در وصف اسوه پایداری(2)

از ستيغ مأمن زرتشت هم بشكوه تر صخره اي كوتاه او (بوقبيسي) سربلند چهره خورشيد وارش زخمي موج شكيب موجب بشكوه نگاهش، پاي طوفان را كمند دور مي تابد همي خورشيد تا يابد افق پهنه اي در خور، چو او در شهر جاري مي شود
چهارشنبه، 22 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در وصف اسوه پایداری(2)

در وصف اسوه پایداری(2)
در وصف اسوه پایداری(2)


 






 

اشعاری در وصف حجت الاسلام غلامحسین جمی
 

ما گواهي مي دهيم اين مرد يك دريا دل است
 

شاعر:
از ستيغ مأمن زرتشت هم بشكوه تر
صخره اي كوتاه او (بوقبيسي) سربلند
چهره خورشيد وارش زخمي موج شكيب
موجب بشكوه نگاهش، پاي طوفان را كمند
دور مي تابد همي خورشيد تا يابد افق
پهنه اي در خور، چو او در شهر جاري مي شود
تا نگاهش مي وزد، بر موج هاي سرنگون
موج از موج نگاه او فرار مي شود
بادها بوي علي از منزل او مي وزند
نخل ها را گريه مي گيرد چون آن سو مي وزند
جنگجويان يادها دارند از او پيش رو
هر زمان با حسرت يك رزم در خود مي خزند
با بيان سادة يك ابر مي خواند نماز
ابر يعني ساده باريدن به رغم اهتزاز
جمعه ها با او پريشاني به عرفان مي رسد
جمعه ها با خطبه هاي اوست آبادان، حجاز
هيچ آيا ديده اي يك شهر و تنها يك صدا؟
هيچ آيا ديده اي ديدار انسان با خدا؟
هيچ آيا ديده اي جسمي سبك، جاني بلند؟
كه از خداي خود نسازد هيچ طوفانش جدا؟
شوكت شيران حق، بازيچه شمشير نيست
زور بازو در مصاف حق نمي آيد به كار
او چو ابراهيم در آتش زماني زيسته است
بشنويد اي مردم از ياد آتش، بي قرار
آتش ايمان او بر آتش كين چيره بود
ما فروغ شعله ايمان او بوديم و بس
با تمام قهرماني هايمان در روز جنگ
ما مطيع شعلة چشمان او بوديم و بس
آه اي چشمان محرم با حضور مرتضي
اي دو كتف مقتدر چون شانه هاي بوقبيس
اي وجودت جاي پاي صدر نبي و صد وصي
اي دلت همداستان با ناله هاي بوقبيس
گر حيات شهر وزني دارد از انفاس توست
با تو خرمشهر و آبادان به معنا مي رسند
باش و در جام حضور ما مي معنا بريز
گر نباشي «انما» هامان به «انا» مي رسند
ما گواهي مي دهيم اي بر نمازت حق گواه
شهر دنيا بود پيش از جنگ و اكنون آخرت
ياد بود و شرجي و نفت و تكاثر بود و شك
معصيبت بود و تزلزل بود و اكنون مغفرت
ما گواهي مي دهيم اين مرد يك دريا دل است
ناي او گر سوخته است از سوز هجران است و بس
ما كه ايم؟ اين آسمان سرخ مي گويد كه او
سينه اش گلزاري از ياد شهيدان است و بس
آسمان شهر يك شب كربلا را ديده است
كه از فراز شط به سوي خانة او پركشيد
اي زمين شهر، شرمت باد اگر روزي تو نيز
خواهي آن درياترين فرزانه را در بركشيد
اي زمين شهر اگر آمد به روي دوش خويش
پرچم انا فتحنايش كن و برخود ببال
ور نيامد... اي زبانت لال ريحان دور باد
از وجود حضرت افلاكي ايشان زوال
*******

آن مرد، يك كوه بود
 

شاعر: سيد حبيب حبيب پور
نخل ها شکسته اند
خانه ها ويرانند
آمبولانس هاي تركش خورده
ناي آژير كشيدن ندارند
همه چيز
بوي تسليم مي دهد
اما
كسي در مسجد
از ايستادگي مي گويد
و از بهشت
و از شكست حصر آبادان
**
از خرمشهر
خبرهاي تلخ مي رسد
از جزيره مينو
اخبار ناگوار
و از ذوالفقاري
خبر تمام شدن مهمات
اما مرد
با آن جثه نحيف
از پشت عينك ذره بيني اش
به چهره سيد نگاه مي كند
و با لبخند مي گويد
«سيد! امام گفت، ما پيروزيم.»
**
آژيرها
اذان مي گويند و
مردي
به احترام چشمان منتظر يك شهر
در مسجد
به قنوت ايستاده است.
آژيرها
شهر را پر كرده اند
و مردي كه براي دل هاي اميدوار به
پيروزي
خطبه مي خواند
**
خرماهاي له شده نخلستان جاسم
ماهي هاي تركش خورده شط

در وصف اسوه پایداری(2)

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.