گفتگو با دكتر سيد محمد مهدي جعفري
پويايي تفسير آيت الله طالقاني چه مرزهايي با تفسير به رأي و بي ضابطه تفسير كردن دارد؟ برخي ممكن است اين گونه تصور كنندكه اين شيوه به افراد اين اختيار را مي دهد كه قرآن را به هر شكلي كه مي خواهند تفسير و توجيه كنندكه اين فطري است. يعني در عين حال كه پويايي و طراوت دارد، چه مرزهايي با ساختار شكني هاي تفسيري دارد؟
ايشان سنت شكني كرده، ولي از دايره قرآن بيرون نرفته، يعني هر برداشت جديدي كه دارد مي گويد به استناد اين آيه يا آن آيه، مي گويد اين آيه و آن آيه را كنار هم بگذاريد، جداگانه تفسير نكنيد و ياآيه را تطميع نكنيد. بعضي ها مي گويند آيه ها را خود پيغمبر جمع كرده، ولي سوره ها را نه. بعضي ها را خود پيغمبر جمع كرده، ولي سروده ها را نه. بعضي ها را خود پيغمبر جمع كرده، ولي سروه ها را نه. بعضي ها را خود پيغمبر جمع كرده و بعضي ها را بعد از ايشان جدا كرده اند. آيت الله طالقاني معتقد بود كه شخص پيامبر(ص) سوره ها را در كنار هم قرار داده اند و من هم چون جمع آوري قرآن جزو درس و تحقيقاتم بود، به اين نتيجه رسيده ام كه شخص پيامبر (ص) ترتيب سوره ها را تعيين كرده اند و هيچ يك از اصحاب به خودشان اجازه نمي دادند اين ترتيب را به هم بزنند و يا كار اضافه اي بكنند. آيت الله طالقاني مي گفتند، «اگر ترتيب قرآن قرار بود به ترتيب نزول آيات باشد، خود پيامبر (ص) مي گفتند كه اين گونه باشد، بنابراين ترتيبي كه ايشان انتخاب كرده اند، نبايد به هم بخورد.» يكي از علل پويايي پرتوي از قرآن اين است كه قرآن را با وقايع روز ارتباط مي دهند. نمونه اي مي آورم، «والنازعات نزعا، و الناشطات نشطا،والسابقات سبقا. و المدبرات امرا». اين آيه را اينگونه تفسير كرده اند كه نازعات، ملائكه اي هستند كه با نشاط خدمت مي كنند و در خدمت پروردگار هستند والسابقات سبقا ملائكه اي كه بر يكديگر سبقت مي گيرند و الي آخر. ايشان مي گفتند اگر ملائكه هم باشند، مصداق كوچكي از اين است و حال اينكه اين آيه دارد يك اصل كلي را بيان مي كند. انسان در زندگي وابسته به مسائل مادي و روزمره مي شود كه كندن او از آنها، بسيار مشكل است، اما هنگامي كه از آن وابستگي كند و نزع كرد، به نشاط مي آيد و سپس در حركت، مسابقه مي دهد، در نتيجه همه اينها، امر تدبير مي شود و اين نتيجه همان نزع اوليه است.» ايشان مي گفت، «مثلا سفينه اي را كه مي خواهند به فضا بفرستند، مي تواند نمونه اي از اين باشد. سفينه ابتدا با سوخت مخصوصي، به زحمت از زمين كنده مي شود، ولي وقتي از جو زمين خارج مي شود، به نشاط مي افتد
و آنگاه به سرعت به حركت خود ادامه مي دهد تا به هدف كه مثلا رسيدن به ماه است مي رسد و المدبرات امر تحقق مي پذيرد.» مرحوم طالقاني مي گفت، «نياييم در چهارچوب تفاسير سنتي بمانيم.» ايشان اين سوره را مصداق انقلاب را هم مي دانست، به اين ترتيب كه مردمي كه به زندگي كرموار روزمره عادت كرده اند، اصلا نمي شود حركتشان داد. يك رهبري، يك انگيزه اي مي آيد و مردم را حركت مي دهد، نزع مي كند، از آن شرايط جدا مي كند و وقتي كنده شده، به نشاط مي افتد و در رسيدن به هدف با هم مسابقه مي دهند و انقلاب اتفاق مي افتد و در رسيدن به هدف با هم مسابقه مي دهند و انقلاب اتفاق مي افتد. وقتي آيات را به اين شكل تفسير مي كردند با طبيعت، فطرت و درون هر كسي هماهنگي داشت. اين به هيچ وجه تفسير به رأي نبود، بلكه تفسير را مستند به آيات و گاهي هم روايتي مي كردند كه از نظر ايشان موثق بود. مثلا در سوره بقره در تفسير سجده نكردن شيطان و سپس هبوط آدم، تفسير بسيار جالبي دارند و همه را هم به آيات قرآن مستند كرده است. مي گويند شيطان كافر شد. مرحوم طالقاني مي گويند، قرآن گفته است، «و كان كفورا» يعني كافر بود، يعني شيطان روح كفر بود، روح سركشي و سرپيچي بود. حتي در زمان عبادتش هم كه اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه مي فرمايند شش هزار سال عبادت، آن هم معلوم نيست كدام سال ؟ سال ما يا سال ديگري. شيطان حتي در دوران عبادت هم كافر بود. طبيعتش اين بود. عصيان در وجودش بود. حاصل چيست ؟ حاصل اينكه انگيزه اي شد براي انسان كه مراقب خودش باشد و خود را بپايد و جمع و جور كند. و در بهشت يعني چه ؟ يعني بهشت فطرت بود كه اتفاقا اين كاملا متكي به خطبه اول نهج البلاغه و ميثاق فطرت است. يعني به گفته اميرالمومنين (ع) در دوران فطرت بود كه خداوند اين پيمان با انسان بست. از بهشت فطرت كه آمد نه اينكه در آسمان بود و خدا او آورد به زمين. معني هبوط اين نيست. خداوند انسان را از سطح فطرت آورد پايين و به سطح زندگي حيواني و مادي رساند. يا مثلا در مسئله اقتصادي، «لا نعطوا السفهاء اموالكم التي فيه قياما» اموالتان را به سفهاء ندهيد، اموالي را كه موجب برپا داشتن زندگي شما مي شود. «كم» در «اموالكم» يعني اموال همه.اين نشان مي دهد كه اصل بر عمومي بودن و اجتماعي بودن اين اموال است و بايد اين اموال به گونه اي مصرف شود كه موجب برپا داشتن جامعه شود. يعني اين جور برداشت هايي كه ايشان از لفظ مي كنند و چندين آيه هم در تأييدش مي آورند، تفسير به رأي نيست. تفسير به رأي اين است كه فرد ابتدا رأي داشته باشد و سپس رأي خود را بر قرآن تحميل و سپس از اين طريق اثبات كند كه آنچه من مي گويم درست است.
ما در مقطعي شاهد انتشار پرتوي از قرآن هستيم كه بازار تفسيرهاي من درآوردي توسط برخي از گروه ها و مخصوصا تأويل ظاهر قرآن به ماركسيسم خيلي داغ شده بود. اگر صرف استناد به قرآن را ملاك بگيريم، آنها هم به آيات قرآن استناد مي كردند و كار به جايي رسيد كه اعتراض خود مرحوم طالقاني را يكي دو بار برانگيخت و ايشان بعدها در مراسم ترحيم آيت الله مطهري اعلام كردند كه به استفاده هاي نا به جا از قرآن پايان بدهيد. سئوال اين است كه مرز بين تفسير آيت الله طالقاني و آن تفاسير، به طور مشخص چيست ؟
صرف استناد به قرآن، ملاك نيست. مثلا آقاي گودرزي، رهبر گروه فرقان هم تفسير نوشته بود. يك روز آقاي دكتر ملكي به ما گفت كه، «جواني هست و تفسيري نوشته و مي خواهد چاپ كند. شما بياييد مطالعه كنيد و ببينيد كه اگر درست كار كرده، كمكش كنيم.» آقاي دكتر پيمان و آقاي دكتر نمازي و من رفتيم منزل آقاي ملكي. او يك جوان طلبه 28،27 ساله بود و يك محافظ هم داشت. دو سه نمونه از تفسيرهايش را آورده بود. تفسير يوسف و تفسير نور و آن يكي را يادم نيست. تفسير سوره يوسف را آقاي دكتر پيمان برد، تفسير سوره نور را من و آن يكي را آقاي دكتر نمازي. وقتي مطالعه كردم ديدم مقداري را از پرتوي از قرآن گرفته و همين چيزهاي من در آوردي و ماركسيستي را به آن افزوده. مثلا كلمه امام را گذاشته بود رهبر انقلاب، محراب را گفته بود سنگر و جبهه و جنگ. غيب و شهود را گرفته بود انقلاب. در سوره يوسف نوشته بود يعقوب براي اينكه دشمن را افشا كند عمداً يوسف را فرستاد كه گم شود و بعد انداخت گردن گرگ و گرگ يعني دشمنان انقلاب. تعابير ماركسيستي كارش كاملا مشهود بودند. گفتم، «اگر اين اصطلاحات را برداري، شايد قابل چاپ شود. گفت، «همه قرآن را تفسير كرده ام و قابل تغيير هم نيست. » گفتيم، «خداحافظ شما!» اهل نظر خيلي خوب تفسير به رأي را تشخيص مي دهند. مثلا تفسير باطنيه از تفاسير قديم متعلق به سيد احمد خان هندي كه آيت الله طالقاني هم در پرتوي از قرآن از او نقل كرده كه مثلا بي پدر بودن حضرت عيسي (ع) يعني اينكه پدرش آدم مشهوري نيست، نه اينكه پدر نداشته و در مورد باقي قضايا هم توجيهاتي از اين دست مي كند كه اينها را مي شود گفت تفسير به رأي و يا تفسير طنطاوي كه تفسير علم زده به معناي واقعي است. ايشان تمام علومي راكه تا آن روز در اروپا بود، گرفته و بعد مي گويد آيات قرآن اين است. آيت الله طالقاني هم از علم استفاده مي كند، منتهي مي گويد اين سوسوي چراغي اي است كه پرتوي بر حقيقت مي افكند و ما در پرتو آن مي فهميم كه حقيقت چيست.
شهيد مطهري نقدي بر «راه طي شده» آقاي بازرگان دارد. آقاي بازرگان در اين كتاب نوشته بود كه بشر با پاي علم به همان جايي مي رسد كه انبياء رسيده اند، هر چند در زماني بسيار طولاني تر. آقاي مطهري در پاورقي اصول روش رئاليسم در جلد 5 و نيز كتاب معاد كه مجموعه سخنراني هاي ايشان در انجمن اسلامي پزشكان و مهندسين است، اين نظريه را رد مي كنند و مي گويند به وسيله علوم تجربي، نه تنها انسان به خدا نمي رسد كه هر چه جلو برود، از خدا دورتر هم مي شود. بچه هاي سازمان مجاهدين هم مي گفتند كه در تدوين كتاب «شناخت» كتاب «راه طي شده» مهندس بازرگان را مبنا قرار داده اند. آقاي دعايي نقل مي كند كه حسين روحاني و تراب حق شناس وقتي پيش امام رفتند و حرف هايشان را مطرح كردند، امام فرمودند اين همان حرف هاي اراني است. تراب گفته بود من اين حرف ها را از كتاب «راه طي شده» آقاي بازرگان گرفته ام. امام مي گويند من اين كتاب را نديده ام. بياوريد ببينم. كتاب را خدمت امام مي برند، ايشان مطالعه مي كنند و مي گويند، «آقاي بازرگان نخواسته نتيجه اي را بگيرد كه شما گرفته ايد. ايشان تصور مي كند به اين طريق به دين كمك مي كند.»آقا تفاوت نگاه آقاي طالقاني و آقاي بازرگان فقط در اين است كه آقاي بازرگان علوم تجربي را اصل قرار داد و يا در تفسير قرآن، علاوه بر اينكه روش اجماع مفسرين را نمي دانست، از سيره و سنن و تاريخ اسلام هم استفاده نكرده است ؟
مهندس بازرگان يك عالم تجربي است. علوم تجربي خوانده، به خصوص رياضيات. ايشان هميشه اذعان مي كرد كه من از فيزيك و شيمي چيزي نمي دانم و رشته من رياضيات است، آن هم نه رياضيات جديد كه رياضيات قديم و تحليلي كه مي كرد اين بود كه فرق انبياء و علما در اين است كه علما لنگان لنگان و با عصا حركت مي كنند كه ممكن است هزاران سال طول بكشد، اما انبياء راه ميانبر زده و حقيقت را از عالم بالا دريافت كرده اند و به ما گفته اند و انسان با علم مي تواند به آنجا برسد، هر چند ممكن است سال ها طول بكشد. اين نظر يك نظر علمي است و نظر علمي هم هميشه قابل ابطال است. هميشه هم مي گفت من اين را به صورت جزم نمي گويم و اين نظر علمي من است نه حقيقت محض. اتفاقا اين نكته را امام خيلي خوب اشاره كرده اند كه قصد ايشان خدمت است، اما اشتباه مي كند. اما سازمان مجاهدين اين را يك اصل ثابت گرفته اند كه يعني اين درست است. حتي سعيد محسن به خود من گفت كه بي اغراق «راه طي شده» را صد بار خوانده ام. آقاي ميثمي هم مي گويد كه حنيف نژاد، اين كتاب را 26 بار در سازمان تدريس كرد و مباني اوليه سازمان از اين كتاب بوده و در تغيير ايدئولوژيك هم، اين كتاب را به شدت مي كوبند. حتي «در سير تحول» هم مي گويد كه من اين را به صورت جزم مطرح نمي كنم و اين يك فرضيه علمي و قابل ابطال است، اما مجاهدين اين را به عنوان اصل ثابت مي گيرند و مي خواهند قرآن را تابعي از آن سازند. نتيجه اي را كه مي خواهند بگيرند، قبلا توي ذهنشان هست و بعد مي خواهند از قرآن براي حرف هاي خودشان مستندات در بياورند. اتفاقا همين حسين روحاني و تراب حق شناس اولين كساني بودند كه عليه مهندس بازرگان و كتابش قيام كردند و عليه او كتاب نوشتند. اما آيت الله طالقاني در همان مقدمه جلد اول پرتوي از قرآن مي گويد كه تنها علوم تجربي نمي توانند حقيقت را برسانند، اما در تلاشي كه مي كند،مقداري از حقيقت را روشن مي كند و ممکن است علم ديگري بيايد و اين علم را باطل كند. اين تجربه بشري است كه هر چه پيش مي رود، تجربه هاي قبلي را باطل يا تكميل مي كند. ما مي توانيم در حال حاضر از اين علم به عنوان يك شمع استفاده كنيم كه در حد خودش روي حقيقت پرتوي مي اندازد. صد سال پيش با توجه به پيشرفت علم، به شكل ديگري به اين آيه نگاه مي كردند و چه بسا صد سال ديگر حقايق جديدي درباره آن آيه بر انسان ها گشوده شود.
بعضي از فلاسفه هم از آيات قرآن به همين نحو استفاده كرده اند.
البته مكتب تفكيك هست كه آقاي حكيمي زحمت كشيده و آقاي پروفسور فلاطوري هم عملا اين كار را كرده اند. پروفسور فلاطوري در مصاحبه اي كه با نشريه جهاد دانشگاهي درباره ملاصدرا انجام داده، مي گويد :«بله ! ملاصدرا اشتباه كرده كه مي خواسته قرآن را تابع فلسفه مشاء كند. در حالي كه قرآن نيازي به اين چيزها ندارد.» اتفاقا علامه طباطبايي كتابي دارند به نام «علي و فلسفه الهي». در اوايل آن كتاب مي گويند برخي معتقدند كه قسمتهاي شبه فلسفي نهج البلاغه، ساختگي است، زيرا اين مطالب از دوره مأمون به بعد از فلسفه يونان به عربي ترجمه شد و سيد رضي هم ندانسته يا از روي غرض، به اسم اميرالمؤمنين (ع) آورده. علامه طباطبايي مي گويند، «اينها نه فلسفه يونان را شناخته اند نه فلسفه اسلام را، بلكه بعد از آن كه كتاب هائي از يوناني به عربي ترجمه شدند، علماي ما كوشيدند با تاثير از آنها، توحيد را در قالب شرك بريزند و نتيجتاً جز سرگرداني چيزي به بار نيامد و اگر كسي مي خواهد توحيد خالص را بداند بايد به نهج البلاغه مراجعه كند، زيرا آنچه كه در نهج البلاغه آمده، گفتار حضرت علي(ع) است و ريشه در قرآن دارد، نه در فلسفه يونان و نه در چيز ديگري.» يعني ايشان هم فلسفه يونان و كلام را سخت نقد مي كنند. مكتب تفكيك هم دنباله آن است. آقاي حكيمي چندين بار از پروفسور فلاطوري نقل كرده اند كه، «دوري ما از قرآن، اسفبار است. ما از قرآن كه دور افتاديم، عقب افتاديم.» حتي آقاي حكيمي مي گويند، «از پروفسور فلاطوري پرسيدم شما براي تدريس فلسفه به ايران نمي آييد؟» ايشان گفته بودند، «اگر براي تدريس به ايران بيايم، قرآن درس مي دهم و نهج البلاغه تدريس مي كنم، نه فلسفه، چون فلسفه حقيقي و الهيات در اين دوتاست.» غرض اينكه حتي هنگامي كه به قصد خدمت به دين، فلسفه را واسطه فهم دين قرار مي دهند، دور كردن دين از حقيقت اصلي و جوهري خودش است. شهيد مطهري در سير در نهج البلاغه هم بخشي از آن را كه مربوط به تضاد است، مي آورند و مي پرسند كه، «دين چه ربطي به فلسفه يونان و يا فلسفه ديالكتيك دارد؟» اينها كساني هستند كه فلسفه غرب را خيلي خوب مي شناسند. در تفسير هم همين طوري است. ما تفسير فلسفي هم داريم. مثلا تفسير كبير فخر رازي با نگاهي فلسفي است. يا علامه طباطبايي گاهي نظريات فلسفي را مي آورند، البته جداگانه و نقد هم مي كنند و نگاهي فلسفي را در انتها به عنوان پشتوانه مي آورند. اما روش آيت الله طالقاني با همه اينها تفاوت دارد. ايشان هم از عرفان استفاده مي كند هم از تفسير ملاصدرا، مفاتيح الغيب و گاهي هم از اشعار مولانا، گاهي هم خودشان يك تفسير عرفاني مي كنند كه من بعضي از آنها را در مقاله بينات مشخص كرده ام. كتاب بحر الخزم سيد حيدر آملي در تفسير قرآن است و ارشاد متاسفانه فقط دو جلدش را چاپ كرده، ولي چندين جلد است و بقيه آنها مانده. او هنگامي كه آيات قرآن را تأويل مي كند، تمام فلسفه ها را مي گذارد كنار.اتفاقا اولين نقد كننده ملاصدرا، سيد حيدر آملي است كه خودش عارف بزرگي است و نزديك به دوره ملاصدرا هم هست. او هم مي گويد كه قرآن را نمي شود با فلسفه تفسير كرد. من روش آيت الله طالقاني را نه تفسير به رأي، نه تفسير علمي و نه تفسير سنتي مي دانم، بلكه آن را تفسير قرآن به قرآن مي دانم كه هم از ساختار لفظ استفاده مي كند و هم از نظم آيات و هم از ارتباط با يكديگر و گاهي هم از سنت و روايات بهره مي گيرد.
معيار ايشان در گزينش و بهره برداري از علم به عنوان پشتوانه تفسير چه بود و تفسير ايشان چه تفاوتي با برخي از همگنانشان دارد كه در پي تفسير علمي بوده اند و با استفاده از معادلات و فرمول هم اين كار را كردند.
ايشان قضاياي علمي را آورده و مطرح كرده اند، ولي با تأكيد بر «تا امروز» مي گويند با توجه به علم، تا امروز مي توانيم اين حقيقت را اين گونه ببينيم، نه به عنوان قطعيت. مثلا نمونه هايي در زمين شناسي هست كه از دكتر سحابي نقل مي كنند، مخصوصا تكامل به شيوه دارويني را نقد مي كنند، ولي مي گويند كه تكامل جزو جوهر طبيعت است و در دين و قرآن هم هست و اين نه به معناي تكامل دارويني است. در زندان اوين هم آقاي دكتر شيباني و آقاي فاكر و آقاي معاديخواه و آنهايي كه مخالف بودند باآقاي طالقاني درگير مي شدند. به هر حال آيت الله طالقاني در مقدمه كتابشان مي نويسند كه اين تفسيري از قرآن نيست، بلكه پرتوي است كه بر من تابيده و من هم آن را بيان مي كنم.
در مورد واكنش علما و چهره هاي شاخص و در تأييد مضامين و برداشت هاي آيت الله طالقاني توسط آنان چه نكاتي را مي توانيد نقل كنيد؟
بارزترين مورد، همان تأييد امام در نجف بود كه بعدها توسط آقاي دعايي بيان شد. من در شهريور ماه 58 در مجله اطلاعات بانوان از قول آقاي دعايي مطلبي ديدم كه نشان دهنده علاقه و تأييد امام (ره) نسبت به پرتوي از قرآن بود. لذا براي روشن شدن مطلب نامه اي به آقاي دعائي نوشتم و از ايشان خواستم كه تمام ما وقع را بيان كنند. ايشان در پاسخ نامه بنده، نوشتند كه در نجف شاهد تأييد جدي و مطلق امام از آثار شهيد مطهري و آيت الله طالقاني بوده اند و در مورد پرتوي از قرآن و برداشت هاي نوين آن به مرحوم حاج آقا مصطفي توصيه هايي كرده اند. اين تأييد جدي با توجه به احتياط امام موجب تعجب مرحوم حاج آقا مصطفي شده بود. متن اين پرسش و پاسخ ها را در كتاب يادنامه ابوذر زمان آورده ايم.
امام پس از انقلاب قرآن در صحنه را هم مي ديدند و به اطرافيان هم توصيه مي كردند كه ببينند.
بله، واقعا من جايي نشنيده ام كه كسي پرتوي از قرآن را تفسير به رأي تلقي كرده باشد، البته به غير از كساني كه اغراض خاصي دارند.
چرا اين تفسير با تمام امتيازاتي كه دارد، در جامعه جايگاه شايسته خود را پيدا نكرده است ؟
يكي زبان علمي و كمي دشوار آن است. ايشان مي گفتند من براي دانشجو و طلبه باسواد نوشته ام و ديگر، مسائل سياسي از سال 60 به بعد و سكوتي كه در مورد آيت الله طالقاني و بعضاً دكتر شريعتي وجود داشت. آيت الله طالقاني به علت روحاني بودن، به سكوت محدود شد، ولي دكتر علي شريعتي مورد هجمه هاي گوناگون قرار گرفت تا جائي كه برخي او را ملحد و كافر دانستند.
نقش مصادره به مطلوب گروه هاي رانده شده از دايره انقلاب را در اين امر چگونه ارزيابي مي كنيد؟
من كه عرض كردم قضيه سياسي است. به هر حال كساني كه رانده شدند، مجبور شدند براي توجيه خود دنبال چهره هاي قوي و محبوب بگردند و طبيعتا گروه هاي مقابل هم نهايت سعي خود را كردند. من در دانشگاه مشهد به دانشجويانم گفتم، «شما خودتان عقل داريد. نه كاري به تأييد كسي داشته باشيد و نه به تكذيب كسي. برويد آثار را مطالعه و نقد كنيد.»
چه نسبتي بين انديشه هاي مصادره به مطلوب كنندگان و انديشه هاي اصيل آيت الله طالقاني وجود دارد؟
گروه هاي ديني روشنفكري واقعا دست پرورده آيت الله طالقاني و مهندس بازرگان هستند. بعدها كه اينها راهشان را از همه جدا كردند، يعني از انقلاب و آيت الله طالقاني، شروع به مصادره به مطلوب كردند، يعني از انقلاب و آيت الله طالقاني، شروع به مصادره به مطلوب كردند، يعني اينها از ابتدا قصد مصادره به مطلوب يا قصد منحصر كردن فردي را به خود نداشتند. آنها مي خواستند مثل بقيه از آنها استفاده كنند. بعد هر سازماني كه با مانع مواجه شد و نتوانست حركت كند، مي خواست از خود دفاع كند و در اين دفاع دنبال حامي نيرومندي مي گردد تا به وسيله او حركت كند. ديدند حامي فكري بهتر از آيت الله طالقاني پيدا نمي كنند كه مورد توجه همه هست و آثارش هم علمي است و آمدند ايشان را مصادره به مطلوب كردند، يعني اين فرآيند مصادره به مطلوب، بعدا انجام گرفت. عرض كردم كه همه چيز تحت الشعاع مسائل سياسي قرار گرفت. همان اوايل انقلاب هم گاهي مرا مي فرستادند پيش آقا كه اختلافاتشان را مطرح كنند. ما هم مي رفتيم و مي گفتيم. آقا، هم آنها را نصحيت مي كردند، هم مرا ! جريان امجديه كه پيش آمد، پرويز يعقوبي و محسن رضايي آمدند و از من نظرخواهي كردند. گفتم، «بروم از ايشان بپرسم؟» گفتند، «خير، نظر تو را مي خواهيم.» گفتم، «اگر نظر مرا مي خواهيد، شش ماه برويد توي لاك خودتان، به امام بگوييد كه هيچ نوعي فعاليت سياسي نمي كنيد و هر وقت ايشان دستور بدهند، دوباره فعاليت مي كنيد. بگوييد اگر هم كاري كرديم روي اشتباه بود و براي اينكه حسن نيت خودمان را اثبات كنيم، فعاليت خودمان را تعطيل مي كنيم. هر وقت هم كه شما فرموديد دوباره شروع مي كنيم.» گفتند، «به به! ما بياييم اين كار را بكنيم؟ اين كار يعني خودكشي؟» گفتم، «پس چرا نظر مرا مي خواستيد؟» اينها موقعي كه مورد ضرب و جرح قرار مي گرفتند و موجباتش را هم خودشان فراهم مي آوردند، دنبال يك حامي مي گشتند و به هرجايي متوسل مي شدند.
صرفنظر از مسئله مصادره به مطلوب، آيا اين گروه ها كليت آثار ايشان را مصادره مي كردند يا «نؤمن ببعض و نفكر ببعض» بودند ؟
كاملا اين گونه عمل مي كردند. براي نمونه،مجاهدين، خطبه هاي نماز جمعه آقا را منتشر كردند، اما خطبه اي را كه ايشان درباره جوجه كمونيست ها گفته بودند، حذف كردند و حتي در بقيه خطبه ها هم بعضي از كلمات را حذف كردند. اغلب همين كار را مي كردند. حتي در استناد به گفتار امام هم همين كار را مي كردند. متأسفانه وقتي سياست بر همه چيز حاكم مي شود، انجام اين كارها رايج مي شود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22