مجاهد مقتدر(2)

اول انقلاب شهيد هاشمي نژاد و آقاي طبسي و ديگران، آقاي طاهر احمدزاده را استاندار خراسان كردند. آقاي احمدزاده قبل از انقلاب از دوستان صميمي پدر ما بود و با هم روابط نزديك داشتند. بچه هاي اقاي احمد زاده (مسعود و مجيد) ماركسيست بودند و در واقعه سياهكل كشته بودند. يادم هست جلسه اي در منزل پدربزرگ ما بود و مرحوم
چهارشنبه، 6 مهر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مجاهد مقتدر(2)

مجاهد مقتدر(2)
مجاهد مقتدر(2)


 





 
گفتگو با سيدعلي سادات فاطمي

از انتخاب طاهر احمدزاده به استانداري خاطره اي داريد؟ آيا شخصاً شناختي از او داشتيد؟
 

اول انقلاب شهيد هاشمي نژاد و آقاي طبسي و ديگران، آقاي طاهر احمدزاده را استاندار خراسان كردند. آقاي احمدزاده قبل از انقلاب از دوستان صميمي پدر ما بود و با هم روابط نزديك داشتند. بچه هاي اقاي احمد زاده (مسعود و مجيد) ماركسيست بودند و در واقعه سياهكل كشته بودند. يادم هست جلسه اي در منزل پدربزرگ ما بود و مرحوم شهيد بهشتي و آقاي سيدان هم بودند. بحث بر سر اين بود كه خانم اول آقاي احمدزاده كه مادر مسعود و مجيد بود، نابينا شده بود و به همان بيماري هم از دنيا رفت. آقاي احمدزاده گفت: مي گفت: «خواهر زنم او را مي برد حرم و مي گفت! آقا اين را شفا بدهيد و من مي گفتم مگر امام رضا(عليه السلام) كارش شفا دادن بيماران است؟» مرحوم شهيد بهشتي با بحث ايشان را قانع كرد كه ماموريت هاي ديگري كه خداوند عالم به امام رضا(عليه السلام) و معصومين ديگر داده، منافاتي با شفا دادن ندارد. نوارهاي صحبت هاي آنها را خدا رحمت كند دائي من جمع كرده بود كه اگر پسر دائي هايم آنها را حفظ كرده باشند، هنوز موجود هست.
منظورم اين است كه اين آقاي احمدزاده را با اين پيشينه آوردند و استاندار خراسان كردند. يادم هست كه ايشان دوچرخه سوار مي شد و مي رفت استانداري كه بگويد خيلي خاكي و مردمي است.
ايشان مرا مي شناخت. يك بار جلوي او را گرفتم و احوالپرسي كردم و گفتم: «آقاي احمدزاده! شما همان رولزرويس وليان را سوار بشو، ولي براي مردم كار كن. اين ادها يعني چه؟» بدش آمده بود كه چرا فلاني اين حرف را به من زده.
واقعيت اين بود كه هر يك روز كار بعد از انقلاب به اندازه 100 روز در ايام ديگر جواب مي داد. اعلام مي كردند كه مردم بروند كمك براي دروي محصولات و يكمرتبه سيلي از مردم بدون آنكه مزدي بخواهند، مي ريختند براي كار. درست است كه روي نداشتن تجربه و ندانم كاري بخشي از محصول هم ضايع مي شد، ولي مردم شور و هيجن خاصي براي كار كردن داشتند و خيلي خوب مي شد از اين هيجان اوليه استفاده بهينه برد و براي مردم كار كرد، ولي ايشان توي برنامه هاي اين جوري، مثل دوچرخه سوار شدن، سر خودش را گرم كرده بود، بعد هم نگران شده بود كه چرا جلوي در استانداري چنين حرفي را به او زدم. بعد هم كه گرايشي به مجاهدين پيدا كرد.

آقاي احمدزاده مي گويد حرف هي آقاي هاشمي نژاد در مورد ارتباط من با مجاهدين، تهمت است.
 

طبيعي است كه آقاي احمدزاده اين حرف را بزند. من ايشان را از نزديك مي شناختم. همسر اول ايشان كه فوت كرد، با همشيره آقايان دكتر و مهندس افشين ازدواج كرد. البته اين را راست مي گويد كه ماركسيست نبوده، ولي همان موقع هم همان طور كه خدمتتان عرض كردم، افكار به قول خودش مترقي داشت و مي گفت امام رضا(عليه السلام) كه مسئول شفا دادن مريض ها نيست كه مرحوم شهيد بهشتي با ايشان بحث كرد. افكار مخصوص به خودش را داشت. ايشان با مهندس بازرگان خيلي مأنوس بود و هر وقت كه ايشان به مشهد مي آمد، مهمانش بود. من هم به دليل آشنائي پدرم با اينها، از نزديك آنها را شناختم.
يادم هست كه يك روز رفته بودم صحن امام، ديدم آقايان با مجوز آقاي احمدزاده، با ريوهاي ارتشي كه تصرف كرده بودند، آمده اند وسط صحن و مستقر شده اند. شهيد هاشمي نژاد سخنراني بسيار داغ و عجيب و غريبي ايراد كرد كه بساط آقاي احمدزاده برچيده شد. ايشان با تمام وجودش صحبت مي كرد و چون حرف هايش با اخلاص بود، شور و شوقش به مردم منتقل مي شد. آن روز هم نسخه آقاي احمدزاده را پيچيدند و ايشان را انداختند بيرون و بعدش هم كه آقاي دكتر غفوري فرد آمد.

ظاهراً شما با جلال الدين فارسي هم آشنائي داشتيد...
 

بله، آقاي جلال الدين فارسي هم كه اول انقلاب براي رياست جمهوري كانديدا شد و آقايان معروف به خط 3 آمدند و گفتند كه ايشان افغاني است و اصالت ايران ندارد. دليلش هم اين بود كه قبل از آنكه افغانستان از ايران جدا شود، اين خانواده از فارس به افغانستان كوچ كرده بودند و برادر ايشان كه از دوستان صميمي پدر ما بود، معروف به حبيب الله هراتي بود. بعد ايشان فاميلشان را عوض كردند و گذاشتند فارسي. در آن زمان جلال الدين فارسي به حجره پدر ما در تهران مي آمدند و اينها از افغانستان به لبنان قاچاق اسلحه مي كردند.

از فعاليت هاي انجمن حجتيه و برخورد شهيد هاشمي نژاد با آن خاطراتي را نقل كنيد.
 

من چهارده پانزده ساله بودم كه به انجمن حجتيه مي رفتم كه آداب و شعائر بهائي ها را ياد ما بدهند كه ما در داخل آنها نفوذ كنيم. ما در منطقه سعدآباد مي نشستيم كه محله بهائي نشين مشهد بود. آقاي ابطحي، پدر اين آقاي ابطحي معاون آقاي خاتمي، شوهر همشيره و برادر خانم شهيد هاشمي نژاد بود، آمدند و كانون بحث و انتقاد ديني را راه انداختند و در زمان استانداري پيرنيا، ميدان گوهرشاد را به ميدان امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) تبديل كردند و مسجد و حسينيه هم كه از همان اول به نام امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) بود و در اثر اين تلاش ها، خيابان سعدآباد هم شد خيابان امام زمان(عج).
آقا براي انجمن حجتيه هم مثل قضيه آقاي احمدزاده، سخنراني پرشوري كردند كه پرونده آنها هم در اينجا كم و بيش بسته شد. بعد از شهادت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) به خاطر اينكه ارتباط مردم با رسالت قطع شود و آقا اميرالمؤمنين(عليه السلام) را گوشه نشين كنند كه كردند، عده اي اين شعار را مطرح كردند كه: «ما حسبنا كتاب الله»، كتاب خدا و گفته هاي پيغمبر(صلي الله عليه و آله) براي ما كافي است و ديگر به چيزي نياز نداريم و مشكلي هم نداريم و به اين وسيله، دين را به انحراف كشاندند. چرا؟ چون به پيامبر (صلي الله عليه و آله) دسترسي نبود كه مردم را راهنمايي كنند، ولي آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) بودند و مي توانستند مردم را راهنمايي كنند. آقا مي گفتند امروز هم انجمن حجتيه به دليل اينكه ما امكان ارتباط با آقا امام زمان (عج) را نداريم و اگر خواصي هم اين ارتباط را دارند، نمي توانند علني بگويند، به خاطر اينكه امام خميني را خانه نشين كند، پرچم امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را برداشته و اين سروصداها را راه انداخته.
هنوز هم بعضي از بچه هاي انجمن حجتيه كه غالباً هم از بازاري ها هستند، وقتي با ما برخورد مي كنند، از اين حرف آقا گلايه و اظهار دلخوري مي كنند. ما هم مي گوئيم راست مي گفتند، ما كه با شما رودربايستي نداريم. همان زمان هم كه ما كلاس هاي انجمن حجتيه را مي رفتيم، وقتي مي گفتيم مراجع اعلام كرده اند كه: «پپسي حرام است، پس شما چرا مصرف مي كنيد؟» مي گفتند:« ما به اين كارها كار نداريم.» يا وقتي مي گفتيم: «روغن موتور اسو مال ثابت پاسال بهائي و براي كمك به صهيونيست هاست»، مي گفتند: «ما به اين كارها، كار نداريم.»
براي من جاي تعجب بود كه منبر شهيد هاشمي نژاد را تعطيل مي كردند، ولي دولتي كه از بهائيت حمايت مي كرد، همين كه حجتيه اي ها زنگ مي زدند كه اينجا محفل بهائي هاست، مي آمدند و كاسه كوزه آنها را جمع مي كردند. از حجتيه اي ها مي پرسيديم ماجرا چيست؟ و جوابي نداشتند كه به ما بدهند. اما وقتي شهيد هاشمي نژاد عليه بهائي ها حرف مي زدند، از ايشان پرسيده مي شد كه چرا اين حرف ها را مي زنيد و برايشان مزاحمت ايجاد مي كردند! همين طور وقتي كه منافقين در خرداد 60 اعلاميه قيام مسلحانه كردند و از ميدان انقلاب تا ميدان فردوسي ماشين ها را آتش زدند و عده اي را كشتند و بعد كه آقاي بني صدر و رجوي را با سرخاب و سفيداب فراري دادند، از آن زمان قضاياي اينها كاملاً فرق كرد كه متاسفانه تا امروز هم ادامه دارد.

اشاره كرديد به برخورد شهيد هاشمي نژاد با انجمن حجتيه، در حالي كه عده اي معتقدند عده اي از كساني را كه شهيد هاشمي نژاد براي تاسيس حزب جمهوري دعوت كردند، از اعضاي شناخته شده انجمن حجتيه بودند. اين دو ديدگاه قابل جمع نيستند. در اين زمينه توضيحي داريد؟
 

در دوره شاه، بچه هاي انجمن طوري بود كه به مسائل اقتصادي بهائي ها كاري نداشت و فقط به مسائل ظاهري توجه مي كرد و حتي داستان هاي مسخره و مضحكي هم درباره بهائي ها مي ساخت، در حالي كه ما مي دانستيم مسائل اقتصادي جداي از مسائل سياسي و اعتقادي نبود. متاسفانه اين جور ديدگاه هائي داشتند كه با ديدگاه هاي شهيد هاشمي نژاد فرق داشت، ولي با ايشان در ارتباط بودند. آقاي طاهر احمدزاده هم همين طور. يادم نمي آيد كه شهيد هاشمي نژاد هيچ وقت گفته باشند كه ايشان ماركسيست است، فقط مي گفتند كه از مجاهدين حمايت مي كند و حمايت هم مي كرد. اين اختلافات بعد از انقلاب پيدا شد. شهيد هاشمي نژاد از آدم هاي مخلص حجتيه استفاده مي كردد و مي خواستند بقيه را هم در مسير بياورند كه انجمن حجتيه حالت گروهكي پيدا نكند، ولي متاسفانه اين مسئله اتفاق افتاد. من سران اينها را غالبا مي شناسم. هنوز هم با انقلاب و نظام رابطه خوبي ندارند.

به رابطه شهيد هاشمي نژاد با آقاي سيد تقي خاموشي اشاره كرديد. ايشان در قضيه ترور منصور، حكم ترور او را از آيت الله ميلاني گرفتند و سابقه فعاليت ايشان در هيئت هاي مؤتلفه، بسيار طولاني است و پرونده سياسي مفصلي دارند. آيا شهيد هاشمي نژاد با هيئت اي مؤتلفه هم تعاملي داشتند.
 

حقيقت اين است كه من به ريز روابط آنها اشرافي نداشتم، همين قدر مي دانم كه شهيد هر وقت تهران مي رفتند، آقاي خاموشي حتما شبي ايشان را به منزلشان دعوت مي كردند و با ايشان جلسه اي داشتند و يا منزل حاج محمود آقاي لولاچيان كه داماد آقاي خاموشي بود مي رفتند و حتي يكي از بستگان آقاي خاموشي را براي آقاي آسيد علي هاشمي نژاد كه اخوي كوچك ترشان بود، گرفته بودند و در شمس العماره با آقاي لولاچيان شريكش كرده بودند. رابطه عاطفي به اين شكل هم بين آنها بود. ما در جلساتشان نبوديم كه ببينيم چه مسائلي مطرح مي شدند.
در قضيه حمايت مراجع مشهد از شهيد هاشمي نژاد كه منجر به آزادي ايشان شد، نامي از آيت الله قمي نبرديد، در حالي كه بين اين دو ارتباطات زيادي بوده. بفرمائيد كه آيت الله قمي و شهيد هاشمي نژاد از كي و كجا با هم ارتباط داشتند و نحوه اين ارتباط به چه شكل بود و پس از آنكه آيت الله قمي نسبت به نظام موضع پيدا كردند، شهيد هاشمي نژاد نسبت به ايشان چه موضعي را اتخاذ كردند؟
مرحوم آيت الله قمي خيلي به مرحوم پدر من علاقه داشتند و حتي زماني كه آيت الله قمي و امام در زندان قيطريه بودند كه مرحوم پدر ما را به عنوان اقوام درجه يك خود معرفي كرده بودند كه راحت به ملاقات مي رفت و مي آمد. آن زمان مرحوم آيت الله قمي در كرج بودند و هنوز به مشهد منتقل نشده بودند. اواخر سال 57 بود كه به مشهد تشريف آوردند. آيت الله قمي يك خويشاوندي دوري هم با ما دارند.
من در جريان وقايع قبل از تبعيد آيت الله قمي به خاش و سپس به كرج نبودم، ولي از سخنراني هاي شهيد هاشمي نژاد در منزل آيت الله قمي را در جريان بودم و به خاطر دارم. وقتي آيت الله قمي در كرج تبعيد بودند، من چندبار همراه آقاي ابطحي به ديدن ايشان رفتم. عده اي از آقايان دورقاب چين آيت الله قمي اين حرف را سرزبان ها انداخته بودند كه آيت الله خميني در جوار مولايشان راحت زندگي مي كنند و آيت الله قمي دائما در تبعيد و حصر و ناراحتي هستند و لذا سهم بيشتري در اين انقلاب دارند و چرا براي امام سه تا صلوات مي فرستند و براي آيت الله قمي يكي. يادم هست كه شهيد هاشمي نژاد تا آخر عمر آيت الله قمي دائما به ديدار ايشان مي رفتند و هميشه تاكيد مي كردند كه شما حتما آن يك صلوات را براي آيت الله قمي بفرستيد و امام هم چون رهبر انقلاب هستند، سه صلوات بفرستيد.

مجاهد مقتدر(2)

شهيد هاشمي نژاد روحيه اي داشتند كه هميشه مي رفتند و احوال بزرگان را مي پرسيدند و هميشه از خودشان مايه مي گذاشتند كه نگذارند نيروهائي را كه در ارتباط با انقلاب بودند، پراكنده شوند. من شنيده بودم كه افرادي را كه به خاطر خلاف شرع هائي كه انجام داده بودند، حد خورده بودند، مي بردند پيش مرحوم آيت الله قمي و آنها گريه و زاري مي كردند كه ما بيگناه بوديم و بدن هايشان را كه كبود شده بود، نشان مي دادند و سيد اولاد پيغمبر، بنده خدا، تحت تاثير قرار مي گرفتند و بحث هائي مي كردند كه نبايد مي كردند.
شهيد هاشمي نژاد مي گفتند يك بار من رفتم خدمت امام و آقاي قمي قبل از ايشان رفته بود خدمت امام و ايشان از امام نقل قول مي كردند كه آقا آمد سر من داد زد كه اين چه وضعيتي است و چرا اين كارها را مي كنند. شهيد هاشمي نژاد با شيخ علي تهراني خيلي مخالفت مي كرد و مي گفت حال طبيعي ندارد كه آخرش هم ديديد كه در عراق چه كرد.
من يك بار به همين دلايل از آيت الله قمي انتقاد كردم كه: «چرا از دادگاه هاي انقلاب ايراد مي گيرند، خوب است كه آدم سياست داشته باشد.» ايشان به من توپيدند كه: «اين فضولي ها به شما نيامده و كسي حق ندارد درباره مراجع تقليد فضولي كند. مرجع تقليد وقتي مسئله اي برايش ثابت مي شود، وظيفه دارد فرياد بزند. شما خواهش مي كنم در اين حوزه وارد نشويد.» ايشان در عين حال كه با مرجعي اختلاف نظر داشتند، ولي براي جلوگيري از سوء استفاده خناسان اجازه نمي دادند كه كوچك ترين خدشه اي به شأن مراجع وارد شود.
شهيد هاشمي نژاد با شيخ علي تهران خيلي مخالفت مي كردند و مي گفتند حال طبيعي ندارد كه آخرش هم ديديد كه در عراق چه كرد.

شما ظاهرا در 22 بهمن هم همراه شهيد هاشمي نژاد بوديد. در آن روز چه وقايعي روي دادند؟
 

ما در 22 بهمن در مازندران بوديم و شهيد هاشمي نژاد در ظهر روز 22 بهمن در قائم شهر (شاهي سابق) سخنراني داشتند. البته ايشان قبل از ما به آنجا رفته بودند. در روز 12 بهمن كه امام آمدند ايران، آقاي طبسي رفتند تهران به ملاقات امام. بعد از چند روز كه ايشان برگشتند، ما راه افتاديم و از طريق سبزوار و شاهرود و جاهاي ديگر كه شهيد در همه آنها سخنراني داشتند، خود را به تهران رسانديم و شب در مدرسه علوي خوابيديم و صبح براي نماز بلند شديم و رفتيم طبقه بالا كه اتاقي بود كه امام در آنجا اسكا داشتند و ايشان تشريف آوردند بيرون و آمدند به طرف ما. چهره شهيد هاشمي نژاد از سال 42 خيلي فرق كرده بود و كمي هم چاق شده بودند. مرحوم حاج احمدآقا در كنار امام بودند و به ايشان گفتند كه آقاي هاشمي نژاد دارد مي آيد. من بودم و آقاي ابطحي و فرزند من كه آن موقع دو ساله بود و بغلم بود و جواد آقاي هاشمي نژاد. مرحوم امام از همان دور، آغوششان را باز كردند و به طرف شهيد هاشمي نژاد آمدند و بعد هم وقتي متوجه شدند كه بنده زاده من، نوه شهيد هاشمي نژاد است، او را از من گرفتند و تا نمازخانه بغلشان بود. تا مدت ها ما لباس اين بچه را نمي شستيم، به خاطر اينكه بوي عطر امام روي آن بود.
تهران بوديم تا 21 بهمن. شهيد هاشمي نژاد براي سخنراني هاي تبليغي رفتند مازندران و ما و خانواده در تهران مانديم. من تهران بودم كه پادگان ها را يكي يكي گرفتند. ظهر 22بهمن بود كه ما و آقاي ابطحي از طريق جاده آبعلي رفتيم مازندران و بهشهر. هنوز راديو اعلام نكرده بود كه انقلاب شده. به ما گفتند كه حاج آقا رفته اند شاهي. ما رفتيم آنجا و حاج آقا بالاي منبر بودند كه: «آقا! انقلاب پيروز شد و راديو چنين چيزي را اعلام كرد و شما هم روي منبر اعلام كنيد و تشريف بياوريد كه برويم.» مردمي كه پاي منبر بودند، شادي كردند و آمديم توي خيابان و ديديم مردم به طرف شهرباني راه افتاده اند و راديو هم مرتب اين مطلب را اعلام مي كرد. برگشتيم و آمديم بهشهر و ديديم رئيس شهرباني بهشهر، تمام اسباب و اثاثيه اش را بار كرده و دارد مي رود تهران. شهيد هاشمي نژاد پرسيدند: «كجا آقا؟» گفت: «مي روم تهران ببينم تكليفم چيست.» شهيد هاشمي نژاد پرس و جو كردند كه ببينند اين رئيس شهرباني چه جور آدمي است. مردم گفتند آدم خوبي است و آدم بدي نيست. شهيد هاشمي نژاد گفت: « تو بمان. ما بعد از انقلاب هم به شهرباني نياز داريم. سر پست خودت بمان.» رئيس ژاندارمري آدم بزدلي بود و فرار كرده بود. بعد هم نمي دانم استوار بود يا گروهبان كه او را گذاشتند رئيس ژاندارمري و روز 23 يا 24 بهمن بود كه به طرف مشهد آمديم.

از روحيات شهيد هاشمي نژاد اگر نكته اي باقي مانده ذكر كنيد.
 

يكي از روحيات شهيد هاشمي نژاد اين بو كه به من گفتند هرگز در هيچ گروه و حزبي نرو و اين وصيت من به توست. مي گفتم چرا؟ مي گفتند اگر در گروه هائي مثل منافقين بروي، اگر بخواهي خودت فكر كني كه تو را مي كشند. اگر هم در گروه سياسي ديگري بروي، اگر هر چه مي گويند تكرار نكني، تو را ترور شخصيت مي كنند و اين جور نيست كه خيال كني تو را راحت مي گذارند، بنابراين توي هيچ كدام از اين دار و دسته هاي سياسي نرو. همه چيز را طبق «فبشر عبادي الذين يستمعون القول و يتبعون الا حسنه» رعايت كن و هرچه را كه بهتر هست، آن را انتخاب كن.» گفتم: «آقا! پس شما چرا خودتان رفتيد حزب جمهوري اسلامي و شديد رئيس آن؟» لبخندي زدند و گفتند: «به خدا سرم كلاه رفت! به من گفتند كار فرهنگي است، اجرائي نيست، و الا من همين را هم قبول نمي كردم و ترجيح مي دهم آزاد باشم و آزادانه حرفم را بزنم.» در راه كه بر مي گشتيم، راديو اعلام كرد كه امام مسئوليت هاي مختلف را تفويض فرموده اند و نامي از شهيد هاشمي نژاد نبود. ايشان حقيقتا و از صميم دل خوشحال شدن و گفتند: «خدا را شكر كه به من مسئوليتي نرسيد.» ولي به قدري ايشان در مسائل استان و شهر مشهد به مسئولين كمك هاي موثري كرد كه اگر مسئوليت مستقيمش به دوش ايشان بود، شايد اصلا نمي رسيد كه اين كارها را بكند و واقعا انجام آنها از دست كس ديگري غير از شهيد هاشمي نژاد بر نمي آمد.
من خودم از 14، 15 سالگي با آقا آشنا بودم. به قول يكي از دوستان كه مي گفت اگر خاطراتت را بنويسي ده ها جلد مي شود، من واقعا از 8 سالگي در كنار پدرم بودم كه دستم را مي گرفتند و مرا همه جا با خودشان مي بردند. هشت ساله بودم كه در تظاهراتي كه از ميدان قيام تا دانشگاه تهران شده بود، شركت داشتم. قضيه مدرسه فيضيه را حضور داشتم و شاهد حمله كوماندوها بودم. آن سخنراني را كه آقاي فلسفي دولت را استيضاح كرد، شاهد بودم، پانزده خرداد در تهران بودم و شاهد قضايا بودم.
در روز شانزده شهريور 57 با شهيد هاشمي نژاد در تهران بودم و گفتم: «حاج آقا! اينها فردا مردم را به رگبار ي بندند.» ايشان گفتند: «غلط مي كنند.» من گفتم: «حالا مي بينيد حاج آقا!» اگر فردا به گلوله نبستند.» روز 16 شهريور داشتيم مي رفتيم قم، ديدم از منظريه دارند تانك ها را مي آورند به تهران. همراه خانمم و سيد جوادآقا بوديم. گفتم فردا حكومت نظامي است. فرداي آن روز در قم بوديم، ديديم تانك گذاشته اند جلوي خيابان چهارمردان و شنيديم كه مردم را در ميدان ژاله بسته اند به گلوله و هرچه زنگ زديم منزل آقاي شريعتمداري كه مردم را دارند مي كشند، جواب مي دادند: «مگر ما گفتيم بروند توي خيابان؟» به هر حال داشتم عرض مي كردم كه شهيد هاشمي نژاد مطلقا علاقه اي به پذيرش مسئوليت هاي اجرايي نداشتند. ايشان خطيب بسيار توانايي بودند.

چه شد كه ايشان را از امامت نماز جمعه كنار گذاشتند؟
 

موقعي كه شهيد هاشمي نژاد رفته بودند ليبي، در غياب ايشان مرحوم حاج شيخ حسن شيرازي را گذاشتند به جاي ايشان به عنوان خطيب نماز جمعه. يادم هست پيرمرد بنده خدا خطبه اول را كه مي خواند، غش مي كرد و مي افتاد. يك عده آن جلو مي نشستند و آيه قرآن يا مطالبي را كه يادش مي رفت، به ايشان مي گفتند. يك آدم اين قدر ضعيف را گذاشتند امام جمعه مشهد و آدمي مثل شهيد هاشمي نژاد را به خاطر صراحت و ملاحظه خيلي از سياست بازي هاي معاويه وار را نمي كرد، گذاشتند كنار! شهيد هاشمي نژاد هم روحيه جدش علي بن ابيطالب(عليه السلام) را داشت و اهل ملاحظه كاري هاي رياكارانه نبود و خلاصه نمي شد خيلي جاها راحت با او كنار آمد و نمي توانست از بعضي چيزها چشم پوشي كند و نگويد، به همين دليل وقتي كه ايشان نبود، گذاشتندشان كنار و مرحوم حاج شيخ ابوالحسن شيرازي را مطرح كردند و متاسفانه سوء استفاده هايي را هم كه مي خواستند، كردند.

از شهادت ايشان چه خاطره اي داريد؟
 

حتما فرزندان ايشان گفته اند كه قرار بود ايشان امام جمعه تهران بشوند. يادم هست كه مي خواستم مادربزرگم را براي مداوا ببرم تهران. البته كار ديگري هم داشتم. رفتم دفتر حزب كه از ايشان خداحافظي كنم و يادم هست كه گفتم: «حاج آقا! اين عكس شهيد بهشتي كه بالاي سرتان، چي زيرش نوشته؟» گفتند: «خودت بخوان.» گفتم: «من دوست دارم شما براي من بخوانيد.» خلاصه اصرار كردم و ايشان خواندند كه: «بهشتي يك ملت بود.» من گفتم: «حاج آقا بود. خدا بيامرزد شهيد بهشتي را. فردا ننويسند هاشمي نژاد هم بود. مراقب خودتان باشيد. خطر خيلي بزرگ است.» متاسفانه ايشان اصلا به خودشان توجه نداشتند و مي گفتند من كسي نيستم. اصلا خودشان را كسي حساب نمي كردند، مي گفتم: «حاج آقا! شما خار چشم دشمنان هستيد. خودتان را كم حساب نكنيد. شما را از بين مي برند. به خدا حيف است.» خنديدند و خداحافظي كرديم و گفتند: «حالا تو برو به كارت برس. برگشتي با هم صحبت مي كنيم.» ما با ماشين رفتيم، ولي به محض رسيدن خبر شهادت ايشان با هواپيما برگشتيم و مراسم بود و هزار تاسف. البته ايشان به آنچه مي خواستند رسيدند، ولي انقلاب عنصر بسيار شايسته اي را از دست داد. ايشان مطالعات جامعي درباره تاريخ داشتند و هميشه مي گفتند پس از استقرار حكومت ها و انقلاب ها، دشمنان دست به ترور سران انقلاب مي زنند. روزي كه خبر شهادت شهيد مطهري را به ايشان دادند، به من فرمودند: «تا كي نوبت ما بشود، آنها ترور را شروع كرده اند.» خيلي خوب به اين نكته آگاه بودند كه شهيد خواهند شد. ايشان به كام دل خود رسيدند، اما براي ما حسرت و خسران باقي ماند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.