معیار و عیار آزادی در اندیشه نقّاد استاد مطهری

1. حقیقت آزادی چیست؟ آیا آزادی یك پدیده است، و به اصطلاح علمای قدیم یك امر وجودی است كه اخیراً كشف شده است، مثل موجودات زنده یا غیر زنده یا در اجتماع رخ می‌دهد، و یا صرفاً یك امر عدمی است؟ عدم المانع است؟ و یا یك مفهوم انتزاعی است كه از یك صفت خاص و استعداد خاص انتزاع می‌شود؟ «1» دیگر اینكه چرا آزادی لازم الاحترام است؟
سه‌شنبه، 4 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معیار و عیار آزادی در اندیشه نقّاد استاد مطهری

معیار و عیار آزادی در اندیشه نقّاد استاد مطهری
معیار و عیار آزادی در اندیشه نقّاد استاد مطهری


 





 
1. حقیقت آزادی چیست؟ آیا آزادی یك پدیده است، و به اصطلاح علمای قدیم یك امر وجودی است كه اخیراً كشف شده است، مثل موجودات زنده یا غیر زنده یا در اجتماع رخ می‌دهد، و یا صرفاً یك امر عدمی است؟ عدم المانع است؟ و یا یك مفهوم انتزاعی است كه از یك صفت خاص و استعداد خاص انتزاع می‌شود؟ «1» دیگر اینكه چرا آزادی لازم الاحترام است؟
؟ اقسام بالا با این‌كه «میان عدم و وجود در واقع فاصله نیست» منافات ندارد.
2. آیا آزادی از مختصات انسان است؟ چرا انسان فقط از این موهبت خود را بهرهمند می‌داند؟ آیا حیوان‌ها مثل این مرغ‌ها و آهوها و گوسفندها نمی‌توانند ادعا كنند كه ما هم آزادیم؟ آیا اگر مثل اخوان الصفا انسان و حیوان را به اهم به محاكمه دعوت كنیم انسان جوابی دارد؟
3. می‌گویند آزادی حق است، حق غیرقابل سلب، دیگری نمی‌تواند به هیچوجه آنرا سلب كند (البته عملاً می‌تواند، یعنی حق سلب كردن ندارد و حق انتقال دادن به خود را و یا معدوم كردن و غیرقابل استفاده كردن آنرا ندارد)، خود شخص نیز نمی‌تواند آزادی خود را بفروشد یا ببخشد «2»، خواه آزادی در مقابل مملوكیت را به اینكه خود را برده كند و خواه آزادی اجتماع را به اینكه مثلاً به اختیار خود حق حاكمیت را از خود سلب كند. دلیل این مطلب چیست؟
4- می‌گویند آزادی را هیچ‌چیز نمی‌تواند محدود كند مگر آزادی دیگران، یعنی آزادی در همه چیز برای انسان هست و هیچ حدی ندارد مگر آنكه به آزادی دیگران لطمه وارد آید.
لازمه این سخن این است كه حتی مصالح خود و مصالح اجتماع نیز نمی‌تواند آزادی افراد را تحدید كند.
این مطلب در اخلاق جنسی و آزادی معاشرت مرد و زن جاری است. در ورقه‌های «اخلاق جنسی» گفته‌ایم كه طرفداران اخلاق نوین جنسی از سه اصل برای مدعای خود استفاده می‌كنند. اول اصل آزادی است. دوم اصل وابستگی سعادت به این‌كه استعدادهای انسان متساویاً پرورش یابند، زیرا تبعیض سبب آشفتگی غرائز می‌گردد. اصل سوم این است كه رغبت در اثر امساك فزونی می‌یابد و در اثر اشباع كاهش.
5. در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر می‌گوید: «اساس آزادی و عدالت و صلح جهانی «3» شناسایی حیثیت ذاتی كلیه اعضای خانواده بشری است. »
ما می‌خواهیم بفهمیم این حیثیت ذاتی كه به موجب آن هر انسانی احترام ذاتی دارد و انسان بماهو انسان این‌چنین است اعم از مرد و زن و سفید و سیاه و بلند و كوتاه، چیست؟ این جمله شامل سه نكته است؟ الف. بشر یك نوع حیثیت و شرافت ذاتی لازم الاحترام از طرف دیگران دارد. ب. این حیثیت تبعیض بردار نیست. ج. اساس آزادی و عدالت شناسایی این حیثیت ذاتی است.
ایضاً در مقدمه اعلامیه مذكور می‌گوید: «عدم شناسایی و تحقیر حقوق بشری منتهی به اعمال وحشیانه‌ای گردیده است كه روح بشریت را به عصیان واداشته است. نویسندگان این اعلامیه با این جمله می‌خواهند ادعا كنند كه منشأ كلیه ناراحتی‌های بشری را كشف كردهاند؛ همه ناراحتی‌ها و جنگ‌ها و زد و خوردها از این عدم شناسایی حیثیت ذاتی انسان بماهو انسان پیدا شده است؛ اقوامی به نام ملیت، نژاد، رنگ، مذهب، مدعی امتیاز و برتری نسبت به دیگران شدهاند و به حقوق ذاتی متساوی دیگران تجاوز كردهاند، آن‌ها نیز در صدد انتقام برآمده عكس العمل نشان دادهاند؛ اما اگر این معرفت «5» برای بشر پیدا شود هرگز خون‌ریزی و اختلاف پیدا نخواهد شد و صلح و عدالت و آبادی برقرار خواهد شد.
ایضاً در مقدمه می‌گوید: «ظهور دنیایی كه در آن افراد بشر در بیان عقیده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترین آرمان بشر اعلام شده است. » می‌گوید: «مردم ملل متحد ایمان خود را به حقوق اساسی بشر و مقام و ارزش فرد انسانی و تساوی حقوق مرد و زن مجدداً در منشور اعلام كردهاند. » ایضاً: «دول عضو متعهد شدهاند كه احترام جهانی و رعایت واقعی حقوق بشر و آزادی‌های اساسی را با همكاری سازمان ملل تأمین كنند. ».
6. در كتاب حقوق بشر تألیف دكتر پور سعیدی می‌گوید حكمایی امثال هوبز آزادی را امری طبیعی و ناشی از میل طبیعی هر كس به نفس خود و به سودجویی شخصی دانستهاند.
7. از نظر ما خواستن و اراده اگر آن را ناشی از هدفی در طبیعت ندانیم منشأ حقی نمی‌شد، این خواست در حیوان هم هست.
8. از نظر ما توجیه حیثیت ذاتی انسان به این است كه برای انسان مقامی و درجه‌ای خاص در وجود قائل شویم و برای او مأموریّتی تكوینی و غایی (نه تشریعی) قائل گردیم. منع و جلوگیری چون ایجاد سد در مقابل هدف طبیعت و جلو تكامل را می‌گیرد و تكامل با هدف صورت می‌گیرد، جایز نیست، یعنی منشأ ذاتی مرتبه وجود و مأموریت دادن طبیعت است و اساساً حقوق را جز از طبیعت آن هم با شناسایی اصل علت غایی نمی‌توان توجیه كرد.
9. از نظر فلسفه اجتماعی تطبیقی، ما باید این بحث را در مسأله حسن و قبح عقلی جستجو كنیم.
10. در ورقه‌های «اسلام و آزادی عقیده» ما میان خو و بدی كه واقعیتش به ذوق و انتخاب بسته است و خوب و بدی كه از این نظر مطلق است فرق گذاشته‌ایم- رجوع شود.
11. در اعلامیهء جهانی حقوق بشر فرقی میان تساوی حقوق و تشابه حقوق «6» گذاشته نشده است. ما در یادداشت‌های «حقوق زن» این دو جهت را از یكدیگر تفكیك كرده‌ایم.
12. كارل ماركس و برخی دیگر از اروپائیان سیستم اقتصادی یا سیاسی خود را بر اساس حقوق طبیعی و حیثیت ذاتی بشری ننهادهاند.
13. رجوع شود به كتاب جهانی كه من می‌شناسم و كتاب لذات فلسفه و كتاب آزادی فرد و قدرت دولت.
14. از نظر ما فلسفهء اروپایی از لحاظ بیان فلسفه و منشأ آزادی و همچنین از لحاظ بیان علت لزوم احترام آزادی عقیم است، زیرا قادر نیست حیثیت ذاتی بشر را آن‌طور كه سبب گردد برای همه لازم الاحترام باشد توجیه كند و نتیجهء آنرا ذكر كند.
15. به نظر ما مسألهء لازم الاحترام همان مفهوم «باید» است. این تكلیف است، ریشهء این تكلیف كجاست؟ این فرمان را بشر از چه مقامی می‌پذیرد؟ از خدا یا از عقل یا از وجدان؟ یا از خلقت؟ (البته مبدأ خلقت و مبدأ خالق از این نظر یكی است).
16. در فلسفهء اروپا هر وقت كه سخن از حقوق الهی به میان می‌آید، آنرا با حقوق طبیعی و فطری دو تا میدانند، آن‌ها حقوق الهی جز به نحو تشریعی تصور نمی‌كنند، در صورتی كه حقوق طبیعی خود بر دو قسم است: حقوق طبیعی بیهدف و حقوق طبیعی ذی هدف. اگر پای هدف و مسیر طبیعی و غائی به میان نیاید حقوق معنی ندارد و تا اصل توحید به میان نیاید، تكامل و تعقیب هدف بی‌معنی است.
17. در اعلامیهء جهانی حقوق بشر آزادی را بر اصل حیثیت ذاتی انسانی مبتنی می‌كنند، در صورتی كه لازمهء حیثیت ذاتی انسان این است كه آن حیثیت را محترم بشماریم به اینكه آنرا تكمیل (كنیم) و دور از آلودگی نگه داریم، نه اینكه آنرا به حال خود بگذاریم، هر طور می‌شود بشود.
بلی آزادی از آن جهت كه بشر را وارد صحنهء تنازع بقا می‌كند «7» و گوهر انسان در محیط آزاد بهتر و بیشتر رشد می‌كند خوب است، آزادی یك مسألهء فلسفی است زیرا امكان استعدادی، پدیدهء طبیعی و قابل مطالعهء حسی و تجربی نیست.
19. آزادی دادن به بتپرست و جاهل و مشرك، احترام به حیثیت ذاتی انسانی نیست، پس عقیده باید آزاد باشد یعنی چه؟
20. آزادی كلی به این معنی صحیح است كه نباید مانع بروز استعدادهای بشر شد؛ دیگر به این معنی صحیح است كه بسیاری چیزهاست كه با جبر نمی‌توان به بشر تحمیل كرد، و دیگر به این جهت است كه بشر موجودی است كه باید بالاختیار و در صحنهء تنازع و كشمكش به كمال خود برسد؛ اما آزادی به معنی اینكه نباید مزاحم خواب بشر شد، غلط است. فروید به عنوان افتخار بزرگی برای خود می‌گوید: «بعد از مدت‌ها فهمیدم از كسانی هستم كه مزاحم خواب بشر شدهام». با اینكه در این جهت هم اشتباه كرده است اما این تهمت را به خود زده است.
21. آنچه تا اینجا معلوم شد عبارت است از: الف. آزادی پدیدهء طبیعی نیست، از صفات واقعی انتزاعی فلسفی یا از صفات فرضی ریاضی اشیاء هم نیست، بلكه مفهومی است اعتباری و علمی كه از استعداد طبیعی موجودی برای تكامل اعتبار می‌شود و خلاصه مفهومش این است كه نباید مانعی در راه رشد استعداد طبیعی انسان به وجود آورد (نه اینكه نباید مانعی در مقابل خواسته و عقیدهء او ایجاد كرد).
ب. ایجاد مانع برای رشد طبیعی یك گیاه مثل اینكه گلی را در سایه یا در محیط تنگ و كوچك از لحاظ فضا قرار دهیم كار ناپسند و تجاوز به حق هست اما چون مقرون به شعور از طرف گل نیست، ظلم نیست و در حیوان اگر مستلزم ایذاء باشد ظلم است و الا نه. اما به مصرف انسان رساندن گیاه یا حیوان به هیچ نحو ظلم نیست. پس این بحث كه در نمرهء 2 طرح شد [كه] آیا آزادی از مختصات انسان است یا نه، به این صورت باید حل شود كه معنی آزادی لزوم عدم ایجاد مانع است، این لزوم دربارهء انسان صادق است فقط و دربارهء گیاه به هیچ نحو صادق نیست هرچند گیاه هم دارای حقوقی است، و دربارهء حیوان فقط آنجا كه موجب اذیت در كار باشد نباید ایجاد اذیت و آزار كرد ولی این معنی غیر از آزادی مصطلح است، پس آزادی از مختصات انسان است.
ج. خود آزادی حق است نیست بلكه تكلیف است كه متوجه دیگران است و منشأ انتزاع آن حقی است در طبیعت كه عبارت است از استعداد كمالی انسان بماهو انسان كه مانع ایجاد كردن در راه آن استعداد سبب محرومیت و مقبونیت انسان می‌گردد.
«علت اینكه آزادی غیرقابل سلب است كه تكلیف است و متوجه غیر خود شخص است و در تكلیف قابلیت سلب و اسقاط معنی ندارد، تنها در حقوق است كه می‌توان از قابل اسقاط بودن آن بحث كرد؛ تازه در حقوق نیز فرق است میان حقوق طبیعی كه در عین اینكه حق فرد است، حق طبیعت است و حقوق اجتماعی و موضوعه كه واضح آن خود انسان‌ها و قوانین موضوعه می‌باشند. حقوق موضوعه به معنی این است كه قانون مجوز برای استفاده درست می‌كند، ولی حقوق طبیعی به معنی این است كه طبیعت این مسیر را برای كمال خود انتخاب كرده است، لهذا فرد در حقوق طبیعی حق اسقاط ندارد.
ه. گفتیم آزادی را علاوه بر آزادی دیگران مصالح خود فرد و همچنین مصالح اجتماع می‌تواند محدود كند، زیرا لازمه حق طبیعی و حیثیت ذاتی انسان لزوم احترام هست، اما لازمه احترام كاری به كار او نداشتن نیست، بلكه لازمه آن این است كه هر عملی كه استعدادهای طبیعی را رشد بدهد، جایز بشماریم. در فلسفه اروپایی لازمه احترام به حیثیت ذاتی انسان این دانسته شده است كه خواستهها و تمایلات و پسندها و انتخاب‌های هر انسانی باید محترم شمرده شود؛ چون هر انسانی محترم است پس هر عقیده‌ای كه انتخاب كرد، محترم است ولو آن عقیده سخیف‌ترین و موهن‌ترین و متناقض‌ترین عقاید با شأن و مقام انسان باشد «8»، پس اگر انسان‌ها گاو پرستی (مثل هندوها) یا عورت‌پرستی (مثل ژاپنیها) یا هر عقیده سخیف دیگر پیدا كنند، به موجب اینكه انسان‌ها این عقیده را انتخاب كردهاند بر همه انسان‌های دیگر لازم است كه به عقیده آن‌ها احترام بگذارند.
اما مطابق آنچه ما گفتیم انسان از آن نظر محترم است كه به سوی هدف تكاملی طبیعی حركت می‌كند، پس تكامل محترم است، هر عیده ولو زاییده انتخاب خود انسان باشد كه نیروهای كمالی او را راكد [كند] و در زنجیر قرار دهد، احترام ندارد «9»، باید آن زنجیر را ولو به زور از دست و پای آن انسان‌ها باز كرد و هر عقیده‌ای كه نیروهای او را آزاد می‌كند و او را در مسیر تكامل رهبری می‌كند ولو زاییده انتخاب خود انسان‌ها نباشد. باید به انسان عرضه داشت- و اگر امكان تحمیل دارد، باید تحمیل كرد- علیهذا كورش كه می‌گویند به بابلی‌ها آزادی داد كه به معابد خود بروند، از لحاظ سیاسی اگر عمل مهمی كرده است، از لحاظ انسانی كار ناصوابی انجام داده است. كار صواب كار ابراهیم بود كه رفت و بت‌ها را با تبر شكست. كار موسی صواب بود كه با عصا به بت‌ها اشاره كرد و گفت: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقاً» «11» و ریشه حیثیت ذاتی بشر كه از مختصات انسان است، همان است كه قرآن فرمود: «و لقد كرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر... » «12»، ریشه آن «انی جاعل فی الارض خلیفة» «13» است. اما طبق منطق مادی، بشر یك حیثیت ذاتی خاصی كه موجب حقوق خاصی بشود، ندارد و نویسندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر معلوم
نیست كه وابسته به چه مكتبی هستند «12» كه چنین سخنی گفتهاند، اگر مادی مسلك باشند- همچنان كه از عدم فرقشان بین مذهب و لامذهبی پیداست- سخنشان بیاساس مطلق است.
ز. حقوق الهی با حقوق طبیعی مغایر و مباین نیست، بلكه حقوق طبیعی را اگر جنبه غائی بدهیم و طبیعت را ذی هدف بدانیم نام «حقوق الهی» به خود می‌گیرد، بلكه اگر دفت كنیم، حقوق طبیعی غیر غائی و غیر الهی بی‌معنی است.
ح. مسأله آزادی به دلیلی كه در نمره الف گفتیم، یك مسأله فلسفی است و ضمناً یك نمونه است از یك بحث فلسفی مجزا و مستقل از مسائل تجربی و عملی.
ط. تكلیف آزادی مربوط به پنج مورد است: اول در مسائل شخصی و سلیقه‌ای. دوم در مسائلی كه كمال بودن آن‌ها فرع بر این است كه انسان آزادانه آن‌ها را انتخاب كند، مثل راستی و امانت و عدالت. سوم در مواردی كه امكان اجبار در آن‌ها نیست از باب اینكه یك عمل ارادی نیست، مثل محبت و علاقه. چهارم در مواردی كه رشد اجتماعی موقوف است به اینكه افراد آزادانه عقلی را انجام دهند، مثل انتخاب وكیل. پنجم در مواردی كه مرجحی برای تحمیل عقیده دیگران بر عقیده خود شخص وجود ندارد. ششم- كه از همه شاید مهم‌تر است- در مورد برخورد تفكرات منطقی.
ما چهار مورد از این شش مورد را در ورقه؟ «اسلام و آزادی عقیده، شرح داده‌ایم.
ی. آزادی عقیده (به معنی آزادی اعتقاد دینی) در اسلام از آن جهت است كه عقیده قابل اجبار و اكراه نیست (لا اكراه فی الدین) «15» چنانكه در ورقه‌های «اسلام و آزادی عقیده» شرح داده‌ایم.
یا آزادی كه به عقیده ما تكلیف است «16»، از آن جهت كه مكلف خود شخص است درباره خود، یا دیگران نسبت به او، بر دو قسم است: آزادی معنوی و آزادی اجتماعی. آنجا كه انسان مكلف است كه خود را برده و بنده خرافات فكری یا هواهای نفسانی قرار ندهد آزادی جنبه درونی و باطنی دارد، و آنجا كه دیگران مكلفند كه نسبت به او و راه و مسیر او قید و بندی ایجاد نكنند آزادی جنبهء خارجی و بیرونی دارد.
22. در اسلام تعبد و تقلید در عقاید كافی نیست و این معنای آزادی عقیده به معنی آزادی تفكر است.
23. اسلام دو نوع جهاد دارد: جهاد تدافعی به منظور مقاومت در مقابل زور، و جهاد آزادیبخش به منظور نجات دادن اكثریت اسیر یا بیخبر و جاهل، و بالاخره به منظور خراب كردن تكیهگاه عقیده‌ای رژیمی فاسد. (رجوع شود به كتاب حقوق بین الملل اسلامی تألیف جلال الدین فارسی)
24. قرآن مثل این است كه اختلاف عقیده و جنگ عقاید را لازم و ضروری می‌داند (ولو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة) «17» 25- اسلام و تذكر: فذكر انما انت مذكر است علیهم بمصطیر «18»
26. اسلام و دعوت: أودع الی سبیل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة «19»
27. اسلام جنگ به خاطر استعلا را محكوم می‌كند: تلك الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا «20»
28. چرا خدا تكویناً مردم را مؤمن نمی‌كند؟ (و لو شاء ربك لا من فی الارض كلهم جمیعاً افأنت تكره الناس حتی یكونوا مؤمنین «21» آیا به این جهت است كه ایمان قابل اجبار نیست، یا از آن جهت كه فضیلت‌های اخلاقی در صورت اجبار فضیلت نیستند، یا از آن جهت كه اختلاف لازمهء نظام احسن است؟
29. اسلام جهاد تدافعی را لازم می‌داند: اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا «22» و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونكم «23» ك
30. اسلام جهاد تدافعی را لازم می‌داند: و ما لكم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهل‌ها و اجعل لنا من لدنك ولیّاً و اجعل لنا من لدنك نصیراً «24»
31. اسلام حدود جنگ تدافعی و آزادی بخش و بالاخره جهاد مشروع را از جنگ‌های تجاوزكارانه و ناصواب مشخص كرده است و تجاوز از عدالت را حتی در مورد دشمن ناصواب می‌داند: و لایجرمنّكم شنان قومان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا «25»
32. در اسلام عملیاتی از قبیل مسموم كردن و قتل عام و شبیخون زدن ممنوع شده است.
33. از نمره 23 به این طرف رجوع شود به كتاب حقوق بین الملل اسلامی جلال الدین فارسی. ایضاً رجوع شود به یادداشت‌های «جهاد».
34. عطف به نمرهء ط- ی/21 در اسلام آزادی عقیده و فكر وجود دارد ولی نه بر اساس اینكه انسان محترم است و لازمه احترام انسان احترام به هر نوع عقیده اوست خواه حق باشد یا باطل، و نه از آن جهت كه دین یك امر فردی و شخصی و سلیقه‌ای است و خوبی آن نسبی است، و نه از آن جهت كه تحمیل عقیده‌ای بر شخصی كه عقیده خاصی دارد ترجیح بلامرجح است. این آخری را باید توضیح دهم. در مسائلی كه جدی است و مربوط به مصالح عالی بشریت است، نظیر طب و علاج بیماری‌های خطرناك، اگر حقیقت ثابت و مسلم شناخته شود همه موظفند كه از شاهراه بروند. مثلاً چون بیماری خطرناك دیفتری شناخته شده و راه علاجش هم دانسته شده است، هر پزشكی موظف است كه از این راه شناخته شده برود، اگر پزشكی مدعی شود كه من فرضیهء خاصی دارم و از فرضیهء شخصی خودم پیروی می‌كنم قابل تعقیب است، او فقط حق دارد فرضیه خود را به شورای عالی پزشكی ارجاع كند نه اینكه ملاك عمل قرار دهد. اما مادامی كه شاهراه كشف نشده و هركسی مدعی شنیدن بانگ جرمی است و كوره راهی را پیشنهاد می‌كند و فرضیه‌ای می‌سازد و مدعی است كه راه من صدی پنجاه یا شصت مفید است و دیگری هم متد و راه و فرضیه دیگری دارد و مدعی است كه راه من به همین نسبت مفید است، مثل اینكه سرطان شناخته نشده ولی افرادی مدعی یك كوره راهها و فرضیهها هستند، در این صورت فرضیه و عقیده و ظن هركس برای خودش معتبر است و هیچ‌كس نمی‌تواند عقیده خود را به دیگری تحمیل كند، همچنان كه مجتهدین در مسائل ظنی اجتهادی و مقلدین در اختیار و انتخاب مرجع حریت و آزادی دارند، زیرا بشر راه ظنی می‌پیماید و عقاید ظنی را نمی‌توان اثبات و تحمیل كرد. در اینگونه موارد هیچ‌كسی حق ندارد به هیچوجه معترض عقیده دیگری بشود و عقیده خود را به دیگری تحمیل كند، زیرا تحمیل اینگونه عقیده تحمیل اراده شخصی است بر شخص دیگر، برخلاف آنجا كه حقیقت از روی علم ثابت و مسلم باشد كه در آنجا تحمیل اراده و خواست شخص نیست، تحمیل حقیقت ثابت و قطعی است.
اروپائیان آزادی عقیده را بر این سه اصل مبتنی كردهاند: اصل احترام انسان، اصل شخصی بودن دین، اصل اینكه تحمیل نظر و عقیده و فرضیه و خواسته شخصی بر شخص دیگر ترجیح بلامرجح است. اما نظر اسلام در آزادی عقیده به سه مطلب دیگر است كه قبلاً اشاره شد، یكی اصل اینكه فضائل روحی و نفسانی در فضیلت بودن خود نیازمند به اراده و اختیار می‌باشند، یعنی تقوا و عفت و امانت آنگاه فضیلت می‌باشند كه انسان آن‌ها را برای خود انتخاب كرده باشد، دیگر اینكه محبت و عقیده از قلمرو و اجبار خارج است. سوم اینكه اسلام به طور كلی طرفدار تفكر آزاد است در اصول دین، و اصول دین جز با تفكر آزاد پیدا نمی‌شود. و اما مسأله اینكه اسلام اختلاف عقیده و جنگ عقاید را لازم می‌داند، نمی‌توان دلیل مستقل شمرد، زیرا اختلاف عقیده در مسائل اصولی مطلوب با لذات اسلام نیست، مطلوب بالعرض است، یعنی نه از آن جهت مطلوب است كه اسلام می‌خواهد كه این اختلاف موجود باشد و ذات اختلاف مطلوب است بلكه از آن جهت اختلاف مطلوب است كه تا جنگ عقاید نباشد، حقیقت ایمان و مسائلی كه باید به آن‌ها ایمان آورد و بالاخره مسیر روحی بشر به سوی حقایق ایمانی بدون جنگ و مبارزه صورت نمی‌گیرد. در ورقه‌های «شك» و ورقه‌های «علم و یقین» گفته‌ایم كه شك مقدمه یقین است. رجوع شود.
35. یكی از سخیف‌ترین سخنان این است كه مواد اعلامیه حقوق بشر درباره اصل آزادی و مساوات به تصویب مجلسین رسیده است پس دیگر واجب الاتباع است.
36- باید گفت فرق است میان آزادی عقیده و آزادی تفكر. آنچه باید آزاد باشد تفكر منطقی و محاسبه است نه عقیده و گرایش كه به علل خاصی پیدا می‌شود و احیاناً مانع تفكر است. نگویید این مناقشه لفظی است، زیرا آنچه مصداقاً معرفی می‌شود، نظیر داستان كوروش، یا جریان‌هایی كه می‌گویند در انگلستان به.
گاو پرست هم اجازه داده می‌شود گاو پرستی كند، همچنین به بت پرست، [دلیل این مطلب است].
اما اسلام همانطور كه پول قلب را لازم الكسر می‌داند، بت و گوساله را نیز لازم الاعدام می‌داند.

پي‌نوشت‌ها:
 

(1)- و آیا آزادی از مفاهیم حقیقی است و به اصطلاح از حقایق است كه جزء مسائل نظری است و از مسائلی است كه درباره آن‌ها مفهوم است «است» صادق است، یا از مفاهیمی است كه درباره آن‌ها مفهوم «باید» صادق است یعنی از مفاهیم عملی و جزو حكمت عملی است؟ حق این است كه آزادی از مفاهیم عملی است ولی منشأ انتزاع آن حقیقتی نظری و آن استعداد طبیعی است.
(2)- اما می‌تواند معاوضه كند، زیرا می‌تواند به واسطه آزادی دیگران از آن صرفنظر كند.
(3)- البته مقصود این است كه اساس برقراری و تثبیت و عملی شدن آزادی شناسایی حیثیت ذاتی انسان است نه اساس خود آزادی.
(4)- و البته از این سه نكته دو نكته اول صحیح است و نكته سوم مورد ایراد ماست.
(5)- البته مقصود تنها این نیست كه این معرفت را مثل یك مسأله ریاضی با یك فرمول در ذهن طرف وارد كنند، بلكه باید به كمك تربیت آنرا به صورت خوی و خلق درآورد. اما ما می‌خواهیم [بدانیم] اساس این معرفت چیست. آیا تنها تلقین است یا مبنای علمی هم دارد؟
(6)- و به عبارت دیگر یك جنسی یا دو جنسی بودن حقوق.
(7)- به عبارت دیگر تفكر بشر و اظهار فكر به صورت منطقی باید آزاد باشد و این غیر این است كه خرافه باید آزاد باشد، و عیده باید آزاد باشد. عقیدهها اغلب دلبستگی‌هاست و مانع آزادی تفكر است.
(8)- و در حقیقت مانع آزادی تفكر باشد.
(9)- و در واقع آنچه باید آزاد باشد و زمینه آزادی آن فراهم شود، آزادی تفكر و پرورش تفكر است و این غیر از آزادی عقیده است.
(10)- طه/97.
(11)- اسراء/81.
(12)- اسراء/70.
(13)- بقره/30.
(14)- رجوع شود به مقاله 11 از مقالات اینجاب در مجله (زن روز) تحت عنوان «زن در حقوق اسلام». [این مقالات بعداً به صورت كتاب نظام حقوق زن در اسلام درآمد.]
(15)- بقره/25.
(16)- یك مطلب عمده كه بحث نشده این است كه چرا و به چه موجبی هر انسانی باید آزادی خودش را محترم بشمارد و از دست ندهد؟ دیگر اینكه چرا بر هر انسانی فرض است كه آزادی دیگران را محترم بمشارد؟ (رجوع شود به نمرهء 15)
(17)- هود/118.
(18)- غاشیه/21 و 22.
(19)- نحل/125.
(20)- قصص/83.
(21)- یونس/99.
(22)- حج/39.
(23)- بقره/190.
(24)- نساء/75.
(25)- مائده/2.
 

منبع:نشریه كیهان
ارسال توسط کاربر محترم سایت : j133719




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط