اقسام فتنه گران
قرآن كريم گاهي فاعليت فتنه را به خداي متعال، گاهي به شيطان و در بسياري از آيات، به انسانها نسبت دادهاست. حتّي در يك مورد فتنه به خود شخص نسبت داده شدهاست؛ يعني به كساني گفته شما خودتان موجب فتنه براي خود شديد. در آيه 13 و 14 از سوره حديد ميفرمايد: در روز قيامت عدّهاي از ضعفاءالايمان و منافقين ميبينند مؤمنين داراي نورانيتي هستند و به راحتي از صراط عبور ميكنند؛ ولي خودشان در تاريكي به سر ميبرند و جلوي پايشان را نميبينند و نميدانند كجا بروند. ميبينند بسياري از اين مؤمنين از دوستان يا همسايگانشان بودهاند. در حالي كه آن ها را صدا ميزنند، ميگويند: "... انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُم ... ": نگاهي به ما كنيد تا نور شما به ما هم بتابد و ما از نور شما استفاده كنيم. در جوابشان گفته ميشود: "... ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورا ... ": به پشت سر خود بازگرديد و كسب نور كنيد! بعد از توصيف اين ماجرا ميفرمايد: اينها سؤال ميكنند: مگر ما در دنيا با شما نبوديم؟ مؤمنين جواب ميدهند: بله شما در ظاهر همراه ما بوديد، "... وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِي حَتَّى جَاء أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ ". مقصود ما عبارت "وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ " است، كه فتنه را به خود اينها نسبت ميدهد و ميگويد: شما خود موجب فتنه خودتان شديد.
به هر حال در قرآن كريم، موردي كه فتنه به عنوان يك امر اتّفاقي يا امري كه فاعل جبري يا طبيعي داشته باشد، سراغ نداريم.
هر فاعل ارادي، از افعال ارادياش هدفي را دنبال ميكند. حال كه فاعل فتنه (خدا يا شيطان يا انسان)، فاعلي ارادي است، اين سؤال مطرح ميشود كه اين فاعلهاي ارادي چرا فتنه ميكنند؟ چرا خدا در عالم فتنه ايجاد ميكند؟ چرا اجازه ميدهد كه شيطان فتنهگري كند؟ چرا به انسانهائي كه از شياطين انس و اعوان ابليس هستند، اجازه ايجاد فتنه ميدهد؟
در ضمن بحثهاي گذشته به جواب اين سؤالات اشاره كرديم، كه هدف از اين امور، فراهم شدن زمينه براي آزمايش انسان است. از آنجا كه انسان موجودي است كه با اختيار، كار خويش را انجام ميدهد، براي فراهم شدن زمينه انتخاب، بايد دو عامل جاذبه، در دو طرف مختلف وجود داشته باشد، و يكي به يك طرف و ديگري به طرف ديگر جذب كند. در اين جا انسان در نقطه صفر ايستادهاست و بايد با اراده خود يك طرف را انتخاب كند. تا زماني كه حدّاقل دو عامل از دو طرف نباشد، زمينه انتخاب آزاد فراهم نميشود. پس بايد از يك طرف عقل انسان، راهنمائيهاي انبياء، و كمكهاي فرشتگان باشد ـچون فرشتگان دائماً براي مؤمنين دعا ميكنند، و قرآن در اوصاف حاملين عرش ميفرمايد: "... يسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ "1: فرشتگان دائماً براي مؤمنين دعا و طلب رحمت ميكنندـ و در مقابلِ اين عوامل، بايد عواملي هم از طرف مقابل باشد، تا تعادل حاصل، و زمينه انتخاب فراهم شود. بنابراين، امتحان يعني فراهم كردن زمينههائي كه انسان سر دو راهي واقع شود و يكي را انتخاب كند. اين چنين نيست كه فقط يك راه روشن وجود داشته باشد كه مسير را خود به خود مشخص كند؛ بلكه بايد تأمل كرد و انتخاب كرد. گاهي هم انسان گيج ميشود و نميداند چه تصميميبگيرد؛ اين فتنه است.
پس جواب اينكه چرا خدا ايجاد فتنه ميكند، و يا به ديگران اجازه ايجاد فتنه ميدهد، اين است كه اين كار به خاطر امتحان انسانها است. هميشه خدا اين فتنهها را داشته، تا آخر هم خواهد داشت.
اما صرف نظر از اين تدبير عام الهي كه سنّت حاكم بر آفرينش انسان و زندگي او در اين دنيا است، اين سؤال مطرح ميشود كه شيطان چرا فتنه ميكند؟ از نظر قرآن، شيطان يك موجود داراي شعور و مكلّف است، كه سالها خدا را عبادت كرد؛ امّا وقتي به وسيله امر به سجده براي حضرت آدم امتحان شد، از فرمان خدا سرپيچي كرد و در اين امتحان مردود شد. اكنون او عامل فتنه براي ديگران شده است و قسم خورد: "... لَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعين "2. خدا هم به او مهلت داده كه در اين عالم، در مقابل عوامل هدايت (يعني عقل، انبياء و كمكهاي فرشتگان)، زمينه گمراهي ديگران را فراهم كند. همان طور كه انبياء، اوصياء و ياراني داشتند، و تربيت شدههاي انبياء در ادامه راه انبياء به آنها كمك ميكردند، شيطان هم انسانهايي را تربيت كرده كه آنها را در راستاي هدفش به كار ميگيرد، و آنها شياطين انس ميشوند. قرآن ميگويد: آنها هم شيطانند ولو انسانند. وقتي جزء دار و دسته ابليس شدند، آنها هم شيطان ميشوند و در صدد اغواي ديگران بر ميآيند. امّا چرا؟ خود شيطان علّت اين كارش روشن است. ابليس به خاطر تكّبري كه نسبت به حضرت آدم داشت، گفت: اكنون كه من به خاطر سجده نكردن به آدم، مطرود درگاه الهي شدم، انتقامش را از فرزندانش ميگيرم و همه آنها را گمراه ميكنم. علّت فتنهگري ابليس كينهاي است كه نسبت به جنس انسان پيدا كردهاست. اين منطق قرآن است كه روشن و واضح است.
اما انگيزه انسانهائي كه ايجاد فتنه ميكنند، چيست؟ آنها كه ذاتاً با انسانهاي ديگر دشمني ندارند. ابليس كينه همه انسانها را در دل دارد و همه را اغوا ميكند؛ امّا چرا بعضي انسانها، بعضي ديگر را اغوا ميكنند و فتنه ميانگيزند؟
نمونه ديگر آن، كه همه ميتوانيم درست درك كنيم، افراد معتادند. افرادي كه به دود، مواد مخدّر، مسكرات، اينترنت -كه اخيراً به مخدّرها اضافه شده- يا بعضي از اعتيادهاي ديگر، معتاد ميشوند، نمونه كساني هستند كه به دست خود زمام كار خويش را به دست ديگري دادهاند. برخي افراد ميگويند: ما تا شب فيلميرا تماشا نكنيم، خوابمان نميبرد. اينها از مصاديق "الَّذِينَ يتَوَلَّوْنَهُ " هستند؛ يعني ولايت شيطان را پذيرفتهاند و اختيارشان را به دست شيطان دادهاند و هر كاري او ميگويد، انجام ميدهند. البته خود شيطان را نميبينند: "... إِنَّهُ يراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيثُ لا تَرَوْنَهُم "4: شما او را نميبينيد، امّا او و همكارانش، شما را ميبينند. كساني كه اين گونه نوكر شيطان و ابزار دست او شدهاند، گويا ديگر اختياري از خودشان ندارند. كساني كه اعتيادهاي سخت پيدا ميكنند، گاهي حاضر ميشوند همه كاري انجام دهند، همه چيزشان را در اختيار ديگري قرار دهند، تا موادّ به دست بياورند، همه چيز يعني همه چيز! اينگونه افراد به همين صورت هم عادت كردهاند كه ديگران را اغوا كنند. چون نمونههاي اعتياد به موادّ مخدّر را زياد ديده و شنيدهايم، راحت ميپذيريم؛ امّا اعتياد به گمراه كردن ديگران را اگرچه ديدهايم، ولي درست درك نكردهايم كه اينهم گونهاي اعتياد است. عدّهاي طوري شدهاند كه طبيعت شيطاني پيدا كردهاند. دائماً ميخواهند ديگران را اغوا كنند. اينها ملحق به ابليس و به تعبير قرآن شياطين الانس هستند.
اين رفتار عوامل مختلف رواني دارد كه احصاء آن مشكل است؛ ولي آنچه ما از قرآن استفاده ميكنيم و از تجربههاي عملي و مواردي كه مورد تأييد روانشناسي است، به دست ميآوريم، اين است كه مهمّترين - نه، تنها- عامل اين رفتار حسد است.
داستانهاي قرآن در رابطه با حسد
---------------------------------------
در قرآن چند داستان در رابطه با حسد آمده كه خيلي عجيب است. جاي دارد كه سؤال شود اصلاً قرآن اين داستان ها را براي چه نقل كردهاست؟ ميفرمايد: "وَ اتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ ابْنَي آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين "5: داستان فرزندان آدم را براي مردم نقل كن. دو فرزند بلافصل حضرت آدم قرباني كردند. پيداست كه در آن زمان كه خود حضرت آدم پيغمبر بوده، يك مناسك عبادي از جمله قرباني هم داشتهاند. اين دو برادر، يعني جناب هابيل و قابيل قرباني كردند، و قرباني يكي قبول شد و يكي نشد. آن يكي كه قربانياش قبول نشد به برادر ديگر گفت: تو را حتماً خواهم كشت؛ چرا قرباني تو قبول شد و از من قبول نشد؟ برادر ديگر گفت: تقصير من نيست كه قرباني تو قبول نشد؛ تو هم تقوا داشته باش تا خدا قرباني تو را قبول كند. ولي او از روي حسد، كينه برادر را در دل گرفت و بالأخره او را كشت. اين اولين داستاني است كه در قرآن از آدميزاد نقل شده است و موضوع آن حسد است. يعني آدميزادها! بفهميد كه امري در درون و در دل شما ممكن است به وجود بيايد كه اين همه فساد بر آن مترتّب شود. گناهي به اين روشني كه هيچ توجيه عقلي ندارد.
ميدانيم كه قرآن، كتاب رمان، قصّه، يا تاريخ نيست؛ بلكه كتاب هدايت است. هدف قرآن از نقل اين داستانها اين است كه ما بفهميم حسد چقدر ميتواند خطرناك باشد.
داستان بعد مربوط به زمان حضرت يعقوب و حضرت يوسف است. "إِذْ قالُوا لَيوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ "6. يعقوب پيغمبر، فرزند اسحاق و نوه حضرت ابراهيم است. ايشان دوازده پسر دارد كه همه پيغمبرزاده هستند. اينها ديدند كه اين برادر كوچك پيش پدر عزيزتر است. با هم نشستند و گفتند: پدر، يوسف و بردارش را بيشتر از ما دوست دارد؛ اين درست نيست. پسرها براي پدري كه خود پيغمبر است، تكليف معين ميكنند! ميگويند: پدر ما به خاطر اينكه آن دو برادر كوچكتر را بيشتر دوست دارد، در گمراهي آشكاري است. اكنون چگونه پدر را از اين گمراهي درآوريم؟ راه حلّشان اين بود كه "اقْتُلُوا يوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ "7: يوسف را بكشيد تا يوسفي نباشد كه پدر او را دوست داشته باشد. يكي ديگر از آنها كه يك مقدار انصاف داشت، گفت: او را به سرزميني بفرستيد كه از پدر دور باشد و دست پدر به او نرسد؛ بعد آدمهاي خوبي باشيم. اكنون كه ميبينيم پدر يوسف را بيشتر دوست دارد، نميتوانيم آدم خوبي باشيم. يوسف را بكشيم تا آدم خوبي شويم؛ عجب راه خوبي!
چرا قرآن به اين داستان اهميت داده است؟ براي اينكه بدانيم ممكن است در درون ما هم چنين چيزي باشد، و بفهميم چه خطري دارد. آدم برادر خود را، برادري كه بايد مايه افتخارش باشد، به خاطر اينكه يك مقدار از خودش بهتر است و پدر او را بيشتر دوست دارد، ميكُشد! و عامل آن حسد است.
داستان بعد به زمان پيغمبر اكرم اسلام(ص) و دستگاه نبوّت و امامت مربوط ميشود. قرآن ميفرمايد: "أَمْ يحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ ... "8. اين آيه ميتواند اشاره به اين نكته باشد كه بزرگترين عاملي كه موجب به شهادت رساندن اهلبيت (ع) شد، حسد بود.
بنابراين اگر بگويم بزرگترين عامل فساد در طول تاريخ انسانها، حسد بودهاست، حرف گزافي نگفتهايم.
پروردگارا به حق محمد و آل محمد، ما را از ريشههاي فساد، از جهل، عصبيت، حسد و از ساير ريشههاي كفر محفوظ بدار. دلهاي ما را به نور ايمان و معرفت روشن بفرما.
" والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته "
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
به هر حال در قرآن كريم، موردي كه فتنه به عنوان يك امر اتّفاقي يا امري كه فاعل جبري يا طبيعي داشته باشد، سراغ نداريم.
اهداف فتنهكنندگان
هر فاعل ارادي، از افعال ارادياش هدفي را دنبال ميكند. حال كه فاعل فتنه (خدا يا شيطان يا انسان)، فاعلي ارادي است، اين سؤال مطرح ميشود كه اين فاعلهاي ارادي چرا فتنه ميكنند؟ چرا خدا در عالم فتنه ايجاد ميكند؟ چرا اجازه ميدهد كه شيطان فتنهگري كند؟ چرا به انسانهائي كه از شياطين انس و اعوان ابليس هستند، اجازه ايجاد فتنه ميدهد؟
1. هدف فتنههاي الهي
در ضمن بحثهاي گذشته به جواب اين سؤالات اشاره كرديم، كه هدف از اين امور، فراهم شدن زمينه براي آزمايش انسان است. از آنجا كه انسان موجودي است كه با اختيار، كار خويش را انجام ميدهد، براي فراهم شدن زمينه انتخاب، بايد دو عامل جاذبه، در دو طرف مختلف وجود داشته باشد، و يكي به يك طرف و ديگري به طرف ديگر جذب كند. در اين جا انسان در نقطه صفر ايستادهاست و بايد با اراده خود يك طرف را انتخاب كند. تا زماني كه حدّاقل دو عامل از دو طرف نباشد، زمينه انتخاب آزاد فراهم نميشود. پس بايد از يك طرف عقل انسان، راهنمائيهاي انبياء، و كمكهاي فرشتگان باشد ـچون فرشتگان دائماً براي مؤمنين دعا ميكنند، و قرآن در اوصاف حاملين عرش ميفرمايد: "... يسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ "1: فرشتگان دائماً براي مؤمنين دعا و طلب رحمت ميكنندـ و در مقابلِ اين عوامل، بايد عواملي هم از طرف مقابل باشد، تا تعادل حاصل، و زمينه انتخاب فراهم شود. بنابراين، امتحان يعني فراهم كردن زمينههائي كه انسان سر دو راهي واقع شود و يكي را انتخاب كند. اين چنين نيست كه فقط يك راه روشن وجود داشته باشد كه مسير را خود به خود مشخص كند؛ بلكه بايد تأمل كرد و انتخاب كرد. گاهي هم انسان گيج ميشود و نميداند چه تصميميبگيرد؛ اين فتنه است.
پس جواب اينكه چرا خدا ايجاد فتنه ميكند، و يا به ديگران اجازه ايجاد فتنه ميدهد، اين است كه اين كار به خاطر امتحان انسانها است. هميشه خدا اين فتنهها را داشته، تا آخر هم خواهد داشت.
2. هدف فتنه هاي شيطان
اما صرف نظر از اين تدبير عام الهي كه سنّت حاكم بر آفرينش انسان و زندگي او در اين دنيا است، اين سؤال مطرح ميشود كه شيطان چرا فتنه ميكند؟ از نظر قرآن، شيطان يك موجود داراي شعور و مكلّف است، كه سالها خدا را عبادت كرد؛ امّا وقتي به وسيله امر به سجده براي حضرت آدم امتحان شد، از فرمان خدا سرپيچي كرد و در اين امتحان مردود شد. اكنون او عامل فتنه براي ديگران شده است و قسم خورد: "... لَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعين "2. خدا هم به او مهلت داده كه در اين عالم، در مقابل عوامل هدايت (يعني عقل، انبياء و كمكهاي فرشتگان)، زمينه گمراهي ديگران را فراهم كند. همان طور كه انبياء، اوصياء و ياراني داشتند، و تربيت شدههاي انبياء در ادامه راه انبياء به آنها كمك ميكردند، شيطان هم انسانهايي را تربيت كرده كه آنها را در راستاي هدفش به كار ميگيرد، و آنها شياطين انس ميشوند. قرآن ميگويد: آنها هم شيطانند ولو انسانند. وقتي جزء دار و دسته ابليس شدند، آنها هم شيطان ميشوند و در صدد اغواي ديگران بر ميآيند. امّا چرا؟ خود شيطان علّت اين كارش روشن است. ابليس به خاطر تكّبري كه نسبت به حضرت آدم داشت، گفت: اكنون كه من به خاطر سجده نكردن به آدم، مطرود درگاه الهي شدم، انتقامش را از فرزندانش ميگيرم و همه آنها را گمراه ميكنم. علّت فتنهگري ابليس كينهاي است كه نسبت به جنس انسان پيدا كردهاست. اين منطق قرآن است كه روشن و واضح است.
3. هدف انسانهاي فتنهگر
اما انگيزه انسانهائي كه ايجاد فتنه ميكنند، چيست؟ آنها كه ذاتاً با انسانهاي ديگر دشمني ندارند. ابليس كينه همه انسانها را در دل دارد و همه را اغوا ميكند؛ امّا چرا بعضي انسانها، بعضي ديگر را اغوا ميكنند و فتنه ميانگيزند؟
3-1.شياطين انسي:
نمونه ديگر آن، كه همه ميتوانيم درست درك كنيم، افراد معتادند. افرادي كه به دود، مواد مخدّر، مسكرات، اينترنت -كه اخيراً به مخدّرها اضافه شده- يا بعضي از اعتيادهاي ديگر، معتاد ميشوند، نمونه كساني هستند كه به دست خود زمام كار خويش را به دست ديگري دادهاند. برخي افراد ميگويند: ما تا شب فيلميرا تماشا نكنيم، خوابمان نميبرد. اينها از مصاديق "الَّذِينَ يتَوَلَّوْنَهُ " هستند؛ يعني ولايت شيطان را پذيرفتهاند و اختيارشان را به دست شيطان دادهاند و هر كاري او ميگويد، انجام ميدهند. البته خود شيطان را نميبينند: "... إِنَّهُ يراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيثُ لا تَرَوْنَهُم "4: شما او را نميبينيد، امّا او و همكارانش، شما را ميبينند. كساني كه اين گونه نوكر شيطان و ابزار دست او شدهاند، گويا ديگر اختياري از خودشان ندارند. كساني كه اعتيادهاي سخت پيدا ميكنند، گاهي حاضر ميشوند همه كاري انجام دهند، همه چيزشان را در اختيار ديگري قرار دهند، تا موادّ به دست بياورند، همه چيز يعني همه چيز! اينگونه افراد به همين صورت هم عادت كردهاند كه ديگران را اغوا كنند. چون نمونههاي اعتياد به موادّ مخدّر را زياد ديده و شنيدهايم، راحت ميپذيريم؛ امّا اعتياد به گمراه كردن ديگران را اگرچه ديدهايم، ولي درست درك نكردهايم كه اينهم گونهاي اعتياد است. عدّهاي طوري شدهاند كه طبيعت شيطاني پيدا كردهاند. دائماً ميخواهند ديگران را اغوا كنند. اينها ملحق به ابليس و به تعبير قرآن شياطين الانس هستند.
3-2. حسودان :
اين رفتار عوامل مختلف رواني دارد كه احصاء آن مشكل است؛ ولي آنچه ما از قرآن استفاده ميكنيم و از تجربههاي عملي و مواردي كه مورد تأييد روانشناسي است، به دست ميآوريم، اين است كه مهمّترين - نه، تنها- عامل اين رفتار حسد است.
داستانهاي قرآن در رابطه با حسد
---------------------------------------
در قرآن چند داستان در رابطه با حسد آمده كه خيلي عجيب است. جاي دارد كه سؤال شود اصلاً قرآن اين داستان ها را براي چه نقل كردهاست؟ ميفرمايد: "وَ اتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ ابْنَي آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين "5: داستان فرزندان آدم را براي مردم نقل كن. دو فرزند بلافصل حضرت آدم قرباني كردند. پيداست كه در آن زمان كه خود حضرت آدم پيغمبر بوده، يك مناسك عبادي از جمله قرباني هم داشتهاند. اين دو برادر، يعني جناب هابيل و قابيل قرباني كردند، و قرباني يكي قبول شد و يكي نشد. آن يكي كه قربانياش قبول نشد به برادر ديگر گفت: تو را حتماً خواهم كشت؛ چرا قرباني تو قبول شد و از من قبول نشد؟ برادر ديگر گفت: تقصير من نيست كه قرباني تو قبول نشد؛ تو هم تقوا داشته باش تا خدا قرباني تو را قبول كند. ولي او از روي حسد، كينه برادر را در دل گرفت و بالأخره او را كشت. اين اولين داستاني است كه در قرآن از آدميزاد نقل شده است و موضوع آن حسد است. يعني آدميزادها! بفهميد كه امري در درون و در دل شما ممكن است به وجود بيايد كه اين همه فساد بر آن مترتّب شود. گناهي به اين روشني كه هيچ توجيه عقلي ندارد.
ميدانيم كه قرآن، كتاب رمان، قصّه، يا تاريخ نيست؛ بلكه كتاب هدايت است. هدف قرآن از نقل اين داستانها اين است كه ما بفهميم حسد چقدر ميتواند خطرناك باشد.
داستان بعد مربوط به زمان حضرت يعقوب و حضرت يوسف است. "إِذْ قالُوا لَيوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ "6. يعقوب پيغمبر، فرزند اسحاق و نوه حضرت ابراهيم است. ايشان دوازده پسر دارد كه همه پيغمبرزاده هستند. اينها ديدند كه اين برادر كوچك پيش پدر عزيزتر است. با هم نشستند و گفتند: پدر، يوسف و بردارش را بيشتر از ما دوست دارد؛ اين درست نيست. پسرها براي پدري كه خود پيغمبر است، تكليف معين ميكنند! ميگويند: پدر ما به خاطر اينكه آن دو برادر كوچكتر را بيشتر دوست دارد، در گمراهي آشكاري است. اكنون چگونه پدر را از اين گمراهي درآوريم؟ راه حلّشان اين بود كه "اقْتُلُوا يوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ "7: يوسف را بكشيد تا يوسفي نباشد كه پدر او را دوست داشته باشد. يكي ديگر از آنها كه يك مقدار انصاف داشت، گفت: او را به سرزميني بفرستيد كه از پدر دور باشد و دست پدر به او نرسد؛ بعد آدمهاي خوبي باشيم. اكنون كه ميبينيم پدر يوسف را بيشتر دوست دارد، نميتوانيم آدم خوبي باشيم. يوسف را بكشيم تا آدم خوبي شويم؛ عجب راه خوبي!
چرا قرآن به اين داستان اهميت داده است؟ براي اينكه بدانيم ممكن است در درون ما هم چنين چيزي باشد، و بفهميم چه خطري دارد. آدم برادر خود را، برادري كه بايد مايه افتخارش باشد، به خاطر اينكه يك مقدار از خودش بهتر است و پدر او را بيشتر دوست دارد، ميكُشد! و عامل آن حسد است.
داستان بعد به زمان پيغمبر اكرم اسلام(ص) و دستگاه نبوّت و امامت مربوط ميشود. قرآن ميفرمايد: "أَمْ يحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ ... "8. اين آيه ميتواند اشاره به اين نكته باشد كه بزرگترين عاملي كه موجب به شهادت رساندن اهلبيت (ع) شد، حسد بود.
بنابراين اگر بگويم بزرگترين عامل فساد در طول تاريخ انسانها، حسد بودهاست، حرف گزافي نگفتهايم.
پروردگارا به حق محمد و آل محمد، ما را از ريشههاي فساد، از جهل، عصبيت، حسد و از ساير ريشههاي كفر محفوظ بدار. دلهاي ما را به نور ايمان و معرفت روشن بفرما.
" والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته "
پينوشتها:
1 . غافر / 7 .
2 . الحجر / 39 .
3 . النحل / 100 .
4 . الاعراف / 27 .
5 . المائده / 27 .
6 . يوسف / 8 .
7 . يوسف / 9 .
8 . النساء / 54 .
*گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي - دامت بركاته- در دفتر مقام معظم رهبري در تاريخ 12/5/ 88
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج