مبارزه ي غريبانه
اما درباره ي مسائل مربوط به محرم، دو نوع مطلب وجود دارد: يکي سخن درباره ي نهضت عاشوراست. اگر چه بزرگان درباره ي فلسفه ي قيام امام حسين عليه السلام، بسيار گفته اند و نوشته اند، و حرفهاي بسيار قيّمي هم در اين مقوله زده شده است. اما حقيقتاً يک عمر مي شود سخن از اين حقيقتِ درخشان گفت هر چه درباره ي عاشورا و قيام امام حسين عليه السلام، فکرکنيم، متوجه مي شويم که اين قضيه، از ابعاد مختلف، داراي کشش و گنجايش انديشيدن و بيان کردن است. هرچه فکر کنيم، ممکن است حرفهاي جديد و حقايق تازه اي را بيابيم. اين يک مقوله حرف؛ که اگر چه در دوره ي سال گفته مي شود و بايد هم گفته شود، اما محرّم خصوصيتي دارد، و در ايّام محرّم، از اين مقوله، بيشتر بايد سخن گفت؛ و مي گويند؛ و انشاء الله، باز هم خواهند گفت.
يک مقوله ي ديگر که به مناسبت محرّم قابل بحث است و در اين زمينه کمتر صحبت مي شود و بنده مي خواهم امشب درباره آن، قدري صحبت کنم، مقوله ي عزاداري حسين بن علي عليه السلام، و برکات احياي ذکر عاشورا است. تحقيقاً يکي از مهم ترين امتيازات جامعه ي شيعه بر ديگر جوامع مسلمان، اين است که جامعه ي شيعه، برخوردار از خاطره ي عاشوراست. از همان روزي که موضوع ذکر مصيبت حسين بن علي عليه السلام، مطرح شد، چشمه ي جوشاني از فيض و معنويّت، در اذهان معتقدين و محبّين اهل بيت، عليهم السلام، جاري گشت. اين چشمه ي جوشان، تا امروز همچنان ادامه و جريان داشته است؛ بعد از اين هم خواهد داشت؛ و بهانه ي آن هم، يادآوري خاطره ي عاشوراست.
لذا، شما ملاحظه مي کنيد که در زمان ائمّه، عليهم السّلام، قضيه ي گريستن و گرياندن براي امام حسين عليه السلام، براي خود، جايي دارد. مبادا کسي خيال کند که در زمينه ي فکر و منطق و استدلال، ديگر چه جايي براي گريه کردن و اين بحثهاي قديمي است! نه! اين، خيال باطل است. عاطفه به جاي خود و منطق و استدلال هم به جاي خود، هر يک سهمي در بناي شخصيت انسان دارد. خيلي از مسائل است که بايد آنها را با عاطفه و محبت حل کرد، و درآنها جاي منطق و استدلال نيست. شما اگر در نهضتهاي انبيا ملاحظه کنيد، خواهيد ديد وقتي که پيغمبران مبعوث مي شدند، در وهله ي اول که عده اي دور آنها را مي گرفتند، عامل اصلي، منطق و استدلال نبود. شما در تاريخ پيغمبر اسلام، که مدوّن و روشن هم هست، کجا سراغ داريد که آن حضرت، کساني از کفّار قريش را که مثلاً استعداد و قابليت داشته اند، در مقابل خود نشانده و برايشان استدلال کرده باشد که به اين دليل خدا هست، يا به اين دليل خدا واحد است، يا به اين دليل و استدلال عقلاني، بتهايي را که مي پرستيد، باطل اند؟ دليل و استدلال، زماني کاربرد دارد که نهضت پيش رفته است. در وهله ي اول، حرکت، حرکتي احساسي و عاطفي است. در وهله ي اول اين است که ناگهان فرياد مي زند: «نگاه کنيد به اين بتها، و ببينيد که اينها ناتوان اند!» در وهله ي اول مي گويد نگاه کنيد که خداي متعال واحد است: « قولو لااله الا الله تفلحوا. » به چه دليل «لا اله الا الله » موجب فلاح است؟ اينجا کدام استقلال عقلاني و فلسفي وجود دارد؟ البته در خلال هر احساسي که صادق باشد، يک برهان فلسفي خوابيده است. اما بحث سر اين است که نبي وقتي مي خواهد دعوت خود را شروع کند، استدلال فلسفي مطرح نمي سازد؛ بلکه احساس و عاطفه ي صادق را مطرح مي کند. البته آن احساس صادق، احساس بي منطق و غلط نيست؛ احساسي است که در درون خود، استدلالي هم دارد. اول توجه را به ظلمي که در جامعه جاري است، اختلاف طبقاتي اي که وجود دارد و فشاري که «انداد الله » از جنس بشر و شياطين انس بر مردم وارد مي کنند، معطوف مي سازد. اين، همان عواطف و احساسات است. البته بعد که حرکت وارد جريان معقول و عادي خود شد، نوبت استدلال منطقي هم مي رسد. يعني کساني که داراي تحمل عقلي و پيشرفت فکري هستند، به استدلالات عالي مي رسند. ولي بعضي افراد هم، در همان درجات ابتدايي، مي مانند. در عين حال، معلوم هم نيست آنهايي که از لحاظ استدلال سطح بالاتري دارند، از لحاظ درجات معنوي هم، حتماً سطح بالاتري داشته باشند. نه! گاهي کساني که سطح استدلالي پايين تري دارند اما جوشش عواطفشان بالاست، ارتباط و علقه شان با مبدأ غيبي بيشتر، و محبتشان نسبت به پيغمبر، جوشان تر است، و به درجات عالي تري مي رسند. قضيه، اين گونه است.
درحرکتهاي معنوي، عاطفه سهم و جاي خود را دارد. نه عاطفه جاي استدلال را مي گيرد و نه استدلال مي تواند به جاي عواطف بنشيند. حادثه ي عاشورا، در ذات و طبيعت خود، يک درياي خروشان عواطف صادق است. يک انسان والا، پاک، منوّر و بدون ذرّه اي شايبه ي ترديد در شخصيت ملکوتي والاي او، براي هدفي که همه ي منصفين عالم در صحّت آن، که مبتني بر نجات جامعه از چنگ ظلم و جور و عدوان است، متّفق اند، حرکت شگرفش را آغاز مي کند و مي گويد: «ايها النّاس! انّ رسول الله، صلّي الله عليه و آله، قال: من رأي سلطاناً جائراً. . . » بحث سر اين است. امام حسين عليه السلام، فلسفه ي حرکت خود را، مقابله با جور قرار مي دهد: «يعمل في عبادالله بالجور و الطّغيان و بالاثم و العدوان. »بحث بر سر مقدس ترين هدفهاست، که همه ي منصفين عالم آن را قبول دارند. چنان انساني، در راه چنين هدفي، دشوارترين مبارزه را تحمل مي کند.
دشوارترين مبارزه، مبارزه ي غريبانه است. کشته شدن در ميان هياهو و هلهله ي دوستان و تحسين عامّه ي مردم، چندان دشوار نيست. چنان که در يکي از جنگهاي صدر اسلام، وقتي که دو لشکر حق و باطل در مقابل هم صف کشيدند و کساني چون پيغمبر و اميرالمؤمنين، عليهم السلام، دررأس جبهه ي حق قرار داشتند، پيغمبراز سپاهيان خود پرسيد: چه کسي حاضر است به ميدان برود و فلان جنگجوي معروف سپاه دشمن را از پاي در آورد؟جواني از سپاهيان اسلام، داوطلب شد. پيغمبر دستي بر سر او کشيد و او را بدرقه کرد. مسلمانها هم برايش دعا کردند؛ و او به ميدان نبرد رفت، جهاد کرد، و کشته شد. اين، يک نوع کشته شدن و جهاد کردن است. نوع ديگرجهاد کردن، جهادي است که وقتي انسان به سمت ميدان نبرد مي رود، آحاد جامعه نسبت به او يا منکرند، يا غافل اند، يا کناره مي جويند، و يا در مقابلش مي ايستند. کساني هم که قلباً وي را تحسين مي کنند -و تعدادشان کم است -جرئت ندارند زباني به تحسينش بپردازند.
در حادثه ي عاشوراي امام حسين عليه السلام، حتي کساني مانند «عبدالله بن عباس » و«عبدالله بن جعفر»، که خودشان جزو خاندان بني هاشم و از همين شجره ي طيّبه اند. جرئت نمي کنند در مکه يا مدينه بايستند، فرياد بزنند، و به نام امام حسين عليه السلام، شعار بدهند. چنين مبارزه اي، غريبانه است. و مبارزه غريبانه، سخت ترين مبارزه هاست. همه با انسان، دشمن. همه از انسان، رويگردان. درمبارزه ي امام حسين عليه السلام، حتي برخي از دوستان هم معرض اند. چنان که به يکي ازآنها فرمود: « بيا به من کمک کن. » و او به جاي کمک، اسبش را براي حضرت فرستاد و گفت: « از اسب من استفاده. »
غربت ازاين بالاتر، و مبارزه از اين غريبانه تر؟! آن وقت در اين مبارزه ي غريبانه، عزيزانش در مقابل چشمش قرباني شوند: پسرانش، برادرزاده هايش، برادرهايش، و پسرعموهايش، اين گلهاي بني هاشم پرپر شوند، و در مقابلش روي زمين بريزند! حتي کودک شش ماهه اش هم کشته شود!
علاوه برهمه ي اين مصيبتها، مي داند به مجرد اينکه جان از جسم مطهّرش خارج شود، عيالات بي پناه و بي دفاعش، مورد تهاجم قرارخواهند گرفت. مي داند که گرگهاي گرسنه به دختران خردسال و جوانش حمله ور مي شوند، دلهاي آنها را مي ترسانند؛ اموال آنها را غارت مي کنند؛ آنها را به اسارت مي گيرند، و مورد اهانت قرار مي دهند. مي داند که به دختر والاي اميرالمؤمنين عليه السلام، زينب کبري، سلام الله عليها، که جزو شخصيتهاي بارز دنياي اسلام است، جسارت مي کنند. اينها را هم مي داند.
برهمه ي اينها، تشنگي خود و اهل و عيالش را اضافه کنيد: کودکان خردسال، تشنه، دختر بچه ها، تشنه. پيرها، تشنه. حتي کودک شيرخواره، تشنه. مي توانيد تصور کنيد که اين مبارزه، چقدر سخت است؟ انساني چنان والا، پاک، مطهّر، و منوّر، که ملائکه ي آسمان براي تماشاي حسين بن علي عليه السلام، هستند، تا به او متبرّک شوند، انساني که انبيا و اوليا، آرزوي مقام او را مي کنند، در چنان مبارزه اي و با چنان شدّت و محنتي به شهادت مي رسد. شهادت چنين شخصيّتي، حادثه اي شگرف است. کدام انساني است که عاطفه اش از اين حادثه جريحه دار نشود؟! کدام انساني است که اين حادثه را بشناسد و بفهمد، و نسبت به آن دلبسته نشود؟
اين، همان چشمه ي جوشاني است که از ظهر روز عاشورا شروع شد؛ از همان وقتي که زينب کبري، سلام الله عليها- طبق نقلي که شده است -بالاي«تلّ زينبيه » رفت و خطاب به پيغمبر عرض کرد: «يا رسول الله، صلّي عليک! ملائکة السّماء هذا حسينک مرمّل بالدّما، مقطّع الاعضاء، مصلوب العامة و الرّداء. »او خواندن روضه ي امام حسين عليه السلام را شروع کرد، و ماجرا را با صداي بلند گفت؛ ماجرايي که مي خواستند مکتوم بماند. خواهر بزرگوار امام، چه در کربلا، چه در کوفه و چه در شام و مدينه، با صداي بلند به بيان حادثه ي عاشورا پرداخت. اين چشمه، از همان روز شروع به جوشيدن کرد؛ تا امروز، همچنان جوشان است. اين، حادثه ي عاشوراست.
يک وقت است که کسي از داشتن نعمتي بي بهره است و در مقابل نعمت نداشته، ازاو سؤالي هم نمي شود. اما يک وقت کسي از نعمتي بهره مند است، و از آن نعمتي که دارد، از وي سؤال مي شود. يکي از بزرگترين نعمتها، نعمت خاطره و ياد حسين بن علي عليه السلام، يعني نعمت مجالس عزا، نعمت محرّم و نعمت عاشورا براي جامعه ي شيعي ماست. متأسفانه برادران غير شيعي ما از مسلمين، خود را از اين نعمت برخوردار نکردند. اما مي توانند از اين نعمت بهره مند شوند، و امکانش هم وجود دارد. البته بعضي از مسلمين غير شيعه در گوشه و کنار، ذکر محرّم و عاشورا را دارند. ولي آن گونه که بايد و شايد، بينشان رايج نيست. در حالي که بين ما رايج است.
اکنون که ذکر محرّم و عاشورا و ياد و خاطره ي امام حسين عليه السلام، در بين ما رايج است، از اين ذکر و خاطره و جلسات بزرگداشت، چه استفاده اي بايد کرد، و شکر اين نعمت، چيست؟ اين، همان مطلبي است که مي خواهم به عنوان سؤال مطرح کنم، و شما جواب بدهيد.
اين نعمت عظيم، دلها را به منبع جوشش ايمان اسلامي متّصل مي کند. کاري مي کند که در طول تاريخ کرد؛ و ستمگران حاکم، از عاشورا ترسيدند، و از وجود قبر نوراني امام حسين عليه السلام، واهمه داشتند. ترس از حادثه ي عاشورا و شهداي آن، از زمان خلفاي بني اميه شروع شده، و تا زمان ما ادامه يافته است؛ و شما يک نمونه اش را در دوران انقلاب خودمان ديديد. وقتي که محرّم از اره مي رسيد، نظام مرتجع کافرِ فاسق فاسدِ پهلوي، مي ديد ديگر دستش بسته است و نمي تواند عليه مردم مبارز عاشورايي، کاري انجام دهد در واقع مسئولين آن نظام، ناتواني خود را ناشي از فرارسيدن محرّم مي دانستند. در گزارشهاي برجا مانده از آن رژيم منحوس، اشارتها، بلکه صراحتهايي وجود دارد، که نشان مي دهد آنها با فرارسيدن محرّم دست و پايشان را حسابي گم مي کردند. و امام بزرگوار ما، رضوان الله عليه، آن مردم حکيمِ تيزبينِ دين شناسِ دنيا شناسِ انسان شناس، خوب فهميد که از اين حادثه، براي پيشبرد هدف امام حسين عليه السلام، چگونه بايد استفاده کند؛ و کرد (1)
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
يک مقوله ي ديگر که به مناسبت محرّم قابل بحث است و در اين زمينه کمتر صحبت مي شود و بنده مي خواهم امشب درباره آن، قدري صحبت کنم، مقوله ي عزاداري حسين بن علي عليه السلام، و برکات احياي ذکر عاشورا است. تحقيقاً يکي از مهم ترين امتيازات جامعه ي شيعه بر ديگر جوامع مسلمان، اين است که جامعه ي شيعه، برخوردار از خاطره ي عاشوراست. از همان روزي که موضوع ذکر مصيبت حسين بن علي عليه السلام، مطرح شد، چشمه ي جوشاني از فيض و معنويّت، در اذهان معتقدين و محبّين اهل بيت، عليهم السلام، جاري گشت. اين چشمه ي جوشان، تا امروز همچنان ادامه و جريان داشته است؛ بعد از اين هم خواهد داشت؛ و بهانه ي آن هم، يادآوري خاطره ي عاشوراست.
جايگاه محبت و عاطفه
لذا، شما ملاحظه مي کنيد که در زمان ائمّه، عليهم السّلام، قضيه ي گريستن و گرياندن براي امام حسين عليه السلام، براي خود، جايي دارد. مبادا کسي خيال کند که در زمينه ي فکر و منطق و استدلال، ديگر چه جايي براي گريه کردن و اين بحثهاي قديمي است! نه! اين، خيال باطل است. عاطفه به جاي خود و منطق و استدلال هم به جاي خود، هر يک سهمي در بناي شخصيت انسان دارد. خيلي از مسائل است که بايد آنها را با عاطفه و محبت حل کرد، و درآنها جاي منطق و استدلال نيست. شما اگر در نهضتهاي انبيا ملاحظه کنيد، خواهيد ديد وقتي که پيغمبران مبعوث مي شدند، در وهله ي اول که عده اي دور آنها را مي گرفتند، عامل اصلي، منطق و استدلال نبود. شما در تاريخ پيغمبر اسلام، که مدوّن و روشن هم هست، کجا سراغ داريد که آن حضرت، کساني از کفّار قريش را که مثلاً استعداد و قابليت داشته اند، در مقابل خود نشانده و برايشان استدلال کرده باشد که به اين دليل خدا هست، يا به اين دليل خدا واحد است، يا به اين دليل و استدلال عقلاني، بتهايي را که مي پرستيد، باطل اند؟ دليل و استدلال، زماني کاربرد دارد که نهضت پيش رفته است. در وهله ي اول، حرکت، حرکتي احساسي و عاطفي است. در وهله ي اول اين است که ناگهان فرياد مي زند: «نگاه کنيد به اين بتها، و ببينيد که اينها ناتوان اند!» در وهله ي اول مي گويد نگاه کنيد که خداي متعال واحد است: « قولو لااله الا الله تفلحوا. » به چه دليل «لا اله الا الله » موجب فلاح است؟ اينجا کدام استقلال عقلاني و فلسفي وجود دارد؟ البته در خلال هر احساسي که صادق باشد، يک برهان فلسفي خوابيده است. اما بحث سر اين است که نبي وقتي مي خواهد دعوت خود را شروع کند، استدلال فلسفي مطرح نمي سازد؛ بلکه احساس و عاطفه ي صادق را مطرح مي کند. البته آن احساس صادق، احساس بي منطق و غلط نيست؛ احساسي است که در درون خود، استدلالي هم دارد. اول توجه را به ظلمي که در جامعه جاري است، اختلاف طبقاتي اي که وجود دارد و فشاري که «انداد الله » از جنس بشر و شياطين انس بر مردم وارد مي کنند، معطوف مي سازد. اين، همان عواطف و احساسات است. البته بعد که حرکت وارد جريان معقول و عادي خود شد، نوبت استدلال منطقي هم مي رسد. يعني کساني که داراي تحمل عقلي و پيشرفت فکري هستند، به استدلالات عالي مي رسند. ولي بعضي افراد هم، در همان درجات ابتدايي، مي مانند. در عين حال، معلوم هم نيست آنهايي که از لحاظ استدلال سطح بالاتري دارند، از لحاظ درجات معنوي هم، حتماً سطح بالاتري داشته باشند. نه! گاهي کساني که سطح استدلالي پايين تري دارند اما جوشش عواطفشان بالاست، ارتباط و علقه شان با مبدأ غيبي بيشتر، و محبتشان نسبت به پيغمبر، جوشان تر است، و به درجات عالي تري مي رسند. قضيه، اين گونه است.
درحرکتهاي معنوي، عاطفه سهم و جاي خود را دارد. نه عاطفه جاي استدلال را مي گيرد و نه استدلال مي تواند به جاي عواطف بنشيند. حادثه ي عاشورا، در ذات و طبيعت خود، يک درياي خروشان عواطف صادق است. يک انسان والا، پاک، منوّر و بدون ذرّه اي شايبه ي ترديد در شخصيت ملکوتي والاي او، براي هدفي که همه ي منصفين عالم در صحّت آن، که مبتني بر نجات جامعه از چنگ ظلم و جور و عدوان است، متّفق اند، حرکت شگرفش را آغاز مي کند و مي گويد: «ايها النّاس! انّ رسول الله، صلّي الله عليه و آله، قال: من رأي سلطاناً جائراً. . . » بحث سر اين است. امام حسين عليه السلام، فلسفه ي حرکت خود را، مقابله با جور قرار مي دهد: «يعمل في عبادالله بالجور و الطّغيان و بالاثم و العدوان. »بحث بر سر مقدس ترين هدفهاست، که همه ي منصفين عالم آن را قبول دارند. چنان انساني، در راه چنين هدفي، دشوارترين مبارزه را تحمل مي کند.
دشوارترين مبارزه، مبارزه ي غريبانه است. کشته شدن در ميان هياهو و هلهله ي دوستان و تحسين عامّه ي مردم، چندان دشوار نيست. چنان که در يکي از جنگهاي صدر اسلام، وقتي که دو لشکر حق و باطل در مقابل هم صف کشيدند و کساني چون پيغمبر و اميرالمؤمنين، عليهم السلام، دررأس جبهه ي حق قرار داشتند، پيغمبراز سپاهيان خود پرسيد: چه کسي حاضر است به ميدان برود و فلان جنگجوي معروف سپاه دشمن را از پاي در آورد؟جواني از سپاهيان اسلام، داوطلب شد. پيغمبر دستي بر سر او کشيد و او را بدرقه کرد. مسلمانها هم برايش دعا کردند؛ و او به ميدان نبرد رفت، جهاد کرد، و کشته شد. اين، يک نوع کشته شدن و جهاد کردن است. نوع ديگرجهاد کردن، جهادي است که وقتي انسان به سمت ميدان نبرد مي رود، آحاد جامعه نسبت به او يا منکرند، يا غافل اند، يا کناره مي جويند، و يا در مقابلش مي ايستند. کساني هم که قلباً وي را تحسين مي کنند -و تعدادشان کم است -جرئت ندارند زباني به تحسينش بپردازند.
در حادثه ي عاشوراي امام حسين عليه السلام، حتي کساني مانند «عبدالله بن عباس » و«عبدالله بن جعفر»، که خودشان جزو خاندان بني هاشم و از همين شجره ي طيّبه اند. جرئت نمي کنند در مکه يا مدينه بايستند، فرياد بزنند، و به نام امام حسين عليه السلام، شعار بدهند. چنين مبارزه اي، غريبانه است. و مبارزه غريبانه، سخت ترين مبارزه هاست. همه با انسان، دشمن. همه از انسان، رويگردان. درمبارزه ي امام حسين عليه السلام، حتي برخي از دوستان هم معرض اند. چنان که به يکي ازآنها فرمود: « بيا به من کمک کن. » و او به جاي کمک، اسبش را براي حضرت فرستاد و گفت: « از اسب من استفاده. »
غربت ازاين بالاتر، و مبارزه از اين غريبانه تر؟! آن وقت در اين مبارزه ي غريبانه، عزيزانش در مقابل چشمش قرباني شوند: پسرانش، برادرزاده هايش، برادرهايش، و پسرعموهايش، اين گلهاي بني هاشم پرپر شوند، و در مقابلش روي زمين بريزند! حتي کودک شش ماهه اش هم کشته شود!
علاوه برهمه ي اين مصيبتها، مي داند به مجرد اينکه جان از جسم مطهّرش خارج شود، عيالات بي پناه و بي دفاعش، مورد تهاجم قرارخواهند گرفت. مي داند که گرگهاي گرسنه به دختران خردسال و جوانش حمله ور مي شوند، دلهاي آنها را مي ترسانند؛ اموال آنها را غارت مي کنند؛ آنها را به اسارت مي گيرند، و مورد اهانت قرار مي دهند. مي داند که به دختر والاي اميرالمؤمنين عليه السلام، زينب کبري، سلام الله عليها، که جزو شخصيتهاي بارز دنياي اسلام است، جسارت مي کنند. اينها را هم مي داند.
برهمه ي اينها، تشنگي خود و اهل و عيالش را اضافه کنيد: کودکان خردسال، تشنه، دختر بچه ها، تشنه. پيرها، تشنه. حتي کودک شيرخواره، تشنه. مي توانيد تصور کنيد که اين مبارزه، چقدر سخت است؟ انساني چنان والا، پاک، مطهّر، و منوّر، که ملائکه ي آسمان براي تماشاي حسين بن علي عليه السلام، هستند، تا به او متبرّک شوند، انساني که انبيا و اوليا، آرزوي مقام او را مي کنند، در چنان مبارزه اي و با چنان شدّت و محنتي به شهادت مي رسد. شهادت چنين شخصيّتي، حادثه اي شگرف است. کدام انساني است که عاطفه اش از اين حادثه جريحه دار نشود؟! کدام انساني است که اين حادثه را بشناسد و بفهمد، و نسبت به آن دلبسته نشود؟
اين، همان چشمه ي جوشاني است که از ظهر روز عاشورا شروع شد؛ از همان وقتي که زينب کبري، سلام الله عليها- طبق نقلي که شده است -بالاي«تلّ زينبيه » رفت و خطاب به پيغمبر عرض کرد: «يا رسول الله، صلّي عليک! ملائکة السّماء هذا حسينک مرمّل بالدّما، مقطّع الاعضاء، مصلوب العامة و الرّداء. »او خواندن روضه ي امام حسين عليه السلام را شروع کرد، و ماجرا را با صداي بلند گفت؛ ماجرايي که مي خواستند مکتوم بماند. خواهر بزرگوار امام، چه در کربلا، چه در کوفه و چه در شام و مدينه، با صداي بلند به بيان حادثه ي عاشورا پرداخت. اين چشمه، از همان روز شروع به جوشيدن کرد؛ تا امروز، همچنان جوشان است. اين، حادثه ي عاشوراست.
يک وقت است که کسي از داشتن نعمتي بي بهره است و در مقابل نعمت نداشته، ازاو سؤالي هم نمي شود. اما يک وقت کسي از نعمتي بهره مند است، و از آن نعمتي که دارد، از وي سؤال مي شود. يکي از بزرگترين نعمتها، نعمت خاطره و ياد حسين بن علي عليه السلام، يعني نعمت مجالس عزا، نعمت محرّم و نعمت عاشورا براي جامعه ي شيعي ماست. متأسفانه برادران غير شيعي ما از مسلمين، خود را از اين نعمت برخوردار نکردند. اما مي توانند از اين نعمت بهره مند شوند، و امکانش هم وجود دارد. البته بعضي از مسلمين غير شيعه در گوشه و کنار، ذکر محرّم و عاشورا را دارند. ولي آن گونه که بايد و شايد، بينشان رايج نيست. در حالي که بين ما رايج است.
اکنون که ذکر محرّم و عاشورا و ياد و خاطره ي امام حسين عليه السلام، در بين ما رايج است، از اين ذکر و خاطره و جلسات بزرگداشت، چه استفاده اي بايد کرد، و شکر اين نعمت، چيست؟ اين، همان مطلبي است که مي خواهم به عنوان سؤال مطرح کنم، و شما جواب بدهيد.
اين نعمت عظيم، دلها را به منبع جوشش ايمان اسلامي متّصل مي کند. کاري مي کند که در طول تاريخ کرد؛ و ستمگران حاکم، از عاشورا ترسيدند، و از وجود قبر نوراني امام حسين عليه السلام، واهمه داشتند. ترس از حادثه ي عاشورا و شهداي آن، از زمان خلفاي بني اميه شروع شده، و تا زمان ما ادامه يافته است؛ و شما يک نمونه اش را در دوران انقلاب خودمان ديديد. وقتي که محرّم از اره مي رسيد، نظام مرتجع کافرِ فاسق فاسدِ پهلوي، مي ديد ديگر دستش بسته است و نمي تواند عليه مردم مبارز عاشورايي، کاري انجام دهد در واقع مسئولين آن نظام، ناتواني خود را ناشي از فرارسيدن محرّم مي دانستند. در گزارشهاي برجا مانده از آن رژيم منحوس، اشارتها، بلکه صراحتهايي وجود دارد، که نشان مي دهد آنها با فرارسيدن محرّم دست و پايشان را حسابي گم مي کردند. و امام بزرگوار ما، رضوان الله عليه، آن مردم حکيمِ تيزبينِ دين شناسِ دنيا شناسِ انسان شناس، خوب فهميد که از اين حادثه، براي پيشبرد هدف امام حسين عليه السلام، چگونه بايد استفاده کند؛ و کرد (1)
پي نوشت ها :
1-در جمع روحانيون استان کهکيلويه و بويراحمد درآستانه ماه محرم، 1383/3/17.
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383