمول در اولويت چندم قرار دارد و بيشتر خط داستاني و پرورش آن است که مهم به نظر مي رسد. فيلمنامه نفوذي نيز کم و بيش از همين الگو پيروي کرده است و ما در طول روايت فيلم به هيچ يک از شخصيت هاي داستان آن طور که بايد نزديک نمي شويم. با اين وجود بيشتر شخصيت هاي فيلمنامه درهمان قالب تيپيکالي که فرو رفته اند، پذيرفتني جلوه مي کنند. حتي با اين که فريدون رازي در سينه دارد و از سويي رفتار متناقض و مرموزش در سکانس هاي بازگشت به گذشته از او به ظاهر يک شخصيت پيچيده پديد مي آورد، اما او نيز به دليل موقعيت جسماني و مکاني اش در زمان حال نمي تواند به يک شخصيت نمايشي ويژه تبديل شود. با اين حال فريدون، به عنوان قهرمان داستان، بهتر از ديگر شخصيت ها پرداخت شده و اوست که گره گشايي فيلمنامه را رقم مي زند. هرچند که مسير طراحي فيلمنامه نويسان براي اين که او پايان داستان را شکل بدهد، همان طور که بررسي شد، خالي از ايراد نيست.
ديالوگ ها
گفت وگوهاي فيلم بيشتر در خدمت پيشرفت داستان و دادن اطلاعات به مخاطب است. با اين وجود ديالوگ ها در صحنه هاي دو نفره چفت و بست خوبي دارند و گاه نمايشي مي شوند؛ همانند صحنه اي که ميان فروتن و مجتبي (دستيار يوسف) مي گذرد و فروتن دو پهلو و با کنايه صحبت مي کند.
صحنه خوب فيلمنامه
کمتر صحنه اي را مي توان در فيلمنامه نفوذي پيدا کرد که در پيشبرد فيلمنامه نقشي نداشته باشد که همين نقطه قوت اين فيلم در برابر خيل فيلم هاي ضعيفي است که امسال روي پرده آمده اند. با اين وجود کمتر صحنه اي هم در فيلمنامه پيدا مي شود که به خودي خود تأثيرگذار و نمونه اي باشد. شايد تنها بتوان صحنه اي را که مهري ناگزير از پاک کردن شعارهاي روي ديوار خانه اش مي شود، به عنوان نمونه آورد.
صحنه ضعيف فيلمنامه
از سويي ديگر صحنه ضعيفي هم در فيلمنامه نمي توان پيدا کرد. با اين وجود صحنه اي در فيلمنامه است که مي توانست پرداخت بهتري در فيلمنامه داشته باشد؛ صحنه اي که داريوش پس از سال ها به ديدار فريدون ميآيد. اين صحنه آن حس و حال لازم را ندارد؛ آن هم در حالي که يکي کور شده و ديگري لال است.
صحنه خوب اجرا شده از فيلمنامه
تمام صحنه هايي که در اردوگاه هاي عراق مي گذرند، پرداخت خوبي در اجرا دارند. از آن ها مهم تر صحنه ديدار مهري و فريدون پس از سال هاست که پرداخت بهتري نسبت به فيلمنامه پيدا کرده است. بازي امير جعفري با تأکيد بر ميميک چهره و نگاه هاي عميقش و حتي نقش آفريني خوب نسرين مقانلو حس و حال خوبي به اين صحنه بخشيده است.
نقش فيلمنامه در فروش فيلم
همان طور که از ابتدا پيش بيني مي شد، نفوذي فروشي متوسط را در گيشه تجربه کرده است. با اين وجود از اين سو و آن سو ديدگاه هاي مثبتي ر ا که درباره فيلم وجود دارد، مي توان ديد و شنيد. بي شک فيلمنامه نفوذي با تمام پيچيدگيهايش که خاص چنين تريلرهايي است و نيز با تکيه بر داستان گويي روان و قابل قبولش، در اين موفقيت نسبي نقشي مهم دارد.
ديدگاه برخي از منتقدان و نويسندگان سينمايي درباره فيلم يا فيلمنامه
منوچهر اکبرلو: ... نفوذي دو ويژگي شاخص دارد؛ اول آن که براي تماشا کردن ساخته شده و حاصل حديث نفس سازندگان آن نيست و خواسته که تماشاگرپسند باشد و دوم اين که براي جذب تماشاگر، هيچ گاه به ابتذال نزديک نمي شود و جذابيت را در دل روايت مي جويد. و اين ايجاد توقع مي کند که فيوضي و کاوري باز هم چنين فيلم هايي بسازند؛ فيلم هايي شرافتمندانه.
فيلمنامه نويس: داوود اميريان، بازنويسي: احمد کاوري، کارگردانان: احمدي کاوري، مهدي فيوضي، مدير فيلمبرداري: حسن پويا، مدير صدابرداري: جهانگير ميرشکاري، طراح صحنه و لباس: فرامرز بادرامپور، طراح چهره پردازي: بابک شعاعي، تدوين: حسن ايوبي، موسيقي متن: آريا عظيمي نژاد، بازيگران: امير جعفري، نسرين مقانلو، محمد کاسبي، قاسم زارع، مهران رجبي، رامين راستاد، اميررضا دلاوري، هوشنگ توکلي، سياوش خيرابي و جمشيد هاشم پور، تهيه کننده: جمال شورجه.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100