چرا زبان هم را نمي فهميم؟
چگونه سخن گفتن موضوع بسيار مهمي است که زبانشناسي معاصر بايد به آن توجه کند تا مردم ياد بگيرند کنار هر جمله خود چراغي برافروزند و حرف دل خود را به مخاطب انتقال دهند. مولوي نازنين داستاني تعريف مي کند و آخرش مي گويد:
در کف هر يک اگر شمعي بُدي
اختلاف از گفت شان بيرون شدي
جاي ديگري هم قصه جالب تري تعريف مي کند:
چهار نفر غيرهمزبان با هم به سفر مي رفتند.گرسنه شدند و پول هاي شان را روي هم گذاشتند.
ترک گفت:من اووزووم مي خوام.
رومي گفت:من استافيل مي خوام.
عرب گفت:من عِنَب مي خوام.
فارس گفت:من انگور مي خوام...
و با هم جر و بحث کردند و هيچ کس نفهميد ديگري چه مي خواهد. زبانشناسي که اهل دل بود.از آنجا مي گذشت. داستان آنها را شنيد و گفت:پولاتونو بدين تا براتون همون چيزي رو بخرم که مي خواين. او رفت و انگور خريد و هر چهار نفر با خرسندي گفتند:ما همينو مي خواستيم... و جناب مولوي در ادامه مي گويد:
اي بسا دو ترک و کردِ همزبان
اي بسا دو ترک چون بيگانگان
پس همدلي از همزباني خوش تر است...
اين دو داستانِ آن عالي جناب که صاحب کتاب بوده، نشان مي دهد که قرن هاست که مردم زبان هم را نمي فهمند. بروز اين مشکل يا به دليل آشنا نبودن با معاني کلمات است (مثل اووزووم و عنب و استافيل و انگور که هر چهار به يک معني است)، يا به دليل دقت نکردن است (مثل فيلي که در خانه تاريک است و هر کس مي خواهد با لمس کردن بفهمد فيل چه شکلي است). امروز هم اين ندانستن ها وجود دارد و گسترده تر هم شده است.
مثال: اولي با همسرش مشاجره کرده و با قيافه اي اخمو به محل کارش مي رود. دومي او را مي بيند و با خودش مي گويد: اين چرا امروز به من اخم کرده؟ و خودش هم اخم مي کند. اولي با خودش مي گويد: اين ديگه چرا با من سرسنگين شده؟ زياد بهش رو دادم. بايد حال شو بگيرم... و به زودي اولي و دومي با هم دشمن مي شوند. چرا؟ زيرا باز هم به قول مولوي نازک انديش و زبان فهم:
هرکسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
آنها ذهن خواني کردند و زبان واقعي دل و احساسات يکديگر را درک نکردند. مثالي ديگر:
زن: اين روزا شارژ تلفنا خيلي زود تموم مي شه...
مرد: منظورت اينه که من به دوستام اسم و مس ميزنم؟
زن: وا؟ چرا اينجوري جواب ميدي؟
مرد: خودت چرا همه ش کنايه ميزني؟
زن: من که با تو نبودم... منظورم گوشي خودم بود. ديروز شارژش کردم، امروز تمام شده.
مرد: منظورت اينه که من از گوشي تو استفاده کردم؟
زن، بسه ديگه!حوصله مو سربردي!
مرد: خيلي پررو شدي...
زن: تو زبون منو نمي فهمي... من رفتم خونه مامانم اينا...
برخي از افراد به ويژه مردها، کلماتي به کار مي برند که هم غيرارادي است هم در معني ديگري مصرف مي شود. نخست مثالي مي نويسم:
مرد به برادرش: نمي تونيم بياييم خونه تون آخه خانمم گرفتاره... ميخواد بره جايي... به قول معروف هنرمنده و ميره اپرا...دقت کنيد که «به قول معروف» در اين جمله جايگاه صرفي و نحوي ندارد. گوينده آن، با به کار بردن اين واژه ها، نارضايتي پنهان خود را از اپرا رفتن خانمش نشان مي دهد.
مثالي ديگر:
مرد: يه مقاله اي خوندم که «به قول معروف» درباره زير ابرو برداشتن پسرا بود. آخه داداش کوچيکه م «به قول معروف» زير ابرو بر ميداره... در اين مثال «به قول معروف» نشان دهنده شرم گوينده است. او دوست ندارد در اين زمينه حرف بزند ولي چون ناچار است، از «به قول معروف» کمک مي گيرد تا حرف زدن خودش را توجيه کند و به آن مشروعيت اجتماعي ببخشد و بگويد چنين حرف هايي «قول معروف» است نه «قول خودم».
مثال سوم:
مردم :ديگه «به قول معروف» ميخوام با داداشت رک حرف بزنم و بگم طلبم رو بدم...اين «به قول معروف» نشاندهنده پايين بودن اعتماد به نفس گوينده است. او دارد مي گويد خودم آدم خوبي هستم و برايم مهم نيست که طلبم را بدهد يا ندهد ولي «به قول معروف»استناد مي کنم تا پولم را پس بدهد.
به کاربردن چنين کلماتي، به اين مفهوم است که بسياري از مردم نمي توانند يا شهامت ندارند که حرف دل شان را بزنند بنابراين مخاطب نيز نمي تواند منظور آنها را بفهمد. يکي ديگر از اين کلمه ها «ظاهراً»است. باز هم مثال:
با آقاي مهندس تماس گرفتم «ظاهراً» طرح منو رد کردن ... در اين مثال «ظاهراً» يعني طرح من خوب بوده ولي مهندس به دلايلي آن را رد کرده است. گوينده نمي خواهد حرف دلش را بزند. شايد دوست ندارد بحث کند. شايد به طرح خودش اعتماد چنداني ندارد. شايد شرمش مي آيد از طرحش دفاع کند. مثال براي اخراج مؤدبانه:
رئيس: «ظاهراً»خيلي گرفتارين که هر روز دير مياين شرکت و کاراتون مدام عقب ميفته.«بهتره»مدتي برين مرخصي...«ظاهراً»يعني خبر دارم که کار ديگري پيدا کرده اي و نمي خواهم کار اينجا را هم از دست بدهي...«بهتره» يعني خودت برو استعفا بده و گرنه اخراجت مي کنم. آخرين مثال:
«ظاهراً»وقت نکردين به پرونده آقاي ارباب رجوع زاده رسيدگي کنيم...پرونده شو بيارين تا «خودم»انجامش بدم... يعني مدتي است کارهايت را پشت گوش مي اندازي. من رئيس هستم و به پرونده ها رسيدگي نمي کنم بنابراين وقتي که مي گويم «خودم» يعني دارم تهديدت مي کنم که روي لبه تيغ راه مي روي و هر لحظه ممکن است اخراجت کنم...
منبع:اطلاعات هفتگي شماره 3417
در کف هر يک اگر شمعي بُدي
اختلاف از گفت شان بيرون شدي
جاي ديگري هم قصه جالب تري تعريف مي کند:
چهار نفر غيرهمزبان با هم به سفر مي رفتند.گرسنه شدند و پول هاي شان را روي هم گذاشتند.
ترک گفت:من اووزووم مي خوام.
رومي گفت:من استافيل مي خوام.
عرب گفت:من عِنَب مي خوام.
فارس گفت:من انگور مي خوام...
و با هم جر و بحث کردند و هيچ کس نفهميد ديگري چه مي خواهد. زبانشناسي که اهل دل بود.از آنجا مي گذشت. داستان آنها را شنيد و گفت:پولاتونو بدين تا براتون همون چيزي رو بخرم که مي خواين. او رفت و انگور خريد و هر چهار نفر با خرسندي گفتند:ما همينو مي خواستيم... و جناب مولوي در ادامه مي گويد:
اي بسا دو ترک و کردِ همزبان
اي بسا دو ترک چون بيگانگان
پس همدلي از همزباني خوش تر است...
اين دو داستانِ آن عالي جناب که صاحب کتاب بوده، نشان مي دهد که قرن هاست که مردم زبان هم را نمي فهمند. بروز اين مشکل يا به دليل آشنا نبودن با معاني کلمات است (مثل اووزووم و عنب و استافيل و انگور که هر چهار به يک معني است)، يا به دليل دقت نکردن است (مثل فيلي که در خانه تاريک است و هر کس مي خواهد با لمس کردن بفهمد فيل چه شکلي است). امروز هم اين ندانستن ها وجود دارد و گسترده تر هم شده است.
مثال: اولي با همسرش مشاجره کرده و با قيافه اي اخمو به محل کارش مي رود. دومي او را مي بيند و با خودش مي گويد: اين چرا امروز به من اخم کرده؟ و خودش هم اخم مي کند. اولي با خودش مي گويد: اين ديگه چرا با من سرسنگين شده؟ زياد بهش رو دادم. بايد حال شو بگيرم... و به زودي اولي و دومي با هم دشمن مي شوند. چرا؟ زيرا باز هم به قول مولوي نازک انديش و زبان فهم:
هرکسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
آنها ذهن خواني کردند و زبان واقعي دل و احساسات يکديگر را درک نکردند. مثالي ديگر:
زن: اين روزا شارژ تلفنا خيلي زود تموم مي شه...
مرد: منظورت اينه که من به دوستام اسم و مس ميزنم؟
زن: وا؟ چرا اينجوري جواب ميدي؟
مرد: خودت چرا همه ش کنايه ميزني؟
زن: من که با تو نبودم... منظورم گوشي خودم بود. ديروز شارژش کردم، امروز تمام شده.
مرد: منظورت اينه که من از گوشي تو استفاده کردم؟
زن، بسه ديگه!حوصله مو سربردي!
مرد: خيلي پررو شدي...
زن: تو زبون منو نمي فهمي... من رفتم خونه مامانم اينا...
برخي از افراد به ويژه مردها، کلماتي به کار مي برند که هم غيرارادي است هم در معني ديگري مصرف مي شود. نخست مثالي مي نويسم:
مرد به برادرش: نمي تونيم بياييم خونه تون آخه خانمم گرفتاره... ميخواد بره جايي... به قول معروف هنرمنده و ميره اپرا...دقت کنيد که «به قول معروف» در اين جمله جايگاه صرفي و نحوي ندارد. گوينده آن، با به کار بردن اين واژه ها، نارضايتي پنهان خود را از اپرا رفتن خانمش نشان مي دهد.
مثالي ديگر:
مرد: يه مقاله اي خوندم که «به قول معروف» درباره زير ابرو برداشتن پسرا بود. آخه داداش کوچيکه م «به قول معروف» زير ابرو بر ميداره... در اين مثال «به قول معروف» نشان دهنده شرم گوينده است. او دوست ندارد در اين زمينه حرف بزند ولي چون ناچار است، از «به قول معروف» کمک مي گيرد تا حرف زدن خودش را توجيه کند و به آن مشروعيت اجتماعي ببخشد و بگويد چنين حرف هايي «قول معروف» است نه «قول خودم».
مثال سوم:
مردم :ديگه «به قول معروف» ميخوام با داداشت رک حرف بزنم و بگم طلبم رو بدم...اين «به قول معروف» نشاندهنده پايين بودن اعتماد به نفس گوينده است. او دارد مي گويد خودم آدم خوبي هستم و برايم مهم نيست که طلبم را بدهد يا ندهد ولي «به قول معروف»استناد مي کنم تا پولم را پس بدهد.
به کاربردن چنين کلماتي، به اين مفهوم است که بسياري از مردم نمي توانند يا شهامت ندارند که حرف دل شان را بزنند بنابراين مخاطب نيز نمي تواند منظور آنها را بفهمد. يکي ديگر از اين کلمه ها «ظاهراً»است. باز هم مثال:
با آقاي مهندس تماس گرفتم «ظاهراً» طرح منو رد کردن ... در اين مثال «ظاهراً» يعني طرح من خوب بوده ولي مهندس به دلايلي آن را رد کرده است. گوينده نمي خواهد حرف دلش را بزند. شايد دوست ندارد بحث کند. شايد به طرح خودش اعتماد چنداني ندارد. شايد شرمش مي آيد از طرحش دفاع کند. مثال براي اخراج مؤدبانه:
رئيس: «ظاهراً»خيلي گرفتارين که هر روز دير مياين شرکت و کاراتون مدام عقب ميفته.«بهتره»مدتي برين مرخصي...«ظاهراً»يعني خبر دارم که کار ديگري پيدا کرده اي و نمي خواهم کار اينجا را هم از دست بدهي...«بهتره» يعني خودت برو استعفا بده و گرنه اخراجت مي کنم. آخرين مثال:
«ظاهراً»وقت نکردين به پرونده آقاي ارباب رجوع زاده رسيدگي کنيم...پرونده شو بيارين تا «خودم»انجامش بدم... يعني مدتي است کارهايت را پشت گوش مي اندازي. من رئيس هستم و به پرونده ها رسيدگي نمي کنم بنابراين وقتي که مي گويم «خودم» يعني دارم تهديدت مي کنم که روي لبه تيغ راه مي روي و هر لحظه ممکن است اخراجت کنم...
منبع:اطلاعات هفتگي شماره 3417
/ج