تدوين پرتوي از قرآن(1)

او يكي از نزديك ترين افراد به مرحوم آيت الله طالقاني و از جمله صادق ترين افراد در اظهار علاقه و ارادت به ايشان است. تأثير مرحوم طالقاني در رشد فكري، اجتماعي، و سياسي دكتر جعفري امري است كه بدان اذعان دارد و از اين بابت، مباهات مي كند. گفت و گو با دكتر جعفري، به ويژه از اين جهت از اهميت خاصي برخوردار است كه او با
يکشنبه، 9 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تدوين پرتوي از قرآن(1)

تدوين پرتوي از قرآن(1)
تدوين پرتوي از قرآن(1)


 






 

گفتگو با دكتر سيد محمد مهدي جعفري
 

درآمد
 

او يكي از نزديك ترين افراد به مرحوم آيت الله طالقاني و از جمله صادق ترين افراد در اظهار علاقه و ارادت به ايشان است. تأثير مرحوم طالقاني در رشد فكري، اجتماعي، و سياسي دكتر جعفري امري است كه بدان اذعان دارد و از اين بابت، مباهات مي كند. گفت و گو با دكتر جعفري، به ويژه از اين جهت از اهميت خاصي برخوردار است كه او با پيگيري و تلاشي خستگي ناپذير، در تدوين و ويرايش كتاب گرانسنگ «پرتوي از قرآن» نقش تعيين كننده داشته و در ترجمه كتاب جامع امام علي (ع)، نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود، نيز در كنار مرحوم طالقاني بوده است. شايان ذكر است كه بيانات كساني كه با آنها به گفت و گو مي نشينيم، از جمله دكتر سيد مهدي جعفري، ضرورتاً تا ديدگاه نشريه شاهد ياران نيست.

از چه مقطعي با نام و آثار آيت الله طالقاني آشنا شديد؟
 

حدود سال هاي 33 و 34 در دبيرستان يك انجمن اسلامي تشكيل داده بوديم. در آن مقطع كتاب «اسلام و مالكيت» آيت الله طالقاني را ديدم و خيلي علاقمند شدم، اما خيلي دقيق و عميق نخوانده بودم. بعدها كه در سال 37 از برازجان به شيراز و به دانشكده ادبيات رفتم، با تعدادي از دوستان، انجمن اسلامي دانشجويان را تأسيس كرديم. آن موقع دانشگاه شيراز سه دانشكده بيشتر نداشت: دانشكده پزشكي، دانشكده كشاورزي و دانشكده ادبيات. انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه شيراز شايد دومين انجمني بود كه بعد از انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران تشكيل شد. در آن دوران آقاي سيد هادي خسروشاهي با ما ارتباط داشت و آثار آيت الله طالقاني و مهندس بازرگان را براي ما مي فرستاد. در سال 39 كه جبهه ملي دوم تشكيل شد؛ اما غير از انجمن اسلامي مطالعه آثار اين آقايان، از اين طريق هم با اين شخصيت ها آشنا شديم،‌ولي اين آشنايي باز هم از راه دور بود نه از نزديك. در سال 1334 بيشتر جلسات ما در منزل مرحوم آقا مجدالدين محلاتي در شيراز تشكيل مي شدند و ايشان در واقع حامي و پشتيبان انجمن بودند. ايشان آن وقت ها جوان بودند و تازه از قم آمده بودند. همدوره هاي ايشان كساني مانند امام موسي صدر و آقاي واعظ زاده خراساني بودند. به هر حال يك روز كه من خواستم به ديدن آقاي محلاتي بروم، در طول راه با خودم گفتم، «كاش ما آيت الله طالقاني و مهندس بازرگان را كه تا اين حد به آنها ارادت داريم، مي ديديم.» وقتي به منزل آقاي محلاتي رسيدم، از قضا ديدم كه آقاي بازرگان آنجاست. در آن جلسه مهندس بازرگان به ما گفتند كه قرار است كنگره اي از همه انجمن هاي اسلامي سراسر ايران تشكيل شود و خوب است كه از انجمن اسلامي دانشجويان هم نماينده اي را به آن كنگره بفرستيم. ما نماينده هاي خودمان را انتخاب كرديم و قرار شد از دانشكده پزشكي آقاي دكتر طاهري، از دانشكده كشاورزي آقاي مهندس روحاني و از دانشكده ادبيات، من در كنگره شركت كنيم و راه افتاديم و آمديم تهران. يادم هست روز 28 مرداد در راه بوديم و مي ديديم كه در شهر جشن گرفته اند. قرار بود اين كنگره در مشهد در خدمت آيت الله ميلاني تشكيل شود. وقتي آمديم تهران، ديديم روز سي تير، مهندس بازرگان و دكتر سحابي را به زندان انداخته بودند. آقاي طالقاني هم داستان جالبي دارد كه ديگران برايمان تعريف كردند. گفتند ما رفته بوديم ابن بابويه، سر مزار شهداي سي تير و آنجا دو كاميون ارتشي با گروهي سرباز آمدند و همه را محاصره كردند و مي خواستند همه را بريزند داخل كاميون ها و ببرند. آيت الله طالقاني پريدند بالاي كاميون گفتند،«هر جا اينها را ببريد، من را هم ببريد.»كاميون ها روباز بودند و دانشجوها مي گفتند، «توي راه كه مي رفتيم، شعار مي داديم، مردم هم توي خيابان ايستاده بودند و شعار مي دادند.» مي رسند دم در شهرباني. افسرهاي زندان شهرباني دو نفر بودند، يكي شان آقاي احيايي بود و اسم يكي ديگر يادم رفته. نمي دانم اين آقا احيائي يا آن يكي، خواهرزاده آقا شيخ مصطفي رهنما بود. آقاي رهنما مي گفت، «دايي! من مي خواهم به دانشكده افسري پليس بروم.» گفتم، «دايي! اين كار را نكن، چون مي شوي زندانبان من.» و اتفاقا همين طور هم شد! در آنجا هم آيت الله طالقاني را كه مي بينند، باز مي گويند، «آقا! شما بفرماييد. كسي با شما كار ندارد.» ايشان مي گويند، «خير! امكان ندارد.» بعد از دو روز آقا را مي خواهند و مي گويند، «بفرماييد دفتر تا درباره آزادي دانشجويان مذاكره كنيم.» آقا را مي برند آنجا و در زندان را به رويشان مي بندند و آقا مي مانند بيرون زندان! مهندس بازرگان و دكتر سحابي مي مانند داخل زندان.

چه سالي؟
 

سال 40، دوره دكتر اميني. بعد گفتند آيت الله ميلاني پيغام داده اند كه چون مشهد شهر كوچكي است و ساواك هم خيلي مراقب است، بهتر است كه اين كنگره در تهران تشكيل شود. ما به قصد زيارت حضرت رضا(ع) از شيراز آمده بوديم. گفتيم مي رويم مشهد و با دوستان مشهدي بر مي گرديم. رفتيم مشهد و براي اولين بار استاد شريعتي را ديديم كه به افتخار ورود هيئت شيراز، جلسه اي را تشكيل دادند و سخنراني كردند. آقاي احمدزاده و ساير دوستاني كه مشهد بودند، حضور داشتند. در آنجا علاوه بر كانون نشر حقايق اسلامي، انجمن اسلامي دانشجويان و انجمن اسلامي بانوان هم نمايندگاني داشتند. آقاي احمدزاده از طرف كانون و آقاي دكتر سيد محمد حسن روحاني از طرف انجمن اسلامي بانوان آمده بودند. برگشتيم تهران و جايمان در مسجد هدايت بود. براي اولين بار خدمت آيت الله طالقاني رسيديم و خودشان صد درجه بالاتر و بهتر از تصوري بودند كه در ذهنمان از ايشان داشتيم.ايشان از همان اولين جلسه، ما را مورد تفقد قرار دادند با آن روحيه پدرانه اي كه داشتند، به همه نهايت محبت را كردند.

ايشان در ميان افراد بي شماري كه با آنها ارتباط داشتند، چگونه با شما ارتباط خاصي پيدا كردند؟
 

هم از اين سو جاذبه شخصي ايشان بود كه مرا مفتون ايشان كرد و هم علاقه زيادي كه من به قرآن داشتم ؛ شايد توجه ايشان را جلب كرد و نظر و لطف خاصي به بنده پيدا كردند. در جلسات كنگره انجمن اسلامي كه حدود يك هفته اي طول كشيد، آيت الله طالقاني مرتبا شركت مي كردند، مخصوصا در روز آخر به روستايي در بالاي سد اميركبير (سد كرج آن موقع) در جاده چالوس رفتيم. در اين ده، پدر زن مرحوم ايرج سحابي ساكن بود و ايشان آنجا را انتخاب كرده بود. در آن روز علامه طباطبايي، شهيد مطهري و سيد مرتضي جزايري هم حضور داشتند. آنان از روحانيوني بودند كه از جوانان اين انجمن ها حمايت مي كردند. آيت الله طالقاني و تمام كساني هم كه دركنگره شركت كرده بودند، حضور داشتند. جمعيت از علامه طباطبايي خواستند كه براي آنها صحبتي بكنند. من از شيراز كه آمدم، در تمام راه، گزارش مي نوشتم. علامه طباطبايي عادت داشتند آهسته صحبت كنند. من رفتم كنارشان نشستم كه حرف هايشان را بشنوم و بنويسم. ايشان در مورد اسلام و مسائل اقتصادي اسلام صحبت كردند. الان من آن يادداشت ها را از دست داده ام، ولي خوب يادم هست كه گفتند ما سوسياليست ها در اقتصاد اختلافي نداريم! اختلاف ما بر سر ايدئولوژي ماركسيستي است. آن روز بسيار ازمحضر ايشان استفاده كرديم. بعد از نماز هم آيت الله طالقاني صحبت كردند و برگشتيم. من سفري به شيراز و برازجان رفتم و بعد در مهرماه برگشتم به تهران. مهندس بازرگان و دكتر سحابي آزاد شده بودند. درآن كنگره تصويب شد كه كنگره دبيرخانه اي دائمي داشته باشد كه هر سال اين كنگره را برگزار كند. محل كنگره هم در شركت انتشار، در خيابان باب همايون، سراي صبا بود. اين دبيرخانه كارمند ثابتي نداشت. من براي ادامه تحصيل آمده بودم و شغلي نداشتم و شدم كارمند ثابت دبيرخانه و شركت انتشار. در آنجا كارمان اين بود كه براي كار كنگره با شهرستان ها مكاتبه مي كرديم. شب هاي جمعه هم به شكلي ثابت به مسجد هدايت مي رفتيم. خدا رحمتش كند مرحوم حنيف نژاد، دانشجوي كشاورزي كرج بود و همان جا هم در كرج خوابگاه داشت. ما در خوابگاه كوي دانشگاه اميرآباد بوديم. ايشان عصرهاي پنجشنبه مي آمد آنجا و همه با هم مي رفتيم مسجد هدايت پاي تفسير و صحبت هاي آقا و بعد مي رفتيم اميرآباد. حنيف نژاد مي ماند يا صبح هاي جمعه مي رفتيم كوه و يا در خوابگاه جلسات قرآن داشتيم. مرحوم حنيف نژاد در تبريز در مكتب تفسيري مرحوم حاج شعار پدر آقاي دكتر جعفر شعار، شاگرد ايشان بود و لذا به تفسير قرآن بسيار علاقمند بود و چه در خوابگاه و چه در كوره، ما را وارد مي كرد كه قرآن بخوانيم و برداشتهاي خودش يا صحبت هاي آقا را كه در مسجد هدايت شنيده بود، بازگو مي كرد. ادامه تحصيل براي من بهانه اي بيش نبود و من، هم در انجمن اسلامي دانشجويان و هم در نهضت آزادي و فعاليت هاي زيادي داشتم، به طوري كه حقيقتاً خواب و خوراك نداشتم و مسئول فرهنگي و تشكيلات دانشجويي هر دو جا بودم. من نزد شهيد مطهري، علامه طباطبايي و آقاي غفوري براي مسائل عقيدتي و پيش آيت الله طالقاني، بيشتر براي مسائل سياسي مي رفتم. هنگامي هم كه اختلافي با سران نهضت آزادي يا جبهه ملي داشتم، پيش ايشان مي رفتم و شكايت مي كردم و ايشان هم با يك سعه صدر پدرانه بي نظيري به صحبت هاي همه گوش مي دادند و ما را ارشاد مي كردند و نمي گذاشتند شكايت ها به بالا برسد و خودشان مسائل را حل و فصل مي كردند.

تدوين پرتوي از قرآن(1)

تفسيرهاي آيت الله طالقاني چه ويژگي هايي داشتند كه اين قدر براي شما و نسل جوان جذاب بودند ؟
 

اقبال لاهوري مي گويد در دوران جواني داشتم قرآن مي خواندم. پدرم آمد و گفت، «چه مي كني؟» و اين سئوال را در چند روز ديگر كه قرآن مي خواندم، تكرار كرد. دفعه آخر پرسيدم، «پدرجان! شما كه مي بينيد دارم قرآن مي خوانم. چرا دائما اين سئوال را از من مي پرسيد؟» پدرم جواب دادند، «منظورم اين بودكه به تو بگويم قرآن را چنان بخوان كه گويي بر تو نازل شده است.» حقيقتاً تفسير آيت الله طالقاني به گونه اي بود كه گويي قرآن، تازه بر ايشان نازل شده بود. طوري كلمات وآيات را انتخاب و بيان مي كردند كه به دل همه مي نشست. در اينجا خاطره اي را عرض كنم. در سال 66 تصميم گرفتيم پرتوي از قرآن را به عربي ترجمه كنيم. چون اگر قرار است كتابي، به خصوص در زمينه تفسير، جهاني شود، بايد آن را به عربي ترجمه كرد. چند نفري را به من معرفي كردند. نمونه كارهايشان را ديدم و نپسنديدم. سرانجام آقاي ترجمان را معرفي كردند كه كار را با اكراه و به خاطر پول پذيرفت.يادم نيست واسطه كار، چه كسي بود. ايشان به هر حال قبول كرد، اما آن چنان تمايلي نداشت. من تز دوره دكترايم را كه نهج البلاغه بود، به عربي نوشته بودم. آقاي ترجمان تحصيلكرده كربلا بود و مي خواست دكتراي ادبيات عرب را در اسكندريه بگيرد و لذا من پايان نامه ام را نزد ايشان بردم. در سال 57 كه امام قطع رابطه ايران و مصر را اعلام كردند، در آنجا پايان نامه ايشان را نپذيرفتند و بنده خدا برگشت به ايران و رفت دانشكده الهيات. آقاي دكتر شيرازي گفته بود كه بايد امتحان بدهي كه ايشان خيلي ناراحت شده بود و پايان نامه اش را آورد دانشگاه تهران. آقاي دكتر حريرچي به عنوان استاد راهنما و من هم به عنوان استاد مشاور،عهده دار اين كار شديم، اما به صورت كاملا تشريفاتي، چون سطح رساله ايشان خيلي بالاتر از سواد بنده و آقاي دكتر حريرچي بود. آقاي ترجمان، پايان نامه اش را ارائه داد و دكترايش را گرفت. به همين دليل، ايشان يك كمي خود را مديون من مي دانست و با من دوستي داشت. يك ماه بعد از قبول پرتوي از قرآن، به من تلفن زد و گفت،«بيا كه با تو كار دارم.» وقتي رفتم، گفت، «من اين را نخوانده بودم و بايد از روح آيت الله طالقاني طلب مغفرت كنم. من نمي دانستم اين چيست. اين تفسير چنان مرا شيفته خودش كرده كه هر كاري داشته باشم، زمين مي گذارم مشغول ترجمه اين مي شوم.» بعد از مدتي هم بنده خدا بيمار شد. به هر حال پرتوي از قرآن توسط ايشان ترجمه شد و اخيراً انتشارات «الهدي» آن را چاپ كرده است. بنابراين پرتوي از قرآن نه تنها ما دانشجويان را در آن فضا و جو دانشجويي جذب مي كرد كه افرادي چون دكتر ترجمان هم جذب مضامين پرتوي از قرآن مي شدند. آنهايي که قضاوت نا به جا درباره پرتوي از قرآن، دارند، قطعاً آن را نخوانده اند. مثلا آقاي خرمشاهي نقدي نوشته بود كه نشان مي داد خوانده، اما با نگاه مستشرقين، يعني با ديد علمي به اصطلاح بي طرفانه به پرتوي از قرآن نگاه كرده بود كه البته من نسبت به آن نقد داشتم. آقاي خرمشاهي گفت، «حالا شما يك مقاله اي در نقد من بنويس و من در همان جا تفاسير جديد چاپ مي كنم.» گفتم، «به هيچ وجه صحيح نيست.» ايشان، هم پاسخ نقد پرتوي از قرآن و هم تفسير نوين استاد شريعتي را مي خواست. گفتم،«شما چاپ كنيد و من مانع نمي شوم. ولي من نظر مخالف دارم.» سبك تفسير آيت الله طالقاني، تفسير قرآن با قرآن است، منتهي نه اينكه اين آيه را چون آنجا فلان كس گفته، بايد با اين آيه تفسير شود، بلكه روي لفظ قرآن تكيه دارد. مي گويد لفظ قرآن گوياي معناي قرآن است و هيچ احتياجي به آوردن شواهد از اين طرف و آن طرف ندارد. البته اگر ثابت شود كه حديثي كه در تفسير آيه اي گفته شده، از معصوم است، ما كه هستيم كه در مقابل گفته معصوم نظر بدهيم؟اما اين كه بخواهيم ثابت كنيم كه اين روايت از معصوم است، مشكل است. معيار قرآن است معصوم گفته كه اگر بخواهيد بدانيد روايت، درست است يا نه با قرآن بسنجيد، ولي آنهايي كه تفسير روايي مي نويسند، قرآن را با روايات مي سنجند و ايشان قرآن را با قرآن تفسير كرده مثلا مي گفتندكه در سوره النباء، در وصف خورشيد گفته شده «سراجاً و هاجاً» سراج به اين مناسبت آمده كه چراغ، نورش از خودش هست، بر خلاف مشكات و مصباح كه نورش از ديگري است. سراج يعني چيزي كه نور از درون خودش پخش مي شود. ايشان در زندان، «پيدايش و مرگ خورشيد» نوشته ژرژگاموف را خواندند و گفتند ساختاري كه او مي گويد همان «وهاج» است.
هيچ کلمه اي جز وهاج با تشديد « ه » و صيغه مبالغه، اين معنا را نمي رساند. ژرژگاموف نوشته که نور و حرارت از مرکز خورشيد به شدت به اطراف پرتاب مي شود و اين فقط کلمه « وهاج » است كه اين معنا را مي رساند و هيچ چيز ديگري را نمي توانيم جانشين آن قرار دهيم. يا مثلا مي گفتند در «كلا سيعلمون» در سوره النباء را وقتي مي خواهي بگويي، تا به آخر بيان آن، دهان بسته نمي شود. سوره اين گونه شروع مي شود، «عم يتسائلون».مي دانيد كه عم مخفف «عن ما»هست. «ن» و «م» را در هم ادغام و آن را مشدد كرده و «الف» را هم انداخته. تا آخر «يتسائلون» دهان بسته نمي شود. «يتسائلون» هم از باب تفاعل است، يعني همه از هم مي پرسند. اين سئوال، پايان ناپذير است. جوابي ندارد كه دهان طرف را ببندند و او را ساكت كنند. پيوسته اين سئوال تكرار مي شود. هيچ تعبير ديگري غير از اين نمي شود برايش آورد. آقاي محمدي جواد حجتي كرماني گاهي مي گفت، «آقا آيه صاعد كرد.» در مقابل آيه را نازل كرد، چون مرحوم آقا مي گفت، «اگر خداوند مي خواست اين جمله را بگويد، به هيچ وجه اين تعبيري را كه در قرآن هست،نمي رساند.» مهندس بازرگان در جواب ايشان مي گفت، «درست است كه اين الفاظ گوياي اين معنا هستند، اما شما مبالغه مي كنيد.» آيت الله طالقاني مي گفتند، «وقتي كه به مسيحيان يا اهل كتاب مي گوييد، «تعالوا الي كلمه سواء بينا و بينكم.» تعالوا فقط به معناي «بياييد» نيست، در آن «علو» هم هست. يعني از سطح پاييني كه شرك است كه شما هستيد، بياييد بالا.» مهندس بازرگان مي گفت،«آقا! اين طور نيست.» يك عرب عراقي در زندان بود به نام سعيد كه او را به اتهام كمونيست بودن گرفته بودند. در زندان شماره 4 قصرسكويي بود كه مشرف به حياط بود. مهندس بازرگان گفت، «تو برو پايين واستا.» و بعد خودش رفت بالاي سكو ايستاد و گفت، «بگو بيا»، سعيد گفت، «تعال» بعد گفت، «تو برو بالاي سكو بايست، من پايين مي ايستم و حالا بگو بيا.»سعيد باز گفت، «تعال» مهندس بازرگان به آقاي طالقاني گفت، «ديديد گفتم هيچ فرقي نمي كند.» آقاي طالقاني گفت، «آقاي مهندس بازرگان! زبان قرآن مال 1400 سال پيش است. زبان سعيد مال امروز است و زبان خيلي تحول پيدا كرده است.» واقعا تفسيري كه آيت الله طالقاني مي كرد، به تمام كلمات آيه و تركيب آن مي خورد، هماهنگي داشت. البته ايشان در تفسير قرآن،مكتبي از خود داشت. من چندين جا درباره اين مكتب مطلب نوشته ام، اما از همه عميق تر مقاله «بينات » بود.

برخي معتقدند كه وسواس و تأكيد آيت الله طالقاني بر ريشه يابي واژگان قرآني موجب شده كه اولاً در پيچ و خم الفاظ گم شوند و ثانياً، به تجربيات ديگران اهميت ندهند و نتوانند آن معناي موسعي را كه بسياري از دوستانشان در اين آيات يافته اند، بيابند. شما به عنوان كسي كه درباره اين تفسير، مطالعات عميق داشته ايد، اين انگاره را تا چه حد مي پذيريد؟
 

بنده بر خلاف اين نظر، ابتدا نظر خودم و سپس نظر متخصص ديگري را عرض مي كنم. نظر بنده اين است كه ايشان در تفسير به هيچ وجه در پيچ و خم كلمات گرفتار نشده و مبالغه و اغراق هم نكرده. ايشان كلمه و لفظ را وسيله مي داند. تئوري هاي علمي را هم وسيله مي داند. ايشان در مقدمه در اين باره توضيح كامل داده اند كه علم روز به روز پيشرفت مي كند و قابل ابطال است، اما قرآن حقيقتي است ثابت. ما از علم، از لفظ، از ظاهر، چراغي فرا راه خود روشن كرده ايم كه آن حقيقت را روشن تر ببينيم. اين حقيقت در دوران ما كه علم اين قدر پيشرفت كرده، بسيار روشن تر ديده مي شود، نه اينكه بخواهيم قرآن را با علم بسنجيم و بفهميم كه آيا اين آيه از نظر علم درست هست يا نيست. نظر ديگر نظر آقاي مهدوي است. ايشان استاد تفسير در دانشگاه تربيت مدرس و دانشكده علوم حديث و مدير گروه تفسير است. ايشان مي گفت كه من در دانشگاه تربيت مدرس، چندين دانشجوي دوره دكترا را وادار كرد درباره الفاظ آيت الله طالقاني تحقيق كنند. در تمام اين رساله ها، نتيجه بسيار جالبي به دست آمد و آن، اينكه واژه شناسي ايشان بي نظير است و در تمام تاريخ تفسير سابقه نداشته كه كسي واژه شناسي را با اين عمق و دقت بيان كرده باشد. تخصص آقاي مهدوي، تفسير است وكسي هم نيست كه در اين باره تعصب داشته باشد.مي گفت اتفاقا من باز هم در جهت واژه شناسي، اين برنامه را ادامه مي دهم. متأسفانه آيت الله طالقاني فقط پنج جزو از قرآن را تفسير كردند و بقيه قرآن ماند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط