مجادلات کلامی و ادبی، نمایشگر نقطه نظرات امام صادق علیه السلام
دوران امام صادق را به خاطر معاصر بودنش با نهضت و سپس به قدرت رسیدن بنی عباس، می توان از حساس ترین دوره های این گونه مباحثات دانست و اشعار شعرای شیعی و همچنین شعرای عباسی را نمایشگری از نقطه نظر آن حضرت به حساب آورد.
شعرای عباسی با تکیه بر استدلال هایی از نوع استدلال قدرتمندان بی پایه و همراه با حکم، بنی عباس را صاحبان واقعی این منصب معرفی می کنند در مقابل، شاعران و ستایشگران جناح علوی را مشاهده می کنیم که با زبان و لحن ویژه ی یک جناح مغلوب و خشمگین، حکام غالب - یعنی بنی عباس - را به خطر جنایات و ناحق گرایی هایشان محکوم کرده و حق را متعلق به آل علی و آنان را شایستگان و صاحبان حقیقی آن می دانند.
با توجه به پایگاه بلند «شعر مسلکی» در قرن های اول و دوم هجری و یادآوری این نکته که شاعرِ معتقد به یک مسلک، برجسته ترین و مؤثرترین نقش را در ترویج گرایش های مسلک خود و تبیین هدف ها و شعارهای آن به کار می برده است، طبیعی می نماید که حساب ویژه ای برای اظهارات و سروده های شاعران وابسته به جناح های سیاسی در نظر گرفته شود.
نویسنده کتاب «العباسیون الاوائل» به درستی نقش حساس و تعیین کننده ی ادبیات را در قرن های اول و دوم- که روزگار شکوفایی شعر و خطابه ی عربی است - در کتاب خود باز کرده است. وی می نویسد: «. . . ادبیات در دل ها اثر می گذاشت و مهر و گرایش مردم را به این یا آن دسته جلب می کرد. شاعران و سخنوران به منزله ی روزنامه های آن عصر بودند که هر یک جهت گیری سیاسی ویژه ای را مطرح می ساختند و از آن دفاع می کردند و با زبانی مؤثر و شیوه ای رسا، دلایلی بر حقانیت گرایش سیاسی خود اقامه می نمودند و دلایل رقبای خود را مردود می ساختند».(1) مثلاً از سویی شاعر طرفدار بنی عباس برای این که خلافت را حق مشورع این دودمان وانمود کند، آنان را به پیامبر متصل می ساخت و ادعا می کرد که میراث پیامبر، ملک طبیعی این خاندان است، و چنین استدلال می کرد که چون در ارث، با بودن عموها، نوبت به دخترزادگان نمی رسد، پس میراث حکومت پیامبر متعلق به عمویش عباس، و پس از او حق فرزندان عباس است:
انّی یکون و لیس ذاک بکائن
لبنی البنات وراثة الاعمام(2)
و یا این گونه که با بودن عمو، نوبت به عموزاده نمی رسد:
فابناء عبّاس هم یرثونه کفّ العمّ
لابن العمّ فی الأرث قد حجّت(3)
از سوی دیگر شاعران هواخواه علویان در قصاید خود - که غالباً سرشار از نوعی عاطفه ی شورانگیزِ ناشی از احساس مظلومیت است - این استدلال ها را رد کرده، استدلال های دیگری و گاه از نوع همان ها برحقانیت ادعای ائمه ی شیعه ارائه می نمودند. برای نمونه، اشاره به ماجرای غدیرخم، قصیده ی معروف سید حمیری:
من کنت مولاه فهذا له
مولی، فلم یرضوا و لم یقنعوا(4)
پاسخ به استدلال شاعر عباسی در مورد میراث عمو، در قصیده ی جعفر بن عثمان طائی:
بنت، نصف کامل من مال
ترث، و العمّ متروک بغیر سهام(5)
اشاره به وراثت از پیامبر، در قصیده ی دعبل خزاعی:
اضرّ بهم ارث النّبیّ فاصبحوا
یساهم فیهم میتة و منون(6)
برای کسی که اندک تتبعی در کتب مربوط به زندگی بنی عباس و تاریخ قرن دوم هجری کرده باشد، دستیابی به صدها نمونه از این نوع محاوره و مناظره سیاسی به زبان شعر، کار دشواری نیست؛ بلکه می توان گفت شعر و ادب شیعی در دوران ائمه عمدتاً به استدلال ها وبحث سیاسی و کلامی می پرداخت و از خیالبافی های رایج در مدیحه های فارسیِ روزگار ما اثری در آن نبود.
اکنون مهم آن نیست که محتوای آن اشعار استدلالی - که هر یک از دو طرف برحقانیت مدعای خود اقامه کرده است - تا چه پایه محکم و قابل استناد است؛ مهم، توجه به این نکته است که این دو جناح متخاصم که جبهه بندی سیاسی اعتقادی بزرگ و عامی را در سطح وسیع جامعه ی آن روز مشخص می سازند، چه می گویند و چه ادعا می کنند و هر یک چه حقی را برای خود قائلند.
همان طور که به روشنی دیده می شود، هر یک از این دو جناح می کوشد تا حقی را برای خود اثبات و از دیگری سلب کند. این حق، همان حکومت است. میراث پیامبر که در این دو دسته شعر به آن اشاره شد و هر کدام از دو شاعر، آن را متعلق به دودمان مورد علاقه ی خود - علوی یا عباسی - دانسته، چیزی جز ولایت و زمامداری مسلمانان نیست. بی گمان نزاع برسرآن نیست که کدامیک از دو تیره ی علوی و عباسی از مواریث معنوی پیامبر مانند دانش، زهد، خصلت های برجسته و. . . برخوردارند؛ این ها هیچکدام حقی نیستند که نزاع برسر آن را مسأله ی اولویت در ارث حل کند. هیچگاه دو نفر برای این که ثابت کنند دانش یا زهد کسی را به ارث برده اند، به خویشاوندی نزدیک تر با وی استدلال نمی کنند. این گونه استدلال فقط در جایی قابل ارائه است که نزاع بر سر یک شیئ یا یک حق باشد؛ چنان که دیدم شعرای زمان امام صادق- مانند سید حمیری و جعفر بن عثمان و کمیت- با مطرح ساختن مسأله ی امامت در اشعار خود و پاسخگویی به شاعران دیگری که در همین مسأله از عباسیان دفاع می کردند، به خوبی نشان می دهند که امام صادق و شیعیان- یعنی عناصر وابسته به آن حضرت - دست اندرکار تبلیغات همه جانبه و گسترده ای در جهت بازیافتن و بازگرفتن قدرت سیاسی و راندن رقبای ناصالح خود از صحنه ی سیاست بوده اند. در اشعار بلیغ و بسیار هنرمندانه ی شعرای علوی - از قبیل کمیت، دعبل، فرزدق و بسیار شاعران بزرگ دیگر- شواهد فراوانی بر این سخن می توان یافت. آنچه یاد شد، می تواند نمونه روشنگری از آن همه باشد.
نامه ی محمد بن عبدالله حسینی به منصور
نمونه ی مورد نظر، نامه ای است از محمد بن عبدالله حسینی - معروف به «صاحب نفس زکیه» - به منصور عباسی. می دانیم که محمد یکی از معروف ترین شخصیت های بیت علوی بود که یک جنبش نظامی ضد رژیم عباسی را در طلیعه های حکومت این سلسله رهبری می کرد. طبق معمول آن روزگار، نامه های احتجاج آمیز طرفین یک مخاصمه، حتّی در مرحله ی درگیری نظامی، نقش مهمی در پیشبرد هدف های آنان ایفا می کرد. این نامه ها که به سرعت در سطح مردم معمولی نیز پخش می شد و همه از مضامین آن مطلع می گشتند، تأثیر قابل ملاحظه ای در جلب حمایت و توجه توده ی مردم به سوی یک جناح و تقویت روحیه ی وابستگان به آن جناح باقی می گذاشت و بدین جهت معمولاً حاوی مردم پسندترین و قابل قبول ترین استدلال های طرفین می بود. در یکی از نامه هایی که محمد به منصور عباسی نوشته، به روشنی این سخن که خاندان علوی مدعایی جز حکومت نداشته و آن را حق خود می دانسته و با دعوت مردم به امامت خود، در واقع آنان را به مبارزه علیه رژیم حاکم فرا می خوانده اند، اثبات می شود. عبارت مورد نظر در این نامه چنین است: « و انّ ابانا علیّا کان الوصیّ و کان الأمام، فکیف ورثتم و لایتة و ولده حیاة».(7)
به نظر می رسد که این استدلال برای رد استدلال رایج بنی عباس در نامه آورده شده است. آنان خلافت و امامت را میراثی می دانستند که از طریق عباس از پیامبر خدا به آنان رسیده است و با همین استدلال ناموجه ذهن مردم را برای قبول حکومت عناصری که جز خویشاوندی با رسول خدا هیچ امتیازی نداشتند، آماده می ساختند و محمد با این بیان روشن و منطقی، راه استدلال را بر رقبای خود می بندد. در این بیان، اولاً تعبیر امام و مفهوم مورد استعمال آن، و ثانیاً داعیه ی محمد - که به هر حال یکی از عناصر مبرز بیت علوی است - به روشنی مشاهده می شود.
دو ـ تبیین احکام به شیوه ی خاص شیعی و تفسیر قرآن به روال بینش اهل بیت
مقدمتاً باید دانست که دستگاه خلافت در اسلام، از این جهت با همه ی دستگاه های دیگر حکومت متفاوت است که این فقط یک تشکیلات سیاسی نیست؛ بلکه یک رهبری سیاسی - مذهبی است. نام و لقب «خلیفه» برای حاکم اسلامی، نشان دهنده ی همین حقیقت است که وی بیش از یک رهبری سیاسی است؛ جانشین پیامبر است و پیامبر، آوردنده ی یک دین و آموزنده ی اخلاق و البته در عین حال حاکم و رهبر سیاسی است. پس خلیفه در اسلام، به جز سیاست، متکفل امور دینی مردم و پیشوای مذهبی آنان نیز هست.
این حقیقت مسلّم موجب شد که پس از نخستین سلسله ی خلفای اسلامی، زمامداران بعدی که از آگاهی های دینی بسیار کم نصیب و گاه به کلی بی نصیب بودند، در صدد برآیند که این کمبود را به وسیله ی رجال دینی ِ وابسته به خود تأمین کنند و با الحاق فقها و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حکومت خود، این دستگاه را باز هم ترکیبی از دین و سیاست سازند.
فایده ی دیگری که وجود عناصر شریعت مآب در دستگاه حکومت داشت، آن بود که اینان طبق میل و فرمان زمامدار ستم پیشه و مستبد، به سهولت می توانستند احکام دین را به اقتضای مصالح تغییر و تبدیل داده و در پوششی از استنباط و اجتهاد- که برای مردم عادی و عامی قابل تشخیص نیست- حکم خدا را به خاطر خدایگان دگرگون سازند.
کتاب نویسان و مورخان قرن های پیشین، نمونه های وحشت انگیزی از جعل حدیث و تفسیر به رأی را که غالباً دست قدرت های سیاسی در آن نمایان است، ذکر کرده اند که در یکی از بخش های آینده، به مناسبت، به گوشه ای از آن ها اشاره خواهیم کرد. این کار که در روزگارهای نخستین (تا اواخر قرن اول هجری) بیشتر شکل روایت و حدیث داشت، کم کم شکل فتوا نیز یافته بود؛ و لذا در اواخر دوران بنی امیه و اوایل بنی عباس فقهای بسیاری بودند که با استفاده از شیوه های بدعت آمیز همچون قیاس و استحسان، احکام اسلامی را طبق نظر خود - که درواقع غالباً نظر قدرتمندان حاکم بود - صادر می کردند. عیناً همین عمل درباره ی تفسیر قرآن نیز انجام می گرفت. تفسیر قرآن طبق رأی و نظر مفسر، از جمله کارهایی بود که می توانست به آسانی حکم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آن ها را به آنچه مفسر خواسته است - که او نیز اکثراً همان را می خواست که حاکم خواسته بود - معتقد کند.
پینوشتها:
1- العباسیون الاوائل، دکتر فاروق عمر، ص 104.
2-چگونه ممکن است؟ و این هرگز شدنی نیست که دختر زادگان، میراث عموها را مالک شوند.
3-پسران عباس، میراث بر حق اویند؛ همچنان که عمو مانع از رسیدن نوبت ارث به پسر عموست.
4-هر کس من مولای اویم، پس این (علی) او را مولاست و مخالفان بدین زمان، راضی و قانع گشتند.
5-دختر، یک نیمه کامل از مال شخص را ارث می برد؛ در حالی که عمو را هیچ سهمی از ارث نیست.
6-میراث پیامبر، ایشان را زیان بخشید؛ زیرا از هر سو طعمه ی وحشت و مرگ شدند.
7- معلوم است که پدر ما علی، وصی پیامبر و امام مسلمانان بود. اکنون با این که فرزندان او زنده اند، چگونه شد که شما حکومت را از او به ارث بردید؟ طبری، ج 6، ص 195، به نقل از جهاد الشیعه، ص 43.
منبع :
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383
ادامه دارد...
/ج