انقلاب اسلامي، شکست تجربه ي غرب گرايي و زوال پادشاهي در ايران(2)
نويسنده: دکتر مظفر نامدار (1)
آگاهي ملت ايران از ضرورت تغيير و دگرگوني نظام پادشاهي و ديکتاتوري وقتي به وجود آمد که امام خميني (ره) رهبر جنبش انقلابي ملت ايران شد. تا آن موقع بيش از چند دهه وقت تلف شده بود و ميراثي که بايد در انقلاب عدالتخانه (انقلاب مشروطه) ي ملت ايران، دور انداخته مي شد با حاکميت جريانات غرب گرا و طرفدار سلطنت، متراکم و عظيم تر گشته بود. نظام مشروطه ي سلطنتي محصول چند مرحله ي متداخل و کاملا مرتبط با هم بود:
1. تحت حکومت مشروطه خواهان مرحله ي تشکيل يک نظام توتاليتر با هدف غربي کردن کل ايران فراهم شد.
2. تحت حکومت رضاخان، مرحله ي تشکيل يک دولت توتاليتر و کاملا مسلط بر جامعه تحقق پيدا کرد.
3. تحت حکومت محمدرضا پهلوي مرحله ي شکل گيري يک دولت کاملا وابسته به غرب، راکد رانت خوار و تحت سلطه ي يک ديوان سالاري خودکامه ي فاسد کامل شد.
نابودي نظام موجود مستلزم مبارزه با هر سه پديده بود. ولي چنين مبارزه هايي مي توانست مخالفت نهادهاي دولتي وابسته به نظام استبدادي و حکومت آن دسته از روشنفکران را که به نظام مشروطه ي سلطنتي، فرهنگ غربي، عقايد تجددطلبي رضاخان و محمدرضا متمايل بودند را برانگيزاند. نتيجتا هر نوع مبارزه اي براي اينکه به موفقيت بينجامد مي بايستي مبتني بر اصولي کاملا محکم، مردم پسند، آرماني و داراي رهبري سازش ناپذير باشد، تا همان طوري که قدم به قدم پيش مي رود ضمن تثبيت پيشرفت هاي خود، از جلب خصومت همزمان صاحبان منافع عيني و ذهني موجود پرهيز کند. همه ي اين خصلت ها در انقلاب اسلامي و رهبري امام جمع
گرديد.
براي امام مبارزه با ميراث رژيم پهلوي کار پيچيده اي نبود. مبارزه با رژيمي که فساد، رکود اجتماعي، عقب ماندگي فزاينده ي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي آن مشهود بود چندان دشوار نبود. مشکل اصلي تأثير بر اذهان بسته ي شبه روشنفکراني بود که اگر چه از رژيم شاه دل خوشي نداشتند اما تمايلي نيز به تغييرات انقلابي و ساختاري در سرنگوني رژيم مشروطه ي سلطنتي از خود نشان نمي دادند. مقام مشروطه ي سلطنتي عالي ترين آرمان سياسي اين جريان در ايران بود و امام براي باز کردن اين ذهن هاي بسته مشکلات زيادي را سر راه ملت ايران مي ديد. از آن طرف مهم ترين سؤالي که مخالفان انقلاب اسلامي را اذيت مي کرد اين بود که مرزهاي خواسته هاي اصلاحات امام کجا هستند؟
امام مانند يک استراتژيست پر قدرت با حريفان خود مبارزه مي کرد. ناتواني حريفان در شناخت حدود آرمان ها و خواسته هاي امام و شيوه ي مبارزه و مقابله ي او توان برنامه ريزي نيروهاي حامي و هوادار سلطنت و غرب را گرفته بود و اين بزرگ ترين رمز پيروزي رهبري امام بود. هدف امام مبني بر ايجاد يک فرهنگ سياسي نوين بي نهايت دشوار بود، زيرا نقايصي که امام از وجود آنها رنج مي برد صرفا از ميراث رژيم پهلوي ناشي نمي شد بلکه در تاريخ دويست ساله ي ايران ريشه ي عميق داشت. دستگاه اداري دولت و روشنفکران وابسته به اين دستگاه که بر شالوده هايي از بي نظمي، تقليدپذيري محض، فقدان تفکر و خودباختگي قرار داشتند بزرگ ترين مشکل تلقي مي شدند. اينها تنها زمينه هايي بودند که استبداد و استعمار و روشنفکري هماهنگي هنگامي که ادعاي خيرخواهي و علم گرايي و خرافه زدايي داشته باشد به اوج خود را توجيه خواهد کرد و آن شرارتي که مرهم تلقي شود هيچ حد و مرزي را نخواهد شناخت و اين برزگ ترين معضلي بود که امام خميني (ره) و انقلاب اسلامي با آن دست به گريبان بودند.
تاريخ در ايران، مايملک پادشاه بود و او آن گونه حقايق تاريخي را به مردم عرضه مي داشت که با افسانه ها، اسطوره ها و قصه هاي رايج زمانش همساز باشد.
شايد زيباترين بيت الغزال امام در انقلاب اسلامي اين بود که چگونه در دنيايي که مذهب را از همه ي حوزه هاي اجتماعي خارج کرده است و آن را افيون توده ها مي داند، مي تواند يک نظام سياسي مبتني بر مذهب پايه ريزي کند و در عين حال جهان غير مذهبي اين نظام را بپذيرد و با آن ارتباط آزادانه و منصفانه و انساني برقرار سازد؟!
بنابراين اگر گفته شود که تکوين يک فرهنگ سياسي جديد در ايران پس از صدها سال نظام پادشاهي و دويست سال غرب گرايي، مستلزم يک ساختارشکني يا شالوده شکني بنيادين در باورهاي رسمي بود، حرفي به گزاف نيست. امام متکي به ملت بزرگي بود و مي دانست که اين اتکا بسيار پرقدرت و قابل دوام است. يکي از حرکت هاي زيباي امام در مات کردن مخالفان ملت ايران اين بود که مناقشه ي نظام جمهوري اسلامي را از سطح نخبگان به سطح مردم کشاند و دفتر ديوان جمهوري اسلامي را با مردم مفتوح کرد نه با نخبگان. امام نخبگان را که هميشه حلقه ي واسط بين حکومت و آرمان هاي اجتماعي بودند از صحنه حذف کرد و مستقيما به سراغ ملت رفت و پيمان جمهوري اسلامي را با مردم منعقد کرد نه با نخبگاني که استعداد پذيرش انديشه هاي جديد را نداشتند.
اين سخنان حتي اگر مبالغه آميز هم باشند باز تضاد ضمني ميان رهبري مردم سالارانه ي امام را با رهبري نخبه سالارانه ي تکنوکرات ها نشان مي دهد. رهبري که نظام را مردم سالار مي کند و رهبري که صرفا در پي دادن امتيازاتي به مردم است تا آنها را آرام نمايد. رهبري که نظام را مردم سالار مي کند براي موفقيت مايل است که به طور کلي با نظام گذشته قطع رابطه کند در حالي که رهبر دوم با تأکيد روي عوامل تداوم بخش به دنبال حفظ نظام گذشته است و تنها مي خواهد نظام موجود را اصلاح کند.
تفاوت رهبري امام با جريان هاي ديگر در همين بود. رهبران جبهه ي ملي، نهضت آزادي و غيره به دنبال اين بودند که نظام مشروطه ي سلطنتي باقي بماند، امتيازاتي به مردم داده شود و
شاه به جاي حکومت، سلطنت کند. اما، امام خميني (ره) از اساس به دنبال تغيير نظام پادشاهي بود و اعتقاد داشت که تعلل در اين کار چيزي جز فريب مردم، ناديده گرفتن حقوق آنها و از دست دادن فرصت هاي تاريخي نيست، فرصت هايي که در جنبش هاي گذشته نيز از دست رفت.
توافق درباره ي ضرورت اصلاحات نشان دهنده ي يک مصالحه درباره ي نظم موجود بود، مصالحه اي که اختلاف نظر درباره ي گذشته را تا حد قابل ملاحضه اي از نظرها پنهان مي کرد. اين مصالحه نتيجه اش اين بود که به مردم اجازه داده مي شد تا انتقاداتي را موجود خطاهاي دوره ي گذشته نمايند اما تجربه ي مشروطه ي سلطنتي و نظام پادشاهي بيش از پيش اعتبار خود را حفظ مي کرد.
اما هوشيارانه متوجه چنين توافقي بين نيروهاي جبهه ي ملي، نهضت آزادي و رژيم شاه بود. لذا اجازه نداد که استراتژي مردم سالاري جاي خود را به استراتژي مردم فريبي بدهد.
عظمت کار امام از زماني که وارد صحنه ي مبارزات آزادي خواهي و استقلال طلبانه ي ملت ايران شد آنچنان همه را تحت تأثير قرار داد که حتي دشمنان او نيز نتوانستند اين عظمت را ناديده بگيرند.
فرمانفرمائيان در کتاب «خون و نفت» مي نويسد:
حمله ي امام به کاپيتولاسيون فريادي از ته دل بود اما خيلي از ما آن را نشنيديم... اما حالا که سخنانش را مي خوانم متوجه مي شوم که او چگونه از همان دردهايي سخن مي گفت که همه احساس مي کرديم. او از تصريب قانوني حرف مي زد که ما هيچ گاه چيزي درباره اش نشنيده بوديم. مطبوعات حتي يک بار از آن سخن به ميان نياوردند و در مجلس مورد بحث قرار نگرفت. اين قانون به امريکايي ها حقوقي اعطا مي کرد که هيچ کشور ديگري در دنيا به يک خارجي واگذار نکرده بود. (2)
اما در رهبري انقلاب اسلامي، ايران را به سوي آينده ي ناشناخته اي هدايت کرد اما کاميابي
در اين راه پرتلاطم به توانمندي امام در تجسم و درک دنياي اطرافش بستگي داشت. دنيايي پيچيده و انباشته از ظرافت ها، ناپايداري ها، ديوان سالاري ها، تحرکات سياسي و واقعيت هاي انکارناپذير.
امام با دنيايي پر از ابهام سر و کار داشت و در اين ابهام انقلاب اسلامي را رهبري مي کرد. رهبري انقلاب اسلامي از جنبه ي مديريت استراتژيک در ظاهر پر از ابهامات به نظر مي رسيد زيرا متفکران استراتژيک معتقدند که استراتژي هاي بزرگ با ابهامات سر و کار دارد. از اين رو مديري که در پي تدوين استراتژي براي پيروزي يک انقلاب بزرگ اجتماعي است بايد به تحليل مسائل، احساس موقعيت ها، تجربه ي شخصي و شم سياسي بسيار بالايي تکيه داشته باشد تا با تصميماتي آگاهانه به درون پيچيدگي هاي رهبري يک انقلاب راه يابد.
رهبري يک انقلاب اجتماعي با گستردگي ها و پپيچيدگي هاي ويژه اي سر و کار دارد. کسي که اين رهبري را به عهده دارد نمي تواند با رويکردي ساده در برابر رخدادها عمل کند. انقلاب ها در مرز واقع بيني و آرمان گرايي قرار دارند و برقراري رابطه بين واقعيت ها و آرمان ها کار ساده اي نيست.
در رهبري انقلاب برانگيختن ديگران، يکپارچگي و به هم پيوستگي، عاطفه ي انساني، نرمش و گرايش، قاطعيت و شجاعت، تحليل مسائل پيچيده و خلاصه خيلي از چيزها بايد با هم جمع شوند. رهبران جنبش هاي انقلابي بايد به گونه اي عمل کنند تا علاوه بر تأثير بر سير و رويدادها، تحولات مطلوب را پديد آورند، بايد ميان ابعادي از محيط خود که نفوذ چنداني برآن ندارند و ابعادي که زير نفوذ قدرت و شخصيت آنها است پيوند برقرار سازند. براي چنين کاري رهبري بايد گونه اي واقع بينانه نه فقط نيروهاي مکانيکي موجود بلکه کاربست ها و محدوديت هاي قدرت و مواردي را که دخالت هاي مختلف ممکن است مانع ايجاد تحول و دگرگوني باشند، درک کند. (3)
امام با مجموعه اي از عوامل پيچيده و در عين حال حرفه اي براي حفظ نظام پادشاهي در ايران سر و کار داشت. شاه براي اينکه بتواند در مقابل سياست هاي براندازي امام ايستادگي کند ترفندهاي بسيار پيچيده اي به کار گرفت. يکي از اين ترفندها اين بود که از امريکا تقاضا کرد براي ايجاد يک سيستم کنترل و فرماندهي و ايجاد دکترين و اصول و وظايف عملياتي سازمان نيروهاي مسلح در مقابل بحران ها، يک استراتژيست حرفه اي را به ايران بفرستيد.
امريکا ژنرال هايزر، يکي از فرماندهان نيروهاي ناتو در اروپا را به اين مأموريت حياتي اعزام مي کند. ژنرال هايزر استراتژيستي بود که وظيفه داشت برنامه هاي نظامي شاه را در تقويت ارتش و مقابله با نهضت امام خميني (ره) تئوريزه کند.
او که سال ها در عالي ترين سطوح مطالعات استراتژيک در غرب تحصيل کرده بود وقتي وارد ميدان مبارزه با امام خميني (ره) شد با همه ي ادعايش تبديل به مهره ي پياده ي شطرنج گرديد. او که آمده بود شاه مهره ي غرب در حفظ رژيم پادشاهي در ايران باشد، آن چنان بازيچه ي دست امام قرار گرفت که در خاطرات خود مي نويسد:
به هارولد بروان تأکيد کردم که به حداکثر اطلاعات ممکن از تحرکات خميني نيازمنديم. همه ي منابع موجود بايد دست به کار شوند تا سر از کار او درآورند. عدم اطلاع از فعاليت هاي خميني برايمان تحمل کننده نبود. (4)
غرب با همه ي عظمت ابرقدرتي و ساختار اطلاعاتي خود در مقابل امام زانو زد. هايزر اضافه مي کند:
يکي از چيزهايي که واقعا براي ما مشکل مي آفريند اين است که واشنگتن اطلاعيه ي روشني براي مقابله با بيانيه هاي خميني نمي دهد. (5)
ادامه دارد...
1. تحت حکومت مشروطه خواهان مرحله ي تشکيل يک نظام توتاليتر با هدف غربي کردن کل ايران فراهم شد.
2. تحت حکومت رضاخان، مرحله ي تشکيل يک دولت توتاليتر و کاملا مسلط بر جامعه تحقق پيدا کرد.
3. تحت حکومت محمدرضا پهلوي مرحله ي شکل گيري يک دولت کاملا وابسته به غرب، راکد رانت خوار و تحت سلطه ي يک ديوان سالاري خودکامه ي فاسد کامل شد.
نابودي نظام موجود مستلزم مبارزه با هر سه پديده بود. ولي چنين مبارزه هايي مي توانست مخالفت نهادهاي دولتي وابسته به نظام استبدادي و حکومت آن دسته از روشنفکران را که به نظام مشروطه ي سلطنتي، فرهنگ غربي، عقايد تجددطلبي رضاخان و محمدرضا متمايل بودند را برانگيزاند. نتيجتا هر نوع مبارزه اي براي اينکه به موفقيت بينجامد مي بايستي مبتني بر اصولي کاملا محکم، مردم پسند، آرماني و داراي رهبري سازش ناپذير باشد، تا همان طوري که قدم به قدم پيش مي رود ضمن تثبيت پيشرفت هاي خود، از جلب خصومت همزمان صاحبان منافع عيني و ذهني موجود پرهيز کند. همه ي اين خصلت ها در انقلاب اسلامي و رهبري امام جمع
گرديد.
براي امام مبارزه با ميراث رژيم پهلوي کار پيچيده اي نبود. مبارزه با رژيمي که فساد، رکود اجتماعي، عقب ماندگي فزاينده ي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي آن مشهود بود چندان دشوار نبود. مشکل اصلي تأثير بر اذهان بسته ي شبه روشنفکراني بود که اگر چه از رژيم شاه دل خوشي نداشتند اما تمايلي نيز به تغييرات انقلابي و ساختاري در سرنگوني رژيم مشروطه ي سلطنتي از خود نشان نمي دادند. مقام مشروطه ي سلطنتي عالي ترين آرمان سياسي اين جريان در ايران بود و امام براي باز کردن اين ذهن هاي بسته مشکلات زيادي را سر راه ملت ايران مي ديد. از آن طرف مهم ترين سؤالي که مخالفان انقلاب اسلامي را اذيت مي کرد اين بود که مرزهاي خواسته هاي اصلاحات امام کجا هستند؟
امام مانند يک استراتژيست پر قدرت با حريفان خود مبارزه مي کرد. ناتواني حريفان در شناخت حدود آرمان ها و خواسته هاي امام و شيوه ي مبارزه و مقابله ي او توان برنامه ريزي نيروهاي حامي و هوادار سلطنت و غرب را گرفته بود و اين بزرگ ترين رمز پيروزي رهبري امام بود. هدف امام مبني بر ايجاد يک فرهنگ سياسي نوين بي نهايت دشوار بود، زيرا نقايصي که امام از وجود آنها رنج مي برد صرفا از ميراث رژيم پهلوي ناشي نمي شد بلکه در تاريخ دويست ساله ي ايران ريشه ي عميق داشت. دستگاه اداري دولت و روشنفکران وابسته به اين دستگاه که بر شالوده هايي از بي نظمي، تقليدپذيري محض، فقدان تفکر و خودباختگي قرار داشتند بزرگ ترين مشکل تلقي مي شدند. اينها تنها زمينه هايي بودند که استبداد و استعمار و روشنفکري هماهنگي هنگامي که ادعاي خيرخواهي و علم گرايي و خرافه زدايي داشته باشد به اوج خود را توجيه خواهد کرد و آن شرارتي که مرهم تلقي شود هيچ حد و مرزي را نخواهد شناخت و اين برزگ ترين معضلي بود که امام خميني (ره) و انقلاب اسلامي با آن دست به گريبان بودند.
تاريخ در ايران، مايملک پادشاه بود و او آن گونه حقايق تاريخي را به مردم عرضه مي داشت که با افسانه ها، اسطوره ها و قصه هاي رايج زمانش همساز باشد.
شايد زيباترين بيت الغزال امام در انقلاب اسلامي اين بود که چگونه در دنيايي که مذهب را از همه ي حوزه هاي اجتماعي خارج کرده است و آن را افيون توده ها مي داند، مي تواند يک نظام سياسي مبتني بر مذهب پايه ريزي کند و در عين حال جهان غير مذهبي اين نظام را بپذيرد و با آن ارتباط آزادانه و منصفانه و انساني برقرار سازد؟!
بنابراين اگر گفته شود که تکوين يک فرهنگ سياسي جديد در ايران پس از صدها سال نظام پادشاهي و دويست سال غرب گرايي، مستلزم يک ساختارشکني يا شالوده شکني بنيادين در باورهاي رسمي بود، حرفي به گزاف نيست. امام متکي به ملت بزرگي بود و مي دانست که اين اتکا بسيار پرقدرت و قابل دوام است. يکي از حرکت هاي زيباي امام در مات کردن مخالفان ملت ايران اين بود که مناقشه ي نظام جمهوري اسلامي را از سطح نخبگان به سطح مردم کشاند و دفتر ديوان جمهوري اسلامي را با مردم مفتوح کرد نه با نخبگان. امام نخبگان را که هميشه حلقه ي واسط بين حکومت و آرمان هاي اجتماعي بودند از صحنه حذف کرد و مستقيما به سراغ ملت رفت و پيمان جمهوري اسلامي را با مردم منعقد کرد نه با نخبگاني که استعداد پذيرش انديشه هاي جديد را نداشتند.
اين سخنان حتي اگر مبالغه آميز هم باشند باز تضاد ضمني ميان رهبري مردم سالارانه ي امام را با رهبري نخبه سالارانه ي تکنوکرات ها نشان مي دهد. رهبري که نظام را مردم سالار مي کند و رهبري که صرفا در پي دادن امتيازاتي به مردم است تا آنها را آرام نمايد. رهبري که نظام را مردم سالار مي کند براي موفقيت مايل است که به طور کلي با نظام گذشته قطع رابطه کند در حالي که رهبر دوم با تأکيد روي عوامل تداوم بخش به دنبال حفظ نظام گذشته است و تنها مي خواهد نظام موجود را اصلاح کند.
تفاوت رهبري امام با جريان هاي ديگر در همين بود. رهبران جبهه ي ملي، نهضت آزادي و غيره به دنبال اين بودند که نظام مشروطه ي سلطنتي باقي بماند، امتيازاتي به مردم داده شود و
شاه به جاي حکومت، سلطنت کند. اما، امام خميني (ره) از اساس به دنبال تغيير نظام پادشاهي بود و اعتقاد داشت که تعلل در اين کار چيزي جز فريب مردم، ناديده گرفتن حقوق آنها و از دست دادن فرصت هاي تاريخي نيست، فرصت هايي که در جنبش هاي گذشته نيز از دست رفت.
توافق درباره ي ضرورت اصلاحات نشان دهنده ي يک مصالحه درباره ي نظم موجود بود، مصالحه اي که اختلاف نظر درباره ي گذشته را تا حد قابل ملاحضه اي از نظرها پنهان مي کرد. اين مصالحه نتيجه اش اين بود که به مردم اجازه داده مي شد تا انتقاداتي را موجود خطاهاي دوره ي گذشته نمايند اما تجربه ي مشروطه ي سلطنتي و نظام پادشاهي بيش از پيش اعتبار خود را حفظ مي کرد.
اما هوشيارانه متوجه چنين توافقي بين نيروهاي جبهه ي ملي، نهضت آزادي و رژيم شاه بود. لذا اجازه نداد که استراتژي مردم سالاري جاي خود را به استراتژي مردم فريبي بدهد.
عظمت کار امام از زماني که وارد صحنه ي مبارزات آزادي خواهي و استقلال طلبانه ي ملت ايران شد آنچنان همه را تحت تأثير قرار داد که حتي دشمنان او نيز نتوانستند اين عظمت را ناديده بگيرند.
فرمانفرمائيان در کتاب «خون و نفت» مي نويسد:
حمله ي امام به کاپيتولاسيون فريادي از ته دل بود اما خيلي از ما آن را نشنيديم... اما حالا که سخنانش را مي خوانم متوجه مي شوم که او چگونه از همان دردهايي سخن مي گفت که همه احساس مي کرديم. او از تصريب قانوني حرف مي زد که ما هيچ گاه چيزي درباره اش نشنيده بوديم. مطبوعات حتي يک بار از آن سخن به ميان نياوردند و در مجلس مورد بحث قرار نگرفت. اين قانون به امريکايي ها حقوقي اعطا مي کرد که هيچ کشور ديگري در دنيا به يک خارجي واگذار نکرده بود. (2)
اما در رهبري انقلاب اسلامي، ايران را به سوي آينده ي ناشناخته اي هدايت کرد اما کاميابي
در اين راه پرتلاطم به توانمندي امام در تجسم و درک دنياي اطرافش بستگي داشت. دنيايي پيچيده و انباشته از ظرافت ها، ناپايداري ها، ديوان سالاري ها، تحرکات سياسي و واقعيت هاي انکارناپذير.
امام با دنيايي پر از ابهام سر و کار داشت و در اين ابهام انقلاب اسلامي را رهبري مي کرد. رهبري انقلاب اسلامي از جنبه ي مديريت استراتژيک در ظاهر پر از ابهامات به نظر مي رسيد زيرا متفکران استراتژيک معتقدند که استراتژي هاي بزرگ با ابهامات سر و کار دارد. از اين رو مديري که در پي تدوين استراتژي براي پيروزي يک انقلاب بزرگ اجتماعي است بايد به تحليل مسائل، احساس موقعيت ها، تجربه ي شخصي و شم سياسي بسيار بالايي تکيه داشته باشد تا با تصميماتي آگاهانه به درون پيچيدگي هاي رهبري يک انقلاب راه يابد.
رهبري يک انقلاب اجتماعي با گستردگي ها و پپيچيدگي هاي ويژه اي سر و کار دارد. کسي که اين رهبري را به عهده دارد نمي تواند با رويکردي ساده در برابر رخدادها عمل کند. انقلاب ها در مرز واقع بيني و آرمان گرايي قرار دارند و برقراري رابطه بين واقعيت ها و آرمان ها کار ساده اي نيست.
در رهبري انقلاب برانگيختن ديگران، يکپارچگي و به هم پيوستگي، عاطفه ي انساني، نرمش و گرايش، قاطعيت و شجاعت، تحليل مسائل پيچيده و خلاصه خيلي از چيزها بايد با هم جمع شوند. رهبران جنبش هاي انقلابي بايد به گونه اي عمل کنند تا علاوه بر تأثير بر سير و رويدادها، تحولات مطلوب را پديد آورند، بايد ميان ابعادي از محيط خود که نفوذ چنداني برآن ندارند و ابعادي که زير نفوذ قدرت و شخصيت آنها است پيوند برقرار سازند. براي چنين کاري رهبري بايد گونه اي واقع بينانه نه فقط نيروهاي مکانيکي موجود بلکه کاربست ها و محدوديت هاي قدرت و مواردي را که دخالت هاي مختلف ممکن است مانع ايجاد تحول و دگرگوني باشند، درک کند. (3)
امام با مجموعه اي از عوامل پيچيده و در عين حال حرفه اي براي حفظ نظام پادشاهي در ايران سر و کار داشت. شاه براي اينکه بتواند در مقابل سياست هاي براندازي امام ايستادگي کند ترفندهاي بسيار پيچيده اي به کار گرفت. يکي از اين ترفندها اين بود که از امريکا تقاضا کرد براي ايجاد يک سيستم کنترل و فرماندهي و ايجاد دکترين و اصول و وظايف عملياتي سازمان نيروهاي مسلح در مقابل بحران ها، يک استراتژيست حرفه اي را به ايران بفرستيد.
امريکا ژنرال هايزر، يکي از فرماندهان نيروهاي ناتو در اروپا را به اين مأموريت حياتي اعزام مي کند. ژنرال هايزر استراتژيستي بود که وظيفه داشت برنامه هاي نظامي شاه را در تقويت ارتش و مقابله با نهضت امام خميني (ره) تئوريزه کند.
او که سال ها در عالي ترين سطوح مطالعات استراتژيک در غرب تحصيل کرده بود وقتي وارد ميدان مبارزه با امام خميني (ره) شد با همه ي ادعايش تبديل به مهره ي پياده ي شطرنج گرديد. او که آمده بود شاه مهره ي غرب در حفظ رژيم پادشاهي در ايران باشد، آن چنان بازيچه ي دست امام قرار گرفت که در خاطرات خود مي نويسد:
به هارولد بروان تأکيد کردم که به حداکثر اطلاعات ممکن از تحرکات خميني نيازمنديم. همه ي منابع موجود بايد دست به کار شوند تا سر از کار او درآورند. عدم اطلاع از فعاليت هاي خميني برايمان تحمل کننده نبود. (4)
غرب با همه ي عظمت ابرقدرتي و ساختار اطلاعاتي خود در مقابل امام زانو زد. هايزر اضافه مي کند:
يکي از چيزهايي که واقعا براي ما مشکل مي آفريند اين است که واشنگتن اطلاعيه ي روشني براي مقابله با بيانيه هاي خميني نمي دهد. (5)
پينوشتها:
1. دکتراي علوم سياسي.
2. خون و نفت، خاطرات يک شاهزاده ي ايراني، منوچهر فرمانفرمائيان، رخسان فرمانفرمائيان، ترجمه ي مهدي حقيقت خواه، ققنوس، چاپ دوم، تهران: 1377. ص 435.
3. براي مطالعه ي بيشتر ر.ک، مديريت استراتژيک «فرآيند استراتژي» تاليف جميز براين کوبين، هنري چنتس برگ و ديگران، ترجمه ي محمد صائبي، مرکز آموزش مديريت دولتي تهران، 1373.
4. مأموريت مخفي هايزر در تهران، خاطرات ژنرال هايزر، ترجمه ي سيد محمدحسين عادلي، مؤسسه ي خدمات فرهنگي رسا، چاپ دوم، تهران: 1366، ص 207.
5. همان، ص 208.
ادامه دارد...
/ج