زندگي سياسي ائمه ي معصومين عليهم السلام(2)

دوره ي اول که دوره امام سجاد عليه السلام است، کار با دشواري فراوان آغاز مي شود، حادثه ي کربلا يک تکان سختي در ارکان شيعه - بلکه در همه جاي دنياي اسلام - داد. قتل و تعقيب و شکنجه و ظلم سابقه داشت؛ امّا کشتن پسر پيغمبر و اسارت خانواده ي پيغمبر و بردن آنان شهر به شهر و بر نيزه کردن سر عزيز زهرا که هنوز کساني
يکشنبه، 27 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگي سياسي ائمه ي معصومين عليهم السلام(2)

زندگي سياسي ائمه ي معصومين عليهم السلام(2)
زندگي سياسي ائمه ي معصومين عليهم السلام(2)


 





 

خصوصيات دوره اوّل مبارزات ائمه عليهم السلام
 

دوره ي اول که دوره امام سجاد عليه السلام است، کار با دشواري فراوان آغاز مي شود، حادثه ي کربلا يک تکان سختي در ارکان شيعه - بلکه در همه جاي دنياي اسلام - داد. قتل و تعقيب و شکنجه و ظلم سابقه داشت؛ امّا کشتن پسر پيغمبر و اسارت خانواده ي پيغمبر و بردن آنان شهر به شهر و بر نيزه کردن سر عزيز زهرا که هنوز کساني بودند که بوسه ي پيغمبر بر آن لب و دهان را ديده بودند - چيزي بود که دنياي اسلام را مبهوت کرد! کسي باور نمي کرد که کار به اين جا برسد.
اگر شعري که به حضرت زينب عليها السلام منسوب است، درست باشد؛
«ما تو همّت يا شقيق فؤادي
کان هذا مقدّراً مکتوبا» (1)
اشاره به اين نکته است، و اين برداشت همه ي مردم است. ناگهان احساس شد که سياست، سياست ديگر است. سختگيري از آنچه که تا حالا حدس زده مي شد، بالاتر است. چيزهاي تصور نشدني، تصور شد و انجام شد! لذا رعب شديدي تمام دنياي اسلام را گرفت؛ مگر کوفه را، و کوفه فقط به برکت توابين، و بعد به برکت مختار، و الا آن رعبي که ناشي از حادثه ي کربلا، در مدينه و در جاهاي ديگر بود- حتي در مکه، با وجود اين که عبدالله زبير هم بعد از چندي قيام کرده بود- يک رعب بي سابقه ي در دنياي اسلام بود.
اگر چه حرکت توابين در سال 64 و 65 - که شهادت توابين ظاهراً سال 65است- هواي تازه اي را در فضاي گرفته ي عراق به وجود آورد، اما شهادت همه ي آنها تا آخر، مجدداً جو رعب و اختناق را در کوفه و عراق هم بيشتر کرد؛ و بعد از آن که دشمنان دستگاه اموي - يعني مختار و مصعب بن زبير - به جان هم افتادند، و عبدالله زبير از مکه، مختار طرفدار اهل بيت را هم نتوانست تحمل کند و مختار به دست مصعب کشته شد، باز اين رعب و وحشت بيشتر، و اميدها کمتر شد! و بالاخره عبدالملک که سر کار آمد، بعد از مدت کوتاهي تمام دنياي اسلام با کمال قدرت زير نگين بني اميه قرار گرفت؛ و عبدالملک 21سال قدرتمندانه حکومت کرد.
البته لازم است مخصوصاً به ماجراي حرّه اشاره کنم. در سال 64که حمله ي مسلم بن عقبه به مدينه است، آن هم بيشتر موجب شد که باز رعب و وحشت زياد بشود و اهل بيت در غربت بيفتند جريانش به طور خلاصه اين است که يزيد يک جواني از سرداران شامي را که بي تجربه بود، بر مدينه گماشت؛ او براي اين که بلکه مدنيها را با يزيد مهربان کند، عده اي از اهل مدينه را دعوت کرد که بروند و با يزيد در شام ملاقات کنند.
اين ها رفتند و با يزيد در شام ملاقات کردند. يزيد جايزه ي زيادي -پنجاه هزار درهم و صد هزار درهم - به اين ها داد، ولي اين ها، که يا از صحابه، يا از اولاد صحابه بودند - وقتي دستگاه يزيد را ديدند، بيشتر نسبت به او متغير و خشمگين شدند؛ به مدينه برگشتند و عبدالله بن حنظله ي غسيل الملائکه، ادعاي امارت کرد و قيام کرد، و مدينه را جداي از حکومت مرکزي اعلام کرد. آنها هم مسلم بن عقبه را فرستادند و آن چنان فاجعه اي در مدينه به بار آوردند که در کتب تواريخ، اين حادثه فصل گريه آور و غمباري را تشکيل مي دهد! اين هم، بيشتر موجب شد که مردم احساس رعب و وحشت کنند. اين رعب، حاکم بر دنياي اسلام بود.
يک عامل ديگر در کنار اين رعب به وجود آمد و آن، انحطاط فکري مردم در سرتاسر دنياي اسلام بود؛ که ناشي از بي اعتنايي به تعليمات دين، در دوران بيست ساله ي گذشته بود. از بس تعليم دين و تعليم ايمان و تفسير آيات و بيان حقايق از زمان پيغمبر، در دوران بيست سال - سال 40هجري به اين طرف - مهجور شد؛ مردم از لحاظ اعتقادات و مايه هاي ايماني، به شدت پوچ و توخالي شده بودند. وقتي انسان زندگي مردم آن دوران را زير ذره بين مي گذارد، در تواريخ و روايات گوناگوني که در تواريخ هست - اين واضح مي شود.
البته علما و قراء و محدثين بودند - که حالا درباره ي آنها هم عرض خواهم کرد- ليکن عامه ي مردم دچار يک بي ايماني و ضعف و اختلال اعتقادي شديد شده بودند؛ کار به جايي رسيده بود که حتي بعضي از ايادي دستگاه خلافت، نبوت را زير سؤال مي بردند! در کتاب ها دارد که خالد بن عبدالله قصري - که يکي از دست نشاندگان بسيار پست و دنيّ بني اميه بود - «کان يفضل خلافة علي النّبوه »، مي گفت: «خلافت از نبوت بالاتر است».
استدلالي هم مي آورد، مي گفت: « ايّهما افضل؟ خليفة رجل في اهله، او رسوله الي اصحابه»؟ شما يک نفر را جانشين خودتان - در خانواده- بگذاريد، اين بالاتر و نزديکتر به شما است، يا آن کسي که براي يک پيامي به جايي مي فرستيد؟ پيداست آن کسي را که در خانه ي خودتان مي گذاريد و خليفه شماست، نزديکتر به شما است؛ پس خليفه ي خدا - که خليفه ي رسول الله هم نمي گفتند، خليفة الله- بالاتر از رسول الله است.
اين را خالد بن عبدالله قصري مي گفت، ديگران هم مي گفتند. بنده در اشعار شعراي دوران بني اميه و بني عباس که نگاه کردم، ديدم از زمان عبدالملک، تعبير خليفة الله در اشعار، اين قدر تکرار شده است که آدم يادش مي رود که خليفه، خليفه ي پيغمبر هم هست! تا زمان بني عباس هم ادامه داشته است. «خليفة الله بين الذق و العودي - شعر بشّار - بني امية حبوا تال نومکموا، ان الخليفة يعقوب ابن داودي، ضاعت - ملککم - بلند بشويد ببينيد - خليفة الله بين الذق و العودي». حتي آن وقتي هم که مي خواست خليفه را هجو بکند، باز خليفة الله مي گفت! همه جار در اشعار شعراي معروف آن زمان - مثل جرير و فرزدق و کثّير و ديگراني که بودند، صدها شاعر معروف و بزرگ هستند - وقتي در محر خليفه حرف مي زنند، خليفة الله است، خليفة رسول الله نيست. اين، يک نمونه است. اعتقادات مردم حتّي اين گونه نسبت به مباني ديني سست شده بود! اخلاق مردم به شدت خراب شده بود.
نکته اي را بنده در مطالعه ي کتاب اغاني ابوالفرج توجه کردم، و آن اين است که در سال هاي حدود هفتاد و هشتاد و نود و صد، تقريباً تا پنجاه، شصت سال بعد از آن، بزرگترين خواننده ها و نوازنده ها و عياش ها و عشرت طلب هاي دنياي اسلام، يا مال مدينه اند، يا مال مکه! هر وقت خليفه در شام، دلش براي غنا تنگ مي شد و يک خواننده و نوازنده اي مي خواست مي فرستاد تا از مدينه يا مکه، خواننده ها و نوازنده هاي معروف، مغنّي ها و خنياگران را براي او ببرند. بدترين و هرزه دارتين شعرا در مکه و مدينه بود! مهبط وحي پيغمبر و زادگاه اسلام، مرکز فحشا و فساد شده بود!
خوب است ما اين ها را درباره ي مدينه و مکه بدانيم- که متأسفانه در آثاري که ماها داريم، از يک چنين چيزهايي اثري نيست - و اين واقعيتي است که بوده! بنده يک نمونه از رواج فساد و فحشا را عرض بکنم.
در مکه، شاعري بود به نام «عمربن ابي ربيعه»- جزو شاعرهاي عريان گوي بي پرده ي هرزه درا، و البته در اوج قدرت و هنر شعري - مُرد. حالا داستان هاي خود عمر بن ابي ربيعه، و اين که اين ها در مکه چه کار مي کردند، يک فصل مشبعي از تاريخ غمبار آن روزگار است، که مکه و طواف و رمي جمرات را
فو الله ما ادري و ان کنت داريا
بسبع المرمين الجمع ام بسماني
که در مغني خوانده ايم - مربوط به همين جاهاست؛ مال همين هاست. در حال رمي جمره مي گويد:
«بدادي منها معصم حين جمّرت و کف خضيب زينت ببناني»
اين عمربن ابي ربيعه وقتي که مرد - راوي نقل مي کند - در مدينه عزاي عمومي شد و در کوچه هاي مدينه مردم مي گريستند! هر جا مي رفتم، مجموعه هايي از جوان ها و مرد و زن ايستاده بودند و بر مرگ عمر بن ابي ربيعه در مکه تأسف مي خوردند؛ ديدم يک کنيزکي دارد دنبال کاري مي رود - مثلاً - سطلي در دستش است، و مي رود آب بياورد، همين طور اشک مي ريزد و بر مرگ عمر بن ابي ربيعه گريه و زاري مي کند و تأسف مي خورد! به يک جمعي جوان رسيد، گفتند: چرا اين قدر گريه مي کني؟ گفت: براي خاطر اين که مرد مُرد و از دست ما رفت!
يکي گفت که غصه نخور، شاعر ديگري در مکه هست - خالد بن فخرومي، که مدتي هم از طرف همين خلفاي شام، حاکم مکه بوده است. از آن شاعرهايي که او هم مثل عمر بن ابي ربيعه، هرزه گو و پرده درا و عريان سرا بود - که ين شعر را گفته است؛ - و بنا کرد يکي از شعرهاي آن شاعر - فخرومي - را خواندن. وقتي که اين شعر را خواند، کنيز يک قدري گوش کرد - که شعر و خصوصيات در اغاني نقل شده است - بعد اشک هايش را پاک کرد و گفت: «الحمدالله الذي لم يخل حرمه» خدا را شکر که حرم خودش را خالي نگذاشت، بالاخره اگر يکي رفت، يکي را جايش گذاشت! اين، وضع اخلاقي مردم مدينه است.
شما داستان هاي زيادي را از شب نشيني هاي مکه و مدينه مي بينيد! و نه فقط بين افراد پايين، بين همه جور مردم! آدم گداي گرسنه ي بدبختي مثل الشعب طماع معروف، که شاعر و دلقک بوده، و مردم معمولي کوچه و بازار و همين کنيزک و امثال اين ها، تا آقازاده هاي معروف قريش و حتي بني هاشم - چهره هاي معروفي از آقا زاده هاي قريش، که من اسم نمي آورم، چه زنانشان، چه مردانشان- جزو همين کساني بودند که غرق در اين فحشا بودند!
در زمان امارت همين شخص فخرومي، عايشه بين طلحه آمد، در حال طواف بود، اين به او علاقه داشت؛ وقت اذان شد، آن خانم پيغام داد که بگو اذان نگويند که من طوافم تمام بشود، او دستور داد اذان عصر را نگوييد! به او ايراد کردند که تو براي خاطر يک نفر- يک زن- که دارد طواف مي کند، مي گويي نماز مردم را تأخير بيندازند؟! گفت: به خدا اگر تا فردا صبح هم طوافش طول مي کشيد، مي گفتم اذان را نگويند! اين وضع آن روزگار است.
بنابراين وضع فکري، و اين وضع فساد اخلاقي و فساد سياسي هم يک عامل ديگر است. اغلب شخصيت هاي بزرگ، سر در آخور تمنّيات مادي که به وسيله ي رجال حکومت برآورده مي شد، داشتند.
شخصيت بزرگي مثل محمد بن شهاب زهري که خودش يک زماني شاگرد امام سجاد هم بوده، وابسته ي به دستگاه شد؛ که آن نامه ي معروف امام سجاد به محمد بن شهاب زهري، نامه اي براي تاريخ است که در تحف العقول و جاهاي ديگر ثبت شده است، نشان دهنده ي اين است که چه وابستگي هايي براي شخصيت هاي بزرگ بوده است. امثال محمد بن شهاب زياد است.
جمله اي را مرحوم مجلسي (رضوان الله عليه) از ابن ابي الحديد نقل مي کند - مجلسي رحمته الله، اوّل در بحار از جابر نقل مي کنند؛ که ظاهراً جابربن عبدالله است - ايشان مي گويد که امام سجاد فرمود: « ما ندري کيف نصنع بالناس ان حدثناهم بما سمعنا من رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم ضحکوا»؛ نه فقط قبول نمي کنند، مي خندند!« و ان سکتنا لم يسعنا».(2)
بعد ماجرايي را ذکر مي کند که حضرت، حديثي را براي جمعي نقل کردند، کسي در بين آن جمع بود، استهزاء کرد و آن حديث را قبول نکرد. بعد درباره ي سعيد بن مسيّب و زهري مي گويد: از منحرفين بودنتذ - که البته بنده اين را در مورد سعيد بن مسيّب قبول نمي کنم، دلايل ديگري دارد که جزو حواريون امام بوده است؛ اما در مورد زهري و خيليهاي ديگر، همين جور است - بعد ابن ابي الحديد، عده ي زيادي از شخصيت ها و رجال آن زمان را مي شمرد که همه، از اهل بيت منحرف بودند.
بعد از امام سجاد عليه السلا م نقل مي کند که فرمودند: « ما بمکة و المدينه عشرون رجلا يحبنا »(3) ، بيست نفر در همه ي مکه و مدينه نيستند که ما را دوست داشته باشند!
اين وضع دوران امام سجاد است - آن وقتي که ايشان مي خواهد به اين کار عظيم شروع کند - و اين همان دوراني است که - بعدها - امام صادق عليه السلام فرمودند: « ارتد النّاس بعد الحسين عليه السلام الّا ثلاثه »(4) سه نفر - فقط- بعد از ماجراي عاشورا ماندند! اين حديث، سه نفر را اسم مي آورد؛ «ابوخالد الکابلي»، «يحيي بن ام طويل» و «جبير بن مظعم»، که علامه ي شوشتري احتمال مي دهند که جبير بن مطعم درست نيست، و «حکيم ابن مطعم» است. در بعضي از روايات - يا شايد در بعضي از نقل ها که بنده الان درست يادم نيست، متأسفانه نشد هم مراجعه کنم - محمد بن جبير بن مطعم است.
البته در بحار رواياتي هست که چهار نفر را ذکر مي کند. در بعضي از روايات پنج نفر را ذکر مي کند، که اين ها همه اش قابل جمع با همديگر هم هست.

پي‌نوشت‌ها:
 

1-بحار الانوار، ج 45، ص 115.
2- بحار الانوار، ج 6، ص 259.
3- بحار الانوار، ج 42، ص 143.
4- بحار الانوار، ج 46، ص 144.
 

منبع :
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383

ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.