چکيده
اينکه نيازهاي آدمي خاستگاه احکام اخلاقي اند، حاصل نظريه ايي است که در اين نوشتار مورد بررسي قرار گرفته است. اين پژوهش به روش توصيفي تحليلي، دو هدف را دنبال مي کند: اول اين که، نظريه اخلاق مبتني بر نيازها را بازشناسي و توصيف نمايد. هدف دوم، ارزيابي نظريه است. براي رسيدن به اين هدف ها، بيان و توضيح پيشينه بحث و برخي مباحث ديگر ضروري است. در اين راستا، به سير انديشه هاي منتهي به اين نظريه، تعريف و انواع نيازها و بررسي نظريات پيرامون اخلاق مبتني بر نيازها پرداخته شده است و سرانجام، انتقادهاي وارد بر اين نظريه مورد باز کاوي قرار گرفته است.
کليد واژه ها: نياز، انواع نياز، نظريه هاي روان شناختي، اخلاق مبتني بر نيازها.
مقدمه
درباره ي اينکه اخلاق بر چه امر يا اموري مبتني است؟ نظريه هاي متفاوتي همچون نظريه ي مبتني بر قانون طبيعي، نظريه ي مبتني بر سرشت انساني، نظريه ي مبتني بر قرارداد ميان اشخاص و نظريه ي مبتني بر نيازها ارائه شده است.(1) نظريه ي قانون طبيعي معتقد است: «الگويي از رفتار عمومي يا نظامي از آنچه بايد انجام شود يا نشود، وجود دارد که از خود طبيعت نشئت مي گيرد. قانون طبيعي، موافق با سرشتي است که خدا در همه ي انسان ها آفريده و از اين روي، احکام آن استثنابردار نيست». گفته مي شود اصول اوليه ي و عام قوانين طبيعي بديهي اند؛ مانند: خوب بايد انجام شود و بد بايد ترک گردد. در مراتب بعدي نيز طبيعت روشن مي سازد که انسان بايد چه کند.
نظريه ي مبتني بر سرشت انسان بر اين باور است که انسان ها داراي سرشتي هستند که مبناي اخلاق را فراهم مي سازد.
ايده ي قرارداد گرايي بر اين امر استوار است که اخلاق هنگامي پديد مي آيد که افراد مجبور شوند قواعد ضروري زندگي اجتماعي را بپذيرند. بدين معنا که مردم ناچار هستند قواعدي وضع کنند که بر روابط شان حاکم باشد و توافق بر اين قواعد است که زندگي اجتماعي را ممکن مي سازد. نظريه مبتني بر نيازها نيز معتقد است مردم نيازهاي اساسي خاصي دارند و اين نيازها هستند که رفتار را مشخص ساخته، و آن را توجيه و بيان مي کنند.
و بالاخره نظريه مبتني بر نيازها، معتقد است که انسان نيازها و خواسته هايي دارد که به صورت انگيزه هايي براي انواع خاص رفتار در مي آيند و با به کار گرفتن آگاهي و شعور، در ما بايدهايي به وجود مي آورند. در نتيجه، هر بايد، معلول اقتضاي نيازهاي طبيعي و تکويني انسان است.
اما به دليل نقش و اهميت نيازهاي متنوع انسان در تصميم گيري هاي اخلاقي و ضرورت دستيابي به مباني بنيادين اخلاق، اين مقاله، تنها چهارمين نظريه يعني نظريه مبتني بر نيازها را بررسي مي کند. براي توضيح اين نظريه چاره اي جز بيان تاريخچه، تعريف نياز و انواع آن نمي باشد و در عين حال سعي مي شود به جايگاه و اهميت نيازها به ويژه در روانشناسي پرداخته شود. در اين مقاله، همچنين نقاط ضعف نظريه نيازها بازشناخته و چگونگي شکل گيري اين نظريه توضيح داده مي شود. اهميت و ضرورت نيازها از يک سوء دستيابي به مباني بنيادين اخلاقي از سوي ديگر، و نبودن نوشتاري درخصوص موضوع اين مقاله، نکاتي هستند که تحقيق و پژوهش در باره نظريه اخلاق مبتني بر نيازها را توجيه و لازم مي گرداند. در اين نوشتار مساله اصلي اين است که نظريه اخلاق مبتني بر نيازها چگونه شکل گرفته و چه ساختاري دارد؟ سؤال هاي ديگري هم که مطرح است عبارتند از: نياز چيست؟ انواع آن کدام است؟ نقاط ضعف نظريه اخلاق مبتني بر نيازها چه هستند؟
بدين ترتيب براي پاسخ به سؤال هاي فوق نوشتار حاضر دو هدف را دنبال مي کند. هدف اول اين است که فرايند شکل گيري نظريه را توضيح دهد. و هدف دوم اين است که نظريه را مورد ارزيابي قرار داده و نقاط ضعف آنرا مشخص سازد.
تاريخچه
آدميان همواره به غذا، گرما، سرپناه و روابط جنسي نياز داشته اند، و چيزهايي که اين نيازهاي اساسي را ارضا مي کنند، پيوسته با اهميت بوده اند. به تدريج اين مسائل ارزشمند تصور شدند و با اين کار، مفهوم سازي آغاز شد و مفهوم «خوبي» يا «خير» به وجود آمد.(2) اما همواره دغدغه ي بسياري از انديشمندان علوم انساني اين بوده است که چرا افراد، رفتاري را بر رفتاري ديگر ترجيح مي دهند؟ زندگي خود را براي نجات فرد ديگري به خطر مي اندازند؟ براي دستيابي به هدفي خاص، ساعت هاي طولاني کار مي کنند؟ اصولاً چه چيزي فرد را بر مي انگيزد و چه چيزهايي باعث نيرو بخشيدن و جهت دار شدن رفتارهاي انساني مي شود؟
با توجه به نوع نگرش و شناخت انسان، پاسخ هاي متفاوتي به اين پرسش ها داده شده است؛ از اين روي، به طور گذرا به نظريه هاي زمينه ساز نظريه ي مبتني بر نيازها اشاره مي کنيم، و در ادامه، نظريه ي مبتني بر نيازها را با تفصيل بيشتر توضيح مي دهيم.
نظريه ي روان سه بعدي
در يک سير تاريخي، ابتدا به نظريه ي افلاطون مي پردازيم؛ وي دليل ترجيح يک رفتار را ناشي از روان سه جزئي مي دانست که به صورت سلسله مراتبي ترتيب يافته است. در ابتدايي ترين سطح، روح اشتهايي قرار دارد؛ کشش هاي بدني مانند گرسنگي، تشنگي و غريزه ي جنسي به اين بخش مربوط مي گردند. در سطح دوم، جنبه ي رقابتي قرار دارد که به معيارهاي اجتماعي مانند احساس افتخار يا شرم کمک مي کند. در بالاترين سطح، جنبه ي محاسباتي است؛ انگيزه هاي شناختي مانند تصميم گيري، تعقل و محاسبه، از اين بخش روان شکل مي گيرند.(3)
نظريه ي اراده
سال ها بعد از افلاطون و پس از قرون وسطا، دکارت مسئله ي «اراده» را مطرح کرد.دکارت، روان را متشکل از سه بخش مجزاي تفکر، احساس و اراده مي دانست.بر اساس ديدگاه او، عالي ترين نيروي انتخاب گر، اراده است که ريشه ي بسياري از رفتارهاي انسان را بايد در آن جست و جو کرد. به رغم رونق اين ديدگاه در آن زمان، انديشمندان نتوانستند ماهيت اراده و قواعد شکل بندي آن را به دست آورند. از طرفي، کساني که درگير علم جديد روان شناسي بودند، خود را در جست و جوي اصل ديگري يافتند و آن «نظريه ي غريزه» بود.(4)
نظريه ي غريزه
از قرن هفدهم، بعضي از فيلسوفان به تدريج ديدگاه ماشين گرا را درباره ي رفتار مطرح کردند. بر اساس اين ديدگاه، اعمال بشر از نيروهاي دروني و بيروني ناشي مي شود و انسان تسلطي بر آن ندارد. صورت افراطي اين ديدگاه، نظريه ي غريزه است؛ بدين معنا که يک نيروي زيستي فطري است که جاندار را از پيش آماده مي سازد تا در شرايط مناسب، به شيوه اي خاص عمل کند. بنابراين، به جاي اينکه انسان اعمالش را انتخاب کند، وي تحت سيطره نيروهاي فطري اي است که رفتارش را تعيين مي کنند.(5) از اين روي، داروين با طرح نظريه ي تکاملي خود اين ايده را مطرح کرد که رفتارهاي انسان نيز مانند حيوانات بر پايه ي غريزه شکل مي گيرد. به عقيده ي او، انسان به سبب غريزه ي جمع گرايي، مجبور به زندگي گروهي است و يا به علت غريزه ي پرخاشگري، مجبور به جنگيدن است.(6) اين نظريه، طرفداران بسياري مانند ويليام جيمز، فرويد و مک دو گال داشت. افراط در غريزه گرايي و پاسخ گو نبودن اين نظريه به پرسش هاي اساسي، باعث شد نظريه ي غريزه جاي خود را به «نظريه سايق» بدهد.
نظريه ي سايق (کشاننده)
اصطلاح سايق(7) را نخستين بار «وودورث»(8) براي بيان منبع ذخيره انرژي که ارگانيزم را وادار به رفتارهاي معيني مي کند، به کار برد. دانشمندان ديگر، اين تعريف را با تغييراتي براي اشاره به گروهي از عوامل انرژي زاي خاص مانند گرسنگي، تشنگي و...به کار بردند. «کنون»(9) سبب پيشرفت عمده اي در نظريه ي سايق شد. وي مفهوم «تعادل حياتي»(10) را معرفي کرد؛ بدين معنا که هر گاه شرايط داخلي از حالت طبيعي خارج شود، ارگانيزم به وسيله ي سايق ها و محرک هاي دروني انگيخته مي شود تا اين بي تعادلي را کاهش دهد و به حال طبيعي باز گردد.(11)
رکن اصلي نظريه ي سايق، نيازهاي بدن است، ولي بايد توجه داشت که نياز و سايق، داراي يک مفهوم نيستند، بلکه نياز مولد سايق است. سايق، آن نيرو يا برانگيختگي است که وجود نيازي را اعلام مي دارد يا به نمايش در مي آورد.(12) دانشمندان با پذيرش نظريه ي سايق و تلاش در جهت بسط و گسترش آن، بعدها دريافتند که نيازهاي بدني نمي توانند انگيزه ي همه رفتارهاي انسان باشند؛ زيرا گاهي نياز بدني در انسان وجود دارد، ولي شخص دست به رفتارنمي زند. براي مثال، شخص مدتي است غذا نخورده است، پس نياز بدني در او وجود دارد، ولي او همچنان اشتها ندارد و دست به غذا نمي زند. از اين روي، نيازهاي بدني نمي توانند مبين همه ي رفتارها باشند. بدين ترتيب، بر خلاف نظريه ي سايق که رفتار را بيشتر آنچه در گذشته روي داده است، مي داند، نظريه هايي پديد آمدند که معتقدند رفتارهاي انسان ها بر اساس عقايد و توقعاتي که افراد درباره رويدادهاي آينده دارند، تعيين مي شوند. بر همين اساس، نظريه هاي جديدي مطرح شد وانديشمنداني به بررسي انگيزه ها و طبقه بندي آنها پرداختند و در کنار نيازهاي بدني، به نيازهاي رواني و اجتماعي نيز توجه کردند.
تعريف نياز
درباره ي واژه ي «نياز»(13) که در پاره اي از نوشته ها آن را با انگيزه(14) خواست(15) و تمايل(16) مترادف دانسته اند، نظريه پردازان بسياري در تمام رشته ها، نظريه هايي ارائه کرده اند. به عبارتي، نياز يک مفهوم عمومي است که در رشته هاي مختلف علمي، تعريف هاي متفاوتي دارد. جامعه شناسان، «نياز» را از نظر ارتباط فرد با جامعه و محيط اطرافش مطالعه مي کنند. در اين نوع نگرش، نيازها در سطح فرد و شرايط و موقعيت او مطرح نيست، بلکه نيازهاي گروهي، جمعي و اجتماعي مورد توجه هستند. جنبه ي اجتماعي نياز، به ارائه خدمات، بهينه سازي ارتباطات اجتماعي و تشکيل نهادهاي فرهنگي ــ اجتماعي کمک شاياني مي کند و باعث ارتقاي سطح آموزش در جامعه مي شود. در فرهنگ هاي اقتصادي، «نياز» را معادل خواست، تمايل، احتياج، تقاضا و مصرف بيان کرده اند و عموماً نياز، عاملي براي استفاده ي بيشتر از کالا در جامعه است (نياز اطلاعاتي). معاني موجود در منابع مرجع روان شناسي، نياز را به مفاهيمي چون خواسته، آرزو و آرمان، توقعات، ميل و انتظارات اطلاق کرده اند. نياز به منزله ي عيب و نقص نيز تعريف شده است. همچنين حالتي که در کليه مراحل يادگيري وجود دارد. هنري الکساندر موري(17) در تعريف نياز مي گويد: «نيرويي که از ذهنيات و ادراک آدمي سر چشمه مي گيرد و انديشه و عمل را چنان تنظيم مي کند که فرد به انجام رفتاري مي پردازد تا وضع نامطلوب را در جهتي معين تغيير دهد و حالت نارضايتي را به ارضاي نياز تبديل کند».(18)
با توجه به تعريف هاي ارائه شده، نياز عبارت است از حالت محروميت يا کمبود هر حالتي که براي استمرار و ادامه حيات يک موجود زنده ضرورت دارد.(19)
انواع نياز
يکي از ويژگي هاي انسان، تمايلات يا گرايش هاي متنوع است که منشأ نيازهاي متفاوت اوست. فهرست نيازها، به ديدگاه انسان شناختي نظريه پردازان بستگي دارد؛ کساني که طبيعت انسان را مادي مي دانند و به همه ي ابعاد انسان توجه دارند، افزون بر نيازهاي مادي، به نيازهاي عالي تر معنوي نيز تأکيد دارند. براي نيازها تقسيم بندي هاي متفاوتي وجود دارد که تنها به دو نمونه اشاره مي شود:
الف)نيازهاي جسماني (فيزيولوژيکي) و نيازهاي رواني
نيازهاي فيزيولوژيکي نيازهايي هستند که بدن براي بقاي خود به آنها احتياج دارد؛ مانند: نياز گرسنگي، تشنگي و ارضاي کشش جنسي. اين نيازها، از نظر قوت در درجه ي بالايي قرار دارند. تا زماني که اين نيازها ارضا نشود، نيازهاي ديگر در فرد فرصت بروز پيدا نمي کنند. بنابراين، تا زماني که فرد از نظر نيازهاي مادي ارضا نشده باشد، به دنبال ارضاي نيازهاي رواني و اجتماعي مانند علم جويي يا شهرت طلبي بر نمي آيد.
نيازهاي رواني از کمبود در جسم انسان پديد نمي آيد، بلکه کمبودهاي روان انسان ريشه ي اين نيازها است؛ مانند خودمختاري، احساس تعلق، شايستگي، عزت نفس، نياز به امنيت، نياز به ادراک خود و جهان، نياز به نيايش و نياز به خودشکوفايي. هر انساني نياز دارد استقلال داشته باشد و با اختيار خود عمل کند؛ هر فرد نياز دارد در زندگي کسي را دوست داشته باشد و شخصي نسبت به او احساس تعلق کند؛ انسان نياز دارد شايستگي و کارآمدي خود را نشان دهد. براي خانواده، گروه و جامعه مفيد باشد؛ انسان حس کنجکاوي دارد و نياز دارد جهان اطراف خويش و همچنين توانايي هاي خود را بشناسد و استعدادهاي خود را شکوفا سازد. نيازهاي رواني، جنبه ي اکتسابي ندارند و جزو فطرت و ذات انسان محسوب مي شوند.
ب)نيازهاي مقطعي و نيازهاي اساسي
برخي از چيزهايي که نياز داريم، تنها به دليل نياز چيزهاي ديگري است که مي خواهيم، ترجيح مي دهيم و يا ارزشمند مي شماريم. براي مثال، اگر بخواهم به دوستي نامه بنويسيم، شايد نيازمند قلم و کاغذ باشيم. چنين نيازهايي را نيازهاي مقطعي مي ناميم. به عبارت ديگر، وقتي ادعا مي کنيم فردي نيازمند چيزي است، مي توان پرسيد که دليل اين نياز چيست. وقتي فردي چيزي را به اين دليل که زمينه ي تحقق نياز ديگري است، نياز دارد، چنين نيازي «مقطعي» است.
اما برخي نيازها بنيادي ترند؛ نيازهايي که بين انسان ها مشترک و در شرايط عادي براي خير و سعادت هر فردي ضروري اند. چنين نيازهايي «نيازهاي اساسي» يا «نيازهاي مسير زندگي» ناميده مي شوند. اين نيازها بر اين فرض استوارند که هر فردي براي کسب و يا حفظ آن، دليلي دارد که مستقل از اميال ترجيحي يا ارزش هاي اوست. فرد بايد براي پرهيز از آسيب، نيازهاي اساسي خود را برآورده کند. محروميت از يک نياز اساسي، به معناي آسيب ديدن يا در معرض خطر آسيب غيرقابل چشم پوشي قرار گرفتن بر مبناي قوانين طبيعت، حقايق زيست محيطي، يا حقايق ساختمان جسمي انسان است. بنابراين، اگر نيازهاي اساسي چيزهايي باشند که براي پرهيز از زندگي پژمرده يا توأم با مشکل نياز داريم، بين ارضاي نيازهاي اساسي و اقدام عاقلانه رابطه اي وجود دارد. نيازهاي اساسي، براي زندگي عادي ضروري اند. نيازهاي اساسي چيزهايي هستند که با توجه به قوانين طبيعت، حقايق زيست محيطي، حقايق ساختمان انسان، در مقطعي از زندگي، براي زندگي عاقلانه و مستقل يک فرد ضروري اند.
منبع: معرفت اخلاقي (1)
ادامه دارد...