مدارک از ياد رفته (3)
مترجم: مهدي اسلامي (1)
2- کتيبه ي موجود در مسجد النبي
بر اساس توصيف او، اين کتيبه از باب مروان (باب السلام) در ديوار غربي شروع مي شده و دور تا دور ضلع جنوبي و در عرض ديوار قبله، و از آنجا تا ضلع جنوب شرقي، به سوي باب علي (ع) و باب جبرئيل، ادامه داشته است.
اين کتيبه با ام القرآن يعني سوره ي حمد آغاز شده، آن گاه از سوره ي شمس تا آخر قرآن (سور 91 تا 114) به طور کامل با همين ترتيب فعلي قرآن، گزارش مي شود.
گزارش ابن روستا به وسيله ي توريست اسپانيايي گمنام که در خلال سال هاي 307 تا 317 به حرمين سفر کرده، تأييد مي شود. وي توضيح مي دهد که کتيبه ها حاوي سور کوتاه قرآن بوده و در پنج سطر طلايي بر روي زمينه ي آبي که در درون سنگ قاب مرمر قرار داشت، نوشته شده بود. احتمالاً اين کتيبه روي يک موزائيک شيشه اي آبي و طلايي اجرا شده، درست شبيه آنچه در قبة الصخرة وجود داشت.
اين حدس به وسيله ي گزارش طبري تأييد مي شود، وي مي گويد: گويي وارد مسجد پيامبر خدا شده ام، سرم را بالا بردم و در نوشته اي که بر موزائيک مسجد بود، نگريستم که چنين بود: «به فرمان اميرمؤمنان وليد بن عبدالملک.»
هم چنين حروف کتيبه که به صورت کوتاه و پهن (ضخيم) با قلمي به پهناي يک انگشت مي باشند، مطابق با حروف کتيبه ي قبة الصخرة مي باشد. تاريخ آن به زمان بازسازي مسجد در دوره ي حکومت فرزند عبدالملک يعني وليد اول (86-96 هجري) بر مي گردد که بين سال هاي 88 تا 91 توسط عمر بن عبدالعزيز حاکم خليفه در مدينه، صورت گرفته است. به دليل همين تاريخ اوليه، اين کتيبه به سه دليل اهميت دارد:
اول: اين کتيبه نشان مي دهد که ترتيب سور 91 تا 114 قبلاً در سال 91 هجري در متن قرآن مشخص شده بود.
دوم: همچنان که رديف شدن سور کوتاه، احتمالاً معنايش اين است که ترتيب و نظم تمام قرآن به ترتيب طول سور از قبل پذيرفته شده بود.
سوم: سوره هاي حمد و معوذتين که عبدالله بن مسعود (يکي از صاحبان مصحف نسخه ي ماقبل عثمان) ظاهراً آنها را به عنوان بخشي از وحي نپذيرفت، قبلاً در متن قرآن گنجانده شده بودند زيرا عمر بن عبدالعزيز تنها خليفه ي اموي است که دينداريش حتي به وسيله ي دشمنان عباسي خاندان او مورد احترام بود؛ بعيد است که چيزي را به جز متن رسمي قرآن به نام متن عثماني پذيرفته باشد. در حقيقت گنجاندن اين عبارت در مسجد پيامبر مي تواند شناخت رسمي قرآن را تشکيل دهد.
توصيف [علت] انتخاب اين متن طولاني براي ديوار قبله، بر حسب يک پيغام منسجم واحد مشکل است. از مطالعه ي گزارش هاي «ابن روستا» و ديگر مشاهده کنندگان، چنين بر مي آيد که کتيبه ي الوليد، در سر در جنوبي حياط وجود داشته است و در ال 130- در خلال حکومت مروان دوم - توسط خوارج از بين رفت.
با توجه به اين مطالب، مناسب بود در مسجد خود پيامبر، کل حياط به علاوه گذرگاههاي اين مکان مقدس، با متن کامل وحي آراسته شده باشد تا مؤمنان بتوانند به طور فرضي وقتي در داخل ساختمان راه مي روند به ترتيب، متن را دنبال کنند و آنگاه در ديوار قبله، متن را به پايان برسانند. به نظر مي رسد چندين منبع اين نتيجه را تأييد مي کند؛ مورخ مصري در قرن پانزدهم - نورالدين علي بن احمد السمهودي - افراد مطلعي چون محمد بن عمر الواقدي و ابن زباله را ذکر مي کند که آنها بيان مي دارند در ابتداي قرن نهم ميلادي، کتيبه ها در داخل و بيرون و همچنين بر روي درهاي مسجد النبي وجود داشته است، مطابق اين گزارش ابن روستا - عمر بن عبدالعزيز دستور داد تا کتيبه اي که در مسجد وجود دارد، نوشته شود و فرمان داد تا کتيبه اي بر روي ديوار قبله ي مسجد پيامبر (صل الله عليه و آله) نوشته شود - مي توان گفت که کتيبه هايي در سرتاسر ساختمان وجود داشته است.
نويسنده در پايان اين قسمت، بيان مي کند که به واسطه ي اشارات و نقل قول هاي قرآني، باعث دعواهاي سياسي و آشنايي گسترده اي با اين آيات و مدلولات آنها در جامعه ي اوليه ي اسلامي در سال هاي 132-72 شده است.
در حقيقت هر چند «ونزبرو» بر جمع آوري متأخر قرآن و عدم استفاده از آن به عنوان مبنايي براي احکام شرعي تا پيش از قرن نهم ميلادي، استدلال مي کند، ولي ما مي گوييم شواهد کافي در دست است که نشان مي دهد در دوره ي امويان، جامعه به طور کامل و کافي با قرآن آشنا بوده که حتي در مباحث سياسي به منظور اثبات مشروعيت سياسي، و نيز براي تبليغات مذهبي، از قرآن بهره مي گرفتند.
3- استنساخ قرآن
در حقيقت، ابوعبدالله محمد بن نجار معتقد است که مسئوليت کتيبه ي مسجد النبي به عهده ي خود سعد مولي حويطب بن عبدالعزي (عضوي از قريش و صحابي پيامبر که در سال 54 در زمان خلافت معاويه در مدينه درگذشت) بوده است. همچنين در الأنساب ابوسعيد عبدالکريم ابن أبي بکر سمعاني آمده است: زياد مولي سعد المصاحفي قال ابن أبي حاتم: زياد مولي سعد صاحب المصاحف روي عن ابن عباس روي عن بکير بن مسمار سمعت أبي يقول ذلک(2)، سعد با لقب «صاحب المصاحف» معرفي شده است و زياد کسي است که احاديث بکير بن مسمار را در مدينه انتقال داده که اين مطلب با طبقه ي سعد نيز سازگار است.
اگرچه تاريخ اين گزارشات را نمي توان قبل از اواسط قرن نهم دانست، لکن مي توان اين موضوع را بيشتر و دورتر دنبال کنيم؛ براي آغاز، حويطب عضوي از قبيله ي امير بن لؤي بوده که اسلام را بعد از نبرد حنين پذيرفت. وي يکي از 16 قريشي بود که در عهد پيامبر قادر به نوشتن بودند.
از طريق ازدواج، با تعدادي از چهره هاي مهم مسلمان در صدر اسلام، مرتبط شد و ارتباط هاي مهم خانوادگي او را مي توان از طريق چندين شاخه و در بسياري از نسل ها، دنبال کرد. علي رغم جنبه هاي افسانه اي از شرح حال وي، بدون شک او شخصيتي تاريخي است.
چندين حکايت پيرامون مال اندوزي حويطب بيان شده که مهم ترين آنها براي هدف فعلي ما، فروختن خانه اش به معاويه به مبلغ 40 هزار درهم، در تاريخي نامشخص، و رفتن به مدينه سکونت در مکاني است که اصحاب المصاحف مستقر بودند؛ گروهي که مولايش، سعد با آنها رابطه پيدا کرد. از اين گزارش اين گونه به دست مي آيد که قبلاً در قرن هفتم ميلادي (اول هجري)، منطقه ي خاصي در مدينه وجود داشته که نسخه هايي از قرآن استنساخ و فروخته مي شد.
بخش عمده اي از تاريخ اوليه ي شهر مدينه، به وسيله ي ابوزيد عمر بن شبه النميري - نواده اي از خانواده ي برجسته ي مدني - ذکر شده که هر چند توصيفات او از ويژگي هاي طبيعي منطقه ي مدينه به طور کامل روشن نيست؛ اما آن توصيفات به دليل جزئيات، ارزشمند هستند. از موضوعات خاص او، نقشه ي منطقه است که بلاط الأعظم - خيابان سنگ فرش شده اي که از مسجد پيامبر تا مصلي به طرف غرب امتداد يافته - را در بر گرفته است.
از ميان خانه هايي که روبروي بخش شمالي بلاط الأعظم بودند، خانه اي در نزديکي انتهاي غربي منطقه به حويطب تعلق داشت. ابن شبه، صريحاً اصحاب المصاحف- يعني کساني که گزارش شده حويطب در نزديکي آنها مقيم شد - را ذکر نکرده است. اگرچه او لفظ اصحاب را براي گروههاي مختلف شغلي به کار مي برد، در اين ميان اصطلاح اصحاب الرباع به طور خاص فريبنده است، يعني کساني که او آنها را در انتهاي شرقي بلاط الاعظم و در نزديکي زاويه ي شمالي غربي مسجد بزرگ قرار مي دهد. مشخص نيست که شغل آنها چه بود؟ در حقيقت،آنها قبلاً از قرن 15 هم براي سمهودي که از متن ابن شبه استفاده کرده مشکل آفرين بودند. سمهودي حدس زده که آنها کساني بودند که نسخه هايي از قرآن را استنساخ کرده و مي فروختند زيرا گاهي نسخه ها به عنوان رباع شناخته شده اند. حتي اگر او درست بگويد اما روشن است که اصحاب الرباع مذکور ابن شبه در قرن نهم هجري همان اصحاب المصاحف مذکور طبري نيستند؛ زيرا آنها در نزديکي خانه ي حويطب در بلاط سکونت نداشتند.
شواهد ديگري نيز وجود دارد که مدينه، به عنوان مرکز تفکر اسلامي در دوره ي اموي، قبل از ظهور شهرهاي عراق به شمار مي رفت؛ به عنوان مثال م. س بلگويج و رافائيل تالمون شواهدي براي وجود مکتبي مشخص از نحويون در مدينه در نيمه ي اول قرن هشتم ارائه کرده اند که قدمت آن از مدارس مشهور بصره و کوفه بيشتر است.
همچنين تالمون، مدعي است افرادي در اين مجموعه از طريق استنساخ قرآن روزگار سپري مي کردند، اما او تنها يک نمونه را ذکر مي کند که نامش أبوحازم (يا أبوداود) عبدالرحمان بن هرمز بن کيسان الاعرج، از تابعين مدينه، متوفاي 735/117 و يا 737/119 بوده و براي استنساخ قرآن استخدام شده بود. (3)
بنابراين ثابت مي شود که حداقل شغل سه نفر در ربع آخر قرن اول هجري و آغاز قرن دوم، در مدينه کپي قرآن بوده است و به طور کلي غير ممکن نيست که پيش از اين گروهي حرفه اي در مدينه متمرکز باشند. در آن سال هاي اوليه مي بايست تقاضاي کافي براي متن جديد قرآن براي استفاده ي عمومي در مساجد و مدارس و مطالعه ي آن توسط مشتريان ثروتمند و يا پارسا وجود داشته باشد تا چنين گروهي تضمين شغلي داشته باشند.
جزئيات مذکور در اينجا تقريباً به طور تصادفي از طريق متوفي متفاوت و در دوره هاي گوناگون و از منابع کاملاً جنبي و فردي به دست آمده اند، بنابراين نمي توان آنرا يک جعل هوشمندانه از تاريخ صدر اسلام در اواخر قرن هشتم دانست.
همه ي اين موارد، اشاره به استنساخ فراوان قرآن در اواخر قرن هفتم دارد که اين همزمان با شواهد کتيبه اي براي تثبيت متن اصلي قرآن مي باشد. در واقع، از زمان معاويه و دوران سلطنت ،وليد خلفاي اموي به طور فعال، در تدوين همه ي جوانب فعاليتهاي مذهبي مسلمانان درگير شدند معاويه، منبر محمد (صل الله عليه و آله) را به نمادي از قدرت تبديل کرد و دستور ساخت مقصوره را در مساجد بزرگ و جامع داد. عبدالملک، از عبارات قرآني، استفاده هاي ماهرانه و پيچيده اي کرد؛ بر روي سکه ها و بناهاي عمومي براي اعلام نظم جديد جهان اسلام [کوشيد]. وليد، به محل عبادت مسلمين، شکلي تاريخي و شگفت آور بخشيد و عمارات تشريفاتي در آن ايجاد کرد. به نظر مي رسد فراتر از حد باور باشد که چنين تلاشهايي، سهمي در تدوين خود متن نداشته باشد.
مدارک و شواهد متعدد فوق الذکر، همه حاکي از اين مطلب است که سنت مسلمين پيرامون تدوين اوليه ي متن قرآن توسط عثمان و کميته ي منصوب او، حداقل در خطوط کلي قابل اعتماد است. قرآن در دسترس تابعين و ديگران، به عنوان ابزاري وحدت آفرين براي مردمان مختلف امپراطوري رو به رشد اسلام، براي تبديل آن به يک جامعه ي نسبتاً متحد بود.
همچنين دقت در سبک باستاني کتيبه هاي قبة الصخرة، بيانگر اين نکته است که آنها تحول روشني را در خط عربي، نسبت به نوشته هاي پيش از خود دارند که اين همه تأييد ديگري بر پيشينه ي مذکور مي يباشد. همانطور که وليد، يک ناسخ قرآن براي طراحي کتيبه هايش در مسجد بزرگ مدينه گماشت، به نظر مي رسد که پانزده يا بيست سال قبل تر نيز عبدالملک، اقدامي مشابه آن انجام داده باشد.
تنها اثر باقيمانده از چنين نويسندگان حرفه اي که ردپاي هر چند ضعيف در منابع تاريخي دارند، اصحاب المصاحف در مدينه مي باشند.
اين افراد به عنوان ناسخين حرفه اي متن قرآن، مي بايست خيلي زود با توافق بين خودشان متني استاندارد ايجاد مي کردند؛ به عنوان مثال کشيدگي افقي، حروف مدور توخالي، استفاده از علامت مميزه براي حروف يکسان، علامتگذاري قسمتهاي متن با تزئينات ساده. (4)
در کجا ديگر عبدالملک مي توانست چنين هنرمندان حرفه اي را بيابد که قادر به صفحه آرايي و تزيين کتيبه هاي زيباي خود در قبة الصخرة باشند؟
پي نوشت:
*اين مقاله از سوي آقاي مهدي اسلامي ارايه گرديده و هر چند ديدگاه نقادانه اي نسبت به مسئله ي جمع قرآن دارد، اما آگاهي هاي مناسبي از کارهاي مستشرقان در اين زمينه، در اختيار مي نهد. گفتني است نقد اين مقاله در مقاله اي با عنوان «نگاهي به مقاله مدارک از ياد رفته» در سايت موجود است.
1. دانش آموخته ي کارشناسي ارشد دانشکده ي علوم حديث.
2. الأنساب، أبوسعيد عبدالکريم بن محمد بن منصور التميمي السمعاني (م 562)، تحقيق عبدالرحمن بن يحيي المعلمي اليماني، حيدرآباد، مجلس دائرة المعارف العثمانية، ط الأولي، 1962/1382، ج12، ص 284.
3. الأنساب، ج 1، ص 309. أبوحازم عبدالرحمن بن هرمز بن کيسان الأعرج مولي محمد بن ربيعة بن الحارث ابن عبد المطلب، و قد قيل کنيته ابوداود يروي عن ابي هريرة رضي الله عنه، روي عنه الزهري و ابوالزناد و الناس، مات بالاسکندرية سنة سبع عشرة و مائة، و کان يکتب المصاحف.
4. براي اطلاعات بيشتر از اين توافقات نگاه کنيد به کتاب ولن در اين زمينه:
"Writing the Word of God: Some Early Qur'an Copyists and Their Milieux," Part I, ArsOrientalis 20) (1990): 113-47.