جلوه هائي از سلوك عرفاني يادگار امام
گفتگو با حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد سجادي
درآمد
اشتياق وافر حاج احمد آقا به عرفان عملي در سالهاي پاياني حيات، از جمله مقولاتي است كه چندان مورد توجه قرار نگرفته است، زيرا محرمان اين حريم و خلوت، بسيار معدودند و شوقي به سخن گفتن در اين باب را ندارند.
در اين گفت وگو، يار روزهاي واپسين، گوشه هائي از اين حقيقت پنهان را بازگو كرده است.
در ساليان واپسين زندگي يادگار امام، نوعي گرايش به عرفان عملي را در ايشان مشاهده مي كنيم. از ديدگاه شما زمينه هاي اين گرايش كدامند؟
با درود به روح پرفتوح استاد بزرگوار، حضرت امام و يادگاران گرامش، در پاسخ به شما بايد عرض كنم كه بخشي از اين تمايل ارثي بود، يعني حضرت امام هم در تمام ادوار حياتشان، به ويژه در دوران جواني، اهل سير و سلوك بودند و آثاري كه از ايشان مانده، چاشني بسيار قوي عرفاني دارند و همچنين نقل قولهائي كه برخي از دوستان نزديك و صاحب سر ايشان كرده اند، همين موضوع را نشان مي دهند. علاوه بر اين، مرحوم احمد آقا واقعا مغموم بود ودوري از پدر، او را آزار مي داد. همين مسئله هم تا حدي زمينه ساز عزلت گزيني و انقطاع ايشان از اغيار شده بود. چيز ديگري كه از كردار ايشان نمايان بود، احساس رحلت قريب الوقوع از اين دنيا بود، يعني سخناني مي گفت و رفتاري مي كرد كه گوئي به او الهام شده كه عمري طولاني ندارد و همين موجب شده بود تا اين مدت باقيمانده را براي تهذيب هر چه بيشتر نفس و مراقبه و محاسبه اختصاص دهد.
چقدر از ايشان سخني دال بر پيشگوئي و رحلتشان شنيده بوديد؟
ايشان كراراً مي گفت و شوخي هم مي كرد و مي گفت،«حالا بعدها خواهند گفت كه خودش مرگش را پيش بيني كرده است.» دائما مي گفت كه دارم مي روم و دائما هم شوخي مي كرد كه خودش مي دانسته. به هر حال، انسان در رفتارش اين را مي ديد. حاج عيسي، خادم امام نقل مي كرد كه مرحوم احمد آقا گفته بود، «حواست به بچه من باشد.» علي شان كوچك بود. به خيلي ها اين حرف را گفته است. به دوست مشتركمان، حاج شيخ فضل الله شيخ ا لاسلام گفته بود، «آشيخ فضل الله! اگر از من چيزي مي خواهي بخواه كه سال ديگر مرا نمي بيني.» ايشان جواب داده بود، حاج آقا ! خدا طول عمرت بدهد. شوخي نكن.» گفته بود، «به جدم جدي مي گويم.» يك بار هم منزل ما بودند و حاج شيخ فضل الله داشت دعا مي خواند و مرحوم حاج احمد آقا به ايشان گفته بود،«بس است چقدر دعا مي خواني؟ بيا يك كمي با هم حرف بزنيم.» بعد گفته بود، « من كه از دار دنيا رفتم، تو بيا بالا سر قبر من، ياسيني، فاتحه اي بخوان. بعد هم يك خرمايي از خرماي نذري كه هست بردار و بخور و سكه اي را هم بردار و برو رد كارت. ننشين هي دعا بخوان.» ما با هم خيلي شوخي مي كرديم. بعد از اينكه ايشان از دار دنيا مي روند، آقا شيخ فضل الله همين كار را مي كند، با اين تفاوت كه سكه را بر نمي دارد. يكي از رفقاي ايشان كه ظاهرا حاج احمد آقا اين حرف را به او زده بود، سكه را به ايشان مي دهد. بنده صالح خدا بود. گاهي هم كه يك حرفي مي زد، مي فهميدم كه سالها توي دلش مانده بود. اعتقاداتش محكم بود. خالص بود. به امام حسين (ع) عشق مي ورزيد. مي گفت دلم مي خواهد بروم وسط عزاداري ها سينه بزنم، آقاي شيخ فضل الله مي آمد كوشك، برايش روضه مي خواند و سيد احمد واقعا از ديدنش خوشحال مي شد. ايشان بعد از فوت احمد آقا هم او را خواب مي بيند كه حالش خيلي خوب است. ايشان راه مي افتد كه برود. حاج احمد آقا مي پرسد، « كجا مي روي؟» مي گويد، «مي خواهم بروم وضو بگيرم.» مي گويد، «هر وقت ياد من مي كني برايم قل هوالله احد بخوان.» به كربلا هم كه رفته بودند، خواب ايشان را ديده بودند كه گفته بود، «آشيخ فضل الله ! خودم كمكت مي كنم.» حاج احمد آقا خيلي به ايشان علاقه داشت.
جريان كوشك نصرت رفتن خود را بگوييد.
يك حالت عرفاني پيدا كرده بود. مي خواست آرامشي پيدا كند. حالت انقطاعي از دنيا پيدا كرده بود. مصاحبانش در كوشك نصرت، آقاي شيخ الاسلام بود و من بودم و يكي دو نفر ديگر.
چه كساني؟
يك آقاي دكتر طباطبايي بود كه شيرازي بود. شيخ ديگري هم بود. سه چهار نفر بوديم.
خودشان خواستند كه برويد؟
بله، گفت من مي خواهم بروم، شما هم بيائيد. ما از دوره نجف با هم بوديم. در آنجا اصول و درس امام را با هم مباحثه مي كرديم.
از آن دوره با هم صميمي شديد؟
بله، ما اصلا آشناييمان از همان جا شروع شد. موقعي كه حاج احمد آقا به نجف آمد، در درس حضرت امام با هم مي رفتيم. درس اصول حاج آقا مصطفي را هم مي آمد و ما از آنجا با هم آشنا شديم. درس فقه حضرت امام را هم با هم مباحثه مي كرديم. روحانيوني كه آن روزها در نجف اشرف بودند، در واقع بازوي سياسي و انقلابي حضرت امام محسوب مي شدند و فراميني را كه از طرف ايشان صادر مي شد، اجرا مي كردند. چند وقت بعد از آنكه احمد آقا به نجف اشرف آمد، حاج آقا مصطفي شهيد شد و از آن به بعد، احمد آقا نقش مهم تري را به عهده گرفت و حل همه مشكلات و مسائل بيت امام با او بود. بعد هم كه قضيه رفتن به پاريس پيش آمد و دائما در خدمت پدر بود.
درباره مباحثه هاي علمي خود با ايشان نكاتي را ذكر كنيد.
حضرت امام به همه طلاب سفارش مي كردند كه اجازه ندهند مسائل سياسي، آنها را از كسب فضائل معنوي و درس و تحصيل غافل كند، به همين دليل، مرحوم حاج احمدآقا در كنار فعاليتهاي سياسي، از تحصيل هم غافل نبود. استعداد عجيبي در درك مطالب داشت. او خيلي به مطالعه و مباحثه اهميت مي داد. بسيار مرتب و منظم بود و هميشه سر وقت در جلسه درس حاضر مي شد و به مباحثه خيلي اهميت مي داد. او تحت تأثير افكار حضرت امام (ره) بود و به فلسفه و عرفان علاقه زيادي داشت و كتاب «الكبري في المنطق» را نزد ايشان خوانده بود.
داشتيد از كوشك نصرت مي گفتيد.دائما آنجا مي مانديد؟
رفته بوديم آنجا. شبها هم آنجا بوديم، گاهي من روزها بر مي گشتم، چون نزديك بود. احمد آقا ماشين مي فرستاد، مي آمدم سر كارم و دوباره دو بعداز ظهر مي رفتم.
برنامه تان آنجا چه بود؟
نماز مي خوانديم و ذكر بود و دعاي يستشير و دعاي مشمول. آيات تذكر و تنبه مي خواند و به شدت پرهيز داشت كه كسي بيايد، فقط مادرشان يكي دو بار آمدند. دوست نداشت كسي بيايد، وقتي هم كه مادرشان مي آمد، خيلي احترامش مي كرد. واقعا به مادر احترام مي كرد.
چه حرفهايي مي زديد؟
نمي شود گفت.
آن چيزهايي را كه مي شود گفت، بگوييد.
مي گفت بعد از قرنها با همت حضرت امام و به كمك مسلمانان و شهدا اتفاقي به نام انقلاب اسلامي افتاده كه سابقه نداشته و ما بايد همه چيزهاي شخصيمان را كنار بگذاريم و همه چيزمان را فدا كنيم كه نظام پا برجا بماند. هر حركت و حرفي را كه سدي جلوي اين انقلاب ايجاد كند، خيانت مي دانست و در اين چهارچوب، چه در محافل خصوصي و چه در مجامع علني، حرفش هميشه همين بود كه ما نبايد حرفي بزنيم يا كاري بكنيم كه اين نظام لطمه ببيند. اين انقلاب به رهبري امام و همت همه اقشار به پيروزي رسيده ونبايد خللي به آن وارد شود. هميشه مي گفت، «خدا را شكر مي كنم كه توانستم خدمتگزار امام و انقلاب باشم.»
در آن دوره انقطاع، با چه شيوه اي كسب خبر مي كرد؟
به تهران هم مي رفت. در مراسمها شركت مي كرد، كارهايش را انجام مي داد و دوباره بر مي گشت.
چه شد كه آن منطقه را انتخاب كرد؟
قرار بود كه پس از فوت حضرت امام، آرامگاه ايشان در آنجا باشد، ولي وقتي آرامگاه ايشان در جاي ديگري بنا شد، اينجا را بعد از دو سال مزرعه كردند.
زماني كه حاج احمد آقا آنجا بودند، مزرعه بود؟
نه، هيچ چيز نبود، بعد كه ايشان آمدند، كم كم چاه زدند و شروع به كشت و كار كردند.
چه مدت آنجا بودند ؟
درست يادم نيست، شايد نزديك به يك سال.
از ويژگيهاي اخلاقي ايشان در آن مقطع بگوييد.
خيلي خوش مشرب بود و روح بسيار لطيفي داشت. واقعا در آن يك سال، خيلي به ما خوش گذشت. هرگز اين قدر به ما خوش نگذشته بود. محضر خوبي داشت. اخلاق خوبي داشت. خيلي از محضرش استفاده مي كرديم. واقعا براي ما الگوست. او در نشست وبرخاست با دوستان هيچ حالتي از تكبر و تبختر نداشت. هميشه همان شخصيتي را داشت كه حضرت امام فرموده اند كه، «نبايد پست و مقام و ميز و اين جور چيزهاي موهوم، وقت شما را بگيرد.» ذره اي خود پسندي در وجودش راه نداشت. رفتارش طوري بود كه همه مردم را به خود جلب مي كرد.
ظاهرا رژيم هم گرفته بودند ؟
بله، چيزي نمي خورد. يك دانه تخم مرغ يا غذاي مختصر ديگري. رژيم خيلي سختي گرفت. آقاي شيخ الاسلام به او مي گفتند كه لاغر شدن سريع خطرناك است. خيلي خودش را لاغر كرد.ايشان وقتي آمده بود كوشك، يك پاسدار زيرا بغل راستش را مي گرفت و يكي زير بغل چپش را. نمي توانست بدون كمك بلند شود و از پله بالا بيايد. وقتي دو ماه ماندند آنجا، موقعي كه رفتيم جماران دور حوض مي دويدند و من نمي توانستم به ايشان برسم. اين قدر حالشان خوب شد. من نمي دانم چطور ناغافل اين طور شد.
شما بعد از پيروزي انقلاب و در زمان مسئوليتشان در دفتر امام هم با ايشان مصاحبت داشتيد. از آن دورن چه خاطراتي داريد؟
مرحوم حاج احمد آقا مجموعه صفات ارزنده بود، ولي من دو صفت را در او خيلي دوست داشتم. يكي صداقت بود، يكي امانت. وقتي انسان زندگي او را در قبل و بعد از انقلاب بررسي مي كند، متوجه مي شود كه اين دو صفت در تمام اعمال او ديده مي شود و اين را هر كسي كه با ايشان آشنايي داشت، تأييد مي كرد. بار امانتي را كه به دليل نزديكي به حضرت امام بر دوش گرفته بود، با نهايت صداقت و امانت به دوش مي كشيد. او گنجينه اسرار نظام بود و لذا هر لحظه زندگيش، يك امتحان دشوار بود كه خوشبختانه از همه آنها با سربلندي بيرون آمد. معمولا آدمهايي كه در كنار شخصيتهاي سياسي مهم قرار مي گيرند، شيوه زندگيشان با مردم عادي فرق مي كند، اما حاج احمد آقا با وجود آن جايگاه و به خصوص اعتمادي كه امام به ايشان داشتند، بسيار عادي و ساده زندگي مي كرد و الحق كه لحظه اي خودش را گم نكرد و خوب از پس امتحانات زندگي بر آمد.
به نظر شما شخصيت حاج احمد آقا تا چه حد تحت تأثير شخصيت حضرت امام (ره) بود؟
خيلي زياد، نمونه بارز آن طرفداري از طبقه مستضعف بود. حضرت امام هميشه هشدار مي دادند كه نكند مسئولين و دولتمردان از حال مستضعفين غافل شوند و فقرا و ضعفا را فراموش كنند. او نيز درست مثل حضرت امام، دلش براي مستضعفان مي تپيد و در موضعگيريهايش طوري بود كه منافع آنها را حفظ مي كرد.
سيره و منش حاج احمد آقا را بعد از رحلت حضرت امام چگونه تحليل مي كنيد؟
بعد از رحلت امام (ره) همه دنيا مي گفتند بايد فاتحه انقلاب را خواند. اوضاع ايران به هم مي ريزد و اختلافها بروز مي كنند و بحرانهاي سياسي يكي بعد از ديگري پيش مي آيند، ولي حاج احمد آقا با حمايت بي چون چراي خود از رهبري انقلاب و بيان اين جمله در همه محافل كه، «من همان خطي را كه رهبري ترسيم كند، دنبال مي كنم و اگر كسي خلاف ايشان رفتار كند، تحمل نخواهم كرد.» در واقع تكليف همه را معلوم كرد. او هيچ چيزي را بالاتر از نظام مقدس جمهوري اسلامي نمي دانست و اگر نظر مخالف سياسي هم داشت، ابراز نمي كرد تا تعارضي پيش نيايد. هرگز روي نظر مخالف خود پافشاري نمي كرد و اظهار نظري نمي كرد كه جامعه را متشنج كند. اگر هم نظر مخالفي داشت، هيچ وقت روي آن تكيه نمي كرد كه بايد عملي شود.
از عوالم عارفانه ايشان برايمان بگوييد.
اين عوالم را كه نمي شود فهميد يا توصيف كرد. در عالم باقي معلوم مي شود كه انسانها در كجا سير كرده اند. خيلي وقتها هست كه كسي را مي بيني و او را چيزي نمي داني، ولي در واقع عوالم عجيبي را سير كرده است. به قول شاعر :
غلام همت آن رند عافيت سوزم
كه در گدا صفتي كيميا گري دانست.
خيلي ها هستند كه ظاهرا جلوه اي ندارند، اما سير روحاني وعرفاني ما فوق تصوري دارند، خيلي ها هم ظاهرا عارف و متفكر به نظر مي رسند، ولي در واقع چندان سرو كاري با عوالم عرفاني ندارند. اين چيزها راخدا مي داند.
شما چه چيزهايي را از اين عوالم او دريافتيد؟
با قدرت وامكاناتي كه داشت، اين كه مي خواست خودش را نجات بدهد و به فكر عالم باقي بود و مي خواست اوج بگيرد، خيلي كار مهمي بود.انسان هر چه در دنيا دارايي دارد، اشتغالاتش بيشتر مي شود. مقام، قدرت،امكانات مادي را كسي كه دارد و رها مي كند، قدرت فوق العاده اي دارد.
چقدر به فكر دوستان قديمي بود؟ از روحيه رفيقدوستي ايشان بگوييد.
مي آمد. هر وقت كه به قم مي آمد،هفته اي يك شب هم خانه ما بود. مثل يك خانواده بوديم. خيلي خودماني و صميمي بود. بندة خدا مي آمد خانة ما، خوابش نمي برد. شبها اصلا نمي خوابيديم. حرفهاي خوبي نقل مي كرد. نكته هاي جالب قشنگي را نقل مي كرد. يك شب چهار ساعت مختارنامه برايمان گفت. كل جريانات مختار را خيلي قشنگ برايمان تعريف كرد. ماشاءالله خيلي بلد بود.
از نظر احاطه بر علوم حوزوي در چه سطحي بود؟
مجتهد بود. گاهي كه مسائلي مطرح مي شد، دقت نظر بالايي داشت. عرض كردم كه يك دوره هم اصول با مباحثه مي كرديم. درس حاج آقا مصطفي هم مي آمد. به نظرم در مسائل سياسي از آقا مصطفي تيزتر بود، چون در ايران بود و بعضي از مسائل را زودتر متوجه مي شد.
اين دو برادر چه تشابهاتي با هم داشتند؟
هر دو همه چيزشان را فداي حضرت امام مي كردند و اين هم لطف خدا بود. معمولا بچه ها اين طور از كار در نمي آيند. شايد خيلي ها متوجه نباشند كه احمد آقا چقدر نقش داشت در حفظ سلامتي و امنيت و جان امام، مخصوصا در جماران همان طور كه آقاي مصطفي در تركيه و نجف بود، او هم بعد از شهادت برادرش عهده دار اين وظيفه بود.
آخرين باري كه مرحوم حجت الاسلام سید احمد خمینی را ديديد چه موقع بود؟
بعد از افتتاح سد پانزده خرداد آمد خانه ما. دو سه ساعتي بود و رفت و ديگر او را نديديم. خيلي خسته بود. در مورد فوت او انسان احساس مي كرد كه زمين و زمان گريه مي كند. اغلب مردم موقع شنيدن خبر فوت او بي اختيار اشك مي ريختند. دوستان و نزديكاني هم كه او را مي شناختند، اين ضايعه برايشان غير منتظره بود. او به راستي با صبر و مقاومتي مثال زدني، بسياري از مشكلات انقلاب را به تنهايي به دوش كشيد و فقدان او، ثلمه اي بود كه مي توان گفت، «لا يسدها شي ء»جلوه هائي از سلوك عرفاني يادگار امام
گفتگو با حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد سجادي
درآمد
اشتياق وافر حاج احمد آقا به عرفان عملي در سالهاي پاياني حيات، از جمله مقولاتي است كه چندان مورد توجه قرار نگرفته است، زيرا محرمان اين حريم و خلوت، بسيار معدودند و شوقي به سخن گفتن در اين باب را ندارند.
در اين گفت وگو، يار روزهاي واپسين، گوشه هائي از اين حقيقت پنهان را بازگو كرده است.
در ساليان واپسين زندگي يادگار امام، نوعي گرايش به عرفان عملي را در ايشان مشاهده مي كنيم. از ديدگاه شما زمينه هاي اين گرايش كدامند؟
با درود به روح پرفتوح استاد بزرگوار، حضرت امام و يادگاران گرامش، در پاسخ به شما بايد عرض كنم كه بخشي از اين تمايل ارثي بود، يعني حضرت امام هم در تمام ادوار حياتشان، به ويژه در دوران جواني، اهل سير و سلوك بودند و آثاري كه از ايشان مانده، چاشني بسيار قوي عرفاني دارند و همچنين نقل قولهائي كه برخي از دوستان نزديك و صاحب سر ايشان كرده اند، همين موضوع را نشان مي دهند. علاوه بر اين، مرحوم احمد آقا واقعا مغموم بود ودوري از پدر، او را آزار مي داد. همين مسئله هم تا حدي زمينه ساز عزلت گزيني و انقطاع ايشان از اغيار شده بود. چيز ديگري كه از كردار ايشان نمايان بود، احساس رحلت قريب الوقوع از اين دنيا بود، يعني سخناني مي گفت و رفتاري مي كرد كه گوئي به او الهام شده كه عمري طولاني ندارد و همين موجب شده بود تا اين مدت باقيمانده را براي تهذيب هر چه بيشتر نفس و مراقبه و محاسبه اختصاص دهد.
چقدر از ايشان سخني دال بر پيشگوئي و رحلتشان شنيده بوديد؟
ايشان كراراً مي گفت و شوخي هم مي كرد و مي گفت،«حالا بعدها خواهند گفت كه خودش مرگش را پيش بيني كرده است.» دائما مي گفت كه دارم مي روم و دائما هم شوخي مي كرد كه خودش مي دانسته. به هر حال، انسان در رفتارش اين را مي ديد. حاج عيسي، خادم امام نقل مي كرد كه مرحوم احمد آقا گفته بود، «حواست به بچه من باشد.» علي شان كوچك بود. به خيلي ها اين حرف را گفته است. به دوست مشتركمان، حاج شيخ فضل الله شيخ ا لاسلام گفته بود، «آشيخ فضل الله! اگر از من چيزي مي خواهي بخواه كه سال ديگر مرا نمي بيني.» ايشان جواب داده بود، حاج آقا ! خدا طول عمرت بدهد. شوخي نكن.» گفته بود، «به جدم جدي مي گويم.» يك بار هم منزل ما بودند و حاج شيخ فضل الله داشت دعا مي خواند و مرحوم حاج احمد آقا به ايشان گفته بود،«بس است چقدر دعا مي خواني؟ بيا يك كمي با هم حرف بزنيم.» بعد گفته بود، « من كه از دار دنيا رفتم، تو بيا بالا سر قبر من، ياسيني، فاتحه اي بخوان. بعد هم يك خرمايي از خرماي نذري كه هست بردار و بخور و سكه اي را هم بردار و برو رد كارت. ننشين هي دعا بخوان.» ما با هم خيلي شوخي مي كرديم. بعد از اينكه ايشان از دار دنيا مي روند، آقا شيخ فضل الله همين كار را مي كند، با اين تفاوت كه سكه را بر نمي دارد. يكي از رفقاي ايشان كه ظاهرا حاج احمد آقا اين حرف را به او زده بود، سكه را به ايشان مي دهد. بنده صالح خدا بود. گاهي هم كه يك حرفي مي زد، مي فهميدم كه سالها توي دلش مانده بود. اعتقاداتش محكم بود. خالص بود. به امام حسين (ع) عشق مي ورزيد. مي گفت دلم مي خواهد بروم وسط عزاداري ها سينه بزنم، آقاي شيخ فضل الله مي آمد كوشك، برايش روضه مي خواند و سيد احمد واقعا از ديدنش خوشحال مي شد. ايشان بعد از فوت احمد آقا هم او را خواب مي بيند كه حالش خيلي خوب است. ايشان راه مي افتد كه برود. حاج احمد آقا مي پرسد، « كجا مي روي؟» مي گويد، «مي خواهم بروم وضو بگيرم.» مي گويد، «هر وقت ياد من مي كني برايم قل هوالله احد بخوان.» به كربلا هم كه رفته بودند، خواب ايشان را ديده بودند كه گفته بود، «آشيخ فضل الله ! خودم كمكت مي كنم.» حاج احمد آقا خيلي به ايشان علاقه داشت.
جريان كوشك نصرت رفتن خود را بگوييد.
يك حالت عرفاني پيدا كرده بود. مي خواست آرامشي پيدا كند. حالت انقطاعي از دنيا پيدا كرده بود. مصاحبانش در كوشك نصرت، آقاي شيخ الاسلام بود و من بودم و يكي دو نفر ديگر.
چه كساني؟
يك آقاي دكتر طباطبايي بود كه شيرازي بود. شيخ ديگري هم بود. سه چهار نفر بوديم.
خودشان خواستند كه برويد؟
بله، گفت من مي خواهم بروم، شما هم بيائيد. ما از دوره نجف با هم بوديم. در آنجا اصول و درس امام را با هم مباحثه مي كرديم.
از آن دوره با هم صميمي شديد؟
بله، ما اصلا آشناييمان از همان جا شروع شد. موقعي كه حاج احمد آقا به نجف آمد، در درس حضرت امام با هم مي رفتيم. درس اصول حاج آقا مصطفي را هم مي آمد و ما از آنجا با هم آشنا شديم. درس فقه حضرت امام را هم با هم مباحثه مي كرديم. روحانيوني كه آن روزها در نجف اشرف بودند، در واقع بازوي سياسي و انقلابي حضرت امام محسوب مي شدند و فراميني را كه از طرف ايشان صادر مي شد، اجرا مي كردند. چند وقت بعد از آنكه احمد آقا به نجف اشرف آمد، حاج آقا مصطفي شهيد شد و از آن به بعد، احمد آقا نقش مهم تري را به عهده گرفت و حل همه مشكلات و مسائل بيت امام با او بود. بعد هم كه قضيه رفتن به پاريس پيش آمد و دائما در خدمت پدر بود.
درباره مباحثه هاي علمي خود با ايشان نكاتي را ذكر كنيد.
حضرت امام به همه طلاب سفارش مي كردند كه اجازه ندهند مسائل سياسي، آنها را از كسب فضائل معنوي و درس و تحصيل غافل كند، به همين دليل، مرحوم حاج احمدآقا در كنار فعاليتهاي سياسي، از تحصيل هم غافل نبود. استعداد عجيبي در درك مطالب داشت. او خيلي به مطالعه و مباحثه اهميت مي داد. بسيار مرتب و منظم بود و هميشه سر وقت در جلسه درس حاضر مي شد و به مباحثه خيلي اهميت مي داد. او تحت تأثير افكار حضرت امام (ره) بود و به فلسفه و عرفان علاقه زيادي داشت و كتاب «الكبري في المنطق» را نزد ايشان خوانده بود.
داشتيد از كوشك نصرت مي گفتيد.دائما آنجا مي مانديد؟
رفته بوديم آنجا. شبها هم آنجا بوديم، گاهي من روزها بر مي گشتم، چون نزديك بود. احمد آقا ماشين مي فرستاد، مي آمدم سر كارم و دوباره دو بعداز ظهر مي رفتم.
برنامه تان آنجا چه بود؟
نماز مي خوانديم و ذكر بود و دعاي يستشير و دعاي مشمول. آيات تذكر و تنبه مي خواند و به شدت پرهيز داشت كه كسي بيايد، فقط مادرشان يكي دو بار آمدند. دوست نداشت كسي بيايد، وقتي هم كه مادرشان مي آمد، خيلي احترامش مي كرد. واقعا به مادر احترام مي كرد.
چه حرفهايي مي زديد؟
نمي شود گفت.
آن چيزهايي را كه مي شود گفت، بگوييد.
مي گفت بعد از قرنها با همت حضرت امام و به كمك مسلمانان و شهدا اتفاقي به نام انقلاب اسلامي افتاده كه سابقه نداشته و ما بايد همه چيزهاي شخصيمان را كنار بگذاريم و همه چيزمان را فدا كنيم كه نظام پا برجا بماند. هر حركت و حرفي را كه سدي جلوي اين انقلاب ايجاد كند، خيانت مي دانست و در اين چهارچوب، چه در محافل خصوصي و چه در مجامع علني، حرفش هميشه همين بود كه ما نبايد حرفي بزنيم يا كاري بكنيم كه اين نظام لطمه ببيند. اين انقلاب به رهبري امام و همت همه اقشار به پيروزي رسيده ونبايد خللي به آن وارد شود. هميشه مي گفت، «خدا را شكر مي كنم كه توانستم خدمتگزار امام و انقلاب باشم.»
در آن دوره انقطاع، با چه شيوه اي كسب خبر مي كرد؟
به تهران هم مي رفت. در مراسمها شركت مي كرد، كارهايش را انجام مي داد و دوباره بر مي گشت.
چه شد كه آن منطقه را انتخاب كرد؟
قرار بود كه پس از فوت حضرت امام، آرامگاه ايشان در آنجا باشد، ولي وقتي آرامگاه ايشان در جاي ديگري بنا شد، اينجا را بعد از دو سال مزرعه كردند.
زماني كه حاج احمد آقا آنجا بودند، مزرعه بود؟
نه، هيچ چيز نبود، بعد كه ايشان آمدند، كم كم چاه زدند و شروع به كشت و كار كردند.
چه مدت آنجا بودند ؟
درست يادم نيست، شايد نزديك به يك سال.
از ويژگيهاي اخلاقي ايشان در آن مقطع بگوييد.
خيلي خوش مشرب بود و روح بسيار لطيفي داشت. واقعا در آن يك سال، خيلي به ما خوش گذشت. هرگز اين قدر به ما خوش نگذشته بود. محضر خوبي داشت. اخلاق خوبي داشت. خيلي از محضرش استفاده مي كرديم. واقعا براي ما الگوست. او در نشست وبرخاست با دوستان هيچ حالتي از تكبر و تبختر نداشت. هميشه همان شخصيتي را داشت كه حضرت امام فرموده اند كه، «نبايد پست و مقام و ميز و اين جور چيزهاي موهوم، وقت شما را بگيرد.» ذره اي خود پسندي در وجودش راه نداشت. رفتارش طوري بود كه همه مردم را به خود جلب مي كرد.
ظاهرا رژيم هم گرفته بودند ؟
بله، چيزي نمي خورد. يك دانه تخم مرغ يا غذاي مختصر ديگري. رژيم خيلي سختي گرفت. آقاي شيخ الاسلام به او مي گفتند كه لاغر شدن سريع خطرناك است. خيلي خودش را لاغر كرد.ايشان وقتي آمده بود كوشك، يك پاسدار زيرا بغل راستش را مي گرفت و يكي زير بغل چپش را. نمي توانست بدون كمك بلند شود و از پله بالا بيايد. وقتي دو ماه ماندند آنجا، موقعي كه رفتيم جماران دور حوض مي دويدند و من نمي توانستم به ايشان برسم. اين قدر حالشان خوب شد. من نمي دانم چطور ناغافل اين طور شد.
شما بعد از پيروزي انقلاب و در زمان مسئوليتشان در دفتر امام هم با ايشان مصاحبت داشتيد. از آن دورن چه خاطراتي داريد؟
مرحوم حاج احمد آقا مجموعه صفات ارزنده بود، ولي من دو صفت را در او خيلي دوست داشتم. يكي صداقت بود، يكي امانت. وقتي انسان زندگي او را در قبل و بعد از انقلاب بررسي مي كند، متوجه مي شود كه اين دو صفت در تمام اعمال او ديده مي شود و اين را هر كسي كه با ايشان آشنايي داشت، تأييد مي كرد. بار امانتي را كه به دليل نزديكي به حضرت امام بر دوش گرفته بود، با نهايت صداقت و امانت به دوش مي كشيد. او گنجينه اسرار نظام بود و لذا هر لحظه زندگيش، يك امتحان دشوار بود كه خوشبختانه از همه آنها با سربلندي بيرون آمد. معمولا آدمهايي كه در كنار شخصيتهاي سياسي مهم قرار مي گيرند، شيوه زندگيشان با مردم عادي فرق مي كند، اما حاج احمد آقا با وجود آن جايگاه و به خصوص اعتمادي كه امام به ايشان داشتند، بسيار عادي و ساده زندگي مي كرد و الحق كه لحظه اي خودش را گم نكرد و خوب از پس امتحانات زندگي بر آمد.
به نظر شما شخصيت حاج احمد آقا تا چه حد تحت تأثير شخصيت حضرت امام (ره) بود؟
خيلي زياد، نمونه بارز آن طرفداري از طبقه مستضعف بود. حضرت امام هميشه هشدار مي دادند كه نكند مسئولين و دولتمردان از حال مستضعفين غافل شوند و فقرا و ضعفا را فراموش كنند. او نيز درست مثل حضرت امام، دلش براي مستضعفان مي تپيد و در موضعگيريهايش طوري بود كه منافع آنها را حفظ مي كرد.
سيره و منش حاج احمد آقا را بعد از رحلت حضرت امام چگونه تحليل مي كنيد؟
بعد از رحلت امام (ره) همه دنيا مي گفتند بايد فاتحه انقلاب را خواند. اوضاع ايران به هم مي ريزد و اختلافها بروز مي كنند و بحرانهاي سياسي يكي بعد از ديگري پيش مي آيند، ولي حاج احمد آقا با حمايت بي چون چراي خود از رهبري انقلاب و بيان اين جمله در همه محافل كه، «من همان خطي را كه رهبري ترسيم كند، دنبال مي كنم و اگر كسي خلاف ايشان رفتار كند، تحمل نخواهم كرد.» در واقع تكليف همه را معلوم كرد. او هيچ چيزي را بالاتر از نظام مقدس جمهوري اسلامي نمي دانست و اگر نظر مخالف سياسي هم داشت، ابراز نمي كرد تا تعارضي پيش نيايد. هرگز روي نظر مخالف خود پافشاري نمي كرد و اظهار نظري نمي كرد كه جامعه را متشنج كند. اگر هم نظر مخالفي داشت، هيچ وقت روي آن تكيه نمي كرد كه بايد عملي شود.
از عوالم عارفانه ايشان برايمان بگوييد.
اين عوالم را كه نمي شود فهميد يا توصيف كرد. در عالم باقي معلوم مي شود كه انسانها در كجا سير كرده اند. خيلي وقتها هست كه كسي را مي بيني و او را چيزي نمي داني، ولي در واقع عوالم عجيبي را سير كرده است. به قول شاعر :
غلام همت آن رند عافيت سوزم
كه در گدا صفتي كيميا گري دانست.
خيلي ها هستند كه ظاهرا جلوه اي ندارند، اما سير روحاني وعرفاني ما فوق تصوري دارند، خيلي ها هم ظاهرا عارف و متفكر به نظر مي رسند، ولي در واقع چندان سرو كاري با عوالم عرفاني ندارند. اين چيزها راخدا مي داند.
شما چه چيزهايي را از اين عوالم او دريافتيد؟
با قدرت وامكاناتي كه داشت، اين كه مي خواست خودش را نجات بدهد و به فكر عالم باقي بود و مي خواست اوج بگيرد، خيلي كار مهمي بود.انسان هر چه در دنيا دارايي دارد، اشتغالاتش بيشتر مي شود. مقام، قدرت،امكانات مادي را كسي كه دارد و رها مي كند، قدرت فوق العاده اي دارد.
چقدر به فكر دوستان قديمي بود؟ از روحيه رفيقدوستي ايشان بگوييد.
مي آمد. هر وقت كه به قم مي آمد،هفته اي يك شب هم خانه ما بود. مثل يك خانواده بوديم. خيلي خودماني و صميمي بود. بندة خدا مي آمد خانة ما، خوابش نمي برد. شبها اصلا نمي خوابيديم. حرفهاي خوبي نقل مي كرد. نكته هاي جالب قشنگي را نقل مي كرد. يك شب چهار ساعت مختارنامه برايمان گفت. كل جريانات مختار را خيلي قشنگ برايمان تعريف كرد. ماشاءالله خيلي بلد بود.
از نظر احاطه بر علوم حوزوي در چه سطحي بود؟
مجتهد بود. گاهي كه مسائلي مطرح مي شد، دقت نظر بالايي داشت. عرض كردم كه يك دوره هم اصول با مباحثه مي كرديم. درس حاج آقا مصطفي هم مي آمد. به نظرم در مسائل سياسي از آقا مصطفي تيزتر بود، چون در ايران بود و بعضي از مسائل را زودتر متوجه مي شد.
اين دو برادر چه تشابهاتي با هم داشتند؟
هر دو همه چيزشان را فداي حضرت امام مي كردند و اين هم لطف خدا بود. معمولا بچه ها اين طور از كار در نمي آيند. شايد خيلي ها متوجه نباشند كه احمد آقا چقدر نقش داشت در حفظ سلامتي و امنيت و جان امام، مخصوصا در جماران همان طور كه آقاي مصطفي در تركيه و نجف بود، او هم بعد از شهادت برادرش عهده دار اين وظيفه بود.
آخرين باري كه مرحوم حجت الاسلام سید احمد خمینی را ديديد چه موقع بود؟
بعد از افتتاح سد پانزده خرداد آمد خانه ما. دو سه ساعتي بود و رفت و ديگر او را نديديم. خيلي خسته بود. در مورد فوت او انسان احساس مي كرد كه زمين و زمان گريه مي كند. اغلب مردم موقع شنيدن خبر فوت او بي اختيار اشك مي ريختند. دوستان و نزديكاني هم كه او را مي شناختند، اين ضايعه برايشان غير منتظره بود. او به راستي با صبر و مقاومتي مثال زدني، بسياري از مشكلات انقلاب را به تنهايي به دوش كشيد و فقدان او، ثلمه اي بود كه مي توان گفت، «لا يسدها شي ء»
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
درآمد
اشتياق وافر حاج احمد آقا به عرفان عملي در سالهاي پاياني حيات، از جمله مقولاتي است كه چندان مورد توجه قرار نگرفته است، زيرا محرمان اين حريم و خلوت، بسيار معدودند و شوقي به سخن گفتن در اين باب را ندارند.
در اين گفت وگو، يار روزهاي واپسين، گوشه هائي از اين حقيقت پنهان را بازگو كرده است.
در ساليان واپسين زندگي يادگار امام، نوعي گرايش به عرفان عملي را در ايشان مشاهده مي كنيم. از ديدگاه شما زمينه هاي اين گرايش كدامند؟
با درود به روح پرفتوح استاد بزرگوار، حضرت امام و يادگاران گرامش، در پاسخ به شما بايد عرض كنم كه بخشي از اين تمايل ارثي بود، يعني حضرت امام هم در تمام ادوار حياتشان، به ويژه در دوران جواني، اهل سير و سلوك بودند و آثاري كه از ايشان مانده، چاشني بسيار قوي عرفاني دارند و همچنين نقل قولهائي كه برخي از دوستان نزديك و صاحب سر ايشان كرده اند، همين موضوع را نشان مي دهند. علاوه بر اين، مرحوم احمد آقا واقعا مغموم بود ودوري از پدر، او را آزار مي داد. همين مسئله هم تا حدي زمينه ساز عزلت گزيني و انقطاع ايشان از اغيار شده بود. چيز ديگري كه از كردار ايشان نمايان بود، احساس رحلت قريب الوقوع از اين دنيا بود، يعني سخناني مي گفت و رفتاري مي كرد كه گوئي به او الهام شده كه عمري طولاني ندارد و همين موجب شده بود تا اين مدت باقيمانده را براي تهذيب هر چه بيشتر نفس و مراقبه و محاسبه اختصاص دهد.
چقدر از ايشان سخني دال بر پيشگوئي و رحلتشان شنيده بوديد؟
ايشان كراراً مي گفت و شوخي هم مي كرد و مي گفت،«حالا بعدها خواهند گفت كه خودش مرگش را پيش بيني كرده است.» دائما مي گفت كه دارم مي روم و دائما هم شوخي مي كرد كه خودش مي دانسته. به هر حال، انسان در رفتارش اين را مي ديد. حاج عيسي، خادم امام نقل مي كرد كه مرحوم احمد آقا گفته بود، «حواست به بچه من باشد.» علي شان كوچك بود. به خيلي ها اين حرف را گفته است. به دوست مشتركمان، حاج شيخ فضل الله شيخ ا لاسلام گفته بود، «آشيخ فضل الله! اگر از من چيزي مي خواهي بخواه كه سال ديگر مرا نمي بيني.» ايشان جواب داده بود، حاج آقا ! خدا طول عمرت بدهد. شوخي نكن.» گفته بود، «به جدم جدي مي گويم.» يك بار هم منزل ما بودند و حاج شيخ فضل الله داشت دعا مي خواند و مرحوم حاج احمد آقا به ايشان گفته بود،«بس است چقدر دعا مي خواني؟ بيا يك كمي با هم حرف بزنيم.» بعد گفته بود، « من كه از دار دنيا رفتم، تو بيا بالا سر قبر من، ياسيني، فاتحه اي بخوان. بعد هم يك خرمايي از خرماي نذري كه هست بردار و بخور و سكه اي را هم بردار و برو رد كارت. ننشين هي دعا بخوان.» ما با هم خيلي شوخي مي كرديم. بعد از اينكه ايشان از دار دنيا مي روند، آقا شيخ فضل الله همين كار را مي كند، با اين تفاوت كه سكه را بر نمي دارد. يكي از رفقاي ايشان كه ظاهرا حاج احمد آقا اين حرف را به او زده بود، سكه را به ايشان مي دهد. بنده صالح خدا بود. گاهي هم كه يك حرفي مي زد، مي فهميدم كه سالها توي دلش مانده بود. اعتقاداتش محكم بود. خالص بود. به امام حسين (ع) عشق مي ورزيد. مي گفت دلم مي خواهد بروم وسط عزاداري ها سينه بزنم، آقاي شيخ فضل الله مي آمد كوشك، برايش روضه مي خواند و سيد احمد واقعا از ديدنش خوشحال مي شد. ايشان بعد از فوت احمد آقا هم او را خواب مي بيند كه حالش خيلي خوب است. ايشان راه مي افتد كه برود. حاج احمد آقا مي پرسد، « كجا مي روي؟» مي گويد، «مي خواهم بروم وضو بگيرم.» مي گويد، «هر وقت ياد من مي كني برايم قل هوالله احد بخوان.» به كربلا هم كه رفته بودند، خواب ايشان را ديده بودند كه گفته بود، «آشيخ فضل الله ! خودم كمكت مي كنم.» حاج احمد آقا خيلي به ايشان علاقه داشت.
جريان كوشك نصرت رفتن خود را بگوييد.
يك حالت عرفاني پيدا كرده بود. مي خواست آرامشي پيدا كند. حالت انقطاعي از دنيا پيدا كرده بود. مصاحبانش در كوشك نصرت، آقاي شيخ الاسلام بود و من بودم و يكي دو نفر ديگر.
چه كساني؟
يك آقاي دكتر طباطبايي بود كه شيرازي بود. شيخ ديگري هم بود. سه چهار نفر بوديم.
خودشان خواستند كه برويد؟
بله، گفت من مي خواهم بروم، شما هم بيائيد. ما از دوره نجف با هم بوديم. در آنجا اصول و درس امام را با هم مباحثه مي كرديم.
از آن دوره با هم صميمي شديد؟
بله، ما اصلا آشناييمان از همان جا شروع شد. موقعي كه حاج احمد آقا به نجف آمد، در درس حضرت امام با هم مي رفتيم. درس اصول حاج آقا مصطفي را هم مي آمد و ما از آنجا با هم آشنا شديم. درس فقه حضرت امام را هم با هم مباحثه مي كرديم. روحانيوني كه آن روزها در نجف اشرف بودند، در واقع بازوي سياسي و انقلابي حضرت امام محسوب مي شدند و فراميني را كه از طرف ايشان صادر مي شد، اجرا مي كردند. چند وقت بعد از آنكه احمد آقا به نجف اشرف آمد، حاج آقا مصطفي شهيد شد و از آن به بعد، احمد آقا نقش مهم تري را به عهده گرفت و حل همه مشكلات و مسائل بيت امام با او بود. بعد هم كه قضيه رفتن به پاريس پيش آمد و دائما در خدمت پدر بود.
درباره مباحثه هاي علمي خود با ايشان نكاتي را ذكر كنيد.
حضرت امام به همه طلاب سفارش مي كردند كه اجازه ندهند مسائل سياسي، آنها را از كسب فضائل معنوي و درس و تحصيل غافل كند، به همين دليل، مرحوم حاج احمدآقا در كنار فعاليتهاي سياسي، از تحصيل هم غافل نبود. استعداد عجيبي در درك مطالب داشت. او خيلي به مطالعه و مباحثه اهميت مي داد. بسيار مرتب و منظم بود و هميشه سر وقت در جلسه درس حاضر مي شد و به مباحثه خيلي اهميت مي داد. او تحت تأثير افكار حضرت امام (ره) بود و به فلسفه و عرفان علاقه زيادي داشت و كتاب «الكبري في المنطق» را نزد ايشان خوانده بود.
داشتيد از كوشك نصرت مي گفتيد.دائما آنجا مي مانديد؟
رفته بوديم آنجا. شبها هم آنجا بوديم، گاهي من روزها بر مي گشتم، چون نزديك بود. احمد آقا ماشين مي فرستاد، مي آمدم سر كارم و دوباره دو بعداز ظهر مي رفتم.
برنامه تان آنجا چه بود؟
نماز مي خوانديم و ذكر بود و دعاي يستشير و دعاي مشمول. آيات تذكر و تنبه مي خواند و به شدت پرهيز داشت كه كسي بيايد، فقط مادرشان يكي دو بار آمدند. دوست نداشت كسي بيايد، وقتي هم كه مادرشان مي آمد، خيلي احترامش مي كرد. واقعا به مادر احترام مي كرد.
چه حرفهايي مي زديد؟
نمي شود گفت.
آن چيزهايي را كه مي شود گفت، بگوييد.
مي گفت بعد از قرنها با همت حضرت امام و به كمك مسلمانان و شهدا اتفاقي به نام انقلاب اسلامي افتاده كه سابقه نداشته و ما بايد همه چيزهاي شخصيمان را كنار بگذاريم و همه چيزمان را فدا كنيم كه نظام پا برجا بماند. هر حركت و حرفي را كه سدي جلوي اين انقلاب ايجاد كند، خيانت مي دانست و در اين چهارچوب، چه در محافل خصوصي و چه در مجامع علني، حرفش هميشه همين بود كه ما نبايد حرفي بزنيم يا كاري بكنيم كه اين نظام لطمه ببيند. اين انقلاب به رهبري امام و همت همه اقشار به پيروزي رسيده ونبايد خللي به آن وارد شود. هميشه مي گفت، «خدا را شكر مي كنم كه توانستم خدمتگزار امام و انقلاب باشم.»
در آن دوره انقطاع، با چه شيوه اي كسب خبر مي كرد؟
به تهران هم مي رفت. در مراسمها شركت مي كرد، كارهايش را انجام مي داد و دوباره بر مي گشت.
چه شد كه آن منطقه را انتخاب كرد؟
قرار بود كه پس از فوت حضرت امام، آرامگاه ايشان در آنجا باشد، ولي وقتي آرامگاه ايشان در جاي ديگري بنا شد، اينجا را بعد از دو سال مزرعه كردند.
زماني كه حاج احمد آقا آنجا بودند، مزرعه بود؟
نه، هيچ چيز نبود، بعد كه ايشان آمدند، كم كم چاه زدند و شروع به كشت و كار كردند.
چه مدت آنجا بودند ؟
درست يادم نيست، شايد نزديك به يك سال.
از ويژگيهاي اخلاقي ايشان در آن مقطع بگوييد.
خيلي خوش مشرب بود و روح بسيار لطيفي داشت. واقعا در آن يك سال، خيلي به ما خوش گذشت. هرگز اين قدر به ما خوش نگذشته بود. محضر خوبي داشت. اخلاق خوبي داشت. خيلي از محضرش استفاده مي كرديم. واقعا براي ما الگوست. او در نشست وبرخاست با دوستان هيچ حالتي از تكبر و تبختر نداشت. هميشه همان شخصيتي را داشت كه حضرت امام فرموده اند كه، «نبايد پست و مقام و ميز و اين جور چيزهاي موهوم، وقت شما را بگيرد.» ذره اي خود پسندي در وجودش راه نداشت. رفتارش طوري بود كه همه مردم را به خود جلب مي كرد.
ظاهرا رژيم هم گرفته بودند ؟
بله، چيزي نمي خورد. يك دانه تخم مرغ يا غذاي مختصر ديگري. رژيم خيلي سختي گرفت. آقاي شيخ الاسلام به او مي گفتند كه لاغر شدن سريع خطرناك است. خيلي خودش را لاغر كرد.ايشان وقتي آمده بود كوشك، يك پاسدار زيرا بغل راستش را مي گرفت و يكي زير بغل چپش را. نمي توانست بدون كمك بلند شود و از پله بالا بيايد. وقتي دو ماه ماندند آنجا، موقعي كه رفتيم جماران دور حوض مي دويدند و من نمي توانستم به ايشان برسم. اين قدر حالشان خوب شد. من نمي دانم چطور ناغافل اين طور شد.
شما بعد از پيروزي انقلاب و در زمان مسئوليتشان در دفتر امام هم با ايشان مصاحبت داشتيد. از آن دورن چه خاطراتي داريد؟
مرحوم حاج احمد آقا مجموعه صفات ارزنده بود، ولي من دو صفت را در او خيلي دوست داشتم. يكي صداقت بود، يكي امانت. وقتي انسان زندگي او را در قبل و بعد از انقلاب بررسي مي كند، متوجه مي شود كه اين دو صفت در تمام اعمال او ديده مي شود و اين را هر كسي كه با ايشان آشنايي داشت، تأييد مي كرد. بار امانتي را كه به دليل نزديكي به حضرت امام بر دوش گرفته بود، با نهايت صداقت و امانت به دوش مي كشيد. او گنجينه اسرار نظام بود و لذا هر لحظه زندگيش، يك امتحان دشوار بود كه خوشبختانه از همه آنها با سربلندي بيرون آمد. معمولا آدمهايي كه در كنار شخصيتهاي سياسي مهم قرار مي گيرند، شيوه زندگيشان با مردم عادي فرق مي كند، اما حاج احمد آقا با وجود آن جايگاه و به خصوص اعتمادي كه امام به ايشان داشتند، بسيار عادي و ساده زندگي مي كرد و الحق كه لحظه اي خودش را گم نكرد و خوب از پس امتحانات زندگي بر آمد.
به نظر شما شخصيت حاج احمد آقا تا چه حد تحت تأثير شخصيت حضرت امام (ره) بود؟
خيلي زياد، نمونه بارز آن طرفداري از طبقه مستضعف بود. حضرت امام هميشه هشدار مي دادند كه نكند مسئولين و دولتمردان از حال مستضعفين غافل شوند و فقرا و ضعفا را فراموش كنند. او نيز درست مثل حضرت امام، دلش براي مستضعفان مي تپيد و در موضعگيريهايش طوري بود كه منافع آنها را حفظ مي كرد.
سيره و منش حاج احمد آقا را بعد از رحلت حضرت امام چگونه تحليل مي كنيد؟
بعد از رحلت امام (ره) همه دنيا مي گفتند بايد فاتحه انقلاب را خواند. اوضاع ايران به هم مي ريزد و اختلافها بروز مي كنند و بحرانهاي سياسي يكي بعد از ديگري پيش مي آيند، ولي حاج احمد آقا با حمايت بي چون چراي خود از رهبري انقلاب و بيان اين جمله در همه محافل كه، «من همان خطي را كه رهبري ترسيم كند، دنبال مي كنم و اگر كسي خلاف ايشان رفتار كند، تحمل نخواهم كرد.» در واقع تكليف همه را معلوم كرد. او هيچ چيزي را بالاتر از نظام مقدس جمهوري اسلامي نمي دانست و اگر نظر مخالف سياسي هم داشت، ابراز نمي كرد تا تعارضي پيش نيايد. هرگز روي نظر مخالف خود پافشاري نمي كرد و اظهار نظري نمي كرد كه جامعه را متشنج كند. اگر هم نظر مخالفي داشت، هيچ وقت روي آن تكيه نمي كرد كه بايد عملي شود.
از عوالم عارفانه ايشان برايمان بگوييد.
اين عوالم را كه نمي شود فهميد يا توصيف كرد. در عالم باقي معلوم مي شود كه انسانها در كجا سير كرده اند. خيلي وقتها هست كه كسي را مي بيني و او را چيزي نمي داني، ولي در واقع عوالم عجيبي را سير كرده است. به قول شاعر :
غلام همت آن رند عافيت سوزم
كه در گدا صفتي كيميا گري دانست.
خيلي ها هستند كه ظاهرا جلوه اي ندارند، اما سير روحاني وعرفاني ما فوق تصوري دارند، خيلي ها هم ظاهرا عارف و متفكر به نظر مي رسند، ولي در واقع چندان سرو كاري با عوالم عرفاني ندارند. اين چيزها راخدا مي داند.
شما چه چيزهايي را از اين عوالم او دريافتيد؟
با قدرت وامكاناتي كه داشت، اين كه مي خواست خودش را نجات بدهد و به فكر عالم باقي بود و مي خواست اوج بگيرد، خيلي كار مهمي بود.انسان هر چه در دنيا دارايي دارد، اشتغالاتش بيشتر مي شود. مقام، قدرت،امكانات مادي را كسي كه دارد و رها مي كند، قدرت فوق العاده اي دارد.
چقدر به فكر دوستان قديمي بود؟ از روحيه رفيقدوستي ايشان بگوييد.
مي آمد. هر وقت كه به قم مي آمد،هفته اي يك شب هم خانه ما بود. مثل يك خانواده بوديم. خيلي خودماني و صميمي بود. بندة خدا مي آمد خانة ما، خوابش نمي برد. شبها اصلا نمي خوابيديم. حرفهاي خوبي نقل مي كرد. نكته هاي جالب قشنگي را نقل مي كرد. يك شب چهار ساعت مختارنامه برايمان گفت. كل جريانات مختار را خيلي قشنگ برايمان تعريف كرد. ماشاءالله خيلي بلد بود.
از نظر احاطه بر علوم حوزوي در چه سطحي بود؟
مجتهد بود. گاهي كه مسائلي مطرح مي شد، دقت نظر بالايي داشت. عرض كردم كه يك دوره هم اصول با مباحثه مي كرديم. درس حاج آقا مصطفي هم مي آمد. به نظرم در مسائل سياسي از آقا مصطفي تيزتر بود، چون در ايران بود و بعضي از مسائل را زودتر متوجه مي شد.
اين دو برادر چه تشابهاتي با هم داشتند؟
هر دو همه چيزشان را فداي حضرت امام مي كردند و اين هم لطف خدا بود. معمولا بچه ها اين طور از كار در نمي آيند. شايد خيلي ها متوجه نباشند كه احمد آقا چقدر نقش داشت در حفظ سلامتي و امنيت و جان امام، مخصوصا در جماران همان طور كه آقاي مصطفي در تركيه و نجف بود، او هم بعد از شهادت برادرش عهده دار اين وظيفه بود.
آخرين باري كه مرحوم حجت الاسلام سید احمد خمینی را ديديد چه موقع بود؟
بعد از افتتاح سد پانزده خرداد آمد خانه ما. دو سه ساعتي بود و رفت و ديگر او را نديديم. خيلي خسته بود. در مورد فوت او انسان احساس مي كرد كه زمين و زمان گريه مي كند. اغلب مردم موقع شنيدن خبر فوت او بي اختيار اشك مي ريختند. دوستان و نزديكاني هم كه او را مي شناختند، اين ضايعه برايشان غير منتظره بود. او به راستي با صبر و مقاومتي مثال زدني، بسياري از مشكلات انقلاب را به تنهايي به دوش كشيد و فقدان او، ثلمه اي بود كه مي توان گفت، «لا يسدها شي ء»جلوه هائي از سلوك عرفاني يادگار امام
گفتگو با حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد سجادي
درآمد
اشتياق وافر حاج احمد آقا به عرفان عملي در سالهاي پاياني حيات، از جمله مقولاتي است كه چندان مورد توجه قرار نگرفته است، زيرا محرمان اين حريم و خلوت، بسيار معدودند و شوقي به سخن گفتن در اين باب را ندارند.
در اين گفت وگو، يار روزهاي واپسين، گوشه هائي از اين حقيقت پنهان را بازگو كرده است.
در ساليان واپسين زندگي يادگار امام، نوعي گرايش به عرفان عملي را در ايشان مشاهده مي كنيم. از ديدگاه شما زمينه هاي اين گرايش كدامند؟
با درود به روح پرفتوح استاد بزرگوار، حضرت امام و يادگاران گرامش، در پاسخ به شما بايد عرض كنم كه بخشي از اين تمايل ارثي بود، يعني حضرت امام هم در تمام ادوار حياتشان، به ويژه در دوران جواني، اهل سير و سلوك بودند و آثاري كه از ايشان مانده، چاشني بسيار قوي عرفاني دارند و همچنين نقل قولهائي كه برخي از دوستان نزديك و صاحب سر ايشان كرده اند، همين موضوع را نشان مي دهند. علاوه بر اين، مرحوم احمد آقا واقعا مغموم بود ودوري از پدر، او را آزار مي داد. همين مسئله هم تا حدي زمينه ساز عزلت گزيني و انقطاع ايشان از اغيار شده بود. چيز ديگري كه از كردار ايشان نمايان بود، احساس رحلت قريب الوقوع از اين دنيا بود، يعني سخناني مي گفت و رفتاري مي كرد كه گوئي به او الهام شده كه عمري طولاني ندارد و همين موجب شده بود تا اين مدت باقيمانده را براي تهذيب هر چه بيشتر نفس و مراقبه و محاسبه اختصاص دهد.
چقدر از ايشان سخني دال بر پيشگوئي و رحلتشان شنيده بوديد؟
ايشان كراراً مي گفت و شوخي هم مي كرد و مي گفت،«حالا بعدها خواهند گفت كه خودش مرگش را پيش بيني كرده است.» دائما مي گفت كه دارم مي روم و دائما هم شوخي مي كرد كه خودش مي دانسته. به هر حال، انسان در رفتارش اين را مي ديد. حاج عيسي، خادم امام نقل مي كرد كه مرحوم احمد آقا گفته بود، «حواست به بچه من باشد.» علي شان كوچك بود. به خيلي ها اين حرف را گفته است. به دوست مشتركمان، حاج شيخ فضل الله شيخ ا لاسلام گفته بود، «آشيخ فضل الله! اگر از من چيزي مي خواهي بخواه كه سال ديگر مرا نمي بيني.» ايشان جواب داده بود، حاج آقا ! خدا طول عمرت بدهد. شوخي نكن.» گفته بود، «به جدم جدي مي گويم.» يك بار هم منزل ما بودند و حاج شيخ فضل الله داشت دعا مي خواند و مرحوم حاج احمد آقا به ايشان گفته بود،«بس است چقدر دعا مي خواني؟ بيا يك كمي با هم حرف بزنيم.» بعد گفته بود، « من كه از دار دنيا رفتم، تو بيا بالا سر قبر من، ياسيني، فاتحه اي بخوان. بعد هم يك خرمايي از خرماي نذري كه هست بردار و بخور و سكه اي را هم بردار و برو رد كارت. ننشين هي دعا بخوان.» ما با هم خيلي شوخي مي كرديم. بعد از اينكه ايشان از دار دنيا مي روند، آقا شيخ فضل الله همين كار را مي كند، با اين تفاوت كه سكه را بر نمي دارد. يكي از رفقاي ايشان كه ظاهرا حاج احمد آقا اين حرف را به او زده بود، سكه را به ايشان مي دهد. بنده صالح خدا بود. گاهي هم كه يك حرفي مي زد، مي فهميدم كه سالها توي دلش مانده بود. اعتقاداتش محكم بود. خالص بود. به امام حسين (ع) عشق مي ورزيد. مي گفت دلم مي خواهد بروم وسط عزاداري ها سينه بزنم، آقاي شيخ فضل الله مي آمد كوشك، برايش روضه مي خواند و سيد احمد واقعا از ديدنش خوشحال مي شد. ايشان بعد از فوت احمد آقا هم او را خواب مي بيند كه حالش خيلي خوب است. ايشان راه مي افتد كه برود. حاج احمد آقا مي پرسد، « كجا مي روي؟» مي گويد، «مي خواهم بروم وضو بگيرم.» مي گويد، «هر وقت ياد من مي كني برايم قل هوالله احد بخوان.» به كربلا هم كه رفته بودند، خواب ايشان را ديده بودند كه گفته بود، «آشيخ فضل الله ! خودم كمكت مي كنم.» حاج احمد آقا خيلي به ايشان علاقه داشت.
جريان كوشك نصرت رفتن خود را بگوييد.
يك حالت عرفاني پيدا كرده بود. مي خواست آرامشي پيدا كند. حالت انقطاعي از دنيا پيدا كرده بود. مصاحبانش در كوشك نصرت، آقاي شيخ الاسلام بود و من بودم و يكي دو نفر ديگر.
چه كساني؟
يك آقاي دكتر طباطبايي بود كه شيرازي بود. شيخ ديگري هم بود. سه چهار نفر بوديم.
خودشان خواستند كه برويد؟
بله، گفت من مي خواهم بروم، شما هم بيائيد. ما از دوره نجف با هم بوديم. در آنجا اصول و درس امام را با هم مباحثه مي كرديم.
از آن دوره با هم صميمي شديد؟
بله، ما اصلا آشناييمان از همان جا شروع شد. موقعي كه حاج احمد آقا به نجف آمد، در درس حضرت امام با هم مي رفتيم. درس اصول حاج آقا مصطفي را هم مي آمد و ما از آنجا با هم آشنا شديم. درس فقه حضرت امام را هم با هم مباحثه مي كرديم. روحانيوني كه آن روزها در نجف اشرف بودند، در واقع بازوي سياسي و انقلابي حضرت امام محسوب مي شدند و فراميني را كه از طرف ايشان صادر مي شد، اجرا مي كردند. چند وقت بعد از آنكه احمد آقا به نجف اشرف آمد، حاج آقا مصطفي شهيد شد و از آن به بعد، احمد آقا نقش مهم تري را به عهده گرفت و حل همه مشكلات و مسائل بيت امام با او بود. بعد هم كه قضيه رفتن به پاريس پيش آمد و دائما در خدمت پدر بود.
درباره مباحثه هاي علمي خود با ايشان نكاتي را ذكر كنيد.
حضرت امام به همه طلاب سفارش مي كردند كه اجازه ندهند مسائل سياسي، آنها را از كسب فضائل معنوي و درس و تحصيل غافل كند، به همين دليل، مرحوم حاج احمدآقا در كنار فعاليتهاي سياسي، از تحصيل هم غافل نبود. استعداد عجيبي در درك مطالب داشت. او خيلي به مطالعه و مباحثه اهميت مي داد. بسيار مرتب و منظم بود و هميشه سر وقت در جلسه درس حاضر مي شد و به مباحثه خيلي اهميت مي داد. او تحت تأثير افكار حضرت امام (ره) بود و به فلسفه و عرفان علاقه زيادي داشت و كتاب «الكبري في المنطق» را نزد ايشان خوانده بود.
داشتيد از كوشك نصرت مي گفتيد.دائما آنجا مي مانديد؟
رفته بوديم آنجا. شبها هم آنجا بوديم، گاهي من روزها بر مي گشتم، چون نزديك بود. احمد آقا ماشين مي فرستاد، مي آمدم سر كارم و دوباره دو بعداز ظهر مي رفتم.
برنامه تان آنجا چه بود؟
نماز مي خوانديم و ذكر بود و دعاي يستشير و دعاي مشمول. آيات تذكر و تنبه مي خواند و به شدت پرهيز داشت كه كسي بيايد، فقط مادرشان يكي دو بار آمدند. دوست نداشت كسي بيايد، وقتي هم كه مادرشان مي آمد، خيلي احترامش مي كرد. واقعا به مادر احترام مي كرد.
چه حرفهايي مي زديد؟
نمي شود گفت.
آن چيزهايي را كه مي شود گفت، بگوييد.
مي گفت بعد از قرنها با همت حضرت امام و به كمك مسلمانان و شهدا اتفاقي به نام انقلاب اسلامي افتاده كه سابقه نداشته و ما بايد همه چيزهاي شخصيمان را كنار بگذاريم و همه چيزمان را فدا كنيم كه نظام پا برجا بماند. هر حركت و حرفي را كه سدي جلوي اين انقلاب ايجاد كند، خيانت مي دانست و در اين چهارچوب، چه در محافل خصوصي و چه در مجامع علني، حرفش هميشه همين بود كه ما نبايد حرفي بزنيم يا كاري بكنيم كه اين نظام لطمه ببيند. اين انقلاب به رهبري امام و همت همه اقشار به پيروزي رسيده ونبايد خللي به آن وارد شود. هميشه مي گفت، «خدا را شكر مي كنم كه توانستم خدمتگزار امام و انقلاب باشم.»
در آن دوره انقطاع، با چه شيوه اي كسب خبر مي كرد؟
به تهران هم مي رفت. در مراسمها شركت مي كرد، كارهايش را انجام مي داد و دوباره بر مي گشت.
چه شد كه آن منطقه را انتخاب كرد؟
قرار بود كه پس از فوت حضرت امام، آرامگاه ايشان در آنجا باشد، ولي وقتي آرامگاه ايشان در جاي ديگري بنا شد، اينجا را بعد از دو سال مزرعه كردند.
زماني كه حاج احمد آقا آنجا بودند، مزرعه بود؟
نه، هيچ چيز نبود، بعد كه ايشان آمدند، كم كم چاه زدند و شروع به كشت و كار كردند.
چه مدت آنجا بودند ؟
درست يادم نيست، شايد نزديك به يك سال.
از ويژگيهاي اخلاقي ايشان در آن مقطع بگوييد.
خيلي خوش مشرب بود و روح بسيار لطيفي داشت. واقعا در آن يك سال، خيلي به ما خوش گذشت. هرگز اين قدر به ما خوش نگذشته بود. محضر خوبي داشت. اخلاق خوبي داشت. خيلي از محضرش استفاده مي كرديم. واقعا براي ما الگوست. او در نشست وبرخاست با دوستان هيچ حالتي از تكبر و تبختر نداشت. هميشه همان شخصيتي را داشت كه حضرت امام فرموده اند كه، «نبايد پست و مقام و ميز و اين جور چيزهاي موهوم، وقت شما را بگيرد.» ذره اي خود پسندي در وجودش راه نداشت. رفتارش طوري بود كه همه مردم را به خود جلب مي كرد.
ظاهرا رژيم هم گرفته بودند ؟
بله، چيزي نمي خورد. يك دانه تخم مرغ يا غذاي مختصر ديگري. رژيم خيلي سختي گرفت. آقاي شيخ الاسلام به او مي گفتند كه لاغر شدن سريع خطرناك است. خيلي خودش را لاغر كرد.ايشان وقتي آمده بود كوشك، يك پاسدار زيرا بغل راستش را مي گرفت و يكي زير بغل چپش را. نمي توانست بدون كمك بلند شود و از پله بالا بيايد. وقتي دو ماه ماندند آنجا، موقعي كه رفتيم جماران دور حوض مي دويدند و من نمي توانستم به ايشان برسم. اين قدر حالشان خوب شد. من نمي دانم چطور ناغافل اين طور شد.
شما بعد از پيروزي انقلاب و در زمان مسئوليتشان در دفتر امام هم با ايشان مصاحبت داشتيد. از آن دورن چه خاطراتي داريد؟
مرحوم حاج احمد آقا مجموعه صفات ارزنده بود، ولي من دو صفت را در او خيلي دوست داشتم. يكي صداقت بود، يكي امانت. وقتي انسان زندگي او را در قبل و بعد از انقلاب بررسي مي كند، متوجه مي شود كه اين دو صفت در تمام اعمال او ديده مي شود و اين را هر كسي كه با ايشان آشنايي داشت، تأييد مي كرد. بار امانتي را كه به دليل نزديكي به حضرت امام بر دوش گرفته بود، با نهايت صداقت و امانت به دوش مي كشيد. او گنجينه اسرار نظام بود و لذا هر لحظه زندگيش، يك امتحان دشوار بود كه خوشبختانه از همه آنها با سربلندي بيرون آمد. معمولا آدمهايي كه در كنار شخصيتهاي سياسي مهم قرار مي گيرند، شيوه زندگيشان با مردم عادي فرق مي كند، اما حاج احمد آقا با وجود آن جايگاه و به خصوص اعتمادي كه امام به ايشان داشتند، بسيار عادي و ساده زندگي مي كرد و الحق كه لحظه اي خودش را گم نكرد و خوب از پس امتحانات زندگي بر آمد.
به نظر شما شخصيت حاج احمد آقا تا چه حد تحت تأثير شخصيت حضرت امام (ره) بود؟
خيلي زياد، نمونه بارز آن طرفداري از طبقه مستضعف بود. حضرت امام هميشه هشدار مي دادند كه نكند مسئولين و دولتمردان از حال مستضعفين غافل شوند و فقرا و ضعفا را فراموش كنند. او نيز درست مثل حضرت امام، دلش براي مستضعفان مي تپيد و در موضعگيريهايش طوري بود كه منافع آنها را حفظ مي كرد.
سيره و منش حاج احمد آقا را بعد از رحلت حضرت امام چگونه تحليل مي كنيد؟
بعد از رحلت امام (ره) همه دنيا مي گفتند بايد فاتحه انقلاب را خواند. اوضاع ايران به هم مي ريزد و اختلافها بروز مي كنند و بحرانهاي سياسي يكي بعد از ديگري پيش مي آيند، ولي حاج احمد آقا با حمايت بي چون چراي خود از رهبري انقلاب و بيان اين جمله در همه محافل كه، «من همان خطي را كه رهبري ترسيم كند، دنبال مي كنم و اگر كسي خلاف ايشان رفتار كند، تحمل نخواهم كرد.» در واقع تكليف همه را معلوم كرد. او هيچ چيزي را بالاتر از نظام مقدس جمهوري اسلامي نمي دانست و اگر نظر مخالف سياسي هم داشت، ابراز نمي كرد تا تعارضي پيش نيايد. هرگز روي نظر مخالف خود پافشاري نمي كرد و اظهار نظري نمي كرد كه جامعه را متشنج كند. اگر هم نظر مخالفي داشت، هيچ وقت روي آن تكيه نمي كرد كه بايد عملي شود.
از عوالم عارفانه ايشان برايمان بگوييد.
اين عوالم را كه نمي شود فهميد يا توصيف كرد. در عالم باقي معلوم مي شود كه انسانها در كجا سير كرده اند. خيلي وقتها هست كه كسي را مي بيني و او را چيزي نمي داني، ولي در واقع عوالم عجيبي را سير كرده است. به قول شاعر :
غلام همت آن رند عافيت سوزم
كه در گدا صفتي كيميا گري دانست.
خيلي ها هستند كه ظاهرا جلوه اي ندارند، اما سير روحاني وعرفاني ما فوق تصوري دارند، خيلي ها هم ظاهرا عارف و متفكر به نظر مي رسند، ولي در واقع چندان سرو كاري با عوالم عرفاني ندارند. اين چيزها راخدا مي داند.
شما چه چيزهايي را از اين عوالم او دريافتيد؟
با قدرت وامكاناتي كه داشت، اين كه مي خواست خودش را نجات بدهد و به فكر عالم باقي بود و مي خواست اوج بگيرد، خيلي كار مهمي بود.انسان هر چه در دنيا دارايي دارد، اشتغالاتش بيشتر مي شود. مقام، قدرت،امكانات مادي را كسي كه دارد و رها مي كند، قدرت فوق العاده اي دارد.
چقدر به فكر دوستان قديمي بود؟ از روحيه رفيقدوستي ايشان بگوييد.
مي آمد. هر وقت كه به قم مي آمد،هفته اي يك شب هم خانه ما بود. مثل يك خانواده بوديم. خيلي خودماني و صميمي بود. بندة خدا مي آمد خانة ما، خوابش نمي برد. شبها اصلا نمي خوابيديم. حرفهاي خوبي نقل مي كرد. نكته هاي جالب قشنگي را نقل مي كرد. يك شب چهار ساعت مختارنامه برايمان گفت. كل جريانات مختار را خيلي قشنگ برايمان تعريف كرد. ماشاءالله خيلي بلد بود.
از نظر احاطه بر علوم حوزوي در چه سطحي بود؟
مجتهد بود. گاهي كه مسائلي مطرح مي شد، دقت نظر بالايي داشت. عرض كردم كه يك دوره هم اصول با مباحثه مي كرديم. درس حاج آقا مصطفي هم مي آمد. به نظرم در مسائل سياسي از آقا مصطفي تيزتر بود، چون در ايران بود و بعضي از مسائل را زودتر متوجه مي شد.
اين دو برادر چه تشابهاتي با هم داشتند؟
هر دو همه چيزشان را فداي حضرت امام مي كردند و اين هم لطف خدا بود. معمولا بچه ها اين طور از كار در نمي آيند. شايد خيلي ها متوجه نباشند كه احمد آقا چقدر نقش داشت در حفظ سلامتي و امنيت و جان امام، مخصوصا در جماران همان طور كه آقاي مصطفي در تركيه و نجف بود، او هم بعد از شهادت برادرش عهده دار اين وظيفه بود.
آخرين باري كه مرحوم حجت الاسلام سید احمد خمینی را ديديد چه موقع بود؟
بعد از افتتاح سد پانزده خرداد آمد خانه ما. دو سه ساعتي بود و رفت و ديگر او را نديديم. خيلي خسته بود. در مورد فوت او انسان احساس مي كرد كه زمين و زمان گريه مي كند. اغلب مردم موقع شنيدن خبر فوت او بي اختيار اشك مي ريختند. دوستان و نزديكاني هم كه او را مي شناختند، اين ضايعه برايشان غير منتظره بود. او به راستي با صبر و مقاومتي مثال زدني، بسياري از مشكلات انقلاب را به تنهايي به دوش كشيد و فقدان او، ثلمه اي بود كه مي توان گفت، «لا يسدها شي ء»
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
/ج